eitaa logo
《سربازان دیروز و امروز سرخس》
1.2هزار دنبال‌کننده
33.3هزار عکس
12.2هزار ویدیو
101 فایل
بِسْمِ اَللّٰه اَلرَحمٰن اَلرَحیم فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ : هر کس به اسلام گرویده مأموریت دارد استقامت کند ( آیه ۱۱۲ سوره هود ) سلام علیکم به نام خدا ، به یاد خدا ، برای خدا این کانال مخصوص دفتر حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس شهرستان سرخس می‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
سیدعلی باقرپور فرزند سید حجی سال 1346در شهرستان سرخس دیده به جهان گشود. هنرجوی هنرستان شهید موسی کلانتری سرخس بود که اعلام نیاز نیرو برای جبهه‌ها به امر رهبری انقلاب حضرت امام خمینی ( ره )صورت گرفت . از بین همکلاسی ها با مرحوم رضا رحمانی مقدم در5 آبان 1365 داوطلبانه به جبهه اعزام شدند . با توجه به این‌که قبلاً در رزمایش‌ها و میدان‌های تیر سپاه شرکت داشتند بدون آموزش به جبهه اعزام شدند و در پنج طبقه های اهواز در لشکر 21 امام رضا علیه‌السلام در گردان ادوات واحد خمپاره‌انداز 120 میلی‌متری سازماندهی شدند . در پادگان امام رضا علیه‌السلام در جاده اندیمشک اهواز به مدت یک ماه آموزش تخصصی دیدند . سپس به خط شلمچه منطقه کوشک اعزام شدند . در تاریخ 18 فروردین 1366 در عملیات کربلای 8 شرکت داشت . شب عملیات آتش تهیه زیادی روی مواضع دشمن بعثی ریختیم ، بنا به نیاز دیده بان حتی به‌صورت رگباری و بدون توقف گلوله می‌ریختیم . قبل‌از عملیات برای عید دیدنی و ملاقات با نیروهای سرخس در خرمشهر رفته بودیم، که آن‌جا حاج اصغر مرکزی ، فیروز یزدانی و شهیدحسین ترشیزی حضور داشتند . چایی آماده کرده بودند اما حسین نبود دیرتر اومد ، وقتی وارد اتاق شد از او پرسیدیم کجا بودی؟ گفت: تریلی تجهیزات نظامی آمده بود من به‌جای همه شما آن‌ها را تخلیه کردم . دفعه بعد که پس از عملیات کربلای 8 برای دیدن بچه های سرخس رفتم حسین ترشیزی را ندیدم ، از حسین پرسیدم؟ و دوستان با ناراحتی گفتند در این عملیات نظر علی میرزایی و حسین ترشیزی به شهادت رسیدند . این مرحله3 ماه طول کشید تا به ما مرخصی دادند . دوباره به ایلام غرب و از آن‌جا به بانه در عملیات نصر 8 رفتیم که در ارتفاعات گرده رش انجام شد آن‌جا هم در قسمت خمپاره‌انداز 120 میلی‌متر بودیم که مدت12 روز توی خط مقدم بودیم و آتش زیادی روی دشمن بعثی ریختیم . یک روز که توی خط مقدم بودیم هواپیماهای دشمن سررسیدند و مواضع ما را بمباران کردند . خوشبختانه بعضی از آن‌ها عمل نکرد ، ما هم با ذوق و شوق رفتیم و با راکت‌های عمل نکرده عکس یادگاری گرفتیم . این مرحله هم 2 ماه طول کشید و من تسویه کردم . مرحله دوم در لشکر 21 امام رضا علیه‌السلام در قسمت اطلاعات و عملیات مدت زیادی اطراف پادگان امام رضا ع در اندیمشک محدوده پل و سد کرخه که هم آب و هم ارتفاعات مناسبی داشت آموزش دیدیم . قبل از تحویل سال و آغاز سال 1367 به زیارت دانیال نبی ( ع ) رفتیم . درآن مدت عملیات خاصی صورت نگرفت و ما به شناسایی برون‌مرزی نرفتیم . سال 1369 سرباز شدم . چون سابقه جبهه داشتم با رسیدن به پادگان پل چوبی تهران با دیدن یک‌سال سابقه جبهه من منطقه را دو برابر حساب کردند و کارت پایان خدمت من را همان‌جا تحویل دادند . سال 1370 با فوق دیپلم تاسیسات وارد شرکت بهره‌برداری نفت و گاز شرق شدم و در قسمت تعمیرات تهویه مشغول بکار شدم . سال 1390 تا 1392 ‌لیسانس مکانیک تأسیسات را گرفتم و در حال حاضر هم رئیس تعمیرات تهویه شرکت هستم .
محمدرضا باقرزاد فرزند محمدحسین سال 1348 در روستای بزنگان دیده به جهان گشود تا مقطع راهنمایی تحصیل کرد تاریخ 18 مهر 1365 به کردستان اعزام گردید و در سازمان لشکر ویژه شهدا قرار گرفت . طی پانزده روز آموزش فشرده نظامی را پشت سر گذاشت و در مهاباد در گردان امام علی (ع) به فرماندهی آقای موسوی از نیشابور به‌عنوان بسیم چی مشغول خدمت گردید. برای شرکت در عملیات کربلای 4 به اهواز اعزام شدند که به‌علت لو رفتن عملیات نیروهای اعزامی وارد عمل نشدند . 15 روز بعد درتاریخ 19 دی ماه 1365عملیات کربلای ۵ بارمز مقدس یا فاطمه زهراسلام الله علیها در همان منطقه و با هدف دستیابی به اهداف محقق نشده کربلای 4 آغاز گردید . ابتدا به ساختمانهای دژ خرمشهر رفتیم مدت 48 ساعت در دژ خرمشهر مستقر بودیم . قرار بود گردان امام علی (ع) به همراه لشکر 5 نصر وارد عمل شود ساعت 12 شب بود که از دژ خرمشهر به وسیله کامیون ما را به خط مقدم و ابتدای کانال پرورش ماهی که به‌تازگی آزاد شده بود بردند . از آن‌جا با پای پیاده چند کیلومتر داخل کانال‌های عراقی رفتیم تا به دژ شهرک دوئیجی رسیدیم . ما نزدیک جاده بصره بودیم آتش خیلی شدیدبود منور که می‌زدند همه‌جا روشن می‌شد فاصله ما با عراقی‌ها 50 تا 60 متر بیشتر نبود همه با هم به سمت عراقی‌ها شلیک می‌کردیم یکی با تیربار می‌زد ، یکی آرپی‌جی می‌زد یکی با کلاش تیراندازی می‌کرد ، هرکس با هرچه داشت به سمت عراقی‌ها تیراندازی می‌کرد . من با فرمانده گروهان و یک سرباز کنار هم بودیم و تیراندازی می‌کردیم که یک لحظه آقای موسوی فریاد کشید یا حسین ، دیدم کلاه آهنی از سرآقای موسوی افتاد و اندازه کف دست کلاه سوراخ شده بود از سرآقای موسوی خون می‌آمد ولی هنوز شهید نشده بود ، به ما گفت : شما زنده هستید ؟گفتم بله .! به آقای موسوی گفتم شما برو عقب ما هستیم ، با یک نفر دیگر بنام ابراهیمی که از بچه‌های بیرجند بود حدود 30 متر آقای موسوی را عقب آوردیم من به آقای ابراهیمی گفتم شما با این سرباز موسوی را ببرید عقب که آقای ابراهیمی گفت : خودتم مجروح شدی و تیر خوردی . نگاهی به خودم انداختم دیدم بادگیرم سوراخ شده ترکش به کتف چپم خورده بود و خون آمده و خشک‌شده بود . ابراهیمی گفت : شما دو نفر بروید عقب ما می‌مانیم درحال برگشتن به عقب بودیم تعداد زیادی از نیروها را داخل کانال دیدیم که مجروح شده و یا به شهادت رسیده بودند . تا لب خاک‌ریز رفتم که برگردم عقب ، بالای خاکریز که رسیدم نفهمیدم چطوری و از کجا یک ترکش آمد و گردنم را نشانه گرفت . دیدم از گردنم خون فواره می‌زند ، مانند گوسفندی که ذبح می‌کنند خون با فشار بیرون می‌زد . شاهرگ گردن پاره شده بود حالت خفگی به من دست داد نفسم بالا نمی‌آمد آقای بختیاری از همشهریان که آنجا بود گفت انگشت خودت را بذار روی محل خون‌ریزی . به خیال باطل خودم را آماده شهادت نمودم . بختیاری من را بلند کرد و گفت : همین طوری برو عقب . در حال آمدن به عقب بودم که بازهم حالت خفگی و این بار شدیدتر به من دست داد . تعداد زیادی از نیروهای گردان ما به شهادت رسیده بودند گردان درحال محاصره شدن توسط عراقی‌ها بود . بالاخره خودم را به آمبولانس رساندم ، مجروحین زیادی آن‌جا بودند ، آمبولانس‌ها روشن بود اما جرأت حرکت کردن نداشتند چرا که دشمن با هلی‌کوپتر از بالا آن ها را می‌زد ، بعد از 20 دقیقه دوباره برگشتم به سمت خط جلو چون آتش خیلی زیاد بود آمبولانس‌ها را می زدند یک راه باریکه برای رفت و آمد خودروها بیشتر نبود که در تیررس عراقی‌ها قرار داشت ، حدودا ساعت01:30 شب بود که یک خمپاره 60 جلوی پای من منفجر شد نزدیک به 10 تا 20 عدد ترکش کوچک خوردم و موج انفجار هم مرا گرفت 3 ‌تا 4 ساعت بود که مجروح شده بودم دیگر رمق نداشتم آمدم سمت آمبولانس یک راننده پرید توی آمبولانس گفت : سوار شوید . چند نفر سوار شدیم چراغ خاموش آمد تا رسیدیم به یک پست امداد . آن‌جا زخم های من را پانسمان کردند و به سمت اهواز حرکت کردیم . تا بیمارستان شهید بقایی اهواز چند تا آمبولانس عوض کردم ، حدود 8 صبح رسیدیم اهواز . ابتدا ترکش گردن که رگ را پاره کرده بود خارج کردند ، من هنوز تنگی نفس داشتم و مرا در بیمارستان شهید بقایی بستری کردند . شب دوم ساعت 12 شب مجروحینی که حال آنها خوب نبود با هلی‌کوپتر به تهران منتقل نمودند . به بیمارستان امیراعلم تهران که من هم جزو آن ها بودم . که تا چند روز سردرد شدید داشتم . بعداً ترکش‌ها را خودم به وسیله سوزن آهسته از بدنم خارج نمودم
17 روز بستری شدم ، از ناحیه صورت قسمت لب مشکل پیدا کرده بودم از ناحیه کتف و گردن هم باید پانسمان می‌شدم . مارا از تهران با اتوبوس به مشهد و از مشهد به سرخس منتقل نمودند در سرخس به بهداری سپاه می‌رفتم و هر روز پانسمانم تعویض می‌شد . حدود یک ماه استراحت کرده بودم که مجددا به جبهه برگشتم . مرحله بعد که به کردستان ، مهاباد و لشکر ویژه شهدا رفتم ما را به شهر مریوان ارتفاع معروف کله‌قندی بردند در این مأموریت قسمت تدارکات مشغول بکار شدم . بنه تدارکاتی داخل یک شیار بود که هواپیماهای عراقی هر روز آن منطقه را بمباران می‌کردند نیروی پیاده عراقی در ارتفاع کله‌قندی پاتک زده و ارتفاع را از نیروهای ما گرفتند و بالای ارتفاع جشن پیروزی راه انداخته بودند . یک مینی‌بوس بود که برای جابه جایی نیروها از آن استفاده میشد. یک روز مورد حمله هواپیماهای عراقی قرار گرفت و به ته دره سقوط کرد . تعدادی از نیروهای داخل مینی‌بوس شهید و مجروح شده بودند . بعد از چند روز به مریوان آمدم ودر پشتیبانی قسمت خشکبار به کار گیری شدم . عراقی ها که کله‌قندی را گرفته بودند به دشت مریوان دید داشتند با خبر شدیم که دو تا از هلی‌کوپتر های ما را زده اند که یکی داخل خاک ایران افتاده و دیگری متأسفانه در خاک عراق سقوط کرده و خلبان آن اسیر شده است . یک شب عراقیها آتش تهیه زیادی روی سر نیروهای ما ریخته بودند همین امر باعث شده بود که تعدادی از نیروها در خط مقدم شهید ومجروح شوندبا توجه به نیاز منطقه من با یک نفر راننده که از تبریز بود رفتیم خط مقدم ، عراقی ها ماشین ما را دیده بودند و آتش تهیه زیادی روی سر ما ریختند ، حدود 3 تا 4 ساعت نتوانستیم از سنگر بیرون بیاییم . بالاخره آقای علیرضا بلالک از روستای شورلق سرخس گفت : من می‌روم بیرون ببینم چه خبر است چنددقیقه‌ای گذشت و خبری از او نشد که بعد فهمیدیم یک تیر به دستش می‌خورد و او را به عقب می‌برند .هر لحظه آمار تلافات زیادتر می شد. 12 شب بود که خط آرام شد ما به مقر پشتیبانی خودمان برگشتیم تعدادی از بچه های قزوین دریک چادر گروهی بودند گفتند که بیایید بابیل کنار کوه یک سنگر حفره‌ای بکنیم . این‌جا را زیاد بمباران می‌کنند و امن نیست ، همه گفتند ما خسته‌ایم گفتیم که خستگی معنا ندارد و باید سنگر بزنیم یک سنگر 3 نفره در دل کوه آماده کردیم حدودا 10 صبح بود که هواپیماهای عراقی رسیدند . تمام منطقه مخصوصاً محلی که هلی‌کوپتر سقوط کرده بود را بمباران کردند هواپیماها که رفتند ما از سنگر بیرون آمدیم ، متاسفانه تعدادی از بچه ها مجروح وشهید شده بودند .کمک کردیم شهدا و مجروحین را با هلی‌کوپتر که به مقر آمده بود به عقب منتقل کردیم . به ما دستور دادند که به بانه برگردیم در بین راه یک مقر توپ‌خانه بود که هواپیماهای عراقی در حین عبور ما آن‌جا را بمباران کردند یک راکت هم نزدیک ما خورد که موج جلوی ماشین را بلند کرد تا مدت یک ماه سرگیجه داشتم و داروی اعصاب مصرف می‌کردم . از آن‌جا به مهاباد رفتم و پس از گرفتن مرخصی به سرخس برگشتم . مرحله آخر هم که به جبهه رفتم به لشکر 5 نصر اعزام شدم و در قسمت مخابرات مشغول شدم . کلا . مدت 18 ماه جبهه را در قسمت مخابرات بودم . خاطره .قبل از انجام عملیات کربلای 5 از شلمچه به اهواز آمدم که به شهرستان تلفن بزنم . در این مسیر با شهید محمد ابراهیم بوزقوچانی روبه‌رو شدم من شهید را ازسال 1360 می‌شناختم که فرمانده حوزه بزنگان بود و از آن‌جا با هم آشنا شده بودیم و حدود تاریخ 15 دی ماه 1365 بود که در حال اعزام به عملیات همدیگر را دیدیم بغل کردیم و حلالیت طلبیدیم . شهید محمد ابراهیم بوزقوچانی از من خواست که دعا کنم شهید شود و گفت من شهید می‌شوم و بر نمی‌گردم به من گفت محمد رضا از من به شما نصیحت اگر شهید شدی که چه بهتر و اگر مجروح شدی دنبال درصد جانبازی نرو گفتم محمد ابراهیم ما برای خدا آمده‌ایم نه برای درصد و پول .
