نوروز شایق
رزمنده ی دلاور نوروز شایق فرزند محمد تاریخ 2/2/1346 در روستای عباس آباد به دنیا آمد. همزمان با تحصیل در کارهای کشاورزی و دامداری با خانواده همکاری داشت. در مقطع دبیرستان بود که از عشق به جبهه آرام و قرار نداشت. تاریخ 6/1/1366 که از مدرسه به خانه رفت، برادرش مشغول حفر چاه بود، به کمک او رفت و مشغول مقنی گری شد که صدای "با نوای کاروان" حاج صادق آهنگران از بلندگوی روستا به گوشش رسید؛ بدون این که به برادرش که ته چاه بود، چیزی بگوید چرخ و دهل را رها نمود و به سمتی که صدای بلندگو می آمد رفت. برادرش که داخل چاه بود، هر چه صدا می زند، که نوروز خاک ها را بکش بالا، جوابی نمی شنود. مجبور می شود بیاید بالا که متوجه می شود کسی سر چاه نیست. وقتی به خانه برگشت، از او پرسیدند: کجا رفتی؟ گفت: رفتم خدمت برادران بسیجی و برای اعزام به جبهه ثبت نام کردم.
***
روز بعد از طریق بسیج به تربت حیدریه رفتم و یک ماه آموزش دیدم و به خانه برگشتم. تاریخ 1/4/1366 اعزام بود. پدرم رضایت نمی داد؛ چون خواهرزاده ام تازه شهید شده بود. این جا هم از پیش پدرم فرار کردم و به مشهد رفتم. خیلی خوشحال بودم که دارم اعزام می شوم. ما را به ایستگاه قطار بردند. در حال سوار شدن بودم که دستی از پشت سر روی شانه ام خورد؛ برگشتم دیدم پدرم است. رنگ از رخم پرید. با خودم گفتم: وای بیچاره شدم. به همراه برادرم که کادر ارتش بود، آمده بود. خلاصه شروع کردم به التماس و درخواست. با توجه به این که برادرم از روز اول در جبهه بود، با خواهش و تمنا و صحبت. بالاخره رضایت پدر را گرفت و سوار بر قطار شدم. به تهران که رسیدیم، با اتوبوس به ایلام غرب پادگان ظفر رفتیم و ما را در لشکر 21 امام رضا(ع) سازماندهی نمودند. مدت دوهفته در آن جا بودیم. آموزش های شبیه عملیات اصلی انجام می دادیم. خبر از یک عملیات کوهستانی بود. یک روز بعدازظهر فرمانده دستور داد که همه برای خودتان یک سنگر انفرادی در دامنه ی کوه نزدیک چادرها درست کنید؛ احتمال حمله ی هوایی وجود دارد. همان روز بعدازظهر بود که هواپیماهای عراقی سر رسیدند و پادگان را بمباران نمودند. در این حمله چند نفر از نیروهای گردان شهید و چند نفر هم مجروح شدند. شب که شد، بعد از نماز و صرف شام گفتند با تمام تجهیزات آماده ی حرکت شوید. اتوبوس ها آمدند و ما سوار شدیم. به سمت کردستان رفتیم. همه خوشحال بودیم که عملیات می رویم. به شهر بانه که رسیدیم، باخبر شدیم کردهای مخالف نظام وکومله و دمکرات به عراق خبر داده بودند که نیروهای ایرانی درحال حرکت برای انجام عملیات هستند. فرمانده ی گردان گفت: بچه ها عملیات لو رفته و باید به خط پدافندی برویم و خط نگهدار باشیم. دوهفته ای هم در خط مقدم بودیم و مجددا به ایلام غرب برگشتیم. بعد از چند روز به ما تسویه دادند و به مشهد برگشتیم. به سرخس که آمدیم، متوجه شدیم یک نفر از روستا به شهادت رسیده؛ پنجمین شهید روستا حسینعلی گلاوی بود. با همان لباس های نظامی جهت عرض ادب وتسلیت به منزل مادر شهید رفتیم.
