#سرزمینیاس
#صفحههفدهم
خورشيد غروب مى كند و هوا تاريك مى شود. هر شب گروهى تا صبح در اطراف اردوگاه نگهبانى مى دهند تا مبادا يهوديان شبيخون بزنند. امشب هم نوبت من و توست كه نگهبانى بدهيم.
لشكريان در خيمه ها خوابيده اند. ما آتشى روشن كرده ايم تا قدرى گرم شويم.
بگيريدش! نگذاريد فرار كند!
اين صداى يكى از نگهبانان است. چه خبر شده است؟ يك سياهى آن طرف راه مى رود.
همه شمشير مى كشند و به سوى او مى دوند. حتماً يكى از يهوديان است كه نقشه اى در سر دارد و مى خواهد به مسلمانان آسيبى بزند. نكند براى جاسوسى آمده باشد؟
يكى فرياد مى زند: شمشيرت را بيانداز و دستت را بالا بگير، تو محاصره شده اى!
آن يهودى هم دستش را بالاى سرش مى گيرد.
جلو مى رويم، او هيچ سلاحى همراه ندارد. خطرى ما را تهديد نمى كند.
در اين هنگام عُمَر بن خَطّاب از راه مى رسد. گويا او هم سر و صداى ما را شنيده است. وقتى نگاه او به اين مرد يهودى مى افتد دستور مى دهد: "زود گردنش را بزنيد".
يكى از نگهبانان شمشير خود را بالا مى برد تا او را به قتل برساند. مرد يهودى مى گويد: اين كار را نكنيد، من براى يارى شما آمده ام. خواهش مى كنم فقط مرا پيش محمّد ببريد.
چند نفر از نگهبانان مى گويند شايد او راست بگويد! آيا بهتر نيست او را نزد پيامبر ببريم؟
به سوى خيمه پيامبر حركت مى كنيم، آن مرد يهودى هم همراه ماست. آيا در اين وقت شب پيامبر بيدار است؟
نزديك خيمه پيامبر كه مى رسيم متوجّه مى شويم او مشغول خواندن نماز شب است. بعد از لحظاتى ما اين مرد را نزد پيامبر مى بريم.
وقتى نگاه آن يهودى به پيامبر مى افتد مى گويد:
ــ اى محمّد! من از قلعه "نَطات" آمده ام. امشب مردم آنجا به قلعه ديگر رفته اند.
ــ براى چه؟
ــ يهوديان قلعه "نَطات" را خالى كرده اند. شما مى توانيد فردا آنجا را تصرّف كنيد.
ــ در آن قلعه چه چيزى هست؟
ــ در آنجا انبارهاى آذوقه زيادى هست. خرما و عسل و انواع مواد خوراكى در آنجا يافت مى شود. همچنين در آن قلعه، سلاح هاى زيادى هم وجود دارد. ساكنان آنجا فرصت نداشتند كه آنها را با خود ببرند.
همه با شنيدن اين خبر خوشحال مى شوند. مرد يهودى ادامه مى دهد:
ــ فردا من همراه شما مى آيم و شما را به آن قلعه راهنمايى مى كنم.
ــ به اميد خدا ما فردا به آنجا مى رويم.
ــ من از شما خواسته اى دارم كه جانِ مرا در امان بدارى.
ــ من به تو امان مى دهم.
ــ دلم مى خواهد به همسرم نيز امان بدهى. او اكنون در يكى از قلعه هاست.
ــ باشد، همسر تو هم در امان است.
لبخندى بر لب هاى اين مرد مى نشيند. ظاهراً اين مرد دلش به اسلام مايل شده است. اين كار خداست كه دل ها را منقلب مى كند!
پيش بينى مى كنم كه اين مرد روزهاى خوبى را كنار همسرش زير سايه ايمان به خدا و پيامبر سپرى خواهد كرد. او امشب خدمت بزرگى به اسلام كرد; امّا به راستى چرا عُمَر بن خطّاب مى خواست اين مرد را به قتل برساند؟
اگر او امشب كشته مى شد معلوم نبود وضعيّت ما فردا چگونه مى شد، گرسنگى همه ما را از پا در مى آورد.
