فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|• 🕋🏃🏻♂•|
|• #دل_تڪونے💎•|➺
دوست داری فرار ڪنی ؟!
﴿فَفِّروا اِلَے اللّٰه﴾
به سمت خدا فرار ڪن ♡
ـــــ ـ
با ایمان، دلت را
خانه تڪانے وُ زیبا ڪن ☺️👌
❀ ✉ Eitaa.com/Heiyat_Majazi ❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°• | #روایت 🎷🥁 |°•
از این به بعد هرجا دیدین از آب و برق مجانے حرف مےزنن خیلی راحت مےتونید قانعشون ڪنید ڪه سالهاست با یه برش و تقطیع از یه سخنرانی باعظمت داشتن زندگے میڪردن😅؛ خدا به حالشون رحم کنه پس از فهمیدن حقیقت🤭😂
🔅 و اما توضیح بیشتر؛
۱. وعدهی دروغینے در ڪار نبوده؛ اصلا وعدهای در کار نبوده. 🤷♂ سخنان امامخمینے'ره صرفاً یڪ پاسخ بوده برای حرفهای سخنگوی دولت وقت.🙄
۲. چهار روز پس از سخنرانے سخنگوی دولت در روز ۸ اسفند ۵۷، امامخمینے'ره در ۱۲ اسفندماه این پاسخ رو بیان ڪردند. و این یعنے ۲۱ روز پس از پیروز شدن انقلاب اسلامے گفته شده نه قبل از انقلاب :))✌️
۳. شنونده باید عاقل باشه؛ نه؟ 😉
پن:
کامل این سخنرانی امام'ره رو
با یه سرچ ساده مےتونید پیدا ڪنید✋
امّا اینم با هم بخونیم بد نیست: 👇
امامخمینے'ره:
علاوه بر اینڪه زندگے مادی شما را مےخواهیم مرفه بشود، زندگے معنوی شما را هم مےخواهیم مرفه شود. دلخوش نباشید ڪه مَسکن "فقط" مےسازیم، آب و برق را مجانے مےکنیم، اتوبوس را مجانے مےکنیم! دلخوش به این مقدار نباشید؛ ما هم دنیا را آباد مےکنیم و هم آخرت را.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_خمینی
.
.
.
راوے جبههٔ حـق باش🧐💪
🥁🎷 °•| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞🍃 #استوریجات📱.•°
واے از آن روز ڪه نشانے
از جهاد در بدن نداشته باشیم😢🚶♀
"شهید مرتضے آوینے"
#برای_ایران
.
.
نابترین استورےها؛
اینجـا دانلود ڪن🤓👇
🎞🍃Eitaa.com/Heiyat_Majazi
◇ #فتوا_جاتے ⁉️ ◇
_سلام و درود خدمت شما
حالتون چطوره😃
من داشتم تو اینترنت میچرخیدم
ی چیزی دیدم ک باعث شبهه شد برام
اگه خانمی بین نماز قسمتی از بدنش پیدا شه، آیا نمازش باطله؟
+و علیکم و سلام
الحمدالله
چرخش بی جهت و بی سود ایا؟🤔
_ن ن ن ی تحقیق داشتم ب منظوره اون داشتم میچرخیدم😌
+به به
شما همیشه مایه مباهات ما بودید☺️
و ما اصل مطلب رو دریابیم
اگر شخصى در بین نماز بفهمد که پوشش لازم را دارا نیست، باید خود را بپوشاند و نمازش صحیح است، ولى نباید پس از فهمیدن، بدون پوشاندن خود کارهاى نماز را انجام دهد، همچنین اگر بعد از نماز بفهمد که در نماز، پوشش لازم را نداشته نمازش صحیح است
اما در نظر داشته باشیم که چه بهتر است
هنگام نماز پوشش سالم و کامل داشته باشیم☺️
_واو😮دریافتم
و ب چشم
سعی از این به بعد بر این هست ک پوششمونو مطمئن بشیم بعد نماز بخونیم😅
جرعهاے از فنجانِ ایمانشناسے😋☕️
📜•°》Eitaa.com/Heiyat_Majazi
🍃🎐•|
#شـبهاے_بلھبرون✨
.
.
یهبندهخداییےمےگفـت
گلزارشهداڪهرفتی
بـاخودتفڪرڪن...
تصورڪناگــرایـنشهـدا
ازجاشونبلندبشن
چهجمعیتےمیشـن...
چهجمعیتیپرپرشدن
ڪهماآرامشداریم...
