eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
:+آره... الکس... الکس بیا اینجا... الکس جلو میآید ، با دیدن نیکی پارس میکند . نیکی چند قدمـ دیگر عقب میرود،حق دارد. جثه ی بزرگ و سیاه الکس،هر کسی را میترساند. جلو میروم و دست به سرش میکشم. :+هیـــس الکس آروم باش.. چیزی نیست... غریبه نیست.. آروم پسر...آروم... الکس روی پاهایش مینشیند. برمیگردم. نیکی با ترس به من نگاه میکند و چهره در هم کشیده است. +:چیزی نیست.. نترس... آب دهانش را قورت میدهد :_بریم تو؟ سرم را تکان میدهم. :+بریم راه میافتم،شانه به شانه ی نیکی به طرف ساختمان میرویم. کنارم که میایستد،قدش تا سینه ام میرسد. هر از چند گاهی برمیگردد و نگاهی به الکس میاندازد،میترسد دنبالمان بیاید. :+اگه این همه نگاش کنی ممکنه بفهمه ترسیدی..سگ ها خیلی باهوشن... با نگرانی میپرسد :_تا حاال کسی رو... ؟ ادامه ی حرفش را میخورد... روز اول،چنان محکم و باصالبت با من حرف زد که جاخوردم... فکر نمیکردم اینقدر ترسو باشد! :+کسی رو چی؟؟ :_مهم نیست..هیچی.. ناخودآگاه میخندم،حالت تدافعی این دختر بامزه است! میگویم :+نه... متعجب میپرسد :_چی؟ :+تا حاال کسی رو نخورده... عصبانی میشود،من همچنان میخندم. :_من منظور م این نبود.. وجلو تر از من در ساختمان را باز میکند و وارد خانه میشود. با تعجب نگاهش میکنم،یک لحظه متوجه میشود. خجالت زده کنار در میایستد :_ببخشید... اصلا حواسم نبود... اول خودتون بفرمایید.. داخل میشوم و در را میبندم. با دست مبل های جلوتلویزیونی را نشانش میدهم. :+بشین.. همچنان سرش پایین است. :_ممنون :+تعارف نکردم برو بشین طلاخانم از آشپزخانه بیرون میآید:سلام آقا نگاهی به دست های نیکی میاندازم که در هم قفل کرده و با حلقه اش بازی میکند. :+سلام... طلاخانم ایشون نیکی جان هستن،همسر من.. حس میکنم نیکی از حرفم جا میخورد و شانه هایش پایین میافتد . اهمیت نمیدهم؛باید به این نمایش مسخره و دیالوگ های مسخره ترش عادت کند. برای من فرق چندانی ندارد. :+نیکی خانم،ایشون هم طلاخانم هستن.. تو کارای خونه به مامان کمک میکنن. طلا جلو میآید و صورت نیکی را میبوسد:خیلی خوشبختم خانم.. خوش اومدین.. چقدر بهم میاین ماشاءالله... نیکی نگاهم میکنم و لبخندی تصنعی و کم جان میزند. طلا میگوید :بشینید خانم.. بشینید الان براتون یه چیزی میارم گلویی تازه کنید. صدای باز و بسته شدن در میآید،برمیگردم. 🌹🌹 به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