اصغر صالح
رزمنده ی دلاور اصغر صالح فرزند حسین سال 1347 در روستای عباس آباد به دنیا آمد و تا مقطع راهنمایی تحصیل نمود. عشق به ولایت باعث شد با دیگر رزمندگان به جبهه اعزام شود. در تاریخ 1/10/1364 در اعزام بزرگ 12 نفره ی عباس آباد به پادگان آموزشی شیروان حضور داشت. بعد از حدود یک ماه آموزش به جبهه اعزام گردید و در لشکر 5 نصر، گردان پیاده به عنوان تک تیرانداز به منطقه ی شلمچه اعزام گردید. او در خط معروف 25 متری و جزیره بوارین روبه روی کارخانه پتروشیمی عراق به مدت سه ماه از مرزهای کشور عزیزمان ایران دفاع نمود و شکر خدا بعد از سه ماه تسویه حساب نمود و به عباس آباد برگشت. خدمت مقدس سربازی بود؛ چون قبلا جبهه رفته بود، مستقیما به اهواز اعزام گردید و در لشکر 5 نصر گردان مهندسی رزمی به عنوان راننده ی بولدزر مشغول به خدمت شد. در مأموریت اول به جزیره ی مجنون اعزام شد. در آن جا باید شبانه خاک هایی را که توسط کمپرسی به خط مقدم می آوردند یا جایی دپو می کردند و یا جاده را تقویت می کردند و یا این که خاکریز و سنگرها را محکم می کردند. کار نیروهای مهندسی خیلی سخت بود؛ چون باید همیشه بیرون از سنگر یعنی همیشه در دید و تیر دشمن قرار داشتند. به همین خاطر به آن دلاورمردان، "سنگرسازان بی سنگر" لقب داده بودند. موقع کار همه ی نیروها داخل سنگر پناه می گرفتند و یا تیراندازی می کردند؛ اما این نیروها در ارتفاع دو تا سه متر در تیررس دشمن بودند. بارها مشاهده می شد که روی دستگاه تیر یا ترکش خورده اند و یا سر آن ها جدا شده و دستگاه خودش راه می رود؛ چون فرمان نداشتند با لور چپ و راست می شدند.
***
ماموریت بعدی من عملیات بیت المقدس 2 در بانه ی کردستان بود. باید دستگاه ها از اهواز به کردستان انتقال داده می شدند. تاریخ 25/10/1366 که عملیات انجام شد، نیروهای مهندسی ما بلافاصله و همزمان با حرکت نیروها در میان کوه های سربه فلک کشیده و دره های پرپیج و خم برای پشتیبانی نیروها، ایجاد راه ارتباطی برای رسیدن مهمات و دیگر لوازم پشتیبانی جاده ی ماشین رو می زدند. خوب دشمن هم متوجه شده بود و برای همین یکسره عقبه ی نیروهای ما را بمباران و گلوله باران می کرد تا تلفات بیشتری بگیرد و پشتیبانی به راحتی نرسد. نیمه های شب مشغول احداث جاده بودم که گلوله توپ دشمن کنار دستگاه منفجر شد و یک ترکش انگشت های پای چپ را گرفت. پایم که داغ شد، دستگاه ایستاد. متوجه شدم که ترکش خوردم. دیگر همسنگرانم به کمکم آمدند و من را با آمبولانس به پست امداد که در شهر بانه بود، منتقل کردند و از آن جا با هواپیما به تهران بردند. حدود ده روز در تهران بستری بودم؛ بهتر که شدم، من را به بیمارستان حضرت قائم (عج )مشهد انتقال دادند. حدود یک هفته هم در مشهد بودم. سپس به من یک ماه استراحت در منزل دادند.
و خلاصه این که تاریخ 18/3/1368 خدمت به پایان رسید و مدال افتخار جانباری نصیب رزمنده ی دلاور ما گردید
محمد صالح
رزمنده دلاور محمد صالح فرزند برات سال 1338در روستای عباس آباد دیده به جهان گشود. وی تا مقطع راهنمایی تحصیل نمود و بعد از تحصیل در امور کشاورزی به خانواده کمک می کرد. تاریخ11/9/1366 به همراه دیگر رزمندگان روستا راهی جبهه های حق علیه باطل شد و به ایلام غرب در لشکر 21 امام رضا (ع) گردان پیاده به عنوان نیروی تک ور سازماندهی گردید.
***
قبل از شروع عملیات در چندین عملیات مشابه و میدان تیر شرکت نمودم. برای این که رزمندگان سرما نخورند، به رزمندگان بادگیر و کلاه پشمی، جلیقه پشمی و دستکش با جوراب پشمی که توسط مردم اهدا شده بود، تحویل دادند که در برابر سرما یخ نزنند. مقدار زیادی هم به ما جیره جنگی مقوی دادند که اگر غذا دیر رسید از آنها استفاده نماییم.
