eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
banoo.mp3
483.6K
📲♥️ 】 حضور زنان در حرکت اجتماعی ملتها . . .🍃💞😇✌️ 📳🎧 🌱همــراه اول ⬅️ ارسال ڪد 87129 به شماره ۸۹۸۹ 🌱ایراݩــسل⬅️ ارسال ڪد 4416242 بہ شماره۷۵۷۵ 🌱رایتــل⬅️ ارسال کد on4001350 بہ شماره ۲۰۳۰ . . پـیشــ🎶ــوازِتو خــ💞ـدایـے ڪن👇 ๑|😃🍃|๑ @heiyat_majazi
[• 📝•] • +🌵 °|• ‌‌‌‏اگر زن‌ها این را نمی‌پذیرفتند و بھ آن باور نداشتند مطمئناََ انقلاب اسلامی واقع نمیشد +چقدرکلام پرمحتوا و اوج‌زیبایی‌ست:) ✌️🏻 :: 🌱 +🌵 • •|♻️|• این تازه شـروع ماجـراست... ↗️ @heiyat_majazi
【• •】 . . +⚠️‌‌ . . •\• ‌ علایـقِ ما رو بھ سمتِ سلایـقِ خودت سوق بده :)🌱 . . +⚠️ ↫ ✋🏻         . . | |💚 😌☝️ @heiyat_majazi •🍃•☝️•
🕊🍃 [• 🌙 •] . . •\• روزهاے‌اول‌ازدواج‌ یہ‌روز‌دستمو‌گرفت‌ و گفت: "خانوم…🌸 بیا‌پیشم‌بشین‌ڪارت‌دارم..." گفتم "بفرما‌آقاے‌گلم‌من‌سراپا‌گوشم‌.." گفت "ببین‌خانومے... همین‌اول‌بہت‌گفتہ‌باشمااا... ڪار‌خونہ‌رو‌تقسیم‌مےڪنیم هر‌وقت‌نیاز‌بہ‌ڪمڪ‌داشتے‌باید‌بہم‌بگے...🌹 گفتم‌آخہ‌شما‌از‌سر‌ڪار‌برمیگرے‌خستہ میشے گفت‌"حرف‌نباشہ🤫 حرف‌آخر‌با‌منہ اونم‌هر‌چے‌تو‌بگے من‌باید‌بگم‌چشم...!😅 واقعاً‌هم‌بہ‌قولش‌عمل‌ڪرد‌از‌سرڪار‌ڪہ برمیگشت‌با‌وجود‌خستڰے‌شروع‌مےڪرد ڪمڪ‌ڪردن😇 مہمون‌ڪہ‌میومد‌بہم‌میگفت "شما‌بشین‌خانوم... من‌از‌مہمون‌ پذیرایے‌مےڪنم..."😉 فامیلا‌ڪہ‌ميومدن‌خونمون‌بہم‌مےگفتن "خوش‌بہ‌حالت‌طاهرھ‌خانوم آقا‌مهدے، واقعاً‌یہ‌مرد‌واقعیہ😍 منم‌تو‌دلم‌صدها‌بار‌ خدا‌رو‌شڪر مےڪردم...😌😇 واسہ‌زندگے‌اومدھ‌بودیم‌تہران با‌وجود‌اینڪہ‌از‌سختیاش‌برام‌گفتہ‌بود ولے‌با‌حضورش‌طعم‌تلخ‌غربت‌واسم شیرین‌بود🥰 سر‌ڪار‌ڪہ‌مےرفت دلتنگ‌میشدم😢 وقتے‌برمیگشت، با‌وجود‌خستگے‌مےگفت... "نبینم‌خانوم‌من... دلش‌گرفتہ‌باشہ‌هااا... پاشو‌حاضر‌شو‌بریم‌بیرون😇 مےرفتیم‌و‌یہ‌حال‌و‌هوایے‌عوض مےڪردیم... اونقدر‌شوخے‌و‌بگو‌و‌بخند‌راهـ‌ مےنداخت... ڪہ‌همہ‌اون‌ساعتایےڪہ‌ڪنارم‌نبود‌و‌هم جبران‌مےڪرد...🤗 و‌من‌بیشتر‌عاشقش‌میشدم❤️ و البتہ‌وابستہ‌تر‌از‌قبل... (🦋) 🌸🍃 📿| 🕊| . . 🌷سربازِ آقا نمےمـــونھ‌ تــــــــا ظهور رو ببینھ‌! بلڪھ‌|شهید| مے‌شھ‌ تـ⇜ـا ظهور نزدیڪ شھ‌ @heiyat_majazi 🌿⃟🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤 ∫ کربلا دلم دوباره بیقراره هوای دیدن تو داره 👌 - گاھی‌دراین‌ھیاهوی‌دنیا . . ؛ یڪ‌صوت‌حرفھایی‌برای‌گفتن‌دارد👇 ∫🍃🎙∫‌ Eitaa.com/Heiyat_majazi