اكنون يك سؤال ذهن مرا مشغول كرده است: چرا يهوديان تصميم گرفته اند از قلعه "نَطات" بيرون بروند؟
🌻🌻🌻🌻💖🌻🌻🌻🌻
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#تاخداراهینیست
#صفحههفدهم
تو با موسى(ع) اين چنين سخن گفتى: "من عبادت كسى را قبول مى كنم كه دوستان مرا را بشناسد و حقّ آنان را ادا كند".
موسى(ع) به سخن تو فكر مى كرد، او دوست داشت بداند دوستان تو چه كسانى هستند، براى همين از تو سؤال كرد:
ــ خدايا! آيا منظور تو از دوستانت، ابراهيم و اسحاق و يعقوب(عليهم السلام) هستند؟
ــ آنان كه نامشان را بردى، دوستان من هستند، امّا منظور من كسانى بود كه به خاطر آن ها آدم و حوّا و بهشت را آفريدم.
ــ خدايا! آنان چه كسانى هستند؟
ــ محمّد. كسى كه نامش را از نام خود گرفته ام، من محمّد هستم و او محمّد.
ــ بار خدايا! مرا از امّت محمّد قرار بده.
ــ اى موسى! اگر مقام و منزلت او و خاندان او را بشناسى، از امّت او خواهى بود. اى موسى! هر كس آن ها را بشناسد و به حقّ آن ها اعتراف كند، نزد من مقامى بزرگ خواهد داشت و قبل از آن كه او حاجتش را از من بخواهد، من او را حاجت روا خواهم نمود و در گمراهى ها هدايتش خواهم نمود.
💖💖💖💖🌹💖💖💖
#تاخداراهینیست
#عاشقخداباش
#بهماهخدانزدیکمیشویم
#نویسندهمهدیخدامیان
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#نشرحداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#خورشیدایران
#صفحههفدهم
#هفتمینمسابقه
2. عاقبت یکی از سران واقفیّه
حسنبن وشّاء میگوید، در مرو خراسان، روزی حضرت رضا(ع) مرا طلبید، و به من فرمود: «ای حسن! همین امروز علی بن حمزه بطائنی (سرسلسلهی واقفیّه) مرد، و همین لحظه در قبر خودش نهاده شد، و دو فرشته (نکیر و منکر) بر سرش آمدند و پرسیدند پروردگارت کیست؟ او گفت: خدا، پرسیدند: پیامبرت کیست؟ او گفت: محمد(ص)، پرسیدند: ولیّ تو کیست؟ او گفت: علی بن ابیطالب(ع)، پرسیدند: بعد از او کیست؟ او گفت: حسن(ع) ، پرسیدند بعد از او کیست؟ او گفت: حسین(ع) ، پرسیدند: بعد از او کیست؟ او گفت: علی بن الحسین(ع)، پرسیدند: بعد از او کیست؟ او گفت: محمد بن علی(ع)، پرسیدند: بعد از او کیست؟ او گفت: موسی بن جعفر(ع)، پرسیدند: بعد از او کیست؟ زبان او گیر کرد، آن دو فرشته با تندی به او گفتند: بعد از او کیست، او سکوت کرد، پرسیدند: آیا موسی بن جعفر(ع) تو را به این (سکوت) امر کرد، سپس گرزی آتشین بر او (علی بن حمزه) زدند، قبر او از آتش، شعلهور شد، و همچنان تا قیامت شعلهور است.
وَشاء میگوید: از محضر امام رضا(ع) بیرون رفتم، و تاریخ آن روز و آن ساعت را یادداشت کردم، طولی نکشید که از اهالی کوفه نامه آمد و از مرگ علی بن حمزه، در همان روز و همان ساعت خبر دادند.
🦋❤️🦋❤️🦋❤️🦋❤️🦋
#خورشیدایران
#مسابقهویژهدههیکرامت
#هفتمینمسابقه
#شناختامامرضاعلیهالسلام
#شناختحضرتمعصومهسلامالله
#نشر_حداکثری
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#کانال_کمال_بندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#آسمانیترینعشق
#صفحههفدهم
هيچ چيز مانند گناه انسان را از رسيدن به كمال و سعادت دور نمى كند.
متأسّفانه شيطان، همواره تلاش مى كند تا انسان را از مسير صحيح بندگىِ خدا خارج نمايد و او را به گردابِ گناه بيندازد.
