4_5814160506348374006.mp3
5.24M
《 #وقت_بندگے🌙 》
؏ـمـرے گذشت بعدِ تو و
نرفت عادتِ شب زندھ دارے امـ👇
《🍃🕕》 http://Eitaa.com/Heiyat_majazi
﴿• #ازخالق_بہمخلوق📿 •﴾
.
.
باید بدانیم کہ خودمان استادخودمانیم.
معلوماتمان را بیاییم نگاه کنیم👀مبادا زیر پا مانده باشد.
محال است که عبودیت و ترک #معصیت باشد و انسان بیچاره باشد و نداند چه بکند چه نکند،محال است:(
عبودیت ترک معصیت در اعتقاد و در عمل است🙂🛠
#آیتالله_بهجت (ره)✨
و ما خَلَقتُ الجِنَّ وَ الاِنسَ الاّ لِیَعبُدون؛ جنّ و انس را جز براى آنکه مرا بپرستند، نیافریدم. 🤲🏻🍃
[سوره ذاریات/56]
.
.
.❣↻ نامـہ اے از عآشق تَـرین رفیـقِ تو👇
.📖↻ Eitaa.com/Heiyat_majazi
•🍃⇩ #منبر_مجازے ⇩🔑•
.
.
پنج چیز قلبــ•❤️•ــ
را منــور مےڪند...
آیتاللهحقشناســ•✨•
#عڪسبازشود...
.
.
↫ و عشـق؛
مَرڪبِحرکتاستنہمقصـدِحَرکتـ👇
•🔐⇩ Eitaa.com/Heiyat_majazi
『 #ترکش_خنده シ 』
.
.
- أُوْلَئِکَ الَّذِینَ
امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَے!
آنها ڪسانیاند که خدا قلبهاشان را
براے تقـــوا امتحان کردھ ! :)♥️
.
.
اےكشتگانعشقبرایمدعاکنید
يعنےنميشودڪهمراهمصداكنيد؟👇
『😇:🍃』 Eitaa.com/Heiyat_majazi
[• #ڪوتاه_نوشت📝•]
•
+🌵
•/• گاهۍ یک مـاسک زدن ساده
ممکن استــ بشود آزمونِ ولایتـ مدارۍ!
| #من_ماسک_میزنم | 🤚🏻
#نشر_حداکثری_برای_دل_آقا
#پرانرژیپیشبهجلوبسیجۍ✌️🏻
:: #در_مبارزه🌱
+🌵
•
•|♻️|• این تازه شـروع ماجـراست...
↗️ @heiyat_majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°! #مغزبانـے😎 ¡°
🎥تیزر دوم مستند جذاب
«غیررسمی» از دیدار منتشر
نشده رهبر انقلاب با هنرمندان
🔰 پنجشنبه ۴ دی | ساعت
۲۰ از KHAMENEI.IR
و شبکه سوم سیما 🔍 جمعه
۵ دی | ساعت ۲۱ | شبکه افق
🔍 شنبه ۶ دی | ساعت ۲۰ |
شبکه مستند
#ڪپے⛔️
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
#تولیدی_خودمون
.
✌️🏿°¡ جوان حزب اللهے بصیر باشیمـ 👇
📡°! Eitaa.com/Heiyat_majazi
【• #رزق_معنوے •】
.
.
+⚠️
.
.
•/• هیچ وقت رو رفیقتون
حس مالکیت نداشته باشید!
چون هرکس برای خودش
قدرت انتخاب و تصمیم گیری داره
و میدونه با کی بره و با کی نره (:🍃
.
.
+⚠️
↫ #التماستفڪر✋🏻
.
.
| #تقبلالله
#دلتو_بهخدا_بسپار|💚
#حرفاےدرگوشے😌☝️
@heiyat_majazi
•🍃•☝️•
🕊🍃
[• #شـبهاے_بلھبرون🌙 •]
.
.
•\• ڪسےڪہاهݪ
دنیانیستـــ،
فقطباشهادٺ
آراممےگیرد... 🕊
#شهید_احمدمهنہ
📿| #شادۍروحشهداصلوات
🕊| #شهید_باشیم
.
.
🌷سربازِ آقا
نمےمـــونھ تــــــــا
ظهور رو ببینھ!