░•. 👳🏻 .•░ . . سوال: آیا در هنگام مسح پا در وضو باید انگشتان دست خم شده و جلوی پوست جلوی ناخن های پا را نیز مسح ڪند یا اینڪه منظور از سر انگشتان پا همان نوڪ ناخن های پا میباشد؟؟🤔 پاسخ: محل مسح پا روی پا از سر یڪی از انگشتان تا مفصل است و مسح جلوی انگشت لازم نیست.☺️ 🍃 . . ‌🧐.•░ درمیانِ‌شڪ‌وشبہ‌بارهاگم‌گشتھ‌ام یڪ‌نشانےازخودت؛درجیبِ‌ایمانمـ‌گذار👇 📖.•░ Eitaa.com/Heiyat_majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|≡‌📜≡‌| . . 🍃حضرت علے؏ بیست و پنج سال ڪشاورزۍ ڪردند اما...زبانم لال از این تعبیر...غر نمیزد... . . - خدایا‌نَـزارازدَستِـت‌بِـدَمـ👇 ‌|≡💖≡‌‌| Eitaa.com/Heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
°‌/• #قصه_دلبرے💞 •/° #رهایی_از_شب #قسمت_هشتادم خواب دیدم فاطمه روی سجاده در همون محرابی که دیشب ق
°‌/• 💞 •/° ‌ در رابستم. پشت در آرام آرام اشک ریختم. خدایا ممنونم که فاطمه رو سر راهم قرار دادی.من چقدر این دختر را دوست داشتم.چقدر احساس خوب و آرامش بخشی به من می داد. کاش او خواهرم بود.کاش لحظه به لحظه کنارم بود تا مواظبم باشه خطا نکنم! یاد جمله ی فاطمه افتادم! (خدا تو رو در آغوش گرفته..). بله من خدا رو دارم .لحظه به لحظه کنارمه.پس نباید حسرت بخورم که چرا فاطمه همیشه کنارم نیست.من در آغوش خدا فاطمه رو پیدا کردم..همینطور حاج مهدوی رو! پس در آغوش خدا میمونم.شاید خدا سوغات بیشتری در آغوشش پنهان کرده باشه! امروز پر از انرژی ام. میخوام فقط با خدا باشم وشهدا! رفتم سراغ سجاده و کتاب دعا!! اولین اتفاق خوب افتاد!! فاطمه همون شب زنگ زد و با خوشحالی گفت : در مدرسه ی خصوصی ای که یکی از آشنایانش مدیریت‌ اونجا رو به عهده داره به یک حسابدار نیاز دارن! من که سر از پا نمیشناختم با خوشحالی گفتم: این از برکت قدم توست..یعنی میشه منو قبول کنند؟؟ فاطمه هم با خوشحالی میخندید. _ان شالله فردا باهم میریم برای مصاحبه. روز بعد با کلی ذوق وشوق از خواب بیدار شدم. آرایش مختصری کردم و با اشتیاق چادرم رو پوشیدم.وقتی به خودم در آینه نگاه کردم بنظرم رژ لبم غلیط بود و با چادرم تناسبی نداشت.تصمیم سختی بود ولی رژم رو پاک کردم و با توکل به خدا، راهی آدرس شدم. وقتی به سر در مدرسه رسیدم مو بر اندامم سیخ شد.روی تابلوی مدرسه نوشته بود (مدرسه ی غیر انتفاعی شهید ابراهیم همت) حال عجیبی داشتم.وارد دفتر مدیریت‌ که شدم فاطمه رو دیدم.