نجات شهید بدست شهید
اول انقلاب ایامی که بارندگی زیاد بود، رودخانه فصلی کشف رود که از کوه های مشهد سرچشمه می گیرد و در مرز ترکمنستان به رودخانه تجن می ریزد سیل های خروشانی داشت.
بیشتر اوقات هم آن سیل های سهمگین درختان سر راهش را از جا می کند و همراه با خار و خاشاک و چوب و ... با خودش به سمت روستای ما می آورد.
در این جور مواقع اغلب مردم از کوچک و بزرگ برای تهیه هیزم، جهت گرم کردن خانه و روشن کردن تنور و پخت نان به حاشیه رودخانه می رفتند و چوبهایی که سیل می آورد را می گرفتند.
یکی از همین روزها که برای جمع آوری چوب با مردم کنار رودخانه رفته بودیم، سیل یک تنه درختی که خیلی بزرگ بود را با خودش آورده بود که شهید محمد رضا کرمانی که آن زمان نوجوانی حدودا سیزده یا چهارده ساله بود، رفت تا آن را از آب بگیرد که امواج خروشان او را با خودش به وسط رودخانه برد و گرفتار گرداب نمود .
من که نزدیکش بودم رفتم نجاتش بدهم، اما بعلت امواج خروشان سیل نتوانستم جلوتر بروم ونا امید برگشتم .
چندین نفر از اهالی روستا ازجمله پدر این شهید هم هر کاری کردند نتوانستند وی را نجات دهند و تقریباً از نجات وی قطع امید کردند.
در این لحظه شهید غلامرضا اصغری که در آن زمان فردی جوان و قوی بود، از فاصله ی دور متوجه این اتفاق شد و از همان جا با سرعت زیاد دوید و از آنجا که شناگر ماهری بود ، خودش را به داخل آب انداخت و شنا کنان و با شجاعت تمام خودش را به محمدرضا رساند و دستش را دراز کرد و محمدرضا را محکم گرفت و با دست دیگر و با تلاش فراوان شروع به شنا کردن نمود و به کمک خداوند توانست محمدرضا را از گرداب نجات داده و به لب رودخانه برساند و سپس مردم هم کمککرده و هر دو را از آب بالا کشیدند.
به گفته ی خانواده ی شهید کرمانی محمدرضا ارادت ویژه ای به غلامرضا پیدا کرده بود تا اینکه غلامرضا در تاریخ ۱۶ اسفند ۱۳۶۰ در تنگه ی چزابه به شهادت رسید. محمدرضا از این اتفاق بسیار غمگین و ناراحت بود و همین امر باعث شد که محمدرضا نیز با اینکه نوجوانی بیش نبود راهی جبهه شود تا ادامه دهنده ی راه غلامرضا باشد و این بود که محمدرضا هم در پانزدهم اسفند ۱۳۶۲ در سن شانزده سالگی در جزیره مجنون و در عملیات خیبر به شهادت رسید و به غلامرضا ملحق شد.
شاید مشیت الهی بر این بود که غلامرضا در میان امواج خروشان سیل دست محمدرضا را بگیرد تا در گرداب رودخانه غرق نشود و بعد از اینکه در چزابه شهید شد و از دنیا نجات پیدا کرد دوباره دست محمدرضا را گرفته و او را نزد خودش ببرد تا در گرداب فتنه های دنیا غرق نشود.
روح هر دوی این عزیزان شاد باشد. ان شاء الله.
راوی موسی صاحب نیا همسایه شهید
صفحه ۲۰