جهت اجرای عملیات بیت المقدس 2 راهی کردستان، شهر میاندوآب شدیم و از آن جا به بانه رفتیم و با عبور از پل سیدالشهدا(ع) به همراه دیگر رزمندگان در تاریخ 25/10/1366 به منظور تصرف ارتفاعات مشرف به شهرهای ایران، پیشروی به سمت استان سلیمانیه و نابودی نیروهای بعثی و ضدانقلاب کومله و دمکرات که از آن جا وارد خاک جمهوری اسلامی ایران می شدند، از چندین محور وارد عمل شدیم. رزمندگان اسلام با عبور از موانع و ارتفاعات سر به فلک کشیده غرب بعد از عبور از شهر ماووت عراق، ارتفاعات گرده رش، الاغلو و... مناطق مورد نظر را در میان سرمای استخوان سوز برف و کولاک به تصرف در آوردند. تعداد زیادی از نیروهای دشمن را کشته یا اسیر نمودیم. اسرای عراقی که تا چند لحظه قبل به سمت ما تیر اندازی می کردند، در برابر سربازان اسلام سر تعظیم فرود آوردند و گروه گروه با دست های بالا رفته شعار الموت الصدام و الدخیل الخمینی سر می دادند و اصرار داشتند که آنها را نکشیم. ساعت و پول های خودشان را به رزمندگان تعارف و هدیه می کردند. گاهی نیروها که دوستشان به شهادت رسیده بود اسرا را اذیت می کردند؛ می گفتم: اذیت نکنید. برادر شهید حسن بندانی، آقای حسین بندانی که همراه ما بود می گفت: اجازه بدهید چند تایی از این ها را به درک واصل کنم که برادرم را به شهادت رساندند. نیروهای عراقی که شکست خورده بودند، دست به بمباران هوایی و شیمیایی زدند که تعدادی از رزمندگان به شهادت رسیدند وتعدادی هم زخمی شدند. یکی از بمب ها هم به لطف الهی عمل نکرد. در این بمباران موج انفجار باعث پارگی پرده گوشم شد. بعد اجرای عملیات نیروهای تازه نفس آمدند و ما را تعویض نمودند. به ایلام غرب برگشتیم. تاریخ 10/12/1366 بعد از سه ماه تسویه حساب نمودیم و به سرخس برگشتیم.
امیر طهماسبی
رزمنده دلاور امیر طهماسبی فرزند اسماعیل در سال 1340 در روستای عباس آباد سرخس متولد شد. تا مقطع راهنمایی تحصیل کرد. قبل از اعزام به خدمت در امور دامداری با خانواده همکاری می نمود. ایشان برای گذراندن دوره آموزش خدمت مقدس سربازی در تاریخ 18/3/1359 به پادگان 04 بیرجند اعزام شدند و بعد از پایان آموزش در لشکر 77 پیروز خراسان، تیپ دوم قوچان در گردان 415 مهندسی به عنوان تخریب چی سازماندهی شد. عملیات الی بیت المقدس در تاریخ 10/2/1361 ساعت سی دقیقه بامداد با رمز مقدس یاعلی ابن ابیطالب(ع) از چند محور هویزه، اهواز، دارخوین به صورت مشترک بین سپاه و ارتش به منظور آزادی خرمشهر و هویزه آغاز شد. وظیفه نیروهای مهندسی باز کردن معبر مین بود که رزمندگان اسلام بتوانند به راحتی و در کمترین فرصت ممکن خودشان را به خط اول دشمن برسانند و بعد از سرپل به گسترش عملیات بپردازند. این عملیات در مدت 24 روز طول کشید، در چهار مرحله صورت گرفت و طی آن بعد از 19 ماه اشغالگری خرمشهر و هویزه آزاد شد و 5400 کیلومتر از خاک کشورمان آزاد شد. دشمن تلفات زیاد و حدود 19000 اسیر داد. تا این که تاریخ 3/3/1361 خرمشهر بعد از 575 روز به خاک جمهوری اسلامی برگشت. رزمنده دلاور ما هم همزمان با آزاد سازی خرمشهر و کسب دریافت سه مدال پر افتخار و خوش رنگ ترکش طلایی با سربلندی تاریخ 18/3/1361 خدمت را به پایان رساند و به وطن بازگشت .