بعد از سلام و احوالپرسی های معمول با خانوم مدیری که بسیار متشخص و با دیسپلین خاصی بودند در رابطه با اهداف مدرسه و همچنین کارایی های من صحبت شد و قرار بر این شد که من بی چک وچونه از شنبه کارم رو آغاز کنم! به همین سادگی!! ایشون که خانوم افشار نام داشتند علت این انتخاب رو فاطمه معرفی کرد و گفت:اگه ایشون شما رو تضمین میکنند بنده هیچ حرفی ندارم! خدا میدونه با چه شور واشتیاقی از در مدرسه بیرون اومدم. اگر شرم حضور نبود همانجا فاطمه رو در آغوش میگرفتم و می رقصیدم.! ولی صبر کردم تا از آنجا خارج شویم.اون وقت بود که فهمیدم فاطمه هم درست در شرایط من بوده. باخوشحالی همدیگر رو بغل کردیم . فاطمه گفت: بیابریم یه چیزی بخوریم. دلم میخواد این اتفاق رو جشن بگیریم. به یک کافه رفتیم و به حساب من، باهم جشن مختصری گرفتیم.برای ناهار به دعوت فاطمه تا خونشون رفتیم و در جمع گرم وصمیمی اونجا مشغول حرف زدن درباره ی آرزوهامون شدیم شدیم.فاطمه با حرفهای امید بخشش منو از حس زندگی لبریز میکرد وگاهی یادم میرفت چه مشکلاتی پشت سرم دارم! گرم گفتگو بودیم که تلفن فاطمه زنگ خورد.ناگهان چهره ی او تغییر کرد و با دلواپسی و ناباوری نگاهم کرد. من که هنوز نمیدونستم شماره ی چه کسی روی تلفن افتاده با نگرانی پرسیدم:کیه؟! فاطمه با دهانی باز گفت:حااامد من ذوق زده شدم.گفتم:ای ول!!!! چقدر خدا عادله...یکی من یکی تو..پس چرا جواب نمیدی؟ _آخه اون شماره ی منو از کجا آورده؟؟!! من که شماره همراهم رو بهش ندادم'!! میترسیدم تلفن قطع شه و من نفهمم حامد قصدش از تماس چی بوده! با حرص گفتم: بابا خب جواب بده از خودش میپرسی! فاطمه دستهاش میلرزید: _نه..نه نمیتونم رفتارش برام غیر قابل درک بود.با اصرار گفتم: _فاطمه. .لطفا..!!!تو روخدا جواب بده..مگه دوستش نداری؟ فاطمه با تردید گوشی رو جواب داد. ومن فقط در میان سکوتهای طولانی چنین جوابهای میشندیم _سلام..ممنون..نه..شماره مو کی بهت داده؟ حامد؟؟؟.....من خوبم.!.ما قبلا در این مورد حرف زدیم ..نمیتونم؟ حدس اینکه اونها درمورد چی حرف میزنند زیاد سخت نبود ولی از اواسط مکالمه سکوت فاطمه طولانی شد و قطرات اشکش یکی پس از دیگری روی گونه های سفید و خشگلش برق میزد.داشتم از فضولی می مردم. فاطمه گوشی رو قطع کرد و با دستش صورتش رو پوشاند وبی صدا گریه کرد.با نگرانی وکنجکاوی پرسیدم:فاطمه چیشد؟ حامد چی میگفت؟؟ ادامه دارد... ✍بھ‌ قلمِ:ف.مقیمے °\•💝•\° اوست‌گرفتہ‌شهردل من‌بھ‌ڪجاسفربرم...👇 °\•📕•\°‌ Eitaa.com/Heiyat_majaz
هیئت مجازی 🚩
°‌/• #قصه_دلبرے💞 •/° #رهایی_از_شب #قسمت_هشتاد_و_یکم ‌ در رابستم. پشت در آرام آرام اشک ریختم. خدا
