به دلیل اینکه میدونست فاطمه ناراحتی قلبی داره نگران حالش شد هی باهاش حرف میزد اما فاطمه خانم اصلا حواسش به خواهرش نبود
همین که نشستن
فاطمه شدت گریه اش زیاد شد نتونست خودش رو کنترل کنه و بلند زد زیر گریه
خواهرش که حسابی دلش شور میزد و نگران بود
به فاطمه کمک کرد تا از حسینیه بیرون برن بلکه فاطمه حالش بهتر بشه
اما فایده ای نداشت
فاطمه سرش رو روی شونه ی خواهرش گذاشته بود و اروم اروم اشک میریخت