خیلےنامردیـهیـادمون
بـرهچقدرشهیددادیم!🍃
#امنیت_اتفاقی_نیست
#مدیون_خون_شهداییم!
#حجاب
.
.
شھـادت سنگـ را بوسیدنے ڪرد 🙃👇
🍃🎐•| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
°| #دل_آرا 🔮🍃 °|
.
اینروزاچهارتادوستوآشنابخاطرِ
عقایدمونازمونفاصلهگرفتن ؛
اینجورےبهمریختیم..!
فـڪـڪنامیرالمومنینبودے
وجوابسلامتونمیدادن ...💔
.
صاحبدل لاینام قلبے
مهمان ابیت عند ربے 🙂
🍃°| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[ #قصه_دلبرے 📚••] ⃟ ⃟•🪴 ـــــــــ ـ ـ ـ ⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا #قسمت_سی_وچهارم 🍃 روی صورتش ز
[ #قصه_دلبرے 📚••]
⃟ ⃟•🪴
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا
#قسمت_سی_وپنجم 🍃
ناهار خورده و نخورده خوابش برده بود. از فرصت استفاده کردم و به دکتر رفتم. دکتر هم توصیه های لازم را گفت و اینکه حداقل تا شش ماه آینده حق بارداری مجدد ندارم. اصلا به این چیزها فکر نمی کردم. تمام هَم و غَمم صالح بود و رسیدگی به او... به خانه که بازگشتم تازه بیدار شده بود. نگران بود از نبودم و شاکی از اینکه چرا تنها رفته ام؟!
ــ تو مگه استراحت مطلق نبودی؟ چرا تنها رفتی؟ چرا بیدارم نکردی باهات بیام؟
ــ نگران نباش عزیزم... چیز مهمی نبود. یه چکاپ ساده و معمولی بود.
ــ هر چی باشه... وقتی من خونه م نباید تنها بری. اگه اتفاقی برات بیفته من چه غلطی بکنم؟
صدایش را برده بود بالا. صالح من صالح مهربان و آرامم چرا اینطور پرخاشگر شده بود؟! سری تکان داد و با اخم به اتاقمان رفت و درب را به هم کوبید. سردرگم به سلما نگاه کردم و چانه ام از بغض لرزید. پدر جون بلند شد و به سمتم آمد. پیشانی ام را بوسید و گفت:
ــ دلخور نشو عروسم... صالح تا موقعیت جدیدشو پیدا کنه طول می کشه. مدام نگرانت بود و همش می گفت بلایی سرش نیاد. سلماهم که از پایگاه برگشت کلی باهاش دعوا کرد که چراتنهات گذاشته. باید درکش کنیم. مطمئنم اگه از وضعیت فعلی تو باخبر بود هرگز بد برخورد نمی کرد. خودت باید صالحو بشناسی دخترم.
اشکم سرازیر شد و به آشپزخانه رفتم. دو استکان چایی ریختم و باخود به اتاق بردم. صالح روی تخت دراز کشیده بود و دست راستش را روی چشمش گذاشته بود. آستین خالی هم، کج و کوله روی تخت افتاده بود. چایی را روی زمین گذاشتم و کنار صالح لبه ی تخت نشستم. دستش را از روی چشمش برداشتم و لبخندی زدم.
ــ قهری؟!
ــ لا اله الا الله... مگه بچه م؟
ــ والا با این رفتاری که من دارم میبینم از بچه هم بچه تری...
اخم کرد و گفت:
ــ اصلا تو چرا اینجوری نشستی؟
بلند شد و به اصرار مرا وادار کرد روی تخت استراحت کنم.
ــ مگه تو استراحت مطلق نیستی؟! به چه حقی رعایت نمی کنی؟
بدون چون و چرا اوامرش را انجام دادم و دلم برای اینهمه نگرانی اش می سوخت "خدایا چطور بهش بگم؟!!!؟"
ــ یه چیزی میگم آویزه ی گوشت کن
ــ اینجوری باهام حرف نزن
چشمش را بست و چند نفس عمیق کشید.
ــ ببخشید... نمی دونم چرا اعصابم خُرده؟
دستش را لای موهایش کرد و گفت:
ــ درسته که یه دست ندارم و نقص عضو شدم اما... من هنوز همون صالحم. هنوز مرد خونه هستم و شوهر تو... پس دوست ندارم دیدت نسبت بهم عوض بشه.