در عملیات کربلای 5 من مجروح شدم و شهید بوزقوچانی هم به آرزویش رسید . بعد از جنگ تا 27 سال به حرف محمد ابراهیم گوش کردم در میدان بار مشهدکارگری می‌کردم و به خیلی جاها برای کار سر زدم حتی در شرکت نفت هم مدت 3 ماه کارگری کردم . دیگر خسته شده بودم از بس کارکرده بودم یه روز که مشغول کارگری بودم یک بنده خدایی آمد . درشت هیکل بود و من را می‌شناخت گفت : من شما را می شناسم .گفتم اشتبایی گرفتی برو مزاحم نشو . خلاصه گفت شما رزمنده بودی و حی نشانی می داد گفت : شما بی‌سیم‌چی گردان امام علی علیه‌السلام بودید آدرس من رو می‌داد هرچی می‌خواستم از خودم دور کنم فایده‌ای نداشت گفت : یک مهدی غمخوار هم با شما بود بالاخره هم را شناختیم و خوب قیافه ها فرق کرده بود هم را بغل کردیم و یادم آمد گفت شما جانباز شدی چکار کردی گفتم که یک همشهری داشتیم قبل‌از شهادت یک نصیحت کرد هنوز که هنوز است به نصیحت آن شهید عمل می‌کنم گفت درست است همه برای رضای خدا رفتیم اگر مدرک ایثارگری داشته باشید کار بهتری پیدا می‌کنید خلاصه آنقدر به سر من خواند تا این‌که رفتم بنیاد شهید مشهد و مدارکم را دادم یک ماه بعد نوبت کمیسیون من شد آشنا داشت من را به او معرفی کرد گفت برو پیش فلانی و بگو من را غمخوار فرستاده است پرونده را بردم نگاه کرد گفتم شیمیایی هم شدم مدرک ندارم گفت : به شما حداقل 40 تا 45 درصد جانبازی تعلق می‌گیرد . رفتم تهران مدارک شیمیایی را تأیید نمودند . گاهی از اسپری استفاده می‌کنم خلاصه 10 درصد جانبازی کمیسیون به من دادند سال 1389 سر دوراهی روستای گنبدلی به پالایشگاه منتظر ماشین بودم می‌خواستم به بزنگان بروم یک خودرو از سمت پالایشگاه آمد دست بالا کردم رد شد چند متر که رفت ایستاد دنده عقب گرفت و برگشت گفتم حاج آقا پشیمون شدی . بعدا فهمیدم آقای محمد سندگل از روستای کچولی سرخس بود گفت راستش یک‌بار چوبش را خوردم یکی را سوار کردم و کلی جریمه دادم نمی‌دانم چه شد که باز برگشتم و شما را سوار کردم . از اوضاع من پرسید بحث جبهه و درصد شیمیایی را گفتم گفت چرا نمی‌روی شرکت یک بخشنامه‌ای برای ایثارگران آمده کسانی که قبلاً سر کار بودند و مدرک ایثارگری دارند می‌توانند بروند سر کار من هم سال 1370 به مدت 3 ماه کارگری قرارداد بسته بودم و در شرکت نفت بایک پیمانکار کار کرده بودم .گفت : همین فردا مدارکت را بردار و برو بالاخره از سال 1389 مشغول بکار شدم و هم‌اکنون هم مشغول به خدمت می‌باشم .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم اکنون فلسطینی ها در قدس شریف در صحن مسجدالاقصی شادمان از حملات ایران به عمق خاک اسرائیل. ایران راهبردی را که در بی آبرو کردن اردوغان اخوانی و دولت های عربی ترسیم کرده بود را امشب تکمیل کرد. اکنون ایران قهرمان فلسطین و تمام حامیان آن در دنیاست. https://eitaa.com/joinchat/1532428856Cee4169476a
هدایت شده از جهاد تبیین
6.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقامون پرچمو🇮🇷 جوری کوبیده رو قله که کل دنیا همه توی شوکه✌🏻 ـــــــــــــــــــــــ 🛑 | عضوشوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/863436966Caa7007c905
هدایت شده از تحولات اورآسیا
طرف کشورش درگیر جنگ با یه قدرت اتمیه اومده وسط شادی مردم رفته رو سقف ماشین یه فلاکس چای گذاشته با نقل ارومیه میزنه بر بدن میگه:اگه سمت خداوند باشید به جای رفتن تو سوراخ موش راحت لم میدید و چایی میخورید چون میدونید سید علی و سربازانش نمیزارن باد مخالفی بالای سر کشور امام زمان بیاد تا باد چنین بادا... ـــــــــــــــــــــــ 🩸تحولات و |👇 https://eitaa.com/joinchat/2672885847Cdcb32a6755