°‌/• 💞 •/° فاطمه کمی گریه کرد و بعد گفت:بیچاره حامد!! میترسم آه این پسر منو بگیره! پرسیدم:چرا؟؟بگو چی میگفت بابا دقم دادی.. _میگفت ...میگفت..با عمو وزن عمو حرفش شده سر زندگیش.داشت پشت خط گریه میکرد.میگفت نمیتونه دیگه به این وضعیت ادامه بده..میخواست تکلیفش رو روشن کنم با خوشحالی گفتم.:خب این که خیلی خوبه..آفرین به حامد که اینقدر وفاداره..تو باید خوشحال باشی نه ناراحت. او با گریه گفت:رقیه سادات تا وقتی عمو وزن عمو منو نبخشن نمیتونم برگردم..جمله ی آخر حامد این بود که هنوز دوسش دارم یا نه.. _با کلافگی گفتم :خب پس چرا بهش نگفتی دوسش داری؟ _نمیدونم...روم نشد..چندساله گذشته. . چقدر او با من فرق داشت!!نه به حیای بیش از اندازه ی او و نه به شهامت من در ابراز احمقانه ی اونشبم در ماشین حاج مهدوی! او رو بغل گرفتم و شانه هایش رو ماساژ دادم.فاطمه در میان گریه تکرار میکرد.میترسم رقیه سادات.. میترسم.. من با شیطنت جمله ی خودش رو تکرار کردم:خدا تو رو در آغوش گرفته دختر جان!! بترسی با مخ افتادی رو کاشیها!! اودر میان گریه خندید و با تاسف گفت: ممنونم که یادم آوردی خودم هم به حرفهام معتقد باشم!! من با امیدواری گفتم:فاطمه دلم روشنه! اونشب وقتی باهم نماز شب میخوندیم و دعا میکردیم برام مثل روز روشن بود که به زودی حاجت روا میشیم.دیدی چقدر قشنگ در یک روز خدا یک خبر خوب بهمون داد؟ من میدونم تو به آقا حامدت میرسی ومن... آآآه! !! ولی من هیچ گاه به حاج مهدوی نمیرسیدم!! همونطور که کامران از جنس من نبود من هم در شان حاج مهدوی نبودم! ولی خوشحالم از اینکه عشقش رو در دلم پنهان دارم! چون این عشق، هزینه ای نداره! وبرام کلی اتفاق خوب به ارمغان میاره! فاطمه جملم رو تکمیل کرد: _و تو هم ان شالله از شر اون والضالینها نجات پیدا میکنی و همسریک مرد مومن خداشناس میشی! این‌قدر این جمله ی فاطمه حرف دلم بود که بی اختیار گفتم:آخ آخ یعنی میشه؟؟ فاطمه با خنده گفت:زهرمار! خجالت بکش دختره ی چشم سفید! وقتی دید خجالت کشیدم با لحنی جدی گفت: _آره عزیزم چرا که نه! ! تو از خدا بخواه خدا حتما بهت میده. الان بهترین فرصت بود تا به شکلی نامحسوس نظر فاطمه رو درباره ی علاقم به حاج مهدوی بپرسم. با من من گفتم: _اووم فاطمه..؟؟ بنظرت یک مرد مومن با آبرو هیچ وقت حاضره عشق یک دختری مثل منو که سالها تو گناه بوده، بپذیره؟! امیدوارم باهام رو راست باشی! فاطمه کمی فکر کرد.!! شاید داشت دنبال کلماتی میگشت که کمتر آزرده ام کنه.