eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
کدام نقطه ی این خاک زیر پا ی تو نیست ؟ / کدام پاره ی خورشید آشنا ی تو نیست ؟ بگو کدام نسیم شکفته در واد ی است ؟ / که ذهنش آینه بندانی از صفا ی تو نیست . . . یا ابا صالح المهدی ادرکنی               @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ بشارت در قرآن (1⃣) ✅💐 فلسفه بشارت 💐✨ با توجه به آیات قرآنی، حکمتها و فلسفه‌های مختلفی برای بشارت در قرآن ذکر شده است. 💐✨ در آیات 8 و 9 سوره فتح، از ایمان آوردن به خدا و رسولش و بزرگداشت وى، به عنوان یکی از حکمتهای بشارت دادن نام برده شده است: 💐💫 إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا ---لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُ وَتُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلًا (آیات 8 و 9 سوره فتح) به یقین ما تو را گواه (بر اعمال آنها) و بشارت‌دهنده و بیم‌دهنده فرستادیم ---تا (شما مردم) به خدا و رسولش ایمان بیاورید و از او دفاع کنید و او را بزرگ دارید، و خدا را صبح و شام تسبیح گویید. ✅💐 در این آیات در کنار ایمان آوردن به خدا و رسول او، از تسبیح و تنزیه خداوند، به عنوان دیگر فلسفه‌های بشارت نام برده شده است. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
راه میافتیم. ماشین عمو،یکی از جدیدترین ماشین های یکی از شرکت معروف آلمانی است .. :_عمو؟ :+جان؟ :_شما الان مشغول چه کاری هستین؟ :+شغل شریف رانندگی در رکاب نیکی خاتون! :_نه،کلا میگم. تو دانشگاه چی خوندین؟ آهان.. خب بسم اللّه الرحمن الرحیم بنده وحید آریا هستم، آرشیتکت ولی خب در حال حاضر،مشغول رسیدگی به امورات سهام پدر بزرگوارم. :_من برادرزاده ی شمام ولی فامیلیم نیایشه... چرا واقعا؟ :+این تصمیم پدرت بود...بهش فکر نکن خب نوبت توعه،تو دوس داری تو دانشگاه چی بخونی؟ :_راستش دقیق نمیدونم. ولی عاشق فلسفه ام. اصلا واسه همین انسانی انتخاب کردم. :+جدا؟؟ پس یادم بنداز کتاب ملاصدرا رو بدم بخونی. عمو ماشین را متوقف میکند:خب رسیدیم،یه رستوران خوب ایرانی با ذبح اسلامی داخل رستوران میشویم،محیط کامل مدرن و با سبک اروپایی دارد،اما موزیک سنتی ایرانی گوش جان را مینوازد. اکثر میزها،پر از مشتری هستند. پشت یکی از میزها،به راهنمایی عمو،مینشینم. عمو،کتش را درمیآورد و روی صندلی میگذارد. پیشخدمت به طرفمان میآید و با لهجه ی غلیظ بریتانیایی میگوید: سلام مهندس، سلام خانم. از لحن فارسی حرف زدنش خنده ام میگیرد. عمو گرم با او سلام و احوال پرسی میکند و رو به من میپرسد:چی میخوری خاتون؟ :_هرچی شما بخورین. :+نه دیگه،هرچی تو بگی :_قورمه سبزی دارن؟ عمو به طرف گارسون برمیگردد:برامون قرمه سبزی بیار فرد،مثل ایرانی ها،دستش را روی چشمش میگذارد،تعظیم کوتاهی میکند و میرود. عمو صدایش میزند:راستی فرد برمیگردد،عمو ادامه میدهد:سیاوش نیست؟ :_نه آقا،مادرشون مریضه. عمو آرام روی پیشانی اش میزند:آخ آخ مادرش،پاک از یادم رفته بود... به چشم های پر از سوالم،خیره میشود:سیاوش دوست منه، و البته صاحب این رستوران. آهانی میگویم. هنوز سوال ها در ذهنم جولان میدهند. میگویم:عمو؟چطور شد شما بین این همه رنگ و لعاب اروپانشینی با اسلام آشنا شدین؟؟ :_درست مثل تو،با یه تلنگــــر. همین آقاسیاوش کمکم کرد. :+چطوری؟ :_هم سن الان تو بودم،پونزده ساله. سیاوش همکلاسی و دوستم بود. یه روز بهم گفت که میخواد تا یه جایی بره ولی تنها نمیتونه. از من خواست باهاش برم. باهم رفتیم،میخواست بره سفارت ایران،از یه روحانی احکام بپرسه. بهم گفت که تازه به سن تکلیف رسیده و سوال داره... منم برام سوال پیش اومده بود... شروع کردم به خوندن و فهمیدن و پرسیدن... سیاوش،بر خالف من،یه خونواده ی مذهبی داره،واسه همین من به خونواده اش خیلی نزدیک شدم و سیاوش شد درست مثل برادرم.. فرد میآید و غذاها را روی میز می چیند،ظاهرش خیلی وسوسه انگیز است،با اشتها شروع میکنم به خوردن. عمو میگوید:راستی،صبح زود رفتم یه سر به بابا زدم. خیلی خوشحال شد از اومدن تو،گفت دوست داره ببیندت ولی خب... دوست نداره تو،تو این شرایط باهاش روبه رو بشی. گفت که ازت معذرت خواهی کنم. :+عمو،بابابزرگ از عقائد شما خبر داره؟ :_آره،خیلی عوض شده بابابزرگ، الان خودش دوست داره نماز بخونه،اما خب،مریضی امونش رو بریده. :+جدی؟من مطمئنم این تأثیر رو شما روشون گذاشتین. کاش منم یه روز بتونم به مامان و بابا،ثابت کنم اسلام اون چیزی نیست که اونا ازش فرار میکنن. :_من مطمئنم که تو از پسش برمیای. :+چطوری؟ :_نیکی تو،تا حاال سرشون داد زدی؟ :+خب،گاهی که به حرفم گوش نمیدن یا وقتایی که دعوامون میشه :_خب عزیزدلم،دیگه این کارو نکن،باشه؟میدونی امام رضا}علیه السالم{ فرمودن ]نیکی به پدر و مادر واجب است،هرچند مشرک باشند. اما در معصیت خدا،اطاعت از آن ها واجب نیست[ میدونی این قضیه چقدر مهمه؟خواهشی که ازت دارم،هر رفتار و کاری که کردن تو بی احترامی و بی حرمتی نکن. نیکی تو راه سختی پیش رو داری ولی یاور داشته باش که این راه،سعادتمندت میکنه. باشه عزیزدلمـ؟ :+چشم،هرچی شما بگید. هم قول میدم قضاوت نکنم،هم به مامان و بابا،بی احترامی نکنم. عمو لبخندی از سر رضایت میزند و دوبازه مشغول خوردن میشوم. صدای کسی میآید،سرم را بلند میکنم. پسری هم سن و سال عمو،با قد و هیکل متوسط باالی سر عمو ایستاده و دستش را روی شانه عمو گذاشته،میگوید: خیلی بی معرفت شدی وحید.. حاال من باید از فرد بشنوم تو برگشتی؟ عمو به طرفش برمیگردد و با ذوق می گوید:سیاوش؟! بلند میشود و همدیگر را در آغوش میگیرند. سیاوش به طرف من برمیگردد: سلام خانم بلند میشوم و سلام میدهم. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
.ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﻦ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ﯾﮏ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻪ ‌ ﺧﺎﮎ ﻣﯿﺴﭙﺎﺭﻧﺪ . ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻓﻠﺠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﮑﻮﻩ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺤﻠﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﯿﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ .... ﺷﺐ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ : ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﺴﺘﻢ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻃﻮﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺳﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ، ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺍﻭ ﺷﻔﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﯾﺎﻓﺖ . ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﻭ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺖ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ . ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﻓﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﻭﺳﻄﯽ ﺁﺭﻣﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻣﺤﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭﻡ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﺧﺒﺮ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺎﻥ . ﺯﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺷﻔﺎﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﯾﻘﯿﻦ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ . ﺑﻪ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺟﺎﺩﻩ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﻓﻼﻥ ﮐﺲ ﺭﺍﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ؟ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ، ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟ ﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﮔﺸﺘﯿﻢ، ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﺍﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﭘﺪﺭ ﺟﺎﻥ ﻓﺮﺩﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽﺁﻭﺭﻧﺪ.ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺧﺒﺮ ﺑﻮﺩﻡ. وآن کسی نیست جز شهیدسید میرحسین امیره خواه
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
💥" بالاخره مچت را گرفتم" ... - مچ‌گیریِ شما، آغاز باختِ شماست نه فرد خطاکار ... زیرا از میان تمام راه‌حل‌ها، راهی را انتخاب کرده‌اید که جاده را برای تکرار خطای او باز می‌کند! - شما با این کار به او ثابت کرده‌اید که حساب و کتاب خطاهایش را دارید و قبح خطایش را براحتی ریخته‌اید! خانم جان ، آقاجان!... گاهی باید چشم‌ها را بر هم گذاشت و خود را به ندیدن و نشنیدن زد، تا به راهکار بهتری رسید. ▫️ "ندیدن، نشنیدن و برو نیاوردن " هم فرصتی است برای شما، تا شبیه خدا شوید! و هم فرصتی است برای او، تا نتیجه‌ی اشتباهش را ببیند و طعم تلخش، تا ابد مانع بازگشتش بسمت خطا گردد! ✓ فقط کافیست هوشمندانه موقعیت‌های مهم "تغافل" را تشخیص دهید! ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
» 📜 ❤️قال امـام علی علیه السلام: بهــترین عامل رو گـــردانی از شــهوت فرو بستن اســت. 📚غــررالحڪم ج ۵ ص ۳۲۱ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥اگه نماز‌صبحت‌قضا‌میشه‌یا‌اول‌وقت‌نیست تحته هیچ شرایطی و عمرا دیدن این کلیپ رو از دست نده😍👍 باشه؟! 🚨 ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
4_5838970178775288011.mp3
6.36M
|⇦•کی‌‌رفته‌ای زِدل که‌تمنا کنم‌تو را؟.. و توسل به حضرت ولی عصر عجل الله تعالی _ سید مهدی حسینی •ೋ ●•┄༻↷◈↶༺┄•● یَحبِسُنا عَنهُم إلاّ مایَتَّصِلُ بِنا مِمّا نُکرِهُه.. چیزى جز کارهاى ناشایست ما ایشان را از ما مخفی نمی‌سازد... ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
