eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
مانی میگوید:یاد بگیر یه ذره.. اون چه صبحونه ای بود دیروز بهمون دادی؟ مسیح میگوید:من؟خودت رفتی کره و پنیر خریدی مانی خودش را تبرئه میکند :من نه نه...تو گفتی دیگه ..گفتی کره و پنیر... زنداداش نمیدونی این مسیح چقدر خسیسه .. مسیح با تعجب نگاهش میکند. از پشتش آرام میزند:اصلا ببینم تو اینجا چی کار میکنی؟ما یه روز نباید از دست تو آرامش داشته باشیم؟؟ هر روز و هر شب خونه ی من چی کار داری،ها؟ مانی با خونسردی و تأسف میگوید:اینم یه چشمه ی دیگه،از خسیس بازی هات... لبخند میزنم،برادرانه هایشان دوست داشتنیست.. مانی نگاهم میکند:خاویار ندارین زنداداش؟ میگویم:شرمنده.. ان شاءالله سری بعد میخریم اونم مانی میگوید:مسیح یه کم خاویار بخر بذار یخچال خونت.. زشته آدم این همه ناخن خشک باشه... مسیح با شیطنت لبخند میزند و میگوید:راستی مانی امروز برو حسابداری تسویه کن،با پولش برو خاویار بخر.. مانی،سرفه ی مصلحتی میکند:اخراجم یعنی؟ مسیح با خونسردی سر تکان میدهد و لقمه را در دهانش میگذارد. مانی میگوید:یعنی زنداداش.. در خصوص دست و دل بازی این گل پسر هرچی بگم،کم گفتم... اصلا تو کل دنیا فقط دو تا مسیح بینظیر هست.. یکی خدابیامرز عیسی مسیح بود،یکیم این اقامسیح ما.. به قدری این پسر،آقاست.. متین، مهربان،دالاور،قهرمان .. به طرفـ مسیح برمیگردد :حله رئیس؟ مسیح سرش را تکان میدهد:شنبه بیا ببینم چی کار میتونم واست بکنم.. با لبخند میگویم:راستش.. این صبحونه، یه جورایی واسه تشکره.. دیشب،من خیلی حال دلم خوب شد.. ممنون هر دو تاتونم.. خیلی لطف کردید به من مسیح لبخند کوچک،ولی قشنگی میزند.ابهت مردانه اش،حتی با لبخند دو چندان میشود. مانی صاف مینشیند و جدی میگوید:در واقع..من خیلی ممنونم از ت.. دیشب خیلی چیزا بهم یاد دادی... سرم را پایین میاندازم،چند لحظه سکوت برقرار میشود. صدای زنگ موبایل مسیح،سکوت را میشکند. رو به مانی میگوید : صاحب آتلیه است... موبایلش را برمیدارد و از آشپزخانه بیرون میرود مانی لقمه ی بعدی اش را میخورد. فنجان چای ام را برمیدارم و کمی مینوشم. چند دقیقه میگذرد. مسیح وارد آشپزخانه میشود،مانی میپرسد :چی بهش گفتی؟ مسیح میگوید:گفتم اون شب یه مشکلی پیش اومد،نتونستیم بریم آتلیه.. اگه مامان پرسید بهش نگه ما عکس نگرفتیم.. مسیح مینشیند و دوباره شروع به خوردن میکند. مانی میگوید:آروم تر داداش،آروم.. نه اینکه تا دیروز صبحونه نمیخورد،نه اینکه الان اینطوری.. مسیح میگوید:چقدر حرف میزنی مانی..راستی امروز نقشه هارو برام بیارا.. میگویم :من میتونم از امروز برم دانشگاه؟ مسیح با تعجب نگاهم میکند. 🌹به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹   ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