براى همين سعى كنيم تا با كمك گرفتن از خداوند، در دام وسوسه هاى شيطان نيفتيم و با سپرى كردنِ زندگى افتخارآميز به ديدار معبود بشتابيم.
اكنون اين سؤال مطرح است كه ما چگونه مى توانيم آثار شوم گناهان را از بين ببريم تا دوباره مورد لطف و عنايت خداوند قرار گيريم؟
همه مى دانيم كه خداوند، درِ توبه را به سوى بندگان خود باز گذاشته و وعده فرموده كه گناه توبه كنندگان را مى بخشد.
خدا در قرآن از عشق و محبّت خود نسبت به توبه كنندگان سخن به ميان آورده است.
شايد برايتان جالب باشد كه احترام به پدر و مادر و نيكى به آنها، اثر بسيار زيادى در بخشش گناهان دارد.
خداوند به خاطر نيكى به پدر و مادر از گناه بندگان گذشته، آنها را مورد لطف خود قرار مى دهد.
بسيار مناسب مى بينم كه در اين جا حكايتى را براى شما نقل كنم.
پيامبر(صلى الله عليه وآله) نماز خود را تمام كرده بود كه جوانى وارد مسجد شد و سراغ ايشان را گرفت.
همه مردم تعجّب كرده بودند، چطور شده كه اين جوان به مسجد آمده است؟! زيرا او به فسق و فجور مشهور شده بود.
به هر حال مردم، پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نشان دادند و او خدمت حضرت آمد.
در حالى كه اشك مى ريخت، سر خود را پايين انداخته، به پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرضه داشت: اى رسول خدا! جوانى هستم كه گناه و معصيت زيادى انجام داده ام، مى خواهم توبه كنم، آيا راهى هست كه خداوند توبه مرا قبول كند؟
پيامبر(صلى الله عليه وآله) نگاهى به او كرد و فرمود: اى جوان! آيا پدر و مادرت زنده هستند؟
جوان در پاسخ گفت: فقط پدرم زنده است و مادرم از دنيا رفته است.
پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: اى جوان! برو و تا مى توانى به پدرت خدمت كن!
جوان خيلى خوشحال شد، از حضرت تشكّر كرد و از مسجد خارج شد.
در اين هنگام پيامبر(صلى الله عليه وآله) رو به ياران خود كرد و فرمود: كاش مادر اين جوان زنده بود!27
منظور پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين بود كه اگر اين جوان سعادت داشت كه خدمتگزارى مادرش را بكند، بسيار بهتر مى توانست، آثار گناهان خود را از بين ببرد و مشمول عفو و بخشش خداوند قرار گيرد.
دوست خوبم!
تا پدر و مادر تو زنده هستند از اين توفيق بزرگ استفاده كن و با نيكى كردن به آنها بخشش خداوند را به سوى خود جذب كن.
به خدا قسم با كمك كردن و مهربانى نمودن به پدر و مادر مى توانى روح خود را از آلودگى ها و سياهى ها پاك سازى!
حتماً دقّت كرده اى كه وقتى خدمتى به پدر يا مادر خود مى كنى، در وجودت احساس سبكى و نشاط مى كنى!
آيا در فصل پاييز كه برگ درختان زرد مى شود به باغ رفته اى؟
آيا ديده اى، وقتى باد مىوزد، چگونه برگ درختان بر روى زمين مى ريزند؟
آرى، اگر چشم باطن داشتيم، مى ديديم كه چگونه گناهان ما هنگام نيكى به پدر و مادر، فرو مى ريزند.
آيا توجّه كرده اى، لحظه اى كه دست پدر يا مادرت را مى بوسى، چقدر نشاط روحى به تو دست مى دهد؟!
اين نشاط و سبكى براى اين است كه روح ما از تيرگى گناهان پاك شده است.
گويا، زنجيرهايى كه از انجام گناهان، روح ما را در بند كرده، باز مى شوند و او مى تواند آزادانه پرواز كند.
تصوّر كنيد، شخصى يك هفته بدن خود را نشسته باشد. وقتى به حمام مى رود و بدن خود را تميز مى شويد، احساس سبكى و راحتى مى كند، چون بدنش از آلودگى پاك شده است.
وقتى دست پدر و مادرت را مى گيرى و بر آن بوسه مى زنى و عشق و مهربانى خود را نثارشان مى كنى، گناهان از صفحه روحت زدوده مى شوند، در نتيجه احساس سبكى و نشاط مى كنى.
