هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتحخون #قسمتشصتویکم سربریده قاتل حسین بن علی است که بر فراز نیزه افراشته ا
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#فتحخون
#قسمتشصتودو
از آن روز ،دیگر آتش بر یاران حسین سرد و سالمت است و تیرها پیك های بشارتی هستند به بهشت.
تیرها می بارند... تا بین ما و حیات دنیا را، هر چه هست، ببُ رند و رشته توکل ما را محكم کنند و ما را به
یقین برسانند و سرُّ آنكه آتش بر ابراهیم گلستان می شود نیز یقین است. اگر تو نیز یقین کنی که آتش بی
اذن خالق آتش نمی سوزاند ، بر تو نیز سرد و سالمت خواهد شد.
فصل هشتم: غربال دهر
گفته اندآنگاه که حُر بن یزید ریاحی از لشكریان عمرسعد کناره می گرفت تا به سپاه حق الحاق یابد ، »
مهاجر بن اوس« به او گفت : » چه می کنی؟ مگر می خواهی حمله کنی ؟ « ... و حُر پاسخی نگفت ، اما
لرزشی سخت سراپایش را گرفت. مهاجر حیرت زده پرسید : »واهلل در هیچ جنگی تو را اینچنین ندیده بودم
و اگر از من می پرسیدند که شجاع ترین اهل کوفه کیست، تو را نام می بردم. اما اکنون این رعشه ای که در
تو می بینم از چیست؟«
راوی
تن چهره ای است که جان را ظاهرمی کند ، اما میان این ظاهر و آن باطن چه نسبتی است؟ آنان که روح را
مرکبی می گیرند در خدمت اهوای تن ، چه می دانند که چرا اهل باطن از قفس تن می نالند؟ تن چهره
جان است، اما از آن اقیانوس بی کرانه نَمی بیش ندارد، و اگر داشت که آن دلباختگان صنم ظاهر ، حسین را
می شناختند.
محتضران را دیده ای که هنگام مرگ چه رعشه ای بر جانشان می افتد؟ آن جذبه عظیم را که از درون ذرات
تن، جان را به آسمان الیتناهای خلد می کشاند که نمی توان دید... اما تن را از آن همه ، جز رعشه ای
•• بھقلمِدݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے ••
#سفربـهمبدأتاریخ،ڪربلا🙃🤚
✅⇜ #ڪپےباذڪرصلوات
#شرعاحـلاݪاست:)
{•🍃🥀•} @heiyat_majazi
صد سال دیگر در پایان آخرین
تابستان و آخرین شهریور قرن
هیچکدام از ما نخواهیم بود،
همه رفته اند،
و آنچنان فراموش شده اند
که گویی هرگز نبوده اند!! :)
و یڪ شخص
یڪ بنده
چطور میتواند باشد که
در آن زمان نامش را
با سلام و صلوات ببرند :)
هیئت مجازی 🚩
به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم...
هعے...
باز جوری
گرم آخرین ها شدیم ڪه
اولین ها یادمون رفت :)
#ببخش💔
اما معرفت داشتنا
یعنی به طوری که اگر
حرف ناموس وسط بود
غیرتی میشدن
و همیشه به فقرا کمک
میکردن
ایشون از ۱۲سالگی یتیم بودن
و خب بی پدر بزرگ شدن💔
کسی نبود دستشونو بگیره
و نزاره به خیلی راه ها برن🖤
پرونده سیاهی که اصلا
روی دیدن نداشت
هرکی اسمشو میشنید
تن و بدنش از دعوا و درگیریاش میلرزید
مادر آقاشاهرخ وقتی اوضاع بده
پسرشونو میبینن
خیلی دعا میکنن و گریه میکنن😔
میگن خدایا من جز تو کسیو ندارم
پسرمو به تو سپردم😔💔
مادره دیگه
دلش نمیاد جگرگوشش بد باشه
اصلا مادر افتخارش بچشه
با تربیتش میخواد ثابت کنه
من مادرخوبیم
اصلا مادر دنیاش فرق داره💔🖤
اینک میگن
جایی توی زندگی گیرافتادی
برو به مادرت بگو دعات کنه
همینه :)💔❤️
اصلا معجزه زمینی مادره..
و آقا شاهرخ ما وقتی رفتن جبهه
گفتن من حُر نهضت امامم
و حر روز عاشورا جزءاولین نفرها
بودن که برای امام حسین(ع) و
راهشون به شهادت رسیدن
منم میخوام از اولین ها باشم
میگفتن دوست ندارم پروندم سیاه باشه😔💔🖤
من دوست ندارم اثری از اسمم و خودم و جسمم باشه
میخوام پاک بشم از همه چیز💔😔
جالب شدن قصه و غصه از اینجاست :)
ایشون به حدی قوی و با شهامت بودن
که عراقی ها برای سرشون جایزه گذاشتن
وقتی ایشون شهید شدن
گفتن ما جلاد حکومت ایران رو کشتیم💔🖤
و آقا شاهرخ که بهشون توی جبهه
میگفتن ابالفضل وقتی شهید شدن
هیچ اثری ازشون نبود و نیست
ایشون گمنامن :)💔