***
حدودا 3 ماه از جنگ گذشته بود که از مشهد با هواپیما به امیدیه اهواز اعزام شدم. با توجه به در محاصره بودن آبادان مجبور بودیم که شبانه با هلی کوپتر به خط مقدم برویم؛ خلاصه اینکه بعد سه روز با یک فروند هلی کوپتر به بندر و روستای چوبده آبادان منتقل شدیم و در مدرسه میثم تمار مستقر شدیم.
شب اول که داخل مدرسه بودیم، نیروها برای نماز صبح بلند شدند و برای تهیه وضو پای تانکر آب می رفتند که خمپاره دشمن وسط محوطه کنار تانکر آب به زمین خورد و منفجر شد. ترکش سر یکی از رزمندگان را قطع نمود و مانند مرغ سرکنده پرپر می زد. یکی دیگر ترکش شکمش را دریده بود و روده هایش بیرون آمده بود. در همین لحظه فرمانده فریاد کشید: بروید داخل سنگرها که آلان گلوله بعدی می آید. همه داخل سنگرها رفتیم که گلوله دوم وسوم هم منفجر شد ولی تلفات کمتری دادیم.
فرمانده تیپ ما سرهنگ کهتری بود. از آن جا ما را به خط مقدم که شرق آبادان مناطق ایستگاه 7، ایستگاه 12، فیاضیه و ذوالفقاریه بود، جهت انجام کاشت و برداشت مین شبانه در کنار نیروهای بسیج و سپاه مشغول به انجام وظیفه شدم. معمولا بچه های سپاه و نیروهای بومی منطقه شبانه به عراقی ها تک می زدند و برمی گشتند.
یک روز صبح یکی از نیروهای سپاه را دیدم که یک کیسه گونی در دست داشت. بعد از احوالپرسی گفتم: چی به همراه دارید برادر؟ گفت ؛کله پاچه. گفتم: خیلی بی معرفت هستید. گفت: چرا؟ گفتم: مسلمان ما اینجا چند نفر بچه روستایی دامدار هستیم که مدت زیادی است کله پاچه نخوردیم، آن وقت شما کله پاچه ها را تنهایی می خورید؟ گفت: قابل شما را ندارد برادر. اگر کله پاچه بدهم میل می کنید؟ گفتم: بله چرا که نه خودم یک پا چوپان کاره هستم. سرکیسه را بازکرد و همه کله ها را ریخت روی زمین. تا چشمم به کله ها افتاد از تعجب چشمانم چهارتا شد. اه این ها که سرهای افسران و سربازان عراقی است. دلم آشوب کرد وحالم به هم خورد. حال من را که دید، گفت: بفرمایید برادر ببرید میل کنید. خلاصه این که شبانه با چهره های خشن، سیاه و استتار شده به سراغ نگهبان های عراقی می رفتند و با گیوتین و سرنیزه سر عراقی ها را می بریدند و می آوردند.
قبل از عملیات یک شب در حال مأموریت انتقال مین از یک نقطه به نقطه دیگری بودم که یک عدد گلوله خمپاره دشمن کنارم منفجر شد. با اصابت ترکش به ناحیه سر، کشاله ران و کمر مجروح شدم. من را به بیمارستان طالقانی آبادان منتقل و بستری نمودند. بعد از یک ماه با بهبودی نسبی از بیمارستان مرخص و به ادامه خدمت مشغول شدم.
در عملیات ثامن الائمه که تاریخ 5/7/1360 برای انجام شکستن محاصره آبادان با رمز مقدس (نصرمن الله و الفتح القریب) به صورت مشترک بین نیروهای سپاه و ارتش صورت گرفت، به عنوان نیروهای مهندسی وارد عمل شدم. وظیفه ی من خنثی نمودن مین های کارگذاشته شده توسط دشمن بود. لطف خدا در این عملیات که سه روز به طول انجامید، نیروهای دشمن از سه طرف محاصره شدند. پشت سر آن ها هم بهمنشیر و رود کارون بود؛ لذا دشمن مجبور بود یا اسیر شود و یا کشته. چرا که عبور از رودخانه برایشان خیلی سخت بود. در این عملیات تعداد زیادی از نیروهای دشمن کشته شدند. حدود 1200 نفر به اسارت در آمدند که با قطار از اهواز به مشهد انتقال داده شدند و در نهایت بعد از 11 ماه محاصره آبادان شکسته شد. در روز سوم عملیات 7/7/1360 حسین علیمیرزایی از نوبنیاد سرخس بر اثر اصابت ترکش خمپاره به تمام بدن به شهادت رسید.