از حرفش بغض کردم. صالح چه فکر می کرد و دل پر بغض من چه رازی در خود داشت
ــ گریه نکن. این وضعیتیه که... که باید از این به بعد تحمل کنی
دیگر تحمل این حرفها را نداشتم. صالح برای من همان صالح بود. چیزی تغییر نکرده بود. نباید اجازه می دادم روحیه اش را ببازد و خودش را ناقص بداند. بغضم را توی آغوشش سبک کردم و با صدای آخ صالح به خودم آمدم. دستم را روی زخم بازوی قطع شده اش فشرده بودم.
ادامه دارد...
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
•
•
سایهے ڪتاب رو سَرتون باشه🤓
📗••]Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[ #قصه_دلبرے 📚••] ⃟ ⃟•🪴 ـــــــــ ـ ـ ـ ⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا #قسمت_سی_وپنجم 🍃 ناهار خورده
[ #قصه_دلبرے 📚••]
⃟ ⃟•🪴
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا
#قسمت_سی_وششم 🍃
صالح درد داشت و خوابش نمیبرد. طول اتاق را راه می رفت و دور بازوی بریده اش را چنگ می زد و لبش را می گزید. هر چه مُسکن خورده بود بی فایده بود. توی آن گیرودار به من هم امر می کرد که از تخت پایین نیایم و حصر استراحت مطلق را نشکنم بی توجه به حکم جدی اش بلند شدم و لباس پوشیدم و به صالح کمک کردم لباسش را عوض کند که او را به بیمارستان برسانم. هر چه امر کرد و دستور داد گوش ندادم. اتوموبیل را از حیاط بیرون زدم و او را به اولین بیمارستان رساندم. توی اورژانس پانسمان را عوض کردند و آمپول مُسکن قوی تزریق کردند شاید دردش آرام شود وقتی پانسمان را عوض کردند خیلی اصرار داشت که از اتاق بیرون بروم اما مصرانه ماندم و صالح را تنها نگذاشتم. وقتی پیراهنش را درآورد و جای خالی بازوی بریده اش و زخم های تازه ی بازویش به قلب رنجور و فشرده ام دهان کجی کرد، تحمل دیدنش آنقدر سخت و جانفرسا بود که کمرم خم شد و دستم را به لبه ی تخت صالح گرفتم. صالح با دستش زیر بازویم را گرفت و مرا کنار خودش نشاند.
ــ من که گفتم برو بیرون خانومی
ــ نه چیزی نیست صالح جان کمی سرگیجه دارم تو نگران نباش
زخمش هنوز تازه بود و از گوشه و کنار زخم باز شده اش چیزی شبیه به خونآبه می آمد. دلم ریش می شد وقتی آن صحنه را می دیدم...
"خدایا شکرت"
بی صدا وارد منزل شدیم و به اتاقمان رفتیم. چیزی به اذان صبح نمانده بود و صالح قصد نماز داشت
اما...
نمی دانست بایک دست چگونه باید وضو بگیرد
سعی کردم آرام از اتاق بیرون بروم. هنوز دوساعت نشده بود که خوابش برده بود. قرار بود دوستانش به دیدنش بیایند. صبحانه را آماده کردم. سعی داشتم در سکوت، خانه رامرتب و تمیز کنم. سلما هم نبود. صحنه ی دلخراش زخم دست صالح که به یادم می آمد تنم می لرزید. نفهمیدم چه شد که استکان چایی از دستم افتاد و هزار تکه شد صالح سراسیمه از اتاق بیرون آمد و نفس زنان گفت:
ــ چی شده؟
ــ الهی بمیرم بیدارت کردم؟؟!!
ــ اصلا تو چرا از جات بلند شدی؟ می خوای منو سکته بدی؟
باز هم صدایش را بلند کرده بود.
ــ چیزی نیست صالح جان. برو استراحت کن الان جمعش می کنم.
دستم را گرفت و با احتیاط مرا از روی خُرده شیشه ها عبور داد و راهی اتاقم کرد. حرکاتش را با حالتی عصبی انجام می داد. "فایده ای نداره... باید بهش بگم"
ادامه دارد...
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
•
•
سایهے ڪتاب رو سَرتون باشه🤓
📗••]Eitaa.com/Heiyat_Majazi
⟨ #ڪتابچه📚🌱'' ⟩
📚•| نامِڪتاب : و آنڪھ دیر تر آمد '🖇
مردۍ ڪھ نویسنده است به بیماری سختی دچار می شود ..
همه طبیبان از درمان او عاجز می شوند 😢 برای خلاصـے از این بیماری به ائمه «ع» متوسل میشود و نذر میکند که اگرشفا یابد، در چهارده ماه و هرماه یڪ حکایت در وصف حال ائمه «ع» بنویسد ..✍🏻
حال او خوب می شود و شفا پیدا می کند. سیزده حکایت را می نویسد و در حکایت چهاردهم مےماند ..😩
یڪ روز مانده به تمام شدن مهلت ماجرایی از محمود فارسی مےشنود.
نزد محمود فارسی مےرود و به حکایت عجیب و دوست داشتنی از محمود فارسی و امام زمان «عج» گوش مےسپارد.
این کتاب در قالب داستانے تقریبا کوتاه، ماجرایـے از دیدار محمود فارسی و دوستش احمد را که در ایام نوجوانے از برادران اهل سنت بودند و در بیابانی گیر میافتند حکایت می کند.
آنها ڪھ نزدیک بوده در بیابانے گیر مےافتند حکایت مےڪند .
آنها ڪھ نزدیک بوده در بیابان از تشنگے و گرسنگے هلاک شوند، با توسل به خدا و پیامبر ختم «ص» به دیدار امام دوازدهم و غایب شیعیان «عج» نائل مےشوند ڪھ به طور معجزه آسایے آنها را نجات می دهد ..✨
.
.
.
فڪر خوب همراه با
معرفےِ ڪتابهاے خوب😁👇
●📖⨾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
65967AA2-366C-4ED2-8768-DEFF52B8C030.wav
483.6K
「 #ڪد_عاشقے🔖•Γ
زنان و حرکت اجتماعی ملتها
📳🎧 #امام_خامنه_اے
😃🌱همــراه اول ⬅️
ارسال ڪد 87129 به شماره 8989
😍🌱ایراݩــسل⬅️
ارسال ڪد 4416242 بہ شماره7575
😌🌱رایتــل⬅️
ارسال کد on4001350 بہ شماره 2030
#لبیک_یا_خامنه_ای
#بسیج
.
.
آقای قاضے ما فقط یهـ
آهنگ تیلفُونِ خاص مےخواستیم🙄👇
◍📱Eitaa.com/Heiyat_Majazi
《°• #وقت_بندگی 🌙•°》
عالم ربانے آیتاللهحقشناس'ره:
شما شب از خواب بیدار شوید و
سجاده را پهن ڪنید و بنشینید
سر سجاده.. حتے چرت زدن سر
سجادهے نمازشب در زندگے اثر مےگذارد.
میخوانمتـ به مهربانے
ڪه خود مهربان ترینے😇
•°》Eitaa.com/Heiyat_Majazi
••﴿ #ازخالق_بهمخلوق 💌 ﴾••
وَيَشْفِ صُدُورَ
قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ
درمونِ درد
سینہ ے تنگت
خودمم:)♥
سورہ توبہ،آیہ ۱۴
با یاد توستــ ڪه چنین آرامم😌💚
••﴾💌' Eitaa.com/Heiyat_Majazi
°| #دل_آرا 🔮🍃 °|
.
.
صبح تا شب پی حرف و ڪتاب و
این استاد و اون استاد و..
خیلییی اهل محاسبه باشیم مواظب
رفتارمون با رفقا و ..👥
درگیرِ کار فرهنگی و..ایناییم!!
ولی میدونی چیه رفیق؟
یه نگاھ به ڪارایی کہ
تو خونه مےکـنیم بندازیم..
رفتاری ڪه داریم،حرفے که مےزنیم،
چقد با پـدر مــادرمون
درست رفتار مےڪنیم؟😄
نظرتون چیه انقد ادعا نباشیم؟🚶♂
بیاین بریم دست و پاشونو ببوسیم🙂
اون غروری کـه نمیذاره اینکارو کنی..
به دردِ هیجا نمیخوره
حتی همین دنیا..
#شهدامبههرجارسیدنباعشقمادروپدررسیدن..
.
.
صاحبدل لاینام قلبے
مهمان ابیت عند ربے 🙂
🍃°| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
🇮🇷🌱
#خادم_مجازے
ایرانِ مُتحــ🇮🇷ـد و
رقیبِ از هم پاشیده!
پ.ن:
- فردا ساعت 22:30 ایران و
آمریکا بازی دارن؛ با آرزوی موفقیت و
سربلندی برای ایران و ایرانی💚🇮🇷
#برای_ایران
#گل_برای_ایران✌️
#وطنم💚
کانالهاے مجموعه فانوس را دنبال کنید:👇
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
Eitaa.com/Rasad_Nama
🇮🇷🌱
•[ #کلید_اسرار 🔑 ]•🍃
😎🎤 ای لشکر صاحبزمان #آماده
باش آماده باش.....
😒 برو بابااا! مگه #جنگ ؟واسه من
#حاج_صادق_اهنگران شده.
☺️ وقتی #جنگ_ترکیبی باشه
#جنگ_هیبریدی باشه، یعنی
#آمادگی 💯%
.
اسرار نهفته را دریاب😉
🍃🔑]• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
|• #خانواده_درمانے🍃 •|
اولین چیزے ڪه محبت رو
از خونہ مےبره و شیشہ محبت رو
بین زن و شوهر مےشکونہ😕
⛔️ تندخوئے هست😬
اگر زن در مقابل شوهرش
زبون دراز باشه،پرخاشگرے ڪنه😖
همون جملهے اولے ڪه مےگہ
بہ احساس شوهرش لطمہ مےزنہ.☹️
اگر مردے تندخو شد،فریاد زد و
زخم زبان زد و بہ همسرش گفت
ببین زن همسایہ چه زن خوبیہ😶
تو هم زن هستے😥
این یعنے مردے زنے رو
بہ رُخ زن خودش مےڪشہ🧐
اینجاست ڪہ بدترین ضربہ رو
به روح لطیف خانومش مےزنہ.😔
چون این جملہ بہ اندازهاے
ڪوبندگی داره ڪہ همون
لحظہ اول عشق رو
بہ نفرت تبدیل مےڪنہ.💔
باید مواظب رفتارها بود ڪہ خداے نڪرده شیشہ محبت بین زن و شوهر شڪستہ نشہ و عشق و علاقه رشد پیدا ڪنہ.😍🤩
#خانواده_خوشبخت
.
.
.
در سـاحل آرامش خانوادھ ☺️
🍃💛•• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|•🐚🍃•|
|• #دل_تڪونے💎•|➺
میدونی خدا چیمیگہ ؟
میگه اگه بنده هام میدونستن ڪه
من چقدر دوسشون دارم . . 💖✨
• از شوقِ دوسداشتنِ من میمُردَن ! :)
#آقاےعالی
با ایمان، دلت را
خانه تڪانے وُ زیبا ڪن ☺️👌
❀ 🍃Eitaa.com/Heiyat_Majazi ❀
. ⃟ٜٖ👶🏻 •| #نسل_مهدوے🍃|•
📌پشت حصار پیرے...
پیرے جمعیت👴🏻، آسیبهاے اجتماعے
، سیاسی و اقتصادے زیادے براے جامعه
به همراه دارد، اما نخستین قربانیان این پدیده،
ڪودڪانے 👶🏻هستند ڪه در ڪنار جماعتے پیر باید ڪودڪانههایشان را بدون همبازے، سپرے کنند.😢
پ.ن:آقا يڪم دلت برابچت بسوزه
یه همبـــازے براش بیار دیگــه😬
انقلابیــا نسل شیعه خیلے ڪمه هااا
#سالخوردگی_جمعیت
#بحران_جمعیت
#فرزندآوری
.
.
ایرانـم، جـوانـ بمـان😍✌️
°•👶🏻🍼•°Eitaa.com/Heiyat_Majazi
38.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞🍃 #استوریجات📱.•°
بچههاے
تیـــم ملــے
چشــم ملت را
روشـ🌝ــن ڪردند
#سیدنا_خامنهاے
#جانم_به_فدایت♥
#برای_ایران
.
.
نابترین استورےها؛
اینجـا دانلود ڪن🤓👇
🎞🍃Eitaa.com/Heiyat_Majazi
#خادم_مجازے
رمان توبهی نصوح🌸👇
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal/57509
رمان ازسوریه تا منا🌸👇
https://eitaa.com/heiyat_majazi/50883
رمان نقاب ابلیس🌸👇
https://eitaa.com/rasad_nama/25563
هیئت مجازی 🚩
#خادم_مجازے رمان توبهی نصوح🌸👇 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal/57509 رمان ازسوریه تا منا🌸👇 https://eita
🍃 بزنید روی تـوبھے نصـوح 🌸
#قسمت_اول براتون میاد👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🎐•|
#شـبهاے_بلھبرون✨
﷽
🎙 صوت منتشرنشده
شهید فخری زاده درباره
حاج قاسم سلیمانی
بهمناسبت سالگرد
شهادت دانشمند هسته ای
شهید محسن فخرےزاده✨
.
.
