نصف شب تنها پشت پنجره هتل ایستاد نگاه کرد به حرم و به امام رضا گفت
امام رضا من رو اینجوری طلبیدی ولی دیگه کسی رو اینجوری نطلب...😔
به امام رضا گفت
من رو یه جوری بچرخون توی این دنیا،که بشم اونی که تو می خواهی اون موقع دوباره من رو دعوت کن تا بیام حرم....😭💔
تا رسید به ۲۲ بهمن
زهرا برای راهپیمایی رفت ولی اون وسط یه دفعه شهید محمدهادی ذوالفقاری بهش نگاهی کرد
شرح قسمتی از نامه به گفتار شهید ذوالفقاری:
من که تمام و کمال خدمتت معرفی شدم حالا اگر می خواهی یکمم شما بگو از همه اون حرف هایی که فقط قلب خودت میشنوه،از همه حرف هایی که حتی با صمیمی ترین رفیقتم نمیگی...
از خواب بیدار شد رفت کنار خانوادهاش و ناگهان توی تلویزیون خبر شهادت سرداری رو شنید که حتی نامش هم غریب بود براش...
سردار گفته بود اون دختر بی حجاب دختر منه...!
ولی زهرا با خودش میگفت من پدرم هم رفتارم رو نمیپسندن چه جوری...