عملیات فتح المبین تاریخ 2/1/1361 نیمه شب با رمز مقدس یا فاطمه الزهرا (س) در منطقه شوش، دزفول و اندیمشک به صورت مشترک بین ارتش و سپاه آغاز شد. کار من باز کردن معبر از میدان مین بود. بعد از این که نیروها از معبر و خط مقدم دشمن عبور می کردند، کار ما نیروهای مهندسی خنثی سازی منطقه از مین و تله های انفجاری جا مانده از دشمن بود؛ باید چاشنی همه مین ها را باز می کردیم و در مواقع لزوم به مین می بستیم تا مین مسلح شود و جلوی دشمن کار می گذاشتیم. این عملیات 7 روز طول کشید و طی آن تلفات زیادی از دشمن گرفته شد. 15000 نفر اسیر داد و بیش از 2500 کیلومتر از خاک کشورمان آزاد شد. قبل از عملیات آقای علی نظریافته را در داخل شهر شوش ملاقات کردم. شب اول عملیات شهید نیازمحمد نارویی به اسارت نیروهای دشمن درآمد و خبر اسارتش را از رادیو بغداد اعلام نمود.
شبتان شهدایی
منتظرانتقادات و پیشنهادات شما عاشقان شهدا هستیم
لطفا آدرس کانال را به دیگرگروه هایی عضو هستید بفرستید
https://eitaa.com/hefz_asar_sarakhs
زندگینامه شهدا و ایثارگران سرخس را در کانال ما جستجوکنید
تلفن تماس ۰۹۱۵۱۲۱۷۹۳۰
خواجوی
هدایت شده از شهادت زیباسـت
کم حرف میزد ؛
سه تا پسرش شهید شده بودند
ازش پرسیدم چند سالته مادرجان؟
گفت هزار سال ، خندیدم
گفت: شوخی نمیکنم
اندازه هزار سال بهم سخت گذشته
صداش میلرزید ....
#مادرانه
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#یاد_شهدا_باصلوات
نشرمعارفشهدادرپیامرسانایتا⤵️
http://eitaa.com/joinchat/2517565440Cbc3f1bfcb6
هدایت شده از 🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
36.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 مادر شهید نجف زاده :وَچه ، شهیدِ مار بعین مِزِه دارنه ...
◀️ روایت سید اسماعیل سید حسین پور فرزند شهید گرانقدر سید علی اکبر سید حسین پور از یک شهید غواص لشکر ویژه ۲۵ کربلا ...
☫🇮🇷«عصر سلیمانی»🇮🇷☫
https://eitaa.com/joinchat/132382781Cdf44f57577
هدایت شده از 🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
خدایا ، از ما مگیر
این لذت با شهدا بودن را ...
☫🇮🇷«عصر سلیمانی»🇮🇷☫
https://eitaa.com/joinchat/132382781Cdf44f57577
مرتب روزه می گرفت و خیلی وقت ها نماز شب میخواند. نماز شب او نماز معمولی بیدار نبود. طوری گریه می کرد که اتاق به لرزه می افتاد. ما گاهی از صدای گریه او بیدار می شدیم. او هیچوقت دوست نداشت مرفه زندگی کنیم و از روز اول زندگی مان در منزل اجاره ای زندگی می کردیم در آن زمان ارتش به پرسنل خانه سازمانی می داد. من از او خواستم منزل سازمانی بگیرد، گفت بگذار کسانی که نیاز دارند بگیرند.
#شهید_سیدموسی_نامجو
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
شهدای گمنام 💫
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#جای_پرواز_بود....
🌷معمولاً در خط، کانالهایی برای تردد نیروها حفر میشد. آن روز بعد از یک درگیری طاقتفرسا در هنگام عبور از داخل کانال متوجه شدم که یکی از برادران رزمنده سرش را بین دو زانو گذاشته بود. به نظرم خواب آمد. دستی به روی شانهاش زدم و چند مرتبه گفتم: «برادر بلند شو، اینجا جای خواب نیست!» جوابی نداد، فکر کردم او باید چقدر خسته شده باشد که صدای من را متوجه نمیشود.
🌷خواستم او را به پشت برگردانم تا راحتتر بخوابد. وقتی سرش را بلند کردم ناگهان خون پر فشاری از ناحیه گلویش به بیرون پاشید. گلوله دقیقاً به گلویش اصابت کرده بود. چشمهایش نیمه باز بود و به من نگاه میکرد. او هنوز داشت جان میداد. آخرین صدای نفس کشیدنش را شنیدم. از ترس چند قدم به عقب برداشتم، او پیش خدا رفت اما هنوز صدای آخرین نفس کشیدنش در ذهنم باقی مانده است.
📚 کتاب "سفر عشق"
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
شهدای گمنام 💫
🌷هرگاه که نمازت قضا شد و نخواندی در این فکر نباش که وقت نماز خواندن نیافتی؛ بلکه فکر کن چه گناهی را مرتکب شدی که خداوند نخواست در مقابلش بایستی!
#شهید_نوید_صفری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
شهدای گمنام
هدایت شده از تبرک تاج
میگفت :
همیشہبرای خدا بَنده باشید ..
كه اگر این چنین شد بدانید ،
عاقبت همہی شما بہخیر ختم
میشود ! .
#شھید_محسن_حججی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
شهدای گمنام 💫
هدایت شده از کانال امام رضا علیه السلام
💠 حکمت عبادت
روزی جوانی نزد حضرت موسی علیه السلام آمد و گفت: ای موسی علیه السلام خدا را از عبادت من چه سودی می رسد؟ که چنین امر و اصرار بر عبادت اش دارد؟
حضرت موسی علیه السلام گفت: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی می کردم. روزی بز ضعیفی بالای صخره ای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد.
با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز ، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو وصدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکه ای نقره نیست که از فروش تو در جیب من می رود.
می دانی موسی از سکه ای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بی نیاز است. دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر ، خطر گرگی است که تو نمی بینی و نمی شناسی و او هر لحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست.
ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمی رسد، بلکه با عبادت می خواهد از او دور نشویم تا در دام شیطان گرفتار آییم.
وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمٰنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ و هر کس از یاد خدا رویگردان شود شیطان را به سراغ او میفرستیم پس همواره قرین اوست
📚(زخرف ۳۶) الانوار النعمانیه
🌹عضویت در کانال امام رضا ع
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3275096289Cce99d6ef61
هدایت شده از کانال امام رضا علیه السلام
#نمازشب
امام صادق علیه السلام فرمودند: خانههایی که در آنها نماز شب خوانده میشود و در نماز شب قرآن تلاوت میگردد، برای اهل آسمان میدرخشند همان گونه که ستارهها برای اهل زمین میدرخشند.
🆔🌹عضویت در کانال امام رضا ع
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3275096289Cce99d6ef61
هدایت شده از کانال امام رضا علیه السلام
🔻راهکارهای ترک گناه #غیبت
1⃣دور شدن از افرادی که درباره دیگران صحبت می کنند
2⃣نرفتن به دورهمی هایی که غیبت می کنند
3⃣نپرسیدن سوالاتی که زمینه ساز غیبت هستند
4⃣یادآوری اینکه فرد موردنظر برای دفاع هنگام غیبت حضور ندارد
5⃣جایگزین کردن خوب گفتن از فرد موردنظر جای غیبت
6⃣اظهارنظر مستقیم درباره اینکه از غیبت بیزارید
7⃣بخشیدن کسانی که پشت سر شما حرف زدند
8⃣یادآورری مرگ و پاسخگو بودن در برابر حق الناس
9⃣سکوت محکم در محفلی که درآن غیبت می کنند
🔟متوقف کردن صحبت به محض شروع غیبت
🌹عضویت در کانال امام رضا ع
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3275096289Cce99d6ef61
هدایت شده از مروجین معروف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خانم #حجاب لطفا رعایت کنید🙏
آقا به شما ربطی نداره❌
۱۰نفر باید به گناهکار تذکر بدن تا بگه چشم ✅
آیا فرقی میکنه شما نفر چندم باشی؟🤔
#امر_به_معروف #نهی_از_منکر
#مروجین_معروف
👇عضویت👇
🆔@moravejin_marof