علیرضا قانعی زاده
فرزند عباسعلی 1 اردیبهشتماه 1346 در شهرستان سرخس متولد شد . تا مقطع دیپلم تحصیل کرد . خدمت سربازی خود را در آذرماه 1361 شروع کرد . از 7 آذر 1361 تا 5 دی ماه همان سال در پادگان شهید بهشتی بجنورد آموزش نظامی دید و 8 دی ماه به جبهه اعزام شد در سایت 5 و تیپ 18 جواد الائمه گردان عبدالله بهعنوان تک تیرانداز و کمک آرپیجی زن و کمک خمپاره 60 میلیمتری سازماندهی شد .
17 بهمنماه 1361 در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه شرکت داشتیم . شب اول عملیات بعد از عبور از 10 کیلومتر زمینهای ماسه بادی و رملی به سنگرهای کمین عراقی رسیدیم . عراقیها توی سنگرهایشان فانوس روشن کرده بودند این یک کلک قدیمی بود تا به محض اینکه نیروها به سنگرها رسیدند به سمت سنگرها تیراندازی کنند و عراقیها با کمینی که زده بودند متوجه حضور بچهها بشوند و با آنها درگیر شوند . باتجربهی شهید برونسی بدون تیراندازی از آن سنگرها عبور کردیم و به میدان مین عراقیها رسیدیم به محض ورود به میدان مین پای نفر اول ستون رفت روی مین منور ، عراقیها متوجه حضور ما شدند و ما را به رگبار بستند ، 4 نفر از نیروهای ما ازجمله سید حسینی فر جانشین گردان که پایش روی مین رفت و قطع شد مجروح شدند . از میدان مین عبور کردیم حدود اذان صبح بود رسیدیم نزدیک پاسگاه طاووسی بعد از خواندن نماز صبح برگشتیم روی تپه های رملی و آماده دفاع پاتک عراقیها شدیم . آن جا بود که حاج صفر فداکار را دیدم . حاج صفر به من گفت : بیا سنگر ما که نزدیک سنگر دیدبان ارتش است و گرا دادن را ببین .به سنگر دیده بانی رفتیم دیده بان با رمز به توپخانه گرا میداد که هویج رو زیاد کن و نخود فرنگی را کم کن من هم که تا به حالا چنین چیزی ندیده بودم زدم زیر خنده . خلاصه از محل استقرارم با حاج صفر سنگر اجتماعی خودم را روی تپه مقابل میدیدم که ناگهان یک گلولهی فسفری خورد داخل سنگری که خودم احداث کرده بودم . حاج صفر نگاهی به من کرد و گفت انا لله و انا الیه راجعون علی قانعی به شهادت رسید . حاج صفر گفت بلند شو بریم که سنگرت را زدند . اگه داخل سنگر بودم شهید میشدم . وقتی کنار سنگر رسیدیم علی زیبایی ، شهید هادی صبوری و شهید محمود مقدس را دیدم که مجروح شده بودند . این مرحله حدود 3 ماه طول کشید
21 فروردین 1362 برای انجام عملیات والفجر 1 آماده شدیم غروب عملیات ابتدا با کامیون تا نزدیک خط مقدم رفتیم و از آنجا با پای پیاده و با کلیه تجهیزات از کنار نیروهای عملکننده گردان حضرت علیاصغر ( ع ) و حضرت علیاکبر ( ع ) لشکر 31 عاشورا گذشتیم . به یک کانال 2 متری رسیدیم که حدود 10 نفر از نیروهای ایرانی بر اثر انفجار بشکههای باروت در آن سوخته بودند و لباسهایشان درحال سوختن بود . مقداری از این کانال عبور کردیم به یک کانال 4 متری رسیدیم که داخلش سیم خاردارهای حلقوی بود بچههای تخریب 2 تا نردبون اتوبوسی گذاشته بودند که نیروها از یه طرف وارد میشدند و از طرف دیگر از کانال خارج میشدند . اذان صبح که شد نماز را داخل کانال اقامه کردیم ، راه افتادیم تا به خط مقدم که یال مانند بود رسیدیم . پاکسازی شروع شد . درحال پاکسازی بودیم که یک عراقی با هیکل 2 متر و بسیار قویجثه با نارنجک به دست از سنگر بیرون آمد قبلاز اینکه نارنجک را به سمت ما پرت کند یک نفر او را از پشت به رگبار بست و نارنجک داخل دستش منفجر شد و به درک واصل شد . حدود ظهر بود که گفتند عراقیها از بالای تپه حمله کردند ما داخل کانال مستقر بودیم داشتم میرفتم سمت نوک تپه که خمپاره 60 عراقیها کنارم منفجر شد و از ناحیه آرنج دست چپ ترکش خوردم و خونریزی شروع شد . سید احمد حسین پور که نزدیکم بود تا به من رسید ابتدا با بندهای پوتین بالای آرنجم را محکم بست و با یه فشنگ کلاش نخ پوتین را آنقدر تاباند تا سفت شد . خیلی تشنه شده بودم آب میخواستم اما بدلیل خونریزی شدید بهم آب نمیدادند . برادر سید احمد حسینی و چند تای دیگر از بچهها من را کشانکشان به پست امداد بردند . آنجا یک آمبولانس بود که پر از مجروح بود تا امدند من را سوار آمبولانس کنند یک گلوله به آمبولانس خورد و همه بچهها شهید شدند آمبولانس هم چند تیکه شد با یک آمبولانس دیگر مرا به بیمارستان صحرایی بردند و در آنجا دستم را آتلبندی کردند و به من سرم زدند و با هلیکوپتر من را به بیمارستان دزفول بردند و یک عمل دیگر روی دستم انجام شد از من رضایت خواستند که دستم را قطع کنند . من قبول نکردم گفتم نه خوب میشود . من را با هواپیما به بیمارستان بهارلو در ترمینال تهران بردند . پدر و مادرم باخبر شده بودند و به تهران آمدند و یک هفته بعد من را به سرخس بردند و در بیمارستان 17 شهریور هم رضایت به قطع دست ندادم .
اسفندماه 1362 به کردستان و کامیاران و پایگاه پیر مقداد که در 45 کیلومتری سنندج بود رفتم و بهعنوان تکتیرانداز مشغول مبارزه با کومله و دموکرات شدم در این مدت مأموریت دوبار به پایگاه ما حمله کردند که کاری از پیش نبردند . خردادماه سال 1363 تسویه کردم و به شهرستان برگشتم در شهرستان جویای کار بودم . 6 ماه به شرکت رفتوآمد داشتم که من را قبول نمیکردند . بالاخره 18 شهریور 1368 من را قبول کردند . ابتدا در قسمت تعمیرات حملونقل و مدتی هم انباردار بودم و سپس به ترابری رفتم و از سال 1379 وارد اداره تعمیرات کارگاه مرکزی شدم . و با 25 درصد جانبازی در حال خدمت هستم .
حسن قرائی
حسن قرائی فرزند غلامحسین سال 1342 در فیضآباد محولات از توابع شهرستان تربت حیدریه به دنیا آمد . از ابتدای کودکی به سرخس مهاجرت نمود و تا پایان راهنمایی در سرخس تحصیل کرد . سپس به تربت حیدریه رفت . 15 آبان ماه1361 برای انجام خدمت مقدس سربازی به پادگان آموزشی لویزان تهران اعزام گردید . حسن قرایی مدت 45 روز در لویزان آموزش نظامی دید و سپس در سازمان لشکر ۲۱ حمزه قرار گرفت و به منطقه جنوب و جبهه دهلران رفت . در گردان 347 توپخانه لشکر 21 حمزه توپخانهی 130 میلیمتری و در آتشبار3 مشغول به خدمت شد . بیشتر دوران خدمتش را در دهلران گذراند .
17 بهمن 1361 جهت انجام عملیات والفجر مقدماتی با آتشبار توپخانه از دهلران به فکه اعزام شد . هر آتشبار 7 قبضه توپ داشت و هر توپ چند تن وزن و هر گلوله توپ هم 30 کیلو وزن داشت . گلولهها ساخت کشور شوروی بود و آغشته به گریس شده بود . کار آماده سازی توپ ها برای شلیک بسیار سخت بود . ابتدا باید گلوله ها را با نفت و گازوییل شستشو میدادند و سپس با پارچه تمیز نموده و به پای توپ برای شلیک انتقال میدادند . پای هر قبضه توپ 20 تا 30 گلوله برای شلیک آماده می گذاشتند . توپخانه آنها مدت 48 ساعت پشتیبانی نیروهای بسیجی و سپاهی و ارتشی را در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه بر عهده گرفتند و در این مدت حدود 1000 گلوله شلیک نمودند . با پایان یافتن عملیات والفجر مقدماتی توپخانه به دهلران بازگشت و قبل از عملیات خیبر به منطقه پاسگاه زید وهورالعظیم اعزام شد .
تاریخ 2 دی ماه 136۲برای آوردن مهمات به زاغه گردان رفتم مقداری مهمات بارگیری کرده و به پای هرقبضه ۱۵۰ تا ۲۰۰ گلوله تقسیم نمودم چون لباسهایم کثیف و بدنم زیاد عرق نموده بود تصمیم گرفتم بروم حمام و یک دوش بگیرم . یک تل خاکی بود که یک تانکر بالای آن قرارداده بودند و یک تانکر نفت و گاز هم برای گرم نمودن آب کنار حمام بود . با رفت و آمد ماشینهای مهمات گرد و خاک بلند شده بود و دشمن منطقه را شناسایی کرده بود و چند گلوله توپ شلیک کرد که متأسفانه یکی از گلوله ها به تانکر گازوئیل که من در کنارش ایستاده بودم اصابت نمود و منفجر شد ، با انفجار تانکر گازوئیلها هم روی بدن من ریخت و اتش گرفت . بدنم به شدت سوخت طوری که زیرپوش به پوست بدنم چسبیده بود بچه های همسنگرم سریعاً آتش را خاموش کردند و مرا به بیمارستان صحرایی بردند آنجا یک ۲۰ لیتری مواد شوینده روی سر و بدنم ریختند که خیلی سوزش داشت نمیدانم چه موادی داشت . از آنجا به وسیله آمبولانس به بیمارستان 580 دزفول که متعلق به نیروی هوایی بود منتقل شدم . در مدت بستری 3 عمل جراحی روی من انجام دادند و حدود 20 روز بستری بودم . بعد از بهبودی نسبی یعنی تاریخ 20 دی ماه 1362 من را ترخیص کردند . به من مرخصی دادند و من به تربت برگشتم . بعداز اتمام استراحت به جبهه برگشتم چون مجروح بودم در قسمت مخابرات به عنوان تلفن چی و بیسیم چی در مرکز هدایت آتش توپخانه گراهای گرفته شده را به آتش بار اعلام می کردم .
عملیات خیبر در شرف انجام بود ابتدا آتشبار ما را به سمت پاسگاه زید و از آنجابه منطقه هور العظیم منتقل نمودند . هر توپ 130 میلی متری برای کار به محوطه ای با ابعاد 20 در 20 متر نیاز داشت . با توجه به باتلاقی بودن منطقه و وزن بالای توپ 130 میلی متری و فرو رفتن توپ در زمین به ناچار بنا به دستور تغییر موضع دادیم و مقداری به عقب برگشتیم و به جای توپخانهی 130 توپخانه 203 را منتقل نمودند .
عراق برای بازپس گیری جزیره خیلی تلاش می کرد معمولا روزانه هرقبضه توپ اجازه داشتیم ۱۵۰ تا ۲۰۰ گلوله شلیک کنیم . حجم عمده شلیک ها و بیشترآتش تهیه از بعداز ظهرتا پاسی از شب بود . هرآتش بار در ساعت خاصی تیراندازی می کرد . این کار چند دلیل داشت ، اول اینکه قبضه داع نکند ، دوم نیروها استراحت کنند و سوم محل آتشبار لو نرود ، حدود۲۰ روز در منطقه عملیاتی بودیم و بعد از پاتکهای دشمن و تثبیت جزیره به دهلران برگشتیم .
15 آبان 1363 خدمتم به پایان رسید و دو سال بعد در 15 آبان 1365 وارد شرکت شدم و در واحد عملیات مشغول به کار شدم . در این مدت در تاسیسات چاهها ، مراکز جمعآوری و مرکز اندازهگیری خدمت نمودم . یکم شهریورماه 1402 هم بازنشست شدم.
کشف پیکر ۵ شهید در دهلران
مسئول گروه تفحص فکه:
🇮🇷🌷پیکر ۵ شهید در منطقهٔ عملیاتی فکه در دهلران کشف شد. از ۲۹ فروردین تاکنون در مجموع پیکر ۱۲ شهید در این منطقه کشف شده است./فارس
#سلام_خدابرشهیدان
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar