همۀ جبهه خاطره است و ما از قدم اول از استقبال مردم، از کمکهای مردم مستضعف بهره میبریم. ببینید مثلا یک پیرزن که یک دست رختخواب خود را به جبهه میفرستد و میگوید رزمندگان و حتی عذرخواهی میکند که از این بیشتر در توانم نیست و امیدوارم از من قبول کنید. یا در رابطه با خود جبهه معجزات شب عملیات که باران رحمت الهی روی رزمندگان میبارد و یا گلولههایی که اطراف رزمندگان میخورد و عمل نمیکند و یا گلولۀ خمپاره 60 م م که به بازوی رزمنده میخورد و عمل نمیکند که با عمل جراحی بیرون میکنند. اینها معجزه و خاطره است. هر قدمی که برمیداریم؛ هر لحظه که در جبهه هستیم، معجزه است در توسلات و در مراسم دیگر برای رزمندگان خاطرات زیادی است.
سفارشی که ما به کلیه مردم ایران و حزب الله داریم، این است که آنهایی که حزب اللهی هستند که خوب الحمدلله به سفارش نیاز ندارند؛ ولی برادرانی که هنوز مادیات جلوی چشمشان را گرفته، تنها سفارش ما این است کمی به خودتان بیایید و نگاه کنید و ببینید کسانی که ثروت آنها از شما بیشتر بوده، موقع مرگ چی با خود بردهاند. اینها را دقت کنید. سعی کنند بخودشان بیایند تا کی میخواهند ادامه دهند .انشاءالله بهزودی ریشۀ صدام هم کنده میشود. بعد باز این بچه حزب اللهیها که درجبههها دارند خون میدهند، شب روز بیدار خوابی میکشند، میجنگند، بر میگردند و میآیند و جایگزین افراد سودجو میشوند و نمیگذارند که نیروهای غیر ولایتی در ادارات خدمت کنند و به مردم مستضعف که جبههها را پر کردهاند خیانت کنند. این افراد سعی کنند به آغوش مردم برگردند.
خبرنگار: با تشکر از شما و برای پیروزی رزمندگان اسلام صلوات (اللهم صل علی محمد و آل محمد).
ترکش خمپاره
□ راوی: صفر فداکار، همسنگر شهید
شب قبل از شهادت محمد، داخل دژ خرمشهر که ساختمانهای بتونی پیش ساخته بود، مستقر بودیم. عملیات کربلای 5 که شروع شد، عراق دیوانهوار خرمشهر را گلوله باران میکرد که یک گلوله خورد روی بالکن ساختمانی که ما مستقر بودیم. یک ترکش از محلی که برای پنجره گذاشته بودند، وارد اتاق شد. ابتدا به سقف خورد و برگشت چند سانتی از کنار گیجگاه محمد، به پتویی که محمد خواب بود خورد و به خود محمد نخورد. تقدیر این بود که در خط مقدم و در حال حمله ترکش بخورد.
مصاحبه با شهید
□ راوی: حسن حقانی، همرزم شهید
من در واحد تبلیغات موقعیت شهید برونسی بودم. برای کاری که داشتیم به تک تک گردانها رفتم و از آنها مصاحبهای تهیه کردم که در یکی از مصاحبهها به گردان یدالله رسیدیم. اتفاقاً همزمان با رسیدن ما، از حاج صادق آهنگران هم دعوت کرده بودند که با صدای خود یک شور و حالی را به بچهها قبل از عملیات کربلای 5 بدهد و آنجا محمدابراهیم را میدیدم که میاندار هیئت بود و پرشور سینه میزد. بعد از پایان مراسم سراغ نیروهای گردان یدا... رفتم و از قضا از محمدابراهیم و صفر فداکار درخواست کردیم که مصاحبهای را داشته باشند. مصاحبه در ساعت 4 عصر قبل از شروع عملیات کربلای 5 در بام دژ خرمشهر گرفته شد. این اولین و آخرین مصاحبه با محمدابراهیم بود که در منطقۀ دژ خرمشهر در دی ماه 65 توفیق مصاحبه از این شهید بزرگوار را داشتیم.
آخرین سفارش
□ مصاحبه، خبرنگار، حسن حقانی
محل مصاحبه پشت بام دژ خرمشهر ساعت 4 بعدازظهر روز اول عملیات کربلای 5 و
خبرنگار: برادر، سلام علیکم. ضمن معرفی خودتان بفرمایید از کدام شهرستان اعزام شدهاید و چه مدت در جبهه حضور داشتید و در کدام گردان خدمت میکنید و مسئولیت شما چیست؟
بسم الله الرحمن الرحیم. (رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق واجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا)
محمدابراهیم: اینجانب محمدابراهیم بوزقوچانی اعزامی از سرخس در سال 1361 که به صورت پراکنده در جبهههای حق علیه باطل در خدمت برادران رزمنده بودم اکنون در گردان یدالله لشکر5 نصر مشغول خدمت میباشم.
خبرنگار: برادر همانطور که در جریان هستید نیروهای اسلام حاضر هستند تا دقایقی دیگر به سوی خط مقدم حرکت کنند و درس دیگری به نیروهای عراقی بدهند. بفرمایید چه احساسی دارید و در این موقعیت حساس نیروهای خودتان را در چه سطح آمادگی برای حمله ارزیابی میکنید؟
محمدابراهیم: احساسات نیروها که چه عرض کنمِ آنقدر زیاد است که جسم گنجایش حجم آن را ندارد. آنقدر روحیه نیروها بالاست که نیروهای رزمندهای که قرار بود 45روزه یا سهماهه اینجا باشند، الان بعضی از آنها بیش از چهار ماه است که حضور دارند و حتی در عملیات کربلای چهار هم حضور داشتند؛ زیر آن آتش سنگین که شکست خوردیم. بعد از عملیات کربلای چهار در پادگانی که بودیم نیروها با پای برهنه به صورت دستههای سینهزنی شعار میدادند که فرمانده آزاده آمادهایم آماده. ما اهل کوفه نیستیم، امام تنها بماند و از این قبیل شعارها ، اینها همه احساس نیروها را نشان میدهد که این نیروها از آن دسته نیروهایی نیستند که از جنگ فرار میکردند. اینها از آن دسته نیروهایی نیستند که در عقب و پشت جبهه نق میزنند که چرا جنگ طول میکشد و چرا صلح نمیکنید. اینها نیروهایی هستند که حقاً سربازان واقعی امام زمان (عج) هستند و با این روحیهای که برادران دارند انشاءالله بهزودی شاید امشب و شب آینده با عملیاتی که در پیش داریم بتوانیم سیلی محکمی به دشمن بزنیم.
خبرنگار: بفرمایید خون پاک شهدا در سرنوشت عملیاتها چه تأثیری دارد؟
محمدابراهیم: هر قطره خونی که که از شهدا میریزد تأثیر دارد. نگاه کنیم و ببینیم در تشییع جنازه و مجلس شهدا، جای اینکه خانوادهاش عزاداری بکنند، حتی هنوز سوم و هفتم شهید را ندادهاند برادر و یا پدر شهید لباس رزم به تن میکند و عازم جبههها میشوند. شهید شدن به این معنا نیست که رزمندهای شهید میشود و ما باید عزاداری کنیم. شهدا وصیت میکنند که اسلحۀ ما را زمین نگذارید. ببینید چندین نفر از اقوام، خویشان و دوستان یک شهید به جبهه اعزام میشوند. ما اعزامهای اول جنگ را نگاه میکنیم و اعزامهای حالا را چقدر فرق میکند. این نشان میدهد که خون شهدا اثر خاصی روی مردم دارد.
خبرنگار: در پایان اگر مطلب یا پیام خاصی برای امت حزب الله دارید یا خاطرهای برای مردم، توضیح دهید.
من از فرصت استفاده کردم و ظرف فرصت چند ثانیه با چند نفر از نیروهای دسته، خودم را به بالای هلالی دوم رساندم و به پیشروی و پاکسازی ادامه دادم. شهید اکبری و شهید بوزقوچانی و شهید عابدینی با توجه به اینکه مجروح هم شده بودند، به سمت عراقیها میرفتند و با پرتاب نارنجک همۀ تیربارچیهای عراقی را به درک واصل کرده بودند . آتش دشمن توسط فرمانده گروهان و معاونش محمد ابراهیم خاموش شد. از طریق بیسیم متوجه شدم که محمد مجروح شده است. ساعت حدود چهار صبح بود و ما به لطف خدا هلالی دوم را هم گرفتیم که از طرف عقبه خط ما صدای اذان بگوش رسید . نیروها با تیمم و با پوتین نماز صبحشان را اقامه کردند. هوا که روشن شد، راههای نفوذ دشمن به هلالی را شناسایی و نیروها را با تجهیزات لازم مستقر کردم. هلالی دوم برشی داشت که به موانع و هلالیهای دیگر دشمن متصل میشد. فرصتی شد احوال نیروهایم را بپرسم و خسته نباشید و خداقوت به آنها بگویم. وقتی آمار شهدا، مجروحان و حاضران را میگرفتم، از هلالی دوم به هلالی اول آمدم. ابتدا رفتم قرارگاه. فقط نزدیک به سه کیسه پوکۀ تیربار بود که عراقیها به سمت ما شلیک کرده بودند. چند نفر عراقی هم کشته شده بودند که یکی از آنها زن بود و لباس نظامی و کلاه آهنی داشت؛ طوری موهای سرش را بسته بود که داخل کلاه آهنی جا شود. نحوۀ مجروحیت محمد را پرسیدم که گفتند یک تیر به گلویش میخورد و یک تیر هم به ناحیۀ سر. ولی با همان حالت مجروح به دشمن حمله میکند تا اینکه آنها را به درک واصل میکند. سپس نیروهای امدادگر او و شهید عابدینی و شهید اکبری را به عقب منتقل میکنند که هر سه نفر بر اثر خونریزی زیاد به شهادت میرسند. آمار نیروها، مجروحان و شهدا را که گرفتم، به هلالی دوم برگشتم که دشمن شروع به پاتک و تهیه آتش کرد. آنقدر گلولۀ توپ روی سرمان ریخت که زمین مانند ژل و گهواره تکان میخورد. دشمن دیوانهوار با انواع سلاحها از زمین و آسمان حمله کرد و خط مقدم را شیمیایی زد؛ حتی هواپیماهای جنگی عراق خط اول ما را بمباران میکردند. خدا را شکر نیروها مقاومت میکردند. روز سوم عملیات، دشمن خط مقدم را با هواپیماهای اهدایی غرب و شرق بمباران کرد که فرمانده دلاور و محبوب گردان یدالله، حسن انفرادی، درحالیکه داخل سنگر بود، شهید شد. چنان موج انفجار راکت قوی بود که قلب شهید را از درون منفجر کرد و او را به شهادت رساند. روحشان شاد
بر مزار لالهها تنها ماندهام من .... فرمانده گردان و گروهان و... رفتند و جا ماندهام من...من فقط یک ناله بودم حیف شد...کاش من هم یک لاله بودم حیف شد.
بوزقوچانی هم پروازکرد
نحوۀ شهادت
□ راوی: محمد صدیق یساقی، همرزم شهید
...شب دوم عملیات نوبت گردان ما بود که باید به دشمن حمله میکردیم. بعد از صرف شام مختصر، نیروها همه جمع شدند و تجهیزات نیروها را بررسی کردیم. ساعت حدود ده شب بود که با چندین دستگاه تویوتا به سمت خط مقدم حرکت کردیم. به خاکریز خودمان که رسیدیم، پیاده شدیم. نیروها کنار خاکریز پناه گرفتند. دشمن هوشیار شده بود. شب دوم عملیات بود و بنا به دستور حرکت کردیم. شهید بوزقوچانی معاون گروهان دوم با شهید عابدینی که بیسیمچی بود آن شب با ما بودند. معبر آبی و باتلاقی بود؛ طوری که نیروها لباسهایشان خیس شد. آتش دشمن هر لحظه بیشتر میشد و در مسیر حرکت، بدنهای مطهر شهدای غواص که در عملیات کربلای چهار، شانزده روز قبل به شهادت رسیده بودند، در اطراف معبر مشاهده میشد. یکی سر نداشت؛ یکی پا نداشت؛ یکی دست نداشت و.... با توجه به اینکه نیروها شهدا را میدیدند، با توکل به خدا و با روحیۀ وصفنشدنی به استقبال شهادت میرفتند. منورهای خوشهای عراقیها قطع نمیشد. منطقۀ عملیات مانند چلچراغ همهجا را روشن کرده بود. لابهلای منورها، گلولههای توپ و خمپاره بود که به باتلاق و اطراف میخورد و گلولای را بر سر ما میریخت. از داخل یک کانال که فاصله بین دو خط را طی کردیم، به دژ اصلی دشمن رسیدیم. گروهان یکم از ما زودتر وارد عمل شده بود و مشغول پاکسازی دژ بود. ارتفاع دژ خیلی بلند بود. چون نیروها خیس بودند و نمیتوانستند از خاکریز بالا بیایند. شهید بوزقوچانی بالا ایستاد و با یک اسلحه، یکییکی نیروها را بالا میکشید و نیروها وارد دژ میشدند. دژ خیلی پهن بود. وسط آن یک کانال چهار متری بود که خودروهای عراقی بهراحتی رفت و آمد میکردند. ما هم درگیر شدیم و با نارنجک و کلاش یکییکی سنگرهای عراقی را پاکسازی میکردیم. یک عراقی را با آرپیجی زدم به پایین کمرش خورد و از آن طرف بیرون آمد؛ ولی عمل نکرد؛ چون فاصله کم بود و سرجنگی موشک مسلح نشد. تعدادی از نیروهای عراقی به درک واصل شدند و تعدادی هم اسیر. تعدادی هم هنوز خواب بودند. شب از نیمه گذشته بود که فرمانده گروهان ما شهید جواد اکبری با بیسیمچی خودش و شهید بوز قوچانی به نزد دستۀ ما آمدند و دستور دادند که باید به عمق خاک دشمن پیشروی خودمان را شروع کنیم و اولین هدف را که هلالی است، تصرف کنیم. خود فرمانده گروهان و جانشین وی با دستۀ ما آمدند. خیلی خوشحال شدم. نیروهای دسته هم خیلی روحیه گرفتند؛ چون از لحاظ تقوا این سه بزرگوار بمب روحیۀ نیروهای گردان بودند. قرار شد تا رسیدن ما به هلالی، نیروهای دستۀ دوم روی تیربارهای دشمن آتش تهیه بریزند تا ما فاصله 20 تا 30 متری اولین هلالی دشمن را بگیریم. از بالای دژ به سمت هلالی سرازیر شدیم. سمت راست هلالی یک دولول ضدهوایی بود که نیروهای ما را میزد. نیروهای ما از بین دژ و ضدهوایی خودشان را به بالای هلالی رساندند. ارتفاع هلالی خیلی بلند بود. دهانۀ هلالی 200 متر میشد که پر از موانع بود و برای تصرف هلالی باید از پهلو وارد میشدیم. عراقیها ابتدای هلالی خیلی مقاومت میکردند. با شهید بوزقوچانی به ابتدای کانال هلالی رسیدیم. دشمن یکسره منور میزد که همهجا مانند روز روشن میشد. تیر شکم یکی از نیروهایم را دریده بود؛ طوری که تمام محتویات داخل شکم دیده میشد. محمد چون فرمانده بود یک سرنیزه داشت؛ سریع لباسهای مجروح را پاره کرد. قلب مجروح داشت میزد؛ حتی رگهای اطراف قلب دیده میشد. شکم مجروح را با باند و چفیه بستیم و او را به یک کنار کانال گذاشتیم و به پاکسازی هلالی ادامه دادیم. دشمن خیلی مقاومت میکرد. سنگرهای عراقی یکی پس از دیگری به دست رزمندگان اسلام پاکسازی میشد. شکر خدا تلفات ما کم بود. به بچه هاگفته بودم که همیشه توکل به خدا کنند و آیۀ 9 سورۀ مبارک یس را بخوانند: «و جعلنا من بین ایدیهم ....» و خداوند دشمنان دینش را کر و کور کرده بود. واقعاً با آن همه آتش شدید دشمن با تیر رسام که مشخص است به طرف ما میآمد، باز هم نیروها با شجاعت تمام به پاکسازی ادامه میدادند. ساعت از سه گذشته بود که به انتهای کانال هلالی رسیدیم. دشمن برای رفت و آمد و فرار خودش هلالی را برش زده بود بین هلالی اول و دوم یک (ب) شکل بتونی بود که به آن قرارگاه هم میگفتند که چند تیربار و آرپیجی کار گذاشته بودند. دشمن از همان نقطه یکسره آتش میریخت و اجازۀ سر بالا آوردن به ما را نمیدادند. پیشروی قفل شد. فرمانده گروهان که با ما بود خیلی کار من را راحت کرده بود. با بیسیمچی و شهید بوزقوچانی تصمیم گرفت که با چند نفر نیروی تکور به طرف قرارگاه حمله کنند. با فریاد الله اکبر و آتش به صورت هجومی از برش هلالی عبور کردند. دشمن هم متوجه حرکت آنها شد و تمام آتش خودشان را به طرف آنها گرفت. آنها که با هم درگیر شدند، تیرباری که به سمت ما تیراندازی میکرد، آتش خود را قطع کرد.
من از فرصت استفاده کردم و ظرف فرصت چند ثانیه با چند نفر از نیروهای دسته، خودم را به بالای هلالی دوم رساندم و به پیشروی و پاکسازی ادامه دادم. شهید اکبری و شهید بوزقوچانی و شهید عابدینی با توجه به اینکه مجروح هم شده بودند، به سمت عراقیها میرفتند و با پرتاب نارنجک همۀ تیربارچیهای عراقی را به درک واصل کرده بودند . آتش دشمن توسط فرمانده گروهان و معاونش محمد ابراهیم خاموش شد. از طریق بیسیم متوجه شدم که محمد مجروح شده است. ساعت حدود چهار صبح بود و ما به لطف خدا هلالی دوم را هم گرفتیم که از طرف عقبه خط ما صدای اذان بگوش رسید . نیروها با تیمم و با پوتین نماز صبحشان را اقامه کردند. هوا که روشن شد، راههای نفوذ دشمن به هلالی را شناسایی و نیروها را با تجهیزات لازم مستقر کردم. هلالی دوم برشی داشت که به موانع و هلالیهای دیگر دشمن متصل میشد. فرصتی شد احوال نیروهایم را بپرسم و خسته نباشید و خداقوت به آنها بگویم. وقتی آمار شهدا، مجروحان و حاضران را میگرفتم، از هلالی دوم به هلالی اول آمدم. ابتدا رفتم قرارگاه. فقط نزدیک به سه کیسه پوکۀ تیربار بود که عراقیها به سمت ما شلیک کرده بودند. چند نفر عراقی هم کشته شده بودند که یکی از آنها زن بود و لباس نظامی و کلاه آهنی داشت؛ طوری موهای سرش را بسته بود که داخل کلاه آهنی جا شود. نحوۀ مجروحیت محمد را پرسیدم که گفتند یک تیر به گلویش میخورد و یک تیر هم به ناحیۀ سر. ولی با همان حالت مجروح به دشمن حمله میکند تا اینکه آنها را به درک واصل میکند. سپس نیروهای امدادگر او و شهید عابدینی و شهید اکبری را به عقب منتقل میکنند که هر سه نفر بر اثر خونریزی زیاد به شهادت میرسند. آمار نیروها، مجروحان و شهدا را که گرفتم، به هلالی دوم برگشتم که دشمن شروع به پاتک و تهیه آتش کرد. آنقدر گلولۀ توپ روی سرمان ریخت که زمین مانند ژل و گهواره تکان میخورد. دشمن دیوانهوار با انواع سلاحها از زمین و آسمان حمله کرد و خط مقدم را شیمیایی زد؛ حتی هواپیماهای جنگی عراق خط اول ما را بمباران میکردند. خدا را شکر نیروها مقاومت میکردند. روز سوم عملیات، دشمن خط مقدم را با هواپیماهای اهدایی غرب و شرق بمباران کرد که فرمانده دلاور و محبوب گردان یدالله، حسن انفرادی، درحالیکه داخل سنگر بود، شهید شد. چنان موج انفجار راکت قوی بود که قلب شهید را از درون منفجر کرد و او را به شهادت رساند. روحشان شاد
بر مزار لالهها تنها ماندهام من .... فرمانده گردان و گروهان و... رفتند و جا ماندهام من...من فقط یک ناله بودم حیف شد...کاش من هم یک لاله بودم حیف شد.
بوزقوچانی هم پروازکرد
هدایت شده از ߊࡋࡋܣܩ ߊܝܝ۬ࡐ߳ܢߺ߭ߊ ܝߺ̈ߺߺ၄ܦ߭ܢߺ࡙ࡐ߳ ߊࡋ̈̇ࡄܣߊࡅܣ
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
🔸وقتی این جسم بی سر را در منطقه عملیاتی پیدا کردند در جیبش کاغذی را یافتند که در آن نوشته بود: بی سر و سامان تو ام یا حسین
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🦋🦋
(بسم الله الرحمن الرحیم)
(لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم )
(الهی به امیدتو)
خدایا دراین روز بحق امام موسی علیه السلام .امام رضاعلیه السلام .امام جوادعلیه السلام و امام هادی علیه السلام توفیق عبادت و بندگی به همه ما عنایت بفرما
عاقبت مان را ختم به خیر بگردان
حاجات مسلمین را برآورده بخیربگردان
مریض های مسلمین را شفا عنایت بفرما
همه ماها را مخصوصا جوانهای ما را به راه راست هدایت بفرما
خدمتگذاران به اسلام و مسلمین را در پناه خودت حفظ بفرما
اللهم عجل الولیک الفرج
آمین یا رب العالمین