بلڪھ|شهید| مےشھ
تـ⇜ـا ظهور نزدیڪ شھ
@heiyat_majazi
🌿⃟🕊
YEKNET.IR - zamzame - shabe 1 fatemie 1 - 1399.10.03 - mohamadreza taheri.mp3
3.87M
∫ #نوحه_خونے🎤 ∫
دوباره فاطمیه بازم یه داغ دیگه🔥🏴
👂گوش کنید آی جماعت صاحب عزا چی میگه
#حاج_محمدرضا_طاهری
#فاطمیه_نزدیک_است🔳
#بسیار_دلنشین👌👌
.
- گاھیدراینھیاهویدنیا . . ؛
یڪصوتحرفھاییبرایگفتندارد👇
∫🍃🎙∫ Eitaa.com/Heiyat_majazi
░•. #فتوا_جاتے👳🏻 .•░
.
.
بعضے از مردم فڪر مے ڪنن ڪه فرقے نداره با چه تسبیحے ذڪر بگن!!!🤔
درحالے ڪه ذڪر گفتن با تسبیحے ڪه از جنس تربت امام حسین"ع"باشه،ثواب بیشتری داره .
ارزش تربت امام حسین"ع"این قدر زیاده که اگه تسبیح تربت توی دستتون باشه و ذڪر هم نگید، بازم براتون ثواب ذڪر نوشته می شه.☺️
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
.
.
🧐.•░ درمیانِشڪوشبہبارهاگمگشتھام
یڪنشانےازخودت؛درجیبِایمانمـگذار👇
📖.•░ Eitaa.com/Heiyat_majazi
#منبر_مجازے |≡📜≡|
.
.
🍂پیامبر اڪرمﷺ :
ڪسے ڪہ مؤمنے را شاد😍ڪند
مرا شاد نمودھ💖 و ڪسۍ ڪہ
مرا شاد نماید☺️
خداوند را شاد نموده است..!❤️🍃
📖 کافی، ج2، ص188، ح1
.
.
- خدایانَـزارازدَستِـتبِـدَمـ👇
|≡💖≡| Eitaa.com/Heiyat_majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•| #تَمنآےظهـور✨ |•
.
.
[اللهم😇]
[ارنی الطلعته الرشیده🍃]
[دیگه جونم به لب رسیده😢]
[همه دنیا ازم بریده😞]
[تو اما نـــه😍]
#یاصاحبالزمانادرکنے♡
.
.
۞|• ـتٌورانَدیدنومٌردنبهاینمعناست؛
بھبادرفتھتمامےعٌمرِڪوتاهمـ👇
۞|• Eitaa.com/Heiyat_majazi
•|﷽|•
《 #وقت_بندگے🌙 》
ندیدم کسی در راه خدا بدون
#نمازشب به مقامات بلند رسیده باشد !🦋
-حاجملاحسینقلیهمدانی🌱|•
قطعاعبادتدر #شب استوارتر،
خالصانهتر و ازلغزشدورتراستــــ
[۶ مزمل]
؏ـمـرے گذشت بعدِ تو و
نرفت عادتِ شب زندھ دارے امـ👇
《🍃🕕》 http://Eitaa.com/Heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
.↯ #حرفاے_درگوشــے🌿 ↯. . . #افزایش_ظرفیت_روحی 25 🔶 مثلا یکی از مواردی که موجب میشه ادم قدرتش در م
.↯ #حرفاے_درگوشــے🌿 ↯.
.
.
#افزایش_ظرفیت_روحی 26
ازدواج، دوری از راحت طلبی
🔶 یکی از وجوه راحت طلبی در "ازدواج نکردن و دیر ازدواج کردن" هست.
💢 آدمی که راحت طلب باشه تا بهش میگی ازدواج کن میگه ول کن بابا! حال داری دنبال درد سر بگردی؟!فعلا بذار خوش بگذرونیم!🥳
⭕️ تفکر غربی هم که دیگه به کمک این راحت طلبی اومده و با مشغول کردن جوانان به شبکه های اجتماعی، روحیات اون ها رو بسیار محافظه کارانه قرار داده.
💢 طرف 25 سالش شده هنوز میترسه حرف ازدواج رو پیش بکشه! شدیدا فرار میکنه از ریسک کردن!
هنوز مامانش باید رختخوابش رو جمع کنه!
هنوز غذا رو باید سر سفره براش آماده بذارن تا بیاد لطف کنه و میل کنه!
😒
💢 واقعا اگه کسی از کودکی به فکر مبارزه با راحت طلبی نباشه عاقبتش همین میشه و به جای حل مشکلات جامعه، خودش یه مشکل بزرگ برای جامعه خواهد بود!
⭕️ البته ازدواج نکردن ممکنه عوامل دیگه ای مثل فقر و بیکاری داشته باشه که در جای خودش صحبت میکنیم
👈🏼 اما اگه کسی احساس میکنه "صرفا به خاطر راحت طلبی" سراغ ازدواج نمیره، باید بزنه توی گوش راحت طلبی و زمینه های ازدواجش رو فراهم کنه.
#مبارزه_با_راحت_طلبی
.
.
↯.♥.↯ یـٰا مـَنْ عِشـقَہُ شِـفٰـاء ..👇
.↯🌱↯. @Eitaa.com/Heiyat_majazi
•🍃⇩ #منبر_مجازے ⇩🔑•
.
.
💠•~آیتاللهبهجــت(ره):
📘•~هر روز سعےڪنید یڪ حدیث
از ڪتاب «جهادالنفس» وسائلالشیعه
را مطالعه ڪرده و سعے ڪنید به آن
عمل ڪنید.بعد از یڪ سال خواهید
دید ڪه حتما عوض شدید ، مانند
دارویےڪه انسان مصرف و بعد از
مدتے احساس بهبودے مےڪند.
.
.
↫ و عشـق؛
مَرڪبِحرکتاستنہمقصـدِحَرکتـ👇
•🔐⇩ Eitaa.com/Heiyat_majazi
『 #ترکش_خنده シ 』
.
.
ڪاری کنید کہ شھدا،
رنگِ ثابت زندگے مردم بشوند! :)✨
- امامخمینے﴿ࢪه﴾
.
.
اےكشتگانعشقبرایمدعاکنید
يعنےنميشودڪهمراهمصداكنيد؟👇
『😇:🍃』 Eitaa.com/Heiyat_majazi
هدایت شده از هیئت مجازی 🚩
••🍃📿••﷽
#ختم_صلوات
○ختم صلوات امروز بہ نیت:
🕊(حاج قاسم سلیمانے)🕊
•|صلوات های خواندھ شدھ:
💚2182💚
|ارسال صلواتها بھ نشونےِ:
@sadattt313ツ
ڪولھبارتࢪا
پروپیموننگھدار☺️👇
@heiyat_majazi
••📿🍃••
【• #رزق_معنوے •】
.
.
+⚠️
.
.
آخرِ آیدےهامون یہ" ³¹³" گذاشتیم..!
اسم اڪانتمونو |منتظر| ڪردیم..!
داخل بیومون
⊰⊹اَللهُمَعَجِللِوَلیِکَاَلفَرَج⊰⊹
نوشتیݥ..!🍂
انواع پروفایل هاےمهدوے رو
براے پروفایل مون انتخاب ڪردیم..!
دم اذان مغربِجمعہ هم نوشتیم،
غروبـ شد نیامدی...!
و این شد همہ، سهمِ ما از انتظار...
ما فقط نشستیم...
گناه ڪردیم...
و برای فرجِ #تُ دعا ڪردیم🤲
#ادعاییم!
#اللهم_عجلالولیکالفرج..👌🏻
#نذر_فرج «↑»
#صلواتمفرستادیدمتگرم😉
.
.
+⚠️
↫ #التماستفڪر✋🏻
.
.
| #تقبلالله
#دلتو_بهخدا_بسپار|💚
#حرفاےدرگوشے😌☝️
@heiyat_majazi
•🍃•☝️•
🕊🍃
[• #شـبهاے_بلھبرون🌙 •]
.
.
•/• از مَشهور شُدن
مُھمتَر اینِڪھ آدَم بِشیم..:)
#شھید_ابراهیم_هادی
.
.
🌷سربازِ آقا
نمےمـــونھ تــــــــا
ظهور رو ببینھ!
بلڪھ|شهید| مےشھ
تـ⇜ـا ظهور نزدیڪ شھ
@heiyat_majazi
🍃🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°! #مغزبانـے😎 ¡°
🎥 رهبرانقلاب: من تڪ تڪ
مردم ایران را دوست میدارم
حالا ممکن است برای فردی
دعای بهتری بکنم اما برای همه
اقشار دعای سعادت و هدایت را دارم...
#ڪپے⛔️
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
#تولیدی_خودمون
.
✌️🏿°¡ جوان حزب اللهے بصیر باشیمـ 👇
📡°! Eitaa.com/Heiyat_majazi
مداحی آنلاین - بیا مسافر غریب صحرا - عیدانیان.mp3
6.39M
∫ #نوحه_خونے🎤 ∫
بیا مسافر غریب صحرا🌺
قشنگ ترین یوسف زهرا🌟
#محمود_عیدانیان
#بسیار_دلنشین👌👌
💔 #جمعه_های_دلتنگی
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
.
- گاھیدراینھیاهویدنیا . . ؛
یڪصوتحرفھاییبرایگفتندارد👇
∫🍃🎙∫ Eitaa.com/Heiyat_majazi
░•. #فتوا_جاتے👳🏻 .•░
.
.
سوال:
تعریف دقیق غیبت چیست؟😶🤔
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
.
.
🧐.•░ درمیانِشڪوشبہبارهاگمگشتھام
یڪنشانےازخودت؛درجیبِایمانمـگذار👇
📖.•░ Eitaa.com/Heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
°/• #قصه_دلبرے💞 •/° #رهایی_از_شب #قسمت_پانزدهم دم دمای ظهر باصدای زنگ موبایلم به
°/• #قصه_دلبرے💞 •/°
#رهایی_از_شب
#قسمت_شانزدهم
وقتی فاطمه منو دید نسبت به پوششم چیز خاصی نگفت. فقط صدام کرد:
-به به خشگل خانوم!
کنارهم نماز رو خوندیم و بعد از نماز با هم درباره یکدیگر گپ زدیم.جریان رفتنم از این محل رو براش تعریف کردم و از آقام خدابیامرز هم چندتا خاطره تعریف کردم.ولی بهش نگفتم که کارم چیه و نگفتم علت آمدنم دیشب به مسجد چی یا بهتر بگم کی بوده! اونشب فهمیدم که فاطمه فرمانده بسیج اون منطقه ست و کارهای فرهنگی وتبلیغی زیادی برای مسجد اون ناحیه انجام میده.اون ازمن خواست که اگر دوست داشتم عضو بسیج بشم.ناخواسته از پیشنهادش خنده ام گرفت.اگر نسیم وبقیه میفهمیدند که من برای تصاحب یک طلبه ی ساده حتی تا مرز بسیجی شدن هم پیش رفتم حتما منو سوژه ی خنده میکردند! مردد بودم! !!
پرسیدم:
-فکر میکنی من به درد بسیج میخورم؟!
پاسخ داد :
-البته که میخوری!! من تشخیصم حرف نداره.تو روحیه ی خوب و سالمی داری!
در دلم خطاب بهش گفتم :
-قدرت تشخیصت احتیاج به یک پزشک متخصص داره!! اگر میدونستی که با انتخاب من چه خطری تهدیدتون میکنه هیچ وقت چنین تشخیصی نمیدادی.
بهش گفتم:اما من فکر میکنم شرایط لازم رو ندارم.شما هنوز منو به خوبی نمیشناسی. درضمن من چادری هم نیستم.اون خیلی عادی گفت :
-خوب چادری شو!!!
از اینهمه سرخوشیش حیرت زده شدم! با کلمات شمرده گفتم:
من چادر رو دوست ندارم!! یعنی اصلن نمیتونم سرم کنم! اصلا بلد نیستم!
اودیگر هیچ نگفت...سکوت کرد ومن فکر میکردم که کاش به او درباره ی احساسم نسبت به چادر چیزی نمیگفتم! کاش اینجا هم نقش بازی میکردم! ولی در حضور فاطمه خیلی سخت بود نقش بازی کردن! دلم میخواست درکناراو خودم باشم.اما حالا با این سکوت سنگین واقعا نمیدونستم چه باید بکنم.!
آنروز گذشت ومن با خودم فکر میکردم که فاطمه دیگر سراغی از من نمیگیرد.خوب حق هم داشت.جنس من واو با هم خیلی فرق داشت. فاطمه از من سراغی نگرفت. فقط بخاطراینکه احساس واقعیم رو نسبت به چادر گفتم! از دوستی یک روزه ام بافاطمه که نا امید شدم کامران زنگ زد.ومن بازهم عسل شدم.عسلی که تنها شهدش بکام مردانی از جنس کامران خوشایند بود.من باید این زندگی را میپذیرفتم ودست از اون ومسجد وآدمهاش برمیداشتم.
کامران ظاهرا خیلی مشتاق دیدارم بود.با وسوسه ی خرید مثل موریانه به جانم افتاد و تنها چندساعت بعد من در کنارش در یک پاساژ بزرگ وشیک در شهرک غرب قدم میزدم و به ویترینهای منقش شده به لباسهای زیبا نگاه میکردم. آیا اون طلبه و مردهایی از جنس او میتوانستند منو به اینجاها بیاورند؟! آیا استطاعت خریدن یک روسری از این مرکز خرید رو داشتند؟ از همه مهمتر! اونها اصلن حاضر بودند با من چنین جایی قدم بزنند؟!'حالا که درست فکر میکنم میبینم چقدر بچگانه واحمقانه دل به ردای یک طلبه ی ناشناس بستم! من کجا واو کجا؟!
کامران یک شب رویایی و اشرافی برام رقم زد.دایم قربان صدقه ام میرفت و از لباسی که به تن داشتم تعریف میکرد.اودر کنار من با ابهت راه میرفت ومن نگاه حسرت آمیز زنها ودخترهای رهگذر رو با تمام وجود حس میکردم وگاهی سرشآر از غرور میشدم.وهرچقدر غرورم بیشتر میشد بیشتر نازو غمزه ولوندی میکردم!
دو هفته ای گذشت.انگار هیچ وقت فاطمه و اون طلبه وجود نداشتند! دیگر حتی دلم برای مسجد ونیمکت اون میدان هم تنگ نمیشد! فقط بیصبرانه انتظار قرار بعدیم با کامران را میکشیدم.دوستی بین من وکامران روز به روز صمیمانه تر میشد واو هرروز شیفته تر میشد.اما با رندی تمام در این مدت از من درخواست نابجا نداشت.نمیدانستم که این رفتار نه از روی ملاحظه بلکه از روی خاص جلوه دادن خودش بود ولی باتمام اینحال در کنار او احساس آرامش داشتم.کامران ساز گیتار مینواخت و صدای زیبایی داشت.وقتی شبها در بام تهران برایم مینواخت ومیخواند چنان با عشق وهیجان نگاهم میکرد که پراز غرور میشدم.بله! احساسی که با وجود کامران داشتم خلاصه میشددر یک کلمه! غرور!
هرچند اعتماد کردن به پسری تا این حد جذاب و خوش پوش که همیشه در تیررس نگاه دختران بوالهوس و جاه طلب قرار داشت کار سختی بود ولی برای من ملاک فقط گذراندن زندگیم بود و کامران را مردی مانند همه ی مردهای زندگیم میدیدم.
تا اینکه یک روز اتفاق عحیبی افتاد...
ادامه دارد...
✍بھ قلمِ:ف.مقیمے
°\•💝•\° اوستگرفتہشهردل
منبھڪجاسفربرم...👇
°\•📕•\° Eitaa.com/Heiyat_majaz
هیئت مجازی 🚩
°/• #قصه_دلبرے💞 •/° #رهایی_از_شب #قسمت_شانزدهم وقتی فاطمه منو دید نسبت به پوششم چیز خاصی نگفت.
°/• #قصه_دلبرے💞 •/°
#رهایی_از_شب
#قسمت_هفدهم
یک روز اتفاق عجیبی افتاد...اتفاقی که انگاربیشتر شبیه یک برنامه ی از پیش تعیین شده بود تا اتفاق!!در ماشین کامران نشسته بودم ومنتظر بودم تا او از آبمیوه فروشی ای که خیلی تعریفش را میکرد برگردد که آن طلبه را دیدم که با یک کیف دستی از یک خیابان فرعی بیرون آمد و درست در مقابل ماشین کامران منتظر تاکسی ایستاد. همه ی احساسات دفن شده ام دوباره برگشتند.سینه ام بقدری تنگ شد که بلند بلند نفس میکشیدم.دست نرم کامران دستم رو نوازش کرد:عسل خوبی؟! زود دستم را کشیدم! اگر طلبه این صحنه را میدید هیچ وقت فراموش نمیکرد.با من من نگاهش کردم وگفتم:
-نه.کامران حالم زیاد خوب نیست. . حالت تهوع دارم!
او دستپاچه ظرف آبمیوه رو به روی داشبورد گذاشت و نمیدونم بهم چی میگفت..چون تمام حواسم به اون طلبه بود که مبادا از مقابلم رد شه.با تردید رو به طلبه اما خطاب به کامران، گفتم:
-میشه این طلبه رو سوار کنیم وتا یه جایی برسونیم؟!