شھـادت سنگـ را بوسیدنے ڪرد 🙃👇
🍃🎐•| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
مداحی آنلاین - سلام آقا - حسینی.mp3
4.43M
••| #دل_صدا 🎼 |••
سلام آقا منم یک قطره از بارون
ڪه میخوام سهم دریاشم♥️
#سید_مهدی_حسینے🎤
#پیشنهاد_ویژه 👌
ندیدم صدایے
از سخن عشق خوش تر😌🍃
🎧 |•• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
°| #دل_آرا 🔮🍃 °|
.
#صرفاجھتاطلاع . .
یعنۍهرچۍنفستخواستانجامنده
خواستچیزاۍبدببینہ
باهاشمبارزهڪننبین!
هرڪاراشتباهۍخواستبـڪنهنـڪن!
بہقولآیتاللہجاودانمیگنڪہ
اگرڪسۍدرجنگشھیدبشہ
یـڪبارشھیدشده
امــاڪسۍڪہباهواۍنفسخودشبجنگہ
هرروزشھیدمیشہ💛'!
.
صاحبدل لاینام قلبے
مهمان ابیت عند ربے 🙂
🍃°| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[ #قصه_دلبرے 📚••] ⃟ ⃟•🪴 ـــــــــ ـ ـ ـ ⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا #قسمت_سی_وششم 🍃 صالح درد داشت
[ #قصه_دلبرے 📚••]
⃟ ⃟•🪴
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا
#قسمت_سی_وهفتم 🍃
ــ همین حالا دراز بکش از جات تکون بخوری بامن طرفی
لبه تخت نشستم.
ــ گفتم دراز بکش
کلافه نگاهش کردم و گفتم:
ــ یه لحظه بشین. کارت دارم. اینقدر هم صداتو برای مهدیه بالا نبر.
لحظه ای سکوت کرد و آرام کنارم نشست. نمی دانستم چگونه باید به اوبگویم در نبودش و در کنار تحمل این مشکل، چه زجری کشیده ام و حالا طفلم کجاست
ــ نمی خوای حرفتو بزنی؟
اشکم سرازیر شده بود و سرم را نمی توانستم بالا بگیرم. صالح هم کلافه بود.
ــ مهدیه جان... خب ببخشید نخواستم سرت داد بزنم. خودت هم مقصری. رعایت نمی کنی. مگه استراحت نیستی؟ خب دختر خوب، بچه که نیستی لج نکن و دستور دکترت رو انجام بده. حالا اشکاتو پاک کن عزیزم. منو ببخش. قول میدم از این به بعد بهتر خودمو کنترل کنم.
ــ صالح...
ــ جونم خانومم؟!
ــ اون روز که عمل داشتی...
ــ خب
ــ اون روز... منم... بیمارستان بودم. همه رفته بودن تشیع اون شهیدی که آوردن من تنها تو خونه بودم. اون آقای مسئولتون تماس گرفت و گفت تو رو آوردن اینجا
و بقیه ی ماجرا را ریز به ریز برایش تعریف کردم. شانه هایم می لرزید و دستم را روی صورتم گذاشته بودم و بی وقفه گریه می کردم. انگار غم و فشار وارده به قلبم را یک جا می خواستم سبک کنم.
ــ خیلی سخت بود صالح جان. تو اونجا روی تخت با یه دست بریده... منم این طرف روی تخت بی حال و تنها... فقط خدا می دونه چه زجری کشیدم و چه مصیبتی رو تنهایی تحمل کردم. خجالت می کشیدم بیام پیشت وگرنه دل تو دلم نبود صالحم رو ببینم می گفتم خدایا اگه حال بچه رو بپرسه چه جوابی بهش بدم؟کاش می دونستی چی کشیدم صالح
دستش را حصار شانه های لرزانم کرد و مرا به آغوشش فشرد. صورتش خیس از اشک بود و لبش بسته به مهر سکوت. پیشانی ام رابوسید و آرام گفت:
ــ فقط حلالم کن مهدیه... تو رو به جان حضرت زینب حلالم کن خانوم.
تاچند روز کم حرف بود و آرام. نگرانش بودم اما می دانستم با صبر و توکلش این بحران را هم راحت از زندگی اش عبور می دهد.
ــ مهدیه...
ــ جانم صالح جان؟ چیزی لازم داری؟
ــ نه عزیزم. حاضر شو بریم امامزاده...
ادامه دارد...
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
•
•
سایهے ڪتاب رو سَرتون باشه🤓
📗••]Eitaa.com/Heiyat_Majazi