هذِهِ اَمانَتُکَ یا امیرالمؤمنین دعای سفره غذایش را خورد. خرده نان‌های باقی در سفره را هم نگذاشت بماند. از ابتدا سراغ قرص نان نمی‌رفت و تکه نان‌ها را می‌خورد. حالا شده‌بود مثل پدربزرگ خدابيامرز که می‌گفت نکند آن تکه‌ها و خرده‌ها باقی بمانند و دور ریز شوند و بیش از این گناهی به گناهان اضافه گردد. آخر غذا دست‌هایش را بالا برد و خدا را شکر کرد و سپس دعای زیبایی را در جمله‌ی زیبایی نشاند که قلب را تکان می‌داد و از یاد رفته‌ها را یاد آدم می‌آورد. یاد آدم می‌آورد که از واسطه‌های نعمت باید قدردانی کرد و دعایشان نمود، وگرنه شکر نعمت به درستی انجام نشده‌است.  او بعد از خوردن غذا گفته بود:  اللهم بارک لمولنا المهدی.ع خدایا برای (رزق و روزی) مولایم مهدی ع برکت مقرر بفرما. ای‌کاش این کار خوب برای من و تو عادت می‌شد. عادت می‌کردیم بعد از هر سفره‌ی غذا چنين دعايي کنیم... برچسب‌ها: شکر منعم, دعای سفره ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
اگر ما خودمان را جاى آن جوانانى بگذاريم كه هميشه عمرسعد را به عنوان يك دين شناس وارسته مى شناختند، چه مى كرديم؟ آيا مى دانيد كه ما بايد از اين جريان، چه درسى بگيريم؟ آخر تا به كى مى خواهيم فقط براى امام حسين(ع) گريه كنيم، امّا از نهضت عاشورا درس نگيريم؟ ما بايد به هوش باشيم، همواره افرادى مانند عمرسعد هستند كه براى رسيدن به دنيا و رياست شيرين دنيا، دين را دست مايه مى كنند. نگاه كن! مردمى كه سخنان عمرسعد را شنيدند، باور كردند كه امام حسين(ع) از دين خارج شده است. آيا گناه آنهايى كه به خاطر سخن عمرسعد شمشير به دست گرفتند و در لشكر او حاضر شدند، به گردن اين دانشمند خودفروخته نيست؟ آيا مى دانى چند نفر در همين روز اوّل در لشكر عمرسعد جمع شدند؟ چهار هزار نفر! اين چهار هزار نفر همان كسانى هستند كه چند روز پيش براى امام حسين(ع) نامه نوشته بودند كه به كوفه بيايد. آنها اعتقاد داشتند كه فقط او شايسته مقام خلافت است، امّا امروز باور كرده اند كه آن حضرت از دين خدا خارج شده است. خبر فرماندهى عمرسعد به گوش دوستانش مى رسد. آنها تعجّب مى كنند. يكى از آنها به نام ابن يَسار به سوى عمرسعد مى رود تا با او سخن بگويد، ولى عمرسعد روى خود را برمى گرداند. او ديگر حاضر نيست با دوست قديمى خود سخن بگويد. او اكنون فرمانده كلّ سپاه شده است و ديگر دوستان قديمى به درد او نمى خورند. خبر به ابن زياد مى رسد كه چهار هزار نفر آماده اند تا همراه عمرسعد به كربلا بروند. او باور نمى كند كه كلام عمرسعد تا اين اندازه در دل مردم كوفه اثر كرده باشد. براى همين، دستور مى دهد تا مقدار زيادى سكه طلا به عنوان جايزه حكومتى، به عمرسعد پرداخت شود. وقتى چشم عمرسعد به اين سكّه هاى سرخ مى افتد، ديگر هرگونه شك را از دل خود بيرون مى كند و به عشق سكّه هاى طلا و حكومت رى، فرمان حركت سپاه به سوى كربلا را صادر مى كند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃الهے 💫در این شب زیبا 🍃زندگے دوستانم را سبز 💫تنور دلشان را گرم 🍃فانوس دلشان را روشن 💫لحظه هایشان را بدون غم 🍃و چرخ روزگار را 💫به ڪامشان بچرخان ... الهی آمین🙏 ⭐ با آرزوی شبی سرشار از 🌙آرامش و رویاهای خوش 🎬 ༺🦋 🦋🌹💖🌟✨🌙💖🌹🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زيباست صبح، وقتی روی لب‌هايمان ذكر مهربانی به شكوفه می‌نشيند ❤️و با عشق، روزمان آغاز میشود 🏳خدايا... روز‌‌مان را سرشار از آرامش عشق و محبت کن🌸 سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 💖🌹🌷💐🇮🇷🇮🇷🇮🇷