خلاصه كلام آن كه مكتب ما همان طور كه نماز، روزه، استغفار، دعا و گريه را براى پاك شدن گناهان معرّفى مى كند، نيكى به پدر و مادر و احترام گرفتن از آنها را هم به عنوان يكى از بهترين راه هاى بخشش گناه اعلام مى نمايد.
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
#آسمانیترینعشق
#عشقبهپدرومادر
#خشنودیپروردگار
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#نشرحداکثری
#انتخابات
#کانالکمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#شیرینترازعسل
#صفحههفدهم
روز نهم ماه محرّم فرا مى رسد، آب را بر روى شما بسته اند، تشنگى بيداد مى كند. تو در كنار خيمه ها ايستاده اى كه هياهويى را مى شنوى. صداى طبل و شيپور مى آيد!
اين شيپور جنگ است.
سى هزار نفر آماده اند تا به سوى شما هجوم آورند، فريادها به آسمان مى رود.
همه منتظرند تا "عُمَرسَعد" فرمان آغاز جنگ را صادر كند، او امروز فرمانده اصلى سپاه كوفه است، لبخندى بر چهره او نشسته است، او دستور حركت مى دهد، سپاه به سوى شما هجوم مى آورد.
تو نگاه مى كنى، حسين(ع) با عبّاس سخن مى گويد، عبّاس به سوى سپاه كوفه مى رود و از آنان مى خواهد كه تا فردا صبح صبر كنند و آن گاه جنگ را آغاز كنند، امشب كه شب عاشورا است همه مى خواهند نماز بخوانند و با خداى خود راز و نياز كنند.
شب فرا مى رسد، تو در خيمه مادر هستى، نماز مى خوانى، قرآن تلاوت مى كنى، مادر صداى قرآن خواندن تو را مى شنود... پاسى از شب مى گذرد، مادر تو را صدا مى زند و مى گويد: "پسرم! به خيمه مولايت برو، او همه يارانش را به حضور طلبيده است، برخيز!".
تو سجّاده ات را جمع مى كنى و از خيمه بيرون مى روى، همه به سوى خيمه حسين(ع) مى روند.
وارد خيمه مى شوى، سلام مى كنى و گوشه اى مى نشينى. بوى بهشت به مشام جان مى رسد. ديدار شمع و پروانه هاست! با خود فكر مى كنى كه چرا حسين(ع) همه ياران را به حضور طلبيده است. آيا حسين(ع) دستورى دارد؟ آيا خطرى خيمه گاه را تهديد مى كند؟
همه مثل تو منتظر هستند، لحظاتى مى گذرد، اكنون حسين(ع) از جاى خود برمى خيزد و نگاهى به شما مى كند و مى گويد: "من خداى مهربان را ستايش مى كنم و در همه شادى ها و غم ها او را شكر مى گويم".
حسين(ع) لحظه اى سكوت مى كند، سپس چنين مى گويد: "ياران خوبم! من يارانى به خوبى و وفادارى شما نمى شناسم. بدانيد كه ما فقط امشب را مهلت داريم و فردا روز جنگ است. اكنون به همه شما اجازه مى دهم كه از اين صحرا برويد. بيعت خود را از شما برداشتم، برويد، هيچ چيز مانع رفتن شما نيست. اينك شب است و تاريكى! اين پرده سياه شب را غنيمت بشماريد و از اين جا برويد و مرا تنها گذاريد".
سخن حسين(ع) به پايان مى رسد، امّا غوغايى در خيمه به پا مى شود، تو مثل بقيّه، گمان نمى كردى كه حسين(ع) بخواهد اين سخنان را بگويد. همه، گريه مى كنند.
اى حسين! چقدر آقا و بزرگوارى!
چرا مى خواهى تنها شوى؟ چرا مى خواهى جان ما را نجات دهى؟
آتشى در جان ها افتاده است. اشك است و گريه هاى بى تاب و شانه هاى لرزان!
كجا برويم؟ چگونه كربلا را رها كنيم؟
<====♡♡♡♡♡♡♡====>
#شیرینترازعسل
#حضرتقاسمعلیهالسلام
#نوجوانسیزدهسالهکربلا
#نشرحداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef