هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #چمران_از_زبان_غاده #قسمت_سی_و_پنجم😌🌸🍃 از خانه ما در لبنان که خیلی مجلل بود
[• #قصه_دلبرے📚•]
#چمران_از_زبان_غاده
#قسمت_سی_و_ششم😌🌸🍃
می ترسید ، می ترسید مصطفی بشود یک نام و تمام .
این که خواب مجسمه چمران را دیدم این است که، گاهی فکر می کنم اگر تمام ایران را به اسم چمران می کردند این دلم را خشک می کند؟ آیا این ، یک لحظه از لبخند مصطفی از دست محبت مصطفی را جبران می کند؟ هرگز ! اما وقتی دانشگاه شهید چمران مثل چمران را بپروراند، چرا .
مصطفی کسی نیست که مجسمه اش را بسازند و بگذرند . این یک چیز مرده است و مصطفی زنده است . در فطرت آدم ها ، در قلب آن ها است . آدم ها بین خیرو شر درگیرند و باید کسی دستشان را بگیرد ، همانطور که خدا این مرد را فرستاد تا مرا دستگیری کند. در تهران که تنها بودم نگاه می کردم به زندگی که گذشت و عبور کرد . من کجا ؟ ایران کجا؟ من دختر جبل عامل و جنوب لبنان ؟ من همیشه می گفتم اگر مرا از جبل عامل بیرون ببرند میمیرم ، مثل ماهی که بیفتد بیرون آب . زندگی خارج جنوب لبنان وشهر صور در تصور من نمی آمد. به مصطفی می گفتم: اگر می دانستم انقلاب پیروز می شود و قرار به برگشت ما به ایران و ترک جبل عامل است نمی دانم قبول می کردم این ازدواج را یا نه . اما آمدم و مصطفی حتی شناسنامه ام را به نام "غاده چمران" گرفت که در دار اسلام بمانم و برنگردم و من ، مخصوصاً وقتی در مشهد هستم احساس می کنم خدا به واسطه این مردم دست مرا گرفت ، حجت را برمن تمام کرد و ازمیان آتشی که داشتم می سوختم بیرون کشید.
ادامه دارد...💕😉
🖊:نقل از همسر شهید مصطفےچمران👌😍
#ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...
[•📙•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #چمران_از_زبان_غاده #قسمت_سی_و_ششم😌🌸🍃 می ترسید ، می ترسید مصطفی بشود یک نام و ت
[• #قصه_دلبرے📚•]
#چمران_از_زبان_غاده
#قسمت_پایانی😌🌸🍃
وقتی در مشهد هستم احساس می کنم خدا به واسطه این مردم دست مرا گرفت ، حجت را برمن تمام کرد و ازمیان آتشی که داشتم می سوختم بیرون کشید .
می شد که من دور از جبل عامل و در کشور کفر باشم ، در آمریکا ، مثل خواهران و برادرهایم . گاه گاه که از ایران برای دید و بازدید می رفتم لبنان به من میخندیدند ، می گفتند: ایرانی ها هم صف ایستاده اند برای گیرین کارت ، تو که تابعیت داری چرا از دست می دهی ؟ به آنها گفتم: بزرگترین گیرین کارت که من دارم کسی ندارد و آن این پارچه سبزی است که از روی حرم امام رضا علیه السلام است و من در گردنم گذاشته ام . با همه وجودم این نعمت را احساس می کنم و اگر همه عمرم را ، چه گذشته چه مانده ، در سجده گذاشتم نمی توانم شکر خدارا بکنم . با مصطفی یک عالم بزرگ را گذراندم از ماده به معنا ، از مجاز به حقیقت و از خدا می خواهم که متوقف نشوم در مصطفی ، همچنان که خودش در حق من این دعا کرد:
"خدایا ! من از تو یک چیز می خواهم با همه اخلاصم که محافظ غاده باش و در خلا تنهایش نگذار ! من می خواهم که بعد از مرگ اورا ببینم در پرواز . خدایا! میخواهم غاده بعد از من متوقف نشود و می خواهم به من فکر کند ، مثل گلی زیبا که درراه زندگی و کمال پیدا کرد و او باید در این راه بالا و بالاتر برود . می خواهم غاده به من فکر کند ، مثل یک شمع مسکین و کوچک که سوخت در تاریکی تا مرد و او از نورش بهره برد برای مدتی بس کوتاه . می خواهم او به من فکر کند ، مثل یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت بسوی کلمه بی نهایت"...
♥پـــایــان♥
🖊:نقل از همسر شهید مصطفےچمران👌😍
#ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...
[•📙•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #چمران_از_زبان_غاده #قسمت_پایانی😌🌸🍃 وقتی در مشهد هستم احساس می کنم خدا به واسطه
.
.
بہ پایان آمد ایـن دفٺر
حڪایت همچنان باقےست...🍃
.
.
#پایانقصہےچمرانوغادهـ❣
#شادےروحاماموشهداصلوات🙏🏻
- - -
💔❣
- - -
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي عَلِيِّ بْنِ مُوسَي الرِّضَا الْمُرْتَضَي الإِْمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ وَ حُجَّتِكَ عَلَي مَنْ فَوْقَ الأَْرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَي الصِّدِّيقِ الشَّهِیدصَلاَهً كَثِيرَهً تَامَّهً زَاكِيَهً مُتَوَاصِلَهً مُتَوَاتِرَهً مُتَرَادِفَهً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَي أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ
- - -
💔❣
- - -
- - -
💔❣
- - -
بسم الله الرحمن الرحیم
متوجه شدین دلامونو قراره کجا بفرستیم امشب ؟!
آره میخوایم بریم در خونه امام رضا
امشب باید بریم ، دلمونو باهاش صاف کنیم
باید سنگامونو وا بکنیم با آقا
- - -
💔❣
- - -
- - -
💔❣
- - -
از وقتی بچه بودم ،
حتی یادم نیست از چه سنی ،
میشناسمش . . .
اصلا یادم نیست بار اول چند سالم بوده که رفتم مشهد
- - -
💔❣
- - -
- - -
💔❣
- - -
فقط یادم میاد ،
میرفتم حرم ، با مهرا بازی میکردم
فرشا رو لوله میکردم و باز میکردم .
- - -
💔❣
- - -
- - -
💔❣
- - -
یادم میاد مامانم بهم میگفت :
داریم میریم مشهد
داریم میریم حرم امام رضا
یادمه اون موقعا ، هنوز از این کاسه طلایی ها تو سقاخونه بود ،
میرفتم آب میخوردم وسط گرمای تابستون
- - -
💔❣
- - -
- - -
💔❣
- - -
یادم میاد وقتی میومدم حرم ،
بهم میگفتن اینجا خونه امام رضاست
ببین چقدر بزرگه
هر چی دلت میخواد بدو ...
منم تو صحن جامع میدوییدم
تو همین باب الجوادی که هنوزم که هنوزه ، راه ورودم به حرم قشنگته 💔
- - -
💔❣
- - -
- - -
💔❣
- - -
یه شعر هست ، خیلیامون مون شنیدیم
بیاین بریم به روزهای کودکی مون
شما ها هم یادتون میاد ؟؟
- - -
💔❣
- - -