eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌻🍃🍃 @hedye110 ....... ....... طبق بعضي از روايات حضرت خضر - عليه السلام - در بعضي از موارد همراه ذوالقرنين بود، و كارهاي او را تأييد نموده و او را راهنمايي مي‌كرد به همين مناسبت حافظ گويد: قطع اين مرحله بي‌همرهي خضر مكن * ظلمات است بترس از خطر گمراهي اي سكندر بنشين و غم بيهوده مخور * كه نبخشند تو را آب حيات از شاهي سنگ عجيب و عبرت ذو القرنين و گريه او براي سفر آخرت آن چه در بالا ذكر شد، در قرآن از آيه 83 تا 98 كهف، به آن اشاره شده است. ولي روايات متعددي پيرامون بعضي از حوادث زندگي ذو القرنين نقل شده است. 🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻 @hedye110
خورشيد طلوع مى كند، شهر سامرّا زير نور آفتاب مى درخشد، مى دانم كه اين شهر زيبا ديگر براى تو جلوه اى ندارد، دلت گرفته است. طورى نگاهم مى كنى گويى كه پشيمان هستى همسفرم شده اى: ــ تو ديگر چه نويسنده اى هستى؟ ــ مگر چه شده است؟ ــ مرا به اين شهر آوردى كه بيشتر دلم را بسوزانى و فقط مظلوميّت امامم را به من نشان بدهى! من ديگر در شهرى كه سلام به آفتاب جرم است نمى مانم. ــ حق با توست. من نمى دانستم كه در اين شهر، اين قدر خفقان است. تو وسايل خودت را جمع مى كنى و مى خواهى مرا تنها بگذارى و بروى. تمام غم هاى دنيا به سراغم مى آيد، من تازه به تو عادت كرده ام. از همه دنياى به اين بزرگى، دلخوشى من فقط تو بودى! تو هم كه مى خواهى تنهايم بگذارى! سرانجام مى روى و دل مرا همراه خود مى كشانى. من تصميم دارم تا دروازه شهر همراهت بيايم. نگاهت مى كنم. تو به جاى اين كه به سوى دروازه بروى به سوى محلّه عسكر مى روى. فكر مى كنم مى خواهى درِ خانه امام را براى آخرين بار ببينى. من هم همراه تو مى آيم. چند مأمور آنجا ايستاده اند. تو مى ايستى و لبخند مى زنى. بايد دوباره به بهانه رفتن به خانه قاضى از اين كوچه عبور كنيم. دوباره در كنار هم هستيم. از كوچه عبور مى كنيم. عطر بال فرشته ها را مى توان حس كرد، بوى باران، بوى آسمان، بوى بهشت به مشام مى رسد. كاش مى شد فقط يك دقيقه به خانه امام مى رفتيم. كاش مى شد بر درِ خانه محبوب بوسه اى مى زديم و مى رفتيم. آرام آرام از كنار خانه امام عبور مى كنيم و سپس از كنار مأموران مى گذريم. از خمِ كوچه كه عبور مى كنيم نفس راحتى مى كشيم. آنجا را نگاه كن! آن مادر را مى گويم كه كنار كوچه ايستاده است، گويا خسته شده است. مقدارى بار همراه خود دارد. تو جلو مى روى مى خواهى به اين مادرِ پير كمك كنى. سلام مى كنى و از او مى خواهى تا اجازه بدهد وسايلش را به خانه اش ببرى. او قبول مى كند و خيلى خوشحال مى شود. من جلو مى آيم و از تو مى خواهم مقدارى از آن وسائل را به من بدهى قبول نمى كنى و مى گويى تو برو همان قلمت را نگه دار!! معلوم مى شود كه هنوز از من دلخور هستى. قدرى راه مى رويم. مادر مى گويد كه خانه من اين جاست. تو وسايلش را زمين مى گذارى. اكنون او نگاهى به تو مى كند و مى گويد: پسرم! اجر تو با مادرم، زهرا! با شنيدن نام حضرت زهرا(س) اشك در چشمانت حلقه مى زند. مادر به تو خيره مى شود مى فهمد كه تو آشنايى! غريبه نيستى! او اصرار مى كند كه بايد به خانه اش بروى. هر چه مى گويى: "من بايد بروم"، قبول نمى كند. او مى خواهد تا با يك نوشيدنى، گلويى تازه كنى. سرانجام قبول مى كنى و مى خواهى وارد خانه بشوى; امّا به سوى من مى آيى. تو مى خواهى مرا نيز همراه خود ببرى. مى دانستم خيلى با معرفت هستى! 💞💞💞💞💞🍃🍃🍃🍃🍃 🌹🌹 https://eitaa.com/hedye110 @hedye110
آيا تا به حال به اين نكته فكر كرده ايد كه خداوند متعال كدامين كار نيكو را بيش از همه كارها دوست دارد؟ شايد اطلاع داشته باشيد كه بهترين كتاب حديثى نزد ما شيعيان، كتاب "أصول كافى" مى باشد. مؤلف اين كتاب (شيخ كلينى) در قرن چهارم هجرى، به جمع آورى سخنان امامان معصوم(عليهم السلام) پرداخته است و دقت نظر او در نقل احاديث به گونه اى بوده است كه همواره از كتاب او به عنوان بهترين و معتبرترين كتاب حديثى شيعه نام مى برند. من براى پاسخ دادن به اين سؤال، همه اين كتاب را بررسى كردم و ديدم دو كار به عنوان بهترين كارها نزد خدا معرفى شده است: اوّل:. امام صادق(ع) فرمودند: محبوب ترين كارها نزد خداوند، نماز مى باشد.9 آرى، آن هنگام كه بنده به سوى پروردگار به نماز مى ايستد معراج او آغاز مى شود و لحظه به لحظه به خداى متعال نزديك و نزديك تر مى شود و براى همين است كه در اين حديث، بيان شده است كه خدا نماز را از همه كارها بيشتر دوست مى دارد. دوم: رسول خدا در سخنى فرمودند: محبوب ترين اعمال نزد خدا، شاد نمودن مؤمن مى باشد. من تا به حال نمى دانستم كه شاد نمودن مؤمن، اين قدر نزد خدا ارزشمند مى باشد تا آنجا كه رسول خدا آن را به عنوان بهترين اعمال ذكر مى كند. به راستى كه نماز و شاد نمودن مؤمن، نزد خداوند بسيار دوست داشتنى جلوه مى كند. اين دو كار، دو بال براى كمال هستند، دروغ مى گويند كسانى كه ساعت ها به نماز شب مى ايستند اما دريغ از يك لبخند كه به روى همسر و فرزندان خود بزنند، همان كسانى كه با يك قيافه اخمو در ميان جامعه ظاهر مى شوند و كار را به آنجا مى رسانند كه بعضى از ساده لوحان خيال مى كنند هر كس بيشتر اخم كند و كمتر لبخند به لب بياورد ايمانش قوى تر است. الگوى ما پيامبرمى باشد، آن حضرت همواره لبخند به لب داشت.11 ايمان واقعى آن است كه هر قدر نماز بيشترى بخوانى و اشك بيشترى در مقابل خدا بريزى به همان اندازه هم به شاد نمودن مردم همت بگمارى ! اگر فقط به نماز اكتفا كنى نمى توانى به اوج برسى ! آرى همان پيامبرى كه شبها تا به صبح نماز مى ايستاد چون در ميان مردم حضور پيدا مى كرد همواره تبسّم مى زد. افسوس كه ما را از فهم واقعى دين خود محروم ساختند ! بياييد همانطور كه به نماز اهميت مى دهيم، به شاد نمودن دلهاى مردم مؤمن هم همّت گماريم. چون با آنان روبرو شديم لبخندى زيبا، هديه آنها كنيم و به اين وسيله بذر عشق و محبّت را در نهاد جامعه بيفشانيم. 🌺🌺🌺🌺🌺🍃🍃🍃🍃🍃 🌹 🌹 😊 🌹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
اى عبّاس! مى خواهم با تو سخن بگويم. من نياز دارم با مكتب فكرى تو بيشتر آشنا شوم، جواب سؤال مرا بگو، مرا راهنمايى كن! شمر از تو خواست تا امان نامه را قبول كنى، تو قبول نكردى، آيا به اين فكر كردى كه بيش از سى هزار نفر در اين صحرا جمع شده اند و فردا همه شما را به قتل مى رسانند. شايد بعضى ها خيال كنند كه تو يك نفر هستى و رفتن تو، ضررى به حسين(ع)نمى زند، چه باشى و چه نباشى، اين سپاه، حسين(ع) را مى كشد. پس چرا ماندى؟ ماندن تو، چيزى را عوض نخواهد كرد، فردا خون حسين(ع) اين دشت را سيراب مى كند. اى عبّاس! من هر كارى كه مى خواهم بكنم، به نتيجه آن فكر مى كنم، اگر من جاى تو بودم، وقتى مى ديدم ماندن من، نتيجه اى ندارد، مى رفتم، امّا تو به چه فكر مى كنى؟ چه چيزى باعث شد كه تو بمانى. اين را برايم بگو! من نتيجه گرا هستم، عقل من به نتيجه فكر مى كند، امّا تو چگونه فكر مى كنى؟ جواب تو يك جمله است: "بايد وظيفه گرا باشيم نه نتيجه گرا". وقتى شمر براى تو امان نامه آورد تو او را لعنت كردى و تصميم گرفتى با حسين(ع) بمانى، تو به وظيفه فكر كردى و نه به نتيجه! من هم بايد مثل تو باشم، به وظيفه اى كه در مقابل من است، فكر كنم، وقتى در جامعه خود، سياهى و تباهى مى بينم، نبايد بى خيال شوم و بگويم: "كار من نتيجه اى ندارد، من نمى توانم جامعه را اصلاح كنم". من بايد وظيفه ام را انجام بدهم، اگر مى توانم با يك زشتى و پليدى مقابله كنم، بايد اين كار را بكنم. كاش "عُبيدالله جُعفى" هم مانند تو فكر مى كرد! اگر او فكر و انديشه تو را داشت، نام و ياد او در تاريخ مى درخشيد و همه به او افتخار مى كردند، افسوس كه او نتيجه گرا بود و خود را از سعادت بزرگى محروم كرد. "عُبيدالله جُعفى" كيست؟ روز اوّل محرّم بود، حسين(ع) هنوز به كربلا نرسيده بود، كاروان او به سوى كربلا پيش مى رفت، از دور خيمه اى نمايان شد، اسبى كنار خيمه ايستاده بود و نيزه اى بر زمين استوار بود. آن خيمه از آن چه كسى بود؟ خيمه "عُبيدالله جُعْفى". او از شجاعان و پهلوانان عرب بود، نام او لرزه بر اندام همه مى انداخت. پهلوان كوفه آنجا چه مى كرد؟ او از كوفه بيرون آمده است تا مبادا عمرسعد از او بخواهد كه به جنگ حسين(ع)برود. حسين(ع) نزد او مى رود و به او چنين مى گويد: ــ تو مى دانى كه كوفيان براى من نامه نوشته اند و مرا دعوت كرده اند تا به كوفه بروم امّا اكنون پيمان شكسته اند. آيا نمى خواهى كارى كنى كه خدا تمام گناهان تو را ببخشد؟ ــ من گناهان زيادى انجام داده ام. چگونه ممكن است خدا گناهان مرا ببخشد؟ ــ با يارى كردن من. ــ به خدا مى دانم هر كس تو را يارى كند روز قيامت خوشبخت خواهد بود، امّا من يك نفر هستم و نمى توانم كارى براى تو بكنم. تمام كوفه به جنگ تو مى آيند. حال، من با تو باشم يا نباشم، فرقى به حال شما نمى كند. تعداد دشمنان شما بسيار زياد است. من آماده مرگ نيستم و نمى توانم همراه شما بيايم. ولى اين اسب من از آنِ شما باشد. يك شمشير قيمتى نيز دارم آن شمشير هم از آنِ شما... ــ من يارى خودت را خواستم نه اسب و شمشيرت را. اكنون كه ياريم نمى كنى از اين جا دور شو تا صداى مظلوميّت مرا نشنوى. چرا كه اگر صدايم را بشنوى و ياريم نكنى، جايگاهت دوزخ خواهد بود. اين گونه شد كه عُبيدالله جُعْفى از سعادت بزرگى محروم شد، او به نتيجه كارش فكر كرد، او با خود گفت كه اگر من به يارى حسين(ع) بشتابم فايده اى براى او ندارد. من ياريش بكنم يا نكنم، فرقى نمى كند و اهل كوفه او را شهيد مى كنند. اين فكر او بود، ولى كاش او هم وظيفه گرا بود! او بايد مى ديد كه الآن وظيفه اش چيست؟ آيا نبايد به قدر توان خود،از حق دفاع مى كرد؟ عبّاس به همه ياد مى دهد كه ببينند وظيفه امروز آنان چيست و آن را انجام بدهند، چه به نتيجه مطلوب برسند چه نرسند، مهم انجام وظيفه است. 🎁🎁🎁🎁🍃🍃🍃 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef