eitaa logo
《سربازان دیروز و امروز سرخس》
1.2هزار دنبال‌کننده
33.3هزار عکس
12.3هزار ویدیو
101 فایل
بِسْمِ اَللّٰه اَلرَحمٰن اَلرَحیم فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ : هر کس به اسلام گرویده مأموریت دارد استقامت کند ( آیه ۱۱۲ سوره هود ) سلام علیکم به نام خدا ، به یاد خدا ، برای خدا این کانال مخصوص دفتر حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس شهرستان سرخس می‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ایام سربازی برادرم غلامرضا در تاریخ هجدهم خرداد ۱۳۵۶ جهت گذراندن دوره ی آموزشی خدمت سربازی به تربت حیدریه اعزام شد و پس از آن در مشهد مقدس در لشکر ۷۷ خراسان و در گردان تانک بعنوان تعمیرکار سازمان دهی گردید. شهید از دوران خدمت سربازی در مشهد اینگونه نقل می‌کرد :«در زمان تظاهرات مردم بر علیه شاه ،افسران وفادار به رژیم شاه با تحریک و همچنین تهدید نیروها، گردان های عملیاتی ارتش را برای حمله و تیراندازی به سمت مردم به خیابان ها می بردند. در روز دهم دی ماه ۵۷ پس از تحریک نیروها و تهدید آنها به قتل در صورت سرپیچی از دستور ، نیروها رو برای سرکوب مردم مشهد به خیابانهای شهر اعزام کردند. آن روز نیروهای عملیاتی به سمت مردم تیراندازی کرده و با تانک و نفربر به تظاهر کنندگان و‌مردم بی دفاع حمله کرده و بسیاری از آنان را به خاک و خون‌ کشیده بودند. آنقدر این کشتار عظیم و فجیع بود که به آن یکشنبه ی سیاه و خونین می گفتند . افراد بسیار زیادی را هم دستگیر کرده بودند که همان روز یک اتوبوس پر از مردم زخمی و‌ خون‌آلود رو که از مسیر چهار راه شهدا دستگیر کرده بودند و روی هم ریخته بودند، وارد لشکر کردند و بعد مدتی دوباره سوار اتوبوس‌ها کردند و از پادگان بیرون بردند که که برای ما سرنوشت آنها مشخص نشد که به کجا انجامید. از این روز به بعد مردم به مبارزات خودشان علیه رژیم ادامه دادند و تقریبا چند روز بعد از این یکشنبه ی خونین مردم توانستند کنترل شهر را به دست بگیرند. افسران انقلابی هم به سربازان و‌ گردانهای عملیاتی فرمان امام رو اعلام کرده‌ بودند که از پادگان ها فرار کنند. بنابراین در لشکر ۷۷ خراسان هم از هر گردان‌ ۳۰۰ نفره ۴۰ تا ۶۰ نفر باقی مانده بود. یک عده که به مرخصی رفته بودند غیبت کردند و یک تعداد هم پادگان را ترک کرده بودندو فقط ما نیروهای گردانهای خدماتی که وسایل گردانها در اختیارمان بود در پادگان مانده بودیم. همین روزها بود که یک گروه به عنوان راهپیمایی آمدند دم لشکر و با خود بچه‌های لشکر رفتند داخل لشکر زندان مخفی متعلق به ساواک را تصرف کرده و پرونده‌ها و عکس‌هایی از شکنجه‌های مردم را کشف کردند. هنوز انقلاب اسلامی رسماً به پیروزی نرسیده بود اما مشهد در کنترل نیروهای انقلابی بود .در روز های اول بهمن بود که فرماندهان لشکر ۷۷ خراسان همبستگی خود را با مردم اعلام کردند و به همین مناسبت نیروهایی باقیمانده در لشکر را برای دیدار با آیت الله شیرازی و اعلام همبستگی با مردم به بیت ایشان بردند . پس از دیدار با آیت الله شیرازی همه به حرم امام رضا رفتیم و دیگر به پادگان برنگشتیم و به صف مردم انقلابی پیوستیم.» آن زمان از خدمت سربازی شهید چند ماه مانده بود ،تقریبا ۲۰ روز از این اتفاق گذشته بود که امام فرمان دادند نیروها به پادگان‌ها برگردند که غلامرضا هم جهت ادامه ی خدمت سربازی به مشهد برگشت. شهید نقل می کند: « بعد از برگشت نیروها به لشکر، تمام آن افسران جنایتکار که به سربازان دستور تیراندازی به مردم را داده بودند ، توسط سربازان و افسران انقلابی جهت محاکمه شناسایی و معرفی شدند تا به سزای جنایت‌هایشان برسند.» غلامرضا خدمت سربازی را در پانزدهم فروردین ۱۳۵۸ در پی بخشش دو ماهه سربازی از طرف امام به پایان رساند و به خانه برگشت. راوی محمد اصغری برادر شهید
بوسیدن گلوی غلامرضا من و‌پسر عمه ام غلامرضا و دوستمان مرحوم علی گلاوی در پایگاه بسیج روستا برای رفتن به جبهه ثبت نام کرده بودیم . روزی که قرار بود از پسکمر به سپاه سرخس و اعزام به مشهد برویم من ساکم را بسته بودم و به پایگاه رفتم مردم هم برای بدرقه ی ما جلوی پایگاه آمده بودند من وسایلم را داخل پایگاه گذاشتم بعد هم به دنبال پسر عمه ام غلامرضا به خانه ی عمه ام رفتم. وقتی رسیدم دیدم غلامرضا دم در خانه پوتینهای سربازیش را پوشیده و در حال بستن نخ‌های پوتین هست و عمه ام هم کنارش ایستاده است . تا دیدمش گفتم غلامرضا زود باش مینی بوس دم پایگاه منتظر ما هست . و ادامه دادم از همینجا پوتین می پوشی ؟ گفت:« آره برای اینکه دنبال پوتین برای خودم نگردم. بعدعمه‌ام صورت من را بوسید غلامرضا سرش را پایین آورد تا صورت او را هم ببوسد عمه ام گلوی غلامرضا رابوسید غلامرضا خندید و گفت مادر از پسر برادرت صورتش را می‌بوسی اما نوبت من که می شود گلویم را می بوسی؟ عمه ام با حسرت و ناامیدی یک آه بلندی کشید و گفت هی مادر ... بعد بغضی که در گلویش بود را فرو خورد و دیگر نتوانست چیزی بگوید . من و غلامرضا خندیدیم و همینجور با شوخی و خنده از عمه‌ام خداحافظی کرده و به پایگاه آمدیم. راوی حسن بربرستانی پسر دایی شهید