بیا که بی تو... بیا که بی تو نه سحر را طاقتی است و نه صبح را صداقتی؛ که سحر به شبنم لطف تو بیدار می شود و صبح، به سلام تو از جا بر می خیزد. ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ بشارت های الهی در قرآن (4⃣) ✅💐 بشارت به عذاب الهی 💐✨ در آیه 21 سوره آل عمران، کشتن انبیاء و عدالت خواهان، عامل بشارت عذابی دردناک عنوان شده است. 💐✨ در این آیه، نام كسانى كه به عدالت دعوت مى‌كنند و آمرين به معروف و ناهيان از منكر، در رديف انبياء برده شده است. لذا كيفر قاتلان آنان نيز همچون قاتلان پيامبران است: 💐💫 إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ (آیه 21 سوره آل عمران) کسانی که نسبت به آیات خدا کفر می‌ورزند و پیامبران را بناحق می‌کشند، و (نیز) مردمی را که امر به عدالت می‌کنند به قتل می‌رسانند، و به کیفر دردناک (الهی) بشارت ده! ✅💐 در تفاسير مى‌خوانيم: بنى‌اسرائيل در اول روز آنهم در يک ساعت، چهل و سه نفر از پيامبران الهى و يكصد و دوازده نفر از آمران به معروف را به شهادت رساندند. ✅💐 البته ناگفته پيداست كه در زمان پيامبراسلام (ص) گروهى كه انبيا را شهيد كنند نبودند، ولى چون زنده‌ها به كار گذشتگان و نياكان خود راضى بودند، خداوند در اين آيه، كسانى را كه به خاطر رضايت قلبى، شريک جرم نياكان هستند، با خطاب «بشّرهم» مورد انتقاد و تهديد قرار داده است. ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
عمو میگوید:سیاوش جان،ایشون نیکی هستن. برادرزاده ام. رو به من میکند:خیلی خوشبختم. وحید خیلی از شما تعریف میکرد. خوشحالم که اومدین و آرزوی وحید برآورده شده. :+منم همینطور،اتفاقا از شما هم برای من گفتن. سیاوش با مشت به شانه عمو میزند:پشت سرم چی گفتی نارفیق؟! هر دو میخندند. سیاوش میگوید:بفرمایید بشینید خواهش میکنم،من مزاحمتون نمیشم مینشینم. سیاوش میگوید:وحید جان،به مهمونت رسیدی سری هم به ما بزن. با هم دست می دهند،یاعلی میگوید و میرود. چقدر جنس نگاهش را دوست داشتم،همان که وقتی رو به من بود،زمین را نشانه میرفت. عمو دستش را جلوی صورتم تکان میدهد:کجایی فرمانده؟ به خودم میآیم،من واقعا کجا بودم؟؟؟ سه روزی از هم خانه شدنم با عمو میگذرد. قرار است امروز به خانه ی آقاسیاوش و به دیدن مادرش برویم،برای نهار. اذان ظهر را گفته اند،مانتو و روسری میپوشم و میخواهم با،تربتی که عمو،روز اول داد،نماز را شروع کنم. عمو از دستشویی خارج میشود،قطرات آب وضو ،صورت مهربانش را زیبا کرده،نگاهی میاندازد و میگوید:باید زودتر چادر نماز بخریم نیکی. در جواب محبتش،لبخند میزنم. تربت را روی زمین میگذارم و راز و نیاز را با یگانه ام آغاز میکنم. ★ مانتو بلند یاسی میپوشم و روسری مشکی. سوار ماشین عمو میشوم،عمو هم مینشیند و راه میافتیم. عمو میگوید:یه چیزی میخوام ازت بپرسم نیکی،از روز اول که دیدمت،راستش دارم سبک و سنگین میکنم که بپرسم یا نه. :+بپرسید،راحت باشید :_ناراحت نمیشی؟ :+از دست شما،هیچ وقت! عمو گلویش را با چند سرفه صاف میکند و آرام میگوید:نیکی جان،تو از..تو از احکام خانمها چیزی میدونی؟ :+چی؟ :_احکام خانمها،یعنی کارهایی که مخصوص خانمهاست.. :+مگه یه همچین چیزیام داریم؟ :_معلومه که داریم،یه خانمـ و آقا فرق زیادی با هم دارن،طبیعتا تو بعضی احکام هم،کاراشون فرق کنه. متوجه نمیشوم:یعنی مثال نمازی داریم که فقط خانمها بخونن؟ :_نه عزیزدلمـ ،ببین من بیشتر از این نمیتونم بهت توضیح بدم،یعنی بلد نیستمـ که بگم. ولی ازت میخوام تو اولویت بذاری این موضوع رو. میگردم،برات کتاب مناسب پیدا میکنم،باشه؟ ِ حرف هایش هستم سر تکان میدهم،هنوز گیج ... مگر میشود حکمی درباره ی مرد و زن متفاوت باشد... :_خب رسیدیم پیاده میشوم،در برابر ساختمان ویالیی ایستاده ایم، با سنگ نمای مشکی. عمو در را میزند و داخل میشویم. آقاسیاوش به استقبالمان میآید. :_به به آقاوحید،بالاخره قابل دونستی،حاج خانم حسابی از دستت ناراحته،سلام نیکی خانمـ خیلی خوش اومدین. میگویم:مرسی ببخشید،زحمتتون دادیم. :_اختیار دارین این حرفا چیه،بفرمایید تو خواهش میکنم. داخل میشویم،خانه ای تلفیقی از سبک اروپایی و چیدمان سنتی ایرانی. آقاسیاوش،راهنماییمان میکند وخودش به آشپزخانه میرود،ما روی مبل ها مینشینیم. صدایی از پشت سر می آید. :+ به به،خیلی خوش اومدین. خانمی جاافتاده به طرفمان میآید،من و عمو بلند میشویم. عمو میگوید:سلام حاج خانم،بهترین ان شاءاللّه؟ :+از احوالپرسی های شما وحیدجان،شما نیکی خانم هستی؟ لبخند میزنم:بله خودمم حاج خانم به گرمی بغلم میکند و میگوید:تعریفت رو از وحید و این اواخر،از سیاوش زیاد شنیدم. مشتاق دیدار بودیمـ :+شما لطف دارین،ممنون :_بفرمایید،بشینید خواهش میکنم... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔔 ⚠️ هولناڪ‌ترین حربه شیطان علیه انسان چیست؟ اگر به این مرحله رسیدی مطمئـن باش سقوطت نزدیڪ است.... شیطان آنقدر از داشــته‌هایت تعـــریف می‌کند که باور کنی واسه خودت کسی شدی و تافــته جــدابافته شــدی و اگر کسی ازت انتقاد کرد بهـت برخورد، این همان عُجــب یا همان به خــود بالیــدن اســـت ڪه باعــث نابـــودی است و از بزرگتــرین گنــاهـــان پیــامبــر صلی الله علیه و آله فرمودند: سه چیــز هلاڪ ڪننـده ى آدمى است: ۱- حرصى ڪه اطاعت و پىگیــرى شود. ۲- هـــواى نفســـى ڪه تبعیــت گـــردد. ۳- و عُجـــب انسان نسبت به خـــودش. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 در روایت هست بسیاری از اهل عذاب بخاطر زبانشون هست که در جهنم‌اند🔥 🎙 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
🌟امام خامنه‌ای 💎در جمهوری اسلامی🇮🇷، هر کجا قرار گرفته اید. همانجا را مرکز دنیا بدانید. و آگاه باشید که همه‌ی کارها متوجه شماست. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
يک استاد دانشگاه مي‌گفت: يک بار داشتم برگه‌هاي امتحان را تصحيح مي‌کردم. به برگه‌اي رسيدم که نام و نام خانوادگي نداشت. با خودم گفتم ايرادي ندارد. بعيد است که بيش از يک برگه نام نداشته باشد. از تطابق برگه‌ها با ليست دانشجويان صاحبش را پيدا مي‌کنم. تصحيح کردم و 17/5 گرفت. احساس کردم زياد است. کمتر پيش مي‌آيد کسي از من اين نمره را بگيرد. دوباره تصحيح کردم 15 گرفت. برگه‌ها تمام شد. با ليست دانشجويان تطابق دادم اما هيچ دانشجويي نمانده بود. تازه فهميدم کليد آزمون را که خودم نوشته بودم تصحيح کردم. آري، اغلب ما نسبت به ديگران سخت‌گيرتر هستيم تا نسبت به خودمان و بعضى وقت‌ها اگر خودمان را تصحيح کنيم مي‌بينيم: به آن خوبي که فکر مي‌کنيم، نيستيم مثبت اندیشی و منصف اندیشی را فراموش نکنیم..... ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