محمد تقیزاده
فرزند محمدتقی 21 /6/ 1344 در تربت حیدریه دیده به جهان گشود . تا مقطع دیپلم تحصیل کرد و مردادماه 1365 به پادگان باغرود نیشابور اعزام شد و 2 ماه در آنجا آموزش دید و به ایلام غرب رفت . در لشکر 21 امام رضا (ع) گردان انصار بهعنوان مسئول دسته حمل مجروح امداد و نجات بود مجروحین و شهدا را از خط مقدم به پشت جبهه منتقل میکردند .
یک ماه قبل از عملیات کربلای 4 در خط پدافندی شلمچه نگهبانی میدادیم. تاریخ 3/10/ 1365 در خرمشهر بودیم که وارد عمل شدیم . از طریق کانال مجروحین را به پست امداد و با آمبولانس به پشت خط منتقل میکردیم . موقعی که عراقیها با هواپیما منطقه را منور زدند همه جا روشن شد ، سریعاً با تویوتا به خط اعزام و مجروحین و شهدا رو منتقل میکردیم . زیر آتش گلوله باید بهصورت کمر دوخم میرفتیم ، چون ما را با تیر مستقیم میزدند . توی این عملیات که لو رفته بود و مجروح وشهید زیادی دادیم تا صبح توی خط بودیم پس از عملیات به مقر گردان انصار در داخل خرمشهر برگشتیم . در عملیات کربلای 5 شب اول 19/ 10/ 1365 من خودم با فرمانده گردان انصار بودم پشت سر نیروهای خط شکن حرکت کردیم و هرجا نیاز بود خدماتدهی میکردیم و مجروحین را با آمبولانس و نفربر زرهی به عقب منتقل میکردیم . آتش زیادی بود جهنم شده بود و نخلها و نیزارها میسوخت . کسی وجدانش قبول نمیکرد که کم کاری کند . پشت خاکریز که رفتیم وارد کانال و سنگرهای عراقی شدیم . یکی از بچه های بسیج که تیر به دستش خورده بود دستش آویزان بود . صحنه های عجیبی در آن عملیات دیدم . ساعت 2 یا 3 صبح بود که مجروح را حمل میکردیم و یک خمپاره به لبه کانال خورد با انفجار گلوله دیگر متوجه نشدم چطور به پشت خط منتقل شدم وقتی به هوش آمدم خودم را روی تخت بهداری دیدم که بر اثر موج انفجار بستری هستم .از انجا من را به تربتحیدریه فرستادند . به خاطر ناراحتی اعصاب وروان در بیمارستان تحت درمان بودم . بعد از بهبودی دوباره به جبهه اعزام شدم . این مرحله هم به لشکر 21 امام رضا ( ع ) در ایلام غرب مستقر بود رفتم . از آنجا به غرب کشور منطقه بانه ارتفاع گرده رش عملیات بیتالمقدس2.
ساعت 6 صبح با قاطر که راه افتادیم با مواد غذایی و مهمات 11 ظهر رسیدیم سر قله . دستگاه های مهندسی زیر آتش خمپاره و پرتاب سنگلاخها جاده میزدند . در همین نقطه در حال حمل مجروح بودیم که گلوله توپ نزدیک ما منفجر شد من خودم را انداختم داخل کانال ، یکی از همرزمان که بچه لرستان بود به شهادت رسید . واقعاً لحظهی دلخراشی بود . تقریباً 10 روز آنجا بودیم تا عملیات بعدی . در عملیات بیتالمقدس 3 ادامه عملیات قبلی در ارتفاعات به سمت شهر سلیمانیه عراق صورت گرفت . منطقه بسیار صعب العبور بود . از مسیرهایی که امکان داشت نفربرهای زرهی مجروحین و شهدا رو منتقل میکردند . وقتی مستقر شدیم بچههای اطلاعات عملیات رفته بودند شناسایی که یکی از نیروهای اطلاعات عملیات در میدان مین شهید شده بود و پیکرش در همانجا مانده بود . جلسه گذاشتند که چگونه پیکر شهید را برگردانند . قرار شد پنج نفر بروند . من پیشنهاد دادم صبح برویم چون برف و باران باریده و بدلیل سرمای هوا مه می شود و به نوعی استتار می شویم . پیشنهادم قبول شد . یکی از بچههای اطلاعات عملیات و 4 نفر از بچههای ما رفتیم شهید را پیدا کردیم و آوردیم . عراقیها روی ارتفاع بودند ومسلط بر ما که ما شهید را آوردیم ، رسیدیم به خط خودی عراقیها متوجه شدند تیراندازی میکردند . شهید را که روی زمین گذاشتیم زمین برف و گل بود تیر به پشت سر شهید خورده بود . حالا جالب بود شهید را که روی زمین گذاشتیم ناگهان خون از محل جراحت جاری شد مانند یک تنهی درخت در فصل پاییز که برگ های آن ریخته است تبدیل به چندین شاخه شد فکر میکردیم نقاشی کشیده اند . حداقل 24 ساعت از شهادت وی گذشته بود . بعد از مأموریت امدیم فرمانده گردان جلسه گذاشتند و کتبا تقدیر و تشکر کردند . خیلی نزدیک شهر سلیمانیه شده بودیم . شبها چراغهای شهر دیده میشد . سرما خیلی شدید بود و سنگرها پر از آب میشد . زیر پتو ابتدا تخته میگذاشتیم که نم بالا نزند . قرارگاه شهید صادقی که محل استقرار گردانها بود توسط عراقی ها شناسایی شده بود و همیشه بمباران میشد . در این نقطه پنج گردان پیاده مستقر بودند . دریک مرحله از بمباران هوایی عراق 3 عدد از راکتها یی که شلیک شده بود منفجر نشد خدا میداند اگر عمل میکردند سرنوشت گردان ها چه می شد .
در یک مأموریت دیگر که به ما دادند رفتیم سردشت انجا خط پدافندی بود مارا بهعنوان نیروی مهندسی بردند کانالکنی و سنگرسازی با هماهنگی رفتیم برای احداث سنگر . مابین ما و عراقیها روی جاده آسفالت خاکریز زده بودند گفتم بریم سنگر بسازیم به فکرمان نرسید که یه نیروی تأمین بگذاریم یک مدت که مشغول کار بودیم متوجه شدیم دو نفربه سمت ما می آیند . همه ما کپ کردیم دست های خود را بالا بردیم و تسلیم شدیم . نزدیک که آمدند متوجه شدیم بچه های اطلاعات عملیات هستند گفتند نگران نباشید ولی به ما توصیه کردند که قبل از شروع به کار حتماً یه نگهبان بگذاریم و احتیاط کنیم . در ادامه عملیات بیتالمقدس 3خط پدافندی بود تقریباً 12 روز طول کشید که عراق پاتک کرد و تعدادی از نیروها مجروح ، شهید و اسیر شدند . تا پل سیدالشهدا عقبنشینی کردیم پل رو هم تخریب کردند امدیم به پادگان ایلام غرب . گفتند عراق به مهران حمله کرده شب چهارشنبه دعای توسل خواندیم . فرمانده گردان اعلام کرد آماده باشید مأموریت داده اند . نیمههای شب باید برویم . کامیون ها آمدند و به سمت مهران حرکت کردیم در بین راه گفتند برگردید پادگان . به ما مرخصی دادند آمدیم شهرستان .
در برگشت به اهواز رفتیم که ما را به سمت جزیرهی مجنون ،جفیر و شلمچه بردند چون عراق پیشروی کرده بود ، با شروع عملیات بیت المقدس 7 عراقیها را تا مرز بینالمللی عقب راندیم . در این عملیات یکی از بهترین دوستان و همرزمانم بنام موسیپور به شهادت رسید .
فرمانده ما یک روحانی بود به نام سید موسوی از خراسان ، ایشان موقعی که عملیات میشد از اول عملیات تا آخر عملیات در خط مقدم بود در تمام مدت حضورشان در جبهه تا زمان شهادت به مرخصی نرفتند و در نهایت به ارزوی خودشان که شهادت در راه دوست بود رسیدند . بعد از آخرین عملیات ما را به تربت فرستادند و3 ماه آخر خدمتم را در انجا سپری کردم 29 مهرماه 1367 خدمتم تمام شد . مدتی در شهرستان شغل آزاد داشتم . پس از آن به توصیه یکی از اقوام بهصورت پیمانکاری در قسمت ترابری مشغول بکار شدم و بعداً به حراست رفتم سال 1373 بخشنامه تبدیل وضعیت ایثارگران را از بنیاد گرفتم و سال 1380 رسمی شدم و در حال حاضر هم در انبار کالا مشغول خدمت میباشم .
هدایت شده از شهادت زیباسـت
📸 آینه تمام قد ایثار و مردانگی ...
«سید احمد سادات کیایی»
با ۱۲ سال سن از شهر لنگرود،
روستای پایین محله چاف
جوان ترین و کم سنترین
شهید عملیات بیتالمقدس است.
شهیدی که در مرحله اول عملیات،
۱۰ اردیبهشت ۶۱ اطراف خونینشهر
بعد از یک نبرد سنگین با دشمن بعثی
به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
#نوجوانان
#لشکر۱۶_قدس
#فهمیده_گیلان
#بزرگ_مرد_کوچک
#روحش_شاد_باصلوات
نشرمعارفشهدادرپیامرسانایتا⤵️
http://eitaa.com/joinchat/2517565440Cbc3f1bfcb6
هدایت شده از گاندو
🔻تصویری از یحیی سنوار و یووال بیتون، رئیس سابق اداره اطلاعات سازمان زندانهای اسرائیل، سال 2011
🔹به گفته بیتون (پیتون) در آن زمان سنوار به او گفته: من با نیروهای زبده به اسرائیل یورش خواهم برد و شما صهیونیستها را در هر کجا که باشند میکشم و تو را زندانی خودم خواهم کرد.
#طوفان_الاقصی
#وعده_صادق
🇮🇷@ganndo
🇮🇷@ganndo
هدایت شده از N E
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدنیه حتما ملاحظه فرمایید
چی فکر میکردند، چه نقشه هایی ریخته بودند چی شد.
یدالله فوق ایدیهم
هدایت شده از علیرضا میری
برشی از کتاب خاطرات جاوید
جلوی بهداری که رسیدم هر شش راننده با نگرانی و اضطراب ایستاده بودند و لباس یکی از آنها غرق در خون بود. مطمئن شدم هر بلایی آمده سر مجید آمده. داخل اطاق که شدم چند پرستار داشتند مجید را که در یک پتو پیچیده شده بود روی تخت میگذاشتند. طاقت دیدن آن صحنه را نداشتم. تمام سروصورت مجید یکپارچه خون لخته شده بود و زیر سرش هم خون تازه کمکم توی تاروپود ملحفهی زیر سرش میدوید. صدای ضعیف نالههایش نشان میداد که هنوز نفس میکشد. بیاختیار فریاد زدم: «دکتر دکتر، برین دکتر رو خبر کنین» و دویدم داخل سالن بیمارستان. از دور دکتر پنجهطلا را که دیدم آرام شدم. مسئول بیمارستان، جراحی با درجهی سرهنگ دومی بود که به خاطر تبحر و جسارتش در جراحیها او را به نام پنجهطلا میشناختیم. به محض ورود به اطاق و دیدن مجید دستور داد وسایل بخیه را بیاورند و خیلی زود دست به کار شد. اول کار با آرامش گفت: «اوه، اوه، اوه چه کار کردی با خودت آقای برادر... اسمت چیه؟» مجید با صدایی گرفته و آرام گفت: «مجید... مجید ایافت.» دکتر که از هوشیاری بیمارش خوشحال بود گفت: «آقامجید میخوام سرت رو بخیه بزنم. اگه الآن بیهوشت کنم راست میری اون دنیا. چه کار کنم بزنم یا نزنم؟» مجید که همیشه خود را انسان مقاومی نشان داده بود باز با ضعف فراوان گفت: «بزنین، هر کار دوست دارین بکنین.» موقعی که سر مجید را شستشو میدادند سفیدی جمجمهاش به چشمم آمد و دلم ریشریش شد. از اطاق بیرون آمدم. مهدی اصغرزاده صورتش را با دو دستش گرفته بود و نگران حال مجید نشان میداد. هر چه دعا بلد بودم زیر لب میخواندم و به این فکر میکردم که بعد از دست دادن بهترین دوستان و همرزمانمان، اگر مجید هم از دست برود کمر همه خواهد شکست. رانندهی مجید که حال و روز خرابی داشت کنار دیوار ایستاده بود و بدن کوفتهاش را میمالید.
به طرفش رفتم و از شدت ناراحتی داد زدم: «ایفا کجاست؟ چه اتفاقی افتاده؟ مجید چرا اینطور شده؟» بیچاره قصد جواب دادن نداشت. طبیعی بود که او نگرانتر از ما باشد، چون خودش را در این اتفاق مقصر میدانست. یکی از رانندهها که پشت سر ماشین او حرکت میکرده جلو آمد و گفت: «جادهی نقده با این همه پیچوخم تندوتیز خطرناکه. آدم باید حواسش باشه، تند نره. سرعتش زیاد بود سر پیچ نتونست تعادلش رو حفظ کنه غلطید توی دره.» رانندهی مجید حرف را دزدید و ادامه داد: «کار خدا همون اولش من افتادم بیرون. بیچاره برادر ایافت تا ته دره رفت.» باز دست و پای ضرب خوردهاش را مالید و ادامه داد: «دو ساعت طول کشید با جک و تایلِوِر آهنهای ایفا رو صاف کردیم تا برادر ایافت رو نجات دادیم. خدا بهمون رحم کنه.» دویدم داخل اطاق. دکتر پنجهطلا یکریز با مجید حرف میزد تا او را هوشیار نگه دارد و پشت سر هم بخیه میزد. مجید هم با ناله جواب میداد و نگرانی ما را کمتر میکرد. هوا کاملاً تاریک شده بود که کار دکتر هم تمام شد. در حالی که از خستگی پلکهایش به سختی از هم جدا میشد گفت: «یگان ویژه باید مجید ویژه داشته باشه. فکر نمیکردم اینقدر تحمل بالایی داشته باشه. امشب مجید ویژه خوب بخوابه فردا غیر از زخمهاش مشکل دیگهای نداره.» خیالم که راحت شد کنار تخت رفتم. کار پانسمان تمام شده و از گردن به بالا باندپیچی شده بود و گازها و پنبهها و باندها تبدیل شده بود به یک عمامهی بزرگ.
به شوخی گفتم: «چطوری شیخ مجید ویژه.» وقتی با صدای بلند خندید همهی ترس و نگرانیهای من و مهدی را شست و رفت. هر چند درد شدیدی داشت ولی خیلی بروز نمیداد و توی خودش میریخت. از نگهداری و مواظبت کادر بیمارستان که خیالمان راحت شد به ساختمان برگشتیم تا بخوابیم. وسط میدان با ایفای مجید روبرو شدیم که با جرثقیل و بکسل از ته دره بیرون کشیده و آورده بودند به مقر. اصلاً باور کردنی نبود که دو نفر از داخل این آهنپاره زنده بیرون آمده باشند.
(بسم الله الرحمن الرحیم)
(ماشاءالله .لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم )
(الهی به امیدتو)
خدایا بحق امام حسن علیه السلام وامام حسین علیه السلام جوانان ما را ازشروسوسه های شیطانی محافظت بفرما
خدایا مشکل شغل و مسکن و ازدواج جوانان ماراآسان بگردان
خدایا آنی و کمتراز آنی جوانان مارابخودشان وامگذاخدایا اسمشان را درلیست سربازان آقاامام زمان عج قراربده
خدانسبت انجام دستورات اسلام ثابت قدم بدار
الهی عجل عجل عجل لولیک الفرج
آمین یا رب العالمین
سلام صبحتون منور به نور الهی
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ ۲۷ شوال ۱۴۴۵
ذکر روز دو شنبه:
یا قاضی الحاجات
السلام علیک یا رسول الله
السلام علیک یا امیرالمؤمنین
السلام علیک یا فاطمة الزهراء
السلام علیک یا حسن بن علی
السلام علیک یا حسین بن علی
السلام علیک یا علی بن الحسین
السلام علیک یا محمد بن علی
السلام علیک یا جعفر بن محمد
السلام علیک یا موسی بن جعفر
السلام علیک یا علی بن موسی
السلام علیک یا محمد بن علی
السلام علیک یا علی بن محمد
السلام علیک یا حسن بن علی
السلام علیک یا صاحب الزمان
آیت_الکرسی
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
«اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَ لاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضَ وَ لاَ یَۆُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ.
لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُۆْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَیَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ.
اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآۆُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ.»
((( اللهم عجل لولیک الفرج)))
هدایت شده از حفظ آثار
13.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دختر کوچولو یهو میاد وسط صحنه برنامه #محفل همه رو غافلگیر کرد
#امام_زمان
#حجاب
🇮🇷کانال مروجین معروف
🆔@moravejin_marof