eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
419 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
مادرم‌گفت: حسن جان پاشو آماده شو مادر.. دیگه میخوام برم فدکمو بگیرم..
حسن‌جان به بابات ڪه نمیتونم بگم همراهم بیاد.. ولی باید یه مرد همرام باشه..🙂
نمیدونے چه قندی تو دلم آب کردم.. مادرم به جای مرد می خواست منو ببره. گفت: حسن جان تو بیا مواظب من باش
مگه میره از یاد، که اون پست نامرد.. چه جوری گرفت، توی کوچه راهمونو..💔🥀
یه جوری زد اونجا… شنیدی میگه… من از بعضی باباها شنیدم.
بچه وقتی کار خطایی میکنه، میگه ببین بچه! یه جوری میزنم یکی از من بخوری دو تا از دیوار… شنیدی یا نه؟!…
امام حسن میگه: مادرم داشت حرف میزد.. بےحیا بےهوا..💔 با امام حسن بگید.. وای‌مادرم‌مادرم‌مادرم وای‌مادرم‌مادرم‌مادرم
قربون دلت برم امام حسن.. بعد از مدتی از قضایای شهادت بی بی که گذشت..
زینب دید حسن یه گوشه کز می کنه.. بغض داره گریه نمیکنه… یه روز اومد دستشو انداخت دور گردن حسن..
گفت: داداش گریه کن یه خرده.. گریه کن دق می کنی..🥀
زینب گفت: حسن جان.. با من حرف بزن. درد دلاتو با من بگو داداش🙂 منم مادرمو از دست دادم.. منم پهلوشو دیدم.. منم سینشو دیدم.. چرا اینجور کِز می کنی؟!
به حرف اومد.. شروع کرد گریه کردن.. گفت: زینب تو که نبودی💔 اینقدر مادرم خوشحال بود… اینقدر ذوق می کرد..!