کامران با ناباوری وتردید نگاهم کرد.انگار میخواست مطمئن بشه که در پیشنهادم جدی هستم یا او را دست می اندازم.وقتی دوباره خواهشم را تکرار کردم گفت:
-داری شوخی میکنی؟ چرا باید اونو سوار ماشینم کنم؟ دنبال دردسر میگردی؟
من هیچ منطقی در اون لحظه نداشتم.میزان شعورم شاید به صفر رسیده بود.فقط میخواستم عطر طلبه رو که برای مدتی طولانی تر حس کنم. با اصرار گفتم:
-ببین چند دیقه ست اینجا منتظر یک تاکسیه.هیج کس براش نمی ایسته.
اوبا نیشخند کنایه آمیزی گفت:
-معلومه! از بس که دل ملت از اینا خونه.با عصبانیت به کامران نگاه کردم..خواستم بگم آخه اینا به قشر تو چه آسیبی رسوندند؟!تو مرفه بی درد که عمده ی کارت دور زدن تو خیابونهای بالا و پایینه وشرکت تو پارتیهای آخرهفته چه گلایه ای از این قشر داری؟ اما لب برچیدم و سکوت کردم..کامران خشم وناراحتیمو از نگاهم خواند و نفسش رو بیرون داد و چند ضربه ای به فرمانش کوبید و از ماشین بصورت نیم تنه پیاده شد و روبه طلبه ی جوان گفت:
-حاج آقا کجا تشریف میبری؟
من حیرت زده از واکنش کامران فقط نگاه میکردم به صورت مردد و پراز سوال طلبه.کامران ادامه داد:
-این نامزد ما خیلی دلش مهربونه .میگه مثل اینکه خیلی وقته اینجا منتظرید. اگر تمایل داشته باشید تا یک مسیری ببریمتون...
ای لعنت به طرز حرف زدنت!! مگر قرار نبود کسی خبرداره نشه من دوست دخترتم! حالا منو نامزد خودت معرفی میکنی؟ اون هم در حضور مردی که با دیدنش قلبم داره یکجا از سینه بیرون میزند؟!؟
طلبه نیم نگاهی به من که او را خیره نگاه میکردم کرد و خطاب به کامران' گفت:ممنونم برادرم.مزاحم شما نمیشم. کامران اما جدی بود.انگار میخواست هرطورشده به من بفهماند که هرخواسته ای از او داشته باشم بهش میرسم
-نترس حاج آقا! ماشینمون نجس نیست! شاید هم کثر شانتون میشه سوار ماشین ما بشینید!
اخم کمرنگی به پیشانی طلبه نشست .مقابل کامران ایستاد.دستی به روی شانه اش گذاشت و با صدای صمیمانه ومهربانش گفت:
-ما همه بنده ایم، بنده ی خوب خدا.این چه فرمایشیه که شما میفرمایید.همین قدر که با محبت برادرانه تون از من چنین درخواستی کردید برای بنده یک دنیا ارزشمنده.من مسیرم به شما نمیخوره. از طرفی شما با همسرتون هستید ودلم نمیخواد مزاحم خلوتتون بشم.!
این رو که گفت بقول مهری الو گرفتم!! نفسم دوباره به سختی بالا و پایین میرفت؟!تازه شعورو منطقم برگشت!! آخه این چه حماقتی بود که من کردم؟چرا از کامران خواستم او را سوار کنه؟ اگر او منو میشناخت چه؟
وای کامران داشت چه جوابی میداد؟!چه سر نترسی دارد این پسر.
-حاج آقا بهونه نیار.من تا یک جایی میرسونمتون.ما مسیر مشخصی نداریم . فقط بیخود چرخ میزنیم! این خانوم هم که میبینید دوست دختر بنده ست. نه همسرم.
واای وای وای...سرم را از شدت خشم و ترس و شرم پایین انداختم .کاش میشد فرار کنم..
صدای طلبه پایین تر اومد:خدا ان شالله هممون رو هدایت کنه.مراقب مسیر باش برادرم.ممنون از لطفت.یاعلی..
سرم رو با تردید بالا گرفتم.کامران داشت هنوز به او که از خیابان رد میشد اصرار میکرد و او بدون نیم نگاهی خرامان از دید ما دور میشد.بغض تلخی راه گلوم رو دوباره بست.این قلب لعنتی چرا آروم تر نمیکوبید؟ ! اخ قفسه ی سینه ام...!!!
ادامه دارد...
✍بھ قلمِ:ف.مقیمے
°\•💝•\° اوستگرفتہشهردل
منبھڪجاسفربرم...👇
°\•📕•\° Eitaa.com/Heiyat_majaz