eitaa logo
《سربازان دیروز و امروز سرخس》
1.2هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
12.6هزار ویدیو
101 فایل
بِسْمِ اَللّٰه اَلرَحمٰن اَلرَحیم فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ : هر کس به اسلام گرویده مأموریت دارد استقامت کند ( آیه ۱۱۲ سوره هود ) سلام علیکم به نام خدا ، به یاد خدا ، برای خدا این کانال مخصوص دفتر حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس شهرستان سرخس می‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
اسماعیل تیموری بسیجی دلاور اسماعیل تیموری فرزند محمود تاریخ 2/9/1347در روستای عباس آباد متولد شد. تا مقطع ابتدایی تحصیل نمود. به علت مشکلات مالی برای خدمت به خانواده به کارگری و دامداری مشغول گردید. با شروع جنگ تحمیلی به همراه دیگر رزمندگان اسلام راهی جبهه های حق علیه باطل گردید. در تاریخ 9/5/1364 به همراه شهید حسن احمدی برای آموزش به بجنورد پادگان شهید بهشتی اعزام گردید. مدت 25 روز آموزش دید و بعد به مرخصی آمد. در تاریخ1/10/1364 در میان بدرقه ی گرم مردم شهید پرور عباس آباد راهی جبهه شد. ابتدا به اهواز پادگان حمیدیه در لشکر 5 نصر گردان حضرت امام حسین (ع) منتقل شد و به عنوان حمل مجروح سازماندهی گردید. مدت یک ماه قبل از عملیات آموزش امداد و نجات دید و در حد توان امدادگری را به صورت عملی کار کردند تا این که برای شرکت در عملیات والفجر 8 به آبادان روستای خسروآباد رفتند و برای اجرای عملیات داخل یکی از مدارس به صورت آماده باش مستقر شدند. *** بعد از دو روز امکانات و تجهیزات عملیات را تحویل نیروها دادند. قرار بود اول نیروهای غواص خط را بشکنند. ساعت ده ونیم شب بود. ما نیروهای پیاده این طرف اروند رود آماده و سوار برقایق ها منتظر بودیم. به محض این که آن ها با چراغ های مخصوص علامت دادند، قایق ها روشن شد و با تمام سرعت هرقایق، هفت تا هشت نفر را که سوار کرده بودند، عرض یک کیلومتری اروند را به مدت چند دقیقه طی نمودند و نیروها را در آن طرف ساحل پیاده کردند. وقتی ما آن طرف ساحل پیاده شدیم، نیروهای غواص دژ اول عراق را گرفته بودند و با کمک هم به سمت دژ دوم حرکت کردیم. همه ی نیروها درگیر شده بودند. لطف خدا عراقی ها باور نمی کردند کسی از اینجا عبور کند. همه داخل سنگرهایشان خواب بودند که نیروهای ما با نارنجک آنها را به درک واصل می کردند. هنوز هوا روشن بود که به دژ دوم عراق رسیدیم. قسمت لشکر ما همه نخلستان بود. هوا که روشن شد، اسلحه را به زمین گذاشتم و با دیگر نیروهای حمل مجروح، زخمی ها را کنار اسکله می آوردیم و از آن جا با قایق به سمت ایران انتقال می دادیم. مجروحین و شهدایی که از اسکله فاصله داشتند، را با ماشین های غنیمتی عراقی را به عقب برمی گرداندیم. روز دوم عراق با تمام توان از زمین وهوا حمله کرد. می خواست شهر فاو را پس بگیرد. حدود 50 نفر از نیروهای کماندویی گارد ریاست جمهوری به شکل نعل اسبی از سمت ما وارد خاکریز ما شدند و جنگ تن به تن آغاز شد. آن ها خیلی قوی هیکل بودند. لطف خدا نزدیک 20 تا 30 نفر از آن ها کشته شدند وتعدادی هم اسیر شدند. در حین درگیری بود که فرمانده ی لشکر باقرقالیباف، رئیس مجلس فعلی خودش را به خط مقدم رساند. کماندوهای عراقی که شکست خوردند، اول با بلندگو اعلام می کردند که بیایید تسلیم شوید و سپس دشمن با صدها تانک وارد عمل شد که رمضان بخشی با توپ 106 م م حدود 12 دستگاه تانک ونفربر آنها را به آتش کشید؛ یعنی آن قدر تانک آورده بود که گلوله ها خطا نمی رفت. هر دو نیروی کمکی رمضان به شهادت رسیده بودند و رمضان به تنهایی دفاع می کرد. نیروها هر کس هر سلاحی که به دستش می رسید، شلیک می کرد. دشمن خاکریز را از ما گرفت به خاکریز اولی برگشتیم. حسن احمدی هم در این عملیات مجروح شیمیایی شد. مدت دو روز در خط مقدم بودیم و بعد ازآن ما را تعویض کردند و به پشت جبهه برگشتیم. تاریخ 11/12/1364 به ما تسویه حساب دادند و به شهرستان برگشتم. بار دوم 8/4/1365 به همراه شهید رمضان فداکار، شهید قربان خواجه، مرحوم سهراب دلارامی، ابراهیم نجمی نیا به جبهه اعزام شدیم. ابتدا ما را به ایلام غرب پادگان ظفر بردند. سپس به اهواز برگشتیم. این مرحله هم در لشکر 5 نصر گردان یدالله سازماندهی شدم. این مرحله کمک تیربارچی بودم. ما را به خط پدافندی شلمچه بردند. ما بین ما و عراقی ها آب بود. شب ها نیروهای عراقی از بین سنگرهای نگهبانی ما عبور می کردند و برای شناسایی به داخل خاک ما می آمدند. روزها داخل خانه خرابه ها می ماندند واطلاعات جمع می کردند و شب برمی گشتند. یک روز صبح موقع نماز، حسین با نوا اعزامی از گنبدلی برای وضو بیرون می رود. به دو نفر مشکوک می شود. با لوله ی آفتابه به آنها ایست می دهد و آن ها هم که نمی دانستند حسین اسلحه ندارد مجبور به تسلیم می شوند. آن ها را به طرف سنگر فرماندهی می برد تا این که نیروها به کمکش می آیند. در این مرحله از اعزام، علی زین الدین از قوش خزایی به شهادت رسید. سپس رمضان فداکار روزهای آخر که قرار بود ترخیص شویم، به شهادت رسید. در نهایت 29/6/1364 این مرحله هم به پایان رسید.
مرحله ی سوم خدمت مقدس سربازی من بود. از سرخس به مشهد رفتم و چون چند مرتبه به جبهه رفته بودم مستقیم و بدون آموزش راهی جبهه ی غرب، مهاباد شدم و در تیپ ویژه شهدا گردان تخریب سازماندهی شدم. ماموریت ما بیشتر با بچه های اطلاعات و عملیات بود. همیشه در مواقع شناسایی یک نفر از بچه های تخریب با ما می رفت که بتوانیم از میادین مین عبور کنیم. در منطقه ماووت عراق بودیم. یک شب برای شناسایی با نیروهای اطلاعت و عملیات از خط خودمان عبور کردیم. مدت دو شب پشت خط عراقی ها بودیم. شناسایی را که انجام دادیم، در حین برگشت یک قسمت کار مانده بود. به من گفتند: شما این جا بمان ما می رویم برای شناسایی. تا یک ساعت دیگر اگر نیامدیم شما از همین مسیری که آمدیم برگرد. آن ها سرقرار نیامدند و من تنها مانده بودم. نزدیک صبح بود که برگشتم به سمت نیروهای خودی. از خط دشمن عبور کردم. در مسیر دو تا پل بود.وقتی از زیر پل رد می شدم، چند قلاده سگ من را دوره کردند؛ با اسلحه ی کلاش به سمت آنها رگبار گرفتم. دوتا شون افتادند وبقیه فرار کردند. نیروهای خودی متوجه تیراندازی من شدند. شروع کردند به تیراندازی به سمت من. بچه های اطلاعات و عملیات که از من زودتر برگشته بودند، به نگهبان گفتند نزنید که از نیروهای خودی است. رسیدم به میدان مین. چون خودم معبر زده بودم، می دانستم از کجا عبور کنم و بالاخره به سلامتی برگشتم. عملیات نصر 8 که در تاریخ 29 /8/1368 در ارتفاعات گرده رش بعد از شهر ماووت عراق انجام شد. در این عملیات، دشمن از توپخانه فرانسوی که برد زیادی دارد، استفاده می کرد. نیروها بیرون از سنگر جمع بودند. یکی از نیروها مرا صدا زد و گفت: اسماعیل بیا داخل سنگر یک اجاق زیرزمینی بزن که چایی درست کنم. به محض اینکه وارد سنگر شدم، بیرون سنگر یک توپ فرانسوی منفجر شد و نزدیک به 18 نفرشهید و مجروح شدند؛ از جمله کسی که مرا صدا زد. خیلی ناراحت بودم. تمام دوستانم شهید شده بودند. شب در عالم رؤیا سید بزرگواری را دیدم که فرمود: چرا ناراحت هستید؟ گفتم: دوستانم شهید شدند. گفت برو با خانه تماس بگیر که برای تو نگران هستند. در ضمن گاو پدرتان یک گوساله ی نر زایمان کرده. بگو برای شما نذر کنند. گفتم: اگر نذر نکردند چی؟ گفت: خودت یک گوسفند بخر و نذر خودت کن. صبح جریان را برای فرمانده تعریف کردم. من را به سنگر فرماندهی بردند ویک خط مستقیم داشتند، با مخابرات روستا تماس گرفتم. آن موقع تلفن در منزل مرحوم براتعلی فداکار بود. پدر بزرگوار شهید فداکار با موتور به منزل ما رفته بود. پدر و مادرم را سوار موتورکرده و به خانه ی خودشان آورد تا من بتوانم با آن ها صحبت کردم. گفتم: بابا جان گاوتان زایمان کرده؟ گفت: از کجا فهمیدی؟ جریان را تعریف کردم و پدرم گفت: درسته. باشه چشم و گوساله را نذر من نمودند. شب عملیات نصر 8 من به اتفاق یک نفردیگر که طلبه جوانی بود، قرار شد معبر مین را خنثی کنیم تا نیروها بتوانند عبور نمایند. وسیله ی همراه ما یک سیم چین کوچک و یک انبر دست بزرگ بود که توانایی قطع سیم های خاردار را داشتند. سیم های خاردار به صورت ردیفی بود. زمین حدود30 تا 40 سانتیمتر برف داشت. فقط مین هایی که تله شده بود را خنثی می کردم؛ مانند منور و والمرا که چهار عدد بیشتر نبود. مین های ضد نفر را خنثی نمی کردم. کمی از معبر را بازکردم. در سمت راستم دو خانه ی گنبدی مانند دیدم. به دوستم گفتم: وسط میدان بنشین تا من جای آن خانه ها بروم و برگردم. وقتی آن جا رسیدم، متوجه راه باریکی شدم که به خانه و احتمالا رودخانه راه داشت و عراقی ها از بس رفت و آمد کرده بودند، برف ها آب شده و راکش سیاه می زد. برگشتم نزد فرمانده و گفتم: نیروها را حرکت بدهید بیایند. خدا خودش کمک کرد و از معبر خود عراقی ها عبور کردیم. خودم جلو جلوحرکت کردم. صدای صحبت عراقی ها می آمد و بوی سیگار آنها را استشمام می کردم. یک نارنجک داخل سنگر انداختم که هر چهار نفر آنها کشته شدند. نیروهای عراقی متوجه حضور ما شدند. یک تیربار از بالای قله شروع به تیر اندازی کردند که آرچی جی زن ها با موشک او را منهدم نمودند و به لطف خدا بچه ها عبور کردند.
عملیات والفجر10در تاریخ 24/12/1366 به منظور تصرف شهرهای استان سلیمانیه مانند حلبچه، خرمال انجام شد. در این عملیات به کمک دیگر دوستانم از وسط دو تا سنگر کمین معبر زدیم. ساعت 2 نیمه شب بود که شروع به پاکسازی میدان مین، والمرا، گوجه ای و منورکردیم. حدودا 20 تا 25 عدد مین را از حدود 50 متر عرض میدان خنثی نمودیم و یک رمان سفید بستیم تا نیروها در شب تاریک بینند و از معبر خارج نشوند. شکر خدا نیروها توانستند به راحتی عبور کنند. وقتی عراق شکست خورد به جای اینکه نیروهایش را از جنوب به غرب بکشاند، از سلاح شیمیایی استفاده نمود و بیش از 5000 هزار نفر از مردم بی دفاع خودش را به شهادت رساند. کار من و دیگر نیروهای ایرانی کمک به مردم و مجروحین شیمیایی بود. در همین حال متوجه سرگیجه و تهوع شدم. من را بیمارستان صحرایی بردند و بستری نمودند. عملیات نصر 8 داخل قله های سربه فلک کشیده بود. فرمانده ی لشکر که سردار منصوری بود، با هلی کوپتر به خط مقدم آمد. با ما تماس گرفتند که برویم مین خنثی کنیم. وقتی آن جا رسیدم، زمینی با وسعت زیاد سرتاسر مین کاری شده و هرچه اطراف را نگاه کردم، معبری ندیدم. حدود 4 تا 5 متر معبر باریک زدم، تعدادی مین خنثی نمودم و فرماندهی لشکر توانستند نزد نیروهایشان در خط مقدم بیایند. عملیات مرصاد در تاریخ 3/5/1367 در گردنه جهارزبر باختران به اسلام آباد غرب صورت گرفت. این عملیات در پاسخ به حمله ی تاریخ 1/5/1367 منافقین با عنوان عملیات فروغ جاویدان به فرماندهی مسعود و مریم رجوی انجام شد که به خیال خام خود قصد سرنگونی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران را داشتند. همه ی نیروها آماده باش بودند. اوضاع جنگ خوب نبود. عراق هر روز پیشروی می کرد ونیروهای ما عقب نشینی می کردند. خبر به لشکر ویژه ی شهدا رسید که باختران دارد سقوط می کند. همه ما حتی فرمانده ی تخریب هم مسلح شدیم. ابتدا خودمان را از مهاباد به باختران رساندیم. ما از سمت راست گردنه ی چهار زبر وارد عمل شدیم. از داخل زمین های کشاورزی که بیشتر گندم بود حرکت کردیم. هوا که روشن شد، هلی کوپترهای هوانیروز که نفس نیروهای پیاده بودند، از بالا تمام تانک ها و نفرات آنها را منهدم نموده و به آتش کشیدند. ما خودمان را به اسلام آباد رساندیم. منافقین هم خیلی مقاومت می کردند. فرمانده ی ما را با سمینف زدند. بچه های ما هم سنگر منافقین را زدند. وقتی بالای سر آن ها رسیدیم، متوجه شدیم دوتا زن هستند که به درک واصل شدند. سه روز در منطقه بودیم که ما را تعویض نمودند و تاریخ 11/12/1367 به یاری خدا خدمت ما هم به اتمام رسید.
هدایت شده از شهادت زیباسـت
در مسلخ عشق عاشقان در خونند ... ۲۷ اسفند‌ماه ۱۳۶۶ حلبچه ؛ عملیات والفجر ۱۰ تصویری از شهید حسن قورچ بیگی جانشین گردان حمزه سیدالشهداء لشکر ویژه ۲۵ کربلا نشر‌معارف‌شهدا‌درپیامرسان‌ایتا⤵️ http://eitaa.com/joinchat/2517565440Cbc3f1bfcb6
🔷 شهید آوینی: «سرّ پيروزی ما در جبهه‌های جنگ با ابرقدرت‌ها همين است كه ما هرگز متكی به سلاح نيستيم. اتكای ما به ايمان خود و امدادهای غيبيی است كه ايمان ما مجاری نزول آنهاست و اگر اينچنين نبود و پيروزی ما موكول به همپايی با قافله‌ نظام اقتصادی و صنعتی غرب مي‌شد، همان طور كه عرض شد، امروز حتی يادگارهای انقلاب اسلامی را نيز از كتاب‌های رسمی تاريخ شسته بودند.» 🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی» 👇 @ravayatefathavini
ماکدام طرف جبهه هستیم همشهری طرف خودی یا دشمن .یا بی تفاوت .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 نمیخوام حتی پلاکمم پیدا بشه! 🔹 ماجرای شهادت شهید قوچانی از زبان حاج حسین یکتا 🕌🚩 🇮🇷با ما باشید در قرارگاه عمار ⇩⇩⇩ https://eitaa.com/joinchat/3879600153Ca36ccb76db
هدایت شده از اخبار جبهه مقاومت
🔴هم اکنون ارتش زرهی امارت اسلامی به نقطه صفر مرزی رسید. 🌐 اخبار جبهه مقاومت🚩 (شبانه) @moghavamatshabanea
هدایت شده از اخبار جبهه مقاومت
سعدالله امیر شقاقی سرشبکه قمار در ترکیه به زودی به سازمان اطلاعات سپاه تحویل داداه خواهد شد 🌐 اخبار جبهه مقاومت🚩 (شبانه) @moghavamatshabanea