شاید هم داشت حرفم رو بالا پایین میکرد تا مناسب ترین جواب رو ارایه بده. دست آخر اینطوری جواب داد: _ببین من نمیدونم یک مرد مومن واقعا در شرایطی که تو داشتی چه تصمیمی میگیره ولی بهت اطمینان میدم اگه اون مرد من بودم عشقت رو قبول میکردم! من با تعجب گفتم:واااقعا؟؟؟ فاطمه با اطمینان گفت:بله!!! ولی حیف که مرد نیستم و تو محبوری بترشی!!! گفتم:پس تو هم قبول داری که هیچ مردی حاضر نیست منو قبول کنه..درسته؟ فاطمه از اون نگاه های مخصوص خودش رو کرد و گفت: عزیزم تو نگران چی هستی؟؟ اصلا اگه تو توبه کرده باشی چرا باید همسر آینده ت درمورد گناهانت چیزی بفهمه؟خدا همچین قشنگ برات همه گذشته رو پاک میکنه که خودت هم یادت میره! پس نگران هیچ چیز نباش. دوباره آروم گرفتم. وقت اذان مغرب شد.فاطمه اصرار کرد که باهم به مسجد بریم.باید بهانه می آوردم که نرم ولی دلم برای شنیدن صوت حاج مهدوی تنگ شده بود.وقتی مسجدی ها با من مواجه شدند همه با خوشرویی و خوشحالی ازم استقبال کردند و ابراز دلتنگی کردند.خیلی حس خوبی داشت که آدمهای خوب دوستم داشتند.سرجای همیشگی با صوت زیبای حاج مهدوی نماز خوندیم.وقت برگشتن دلم میخواست به رسم عادت او را ببینم ولی من قول داده بودم که دیگه برای ایشون دردسری درست نکنم.ناگهان فاطمه کنار گوشم گفت:میای با هم بریم یه سر پیش حاج مهدوی؟؟ من که جاخورده بودم گفتم:برای چی؟ فاطمه گفت: میخوام یک چیزی برام روشن شه.یک موضوع دیگه هم هست که باید حتما امشب باهاش حرف بزنم. شانه هام رو بالا انداختم.:خب دیگه چرا من باهات بیام؟!خودت تنها برو فاطمه با التماس گفت:نمیشه تنها برم.خوبیت نداره.تو هم باهام بیا دیگه.زیاد وقتت رو نمیگیرم! فاطمه نمیدانست که چقدر بی تاب دیدن حاج مهدوی هستم ولی روی نگاه کردن به او رو ندارم.مخصوصا حالا که از احساس من باخبره با چه شهامتی مقابلش بایستم؟ قبل از اینکه تصمیمی بگیرم فاطمه دستم رو کشید وبا خودش به سمت درب ورودی آقایان برد. ادامه دارد... ✍بھ‌ قلمِ:ف.مقیمے °\•💝•\° اوست‌گرفتہ‌شهردل من‌بھ‌ڪجاسفربرم...👇 °\•📕•\°‌ Eitaa.com/Heiyat_majaz
🌙 》 ⚜ حجت الاسلام افضلے: ▫️کار مؤمن عبادت است. افضل مناجات پروردگار سحرگاه است. ▪️نـمـاز شـب اسباب درخشش شما در جایگاهتان در اجتماع خواهد شد. ▫️نـمـاز شـــب انسان را بہ مقام محمود مے رساند. ▪️یکے از عواملے که بہ داد مؤمن مے رسد تقوا است. ساختمانے که پایہ اش تقوا باشد فرو نمیریزد. بیشترین عاملي که کمک بہ انسان مے کند که متقے باشد نـمـاز شـب است. ؏ـمـرے گذشت بعدِ تو و نرفت عادتِ شب زندھ دارے امـ👇 《🍃🕕》 http://Eitaa.com/Heiyat_majazi
﴿• 📿 •﴾ . . سوره 👈 مجادله آیه 👈 5 . . .❣↻ نامـہ اے از عآشق تَـرین رفیـقِ تو👇 .📖↻ Eitaa.com/Heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
.↯ #حرفاے_درگوشــے🌿 ↯. . . #افزایش_ظرفیت_روحی 60 ⭕️ بزرگترین شکست... 🔶 موضوع بعدی که در مورد امتح
.↯ 🌿 ↯. . . 61 ❇️ برای همیشه... 🔸 مثلا ممکنه یه نفر گرفتار برخی گناهان جنسی باشه. هی خدا امتحانش میکنه و اینم هی شکست میخوره! ✅ این رو آدم باید بهش دقت کنه اگه صدهزار بار هم شکست خورد به هیچ وجه "حق ناامیدی نداره". 🔵 نترس! خدا به این سادگی ها بی خیال بنده خودش نمیشه. 💕😌 هرچی راه باشه برای هدایت و رشد آدم قرار میده. هر امتحانی که بشه برای انسان فراهم میکنه که رشد کنه. ✔️ از زوایای مختلف و در شرایط متنوع و با افراد فراوانی امتحان میشی تا بالاخره یه روزی ظرفیت روحت افزایش پیدا کنه تا آماده ملاقات شیرین با پروردگار بشی...😌❤️🌷 ⭕️ دقت کنید: خدا که از انسان امتحان نمیگیره که آدم شکست نخوره! حتی گاهی خدا عمدا امتحاناتی از آدم میگیره که حتما شکست بخوره که ببینه آیا نا امید میشه یا نه! ❇️ گاهی خدا طوری از آدم امتحان میگیره که حتما شکست بخوره تا بریزه. به دلایل مختلف ممکنه که خدا از آدم امتحاناتی بگیره که آدم حتما شکست بخوره! خب اینجا دیگه معنا نداره آدم بخواد نا امید بشه و شیطان رو خوشحال کنه! 🚫 پس ناامیدی در هر صورت ممنوع!🚫 کی بهشت میره؟ ✅ کسی که تا آخرین روز زندگیش و حتی در قیامت به خداوند امیدواره... . . ↯.♥.↯ یـٰا مـَنْ عِشـقَہُ شِـفٰـاء ..👇 .↯🌱↯. @Eitaa.com/Heiyat_majazi
•🍃⇩ ⇩🔑• . . 🌸•°حضرت فاطمه‌(سلام‌الله‌علیها): 🧔•°بهترين شما [مردان] كسانے اند كه با مردم نرم ترند و زنان خويش را بيشتر گرامى مى دارند. ••(دلائل الإمامه، ص۷۶)•• 💐•°حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها): 🧕•°براے زنان بهتر است كه [بدون ضرورت] مردان نامحرم را نبينند و نامحرمان نيز آنان را نبينند. ••(بحار الأنوار، ج۱۰۴ ص۳۶)•• . . ↫ و عشـق؛ مَرڪب‌ِحرکت‌است‌نہ‌مقصـدِحَرکتـ👇 ‌•🔐⇩ Eitaa.com/Heiyat_majazi
56DCA1EF-6917-4B45-8A0F-B730912CFE25.wav
463.5K
📲♥️ 】 نگاه غرب به زن؛ نگاهی ست منحط، ناقص، گمراه کننده و غلط . . . 📳🎧 🌱همــراه اول ⬅️ ارسال ڪد 87105 به شماره ۸۹۸۹ 🌱ایراݩــسل⬅️ ارسال ڪد 4416241 بہ شماره۷۵۷۵ 🌱رایتــل⬅️ ارسال کد on4001335 بہ شماره ۲۰۳۰ . . پـیشــ🎶ــوازِتو خــ💞ـدایـے ڪن👇 ๑|😃🍃|๑ @heiyat_majazi
8E19CC38-8A11-44E7-B28D-04D37D98D091.wav
416.3K
📲♥️ 】 دلم اسیرِ دلبرِ میخونه و در به درِ . . . قلبمو من میدم برات هدیه ی روز مادرِ . ‌. .🌹 📳🎧 🌱همــراه اول ⬅️ ارسال ڪد 76876 به شماره ۸۹۸۹ 🌱ایراݩــسل⬅️ ارسال ڪد 44111930 بہ شماره۷۵۷۵ . . پـیشــ🎶ــوازِتو خــ💞ـدایـے ڪن👇 ๑|😃🍃|๑ @heiyat_majazi
••🍃📿••﷽ ○ختم صلوات امروز بہ نیت: 🕊(شهیدسید جاسم نورے)🕊 •|صلوات های خواندھ شدھ: 💚1000💚 |ارسال صلوات‌ها بھ نشونےِ: @sadattt313ツ ڪولھ‌بارت‌ࢪا پرو‌پیمون‌نگھ‌دار☺️👇 @heiyat_majazi ••📿🍃••
4_5814678436454596760.mp3
3.65M
🎤 ∫ ترانه عشق بهانه عشق توای میراث جاودانه عشق💚 👌👌 - گاھی‌دراین‌ھیاهوی‌دنیا . . ؛ یڪ‌صوت‌حرفھایی‌برای‌گفتن‌دارد👇 ∫🍃🎙∫‌ Eitaa.com/Heiyat_majazi
░•. 👳🏻 .•░ . . سؤال: اگر مأمومان در هنگام ایراد خطبه به خواندن نوافل یا ادعیه و یا صحبت کردن مشغول شوند، اشکالی دارد؟ 🤔 جواب: بنابراحتیاط باید نمازگزاران به خطبه هاى امام گوش دهند و ساكت باشند و از حرف زدن بپرهيزند.☺️ 🍃 . . ‌🧐.•░ درمیانِ‌شڪ‌وشبہ‌بارهاگم‌گشتھ‌ام یڪ‌نشانےازخودت؛درجیبِ‌ایمانمـ‌گذار👇 📖.•░ Eitaa.com/Heiyat_majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|≡‌📜≡‌| . . بعضے‌ها الان شیرینـ😋ـۍ بعد از ظهور رو حس میکنند..☺️💕🍃 . . - خدایا‌نَـزارازدَستِـت‌بِـدَمـ👇 ‌|≡💖≡‌‌| Eitaa.com/Heiyat_majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙 》 ❄️ حجةالاسلام مهدوے ارفع❄️:👇 🌕 باید اهمیت سحرخیزے را متوجہ شویم، چرا کہ در احادیث آمده در مسیر قرب الی الله جز به برکت شــب زنده‌دارے نمےتوان رفت. 🌖به همین دلیل است که ۹۹ درصد ما مےخواهیم انسان‌هاے بزرگے شویم ولے نمےشود، چون از لوازم که بیدارے سحر و خواندن نماز شــب است غافل مانده‌ایم. 🌕 بنابراین هرچہ مےخواهید از بیدارے سحر بخواهید. ؏ـمـرے گذشت بعدِ تو و نرفت عادتِ شب زندھ دارے امـ👇 《🍃🕕》 http://Eitaa.com/Heiyat_majazi
﴿• 📿 •﴾ . . سوره 👈 ملک آیه 👈 12 . . .❣↻ نامـہ اے از عآشق تَـرین رفیـقِ تو👇 .📖↻ Eitaa.com/Heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
.↯ #حرفاے_درگوشــے🌿 ↯. . . #افزایش_ظرفیت_روحی 61 ❇️ برای همیشه... 🔸 مثلا ممکنه یه نفر گرفتار برخی
.↯ 🌿 ↯. . . 62 اختیار محدود ☢️ گفته شد که انسان نباید به خاطر شکست هایی که توی امتحانات مختلف برای خودش به وجود میاره سرخورده و ناامید بشه. ⭕️ خیلی وقتا میشه که یه آقا یا خانم مورد ظاهرا نامناسبی رو به عنوان همسر خودشون انتخاب میکنند و بعدا پشیمان میشن. ❇️ گاهی تا سال ها اون آدم خودش رو سرزنش میکنه که چرا چنین انتخابی داشته! 💢 وقتی هم بهش میگی بابا این یه امتحان از طرف خداست میگه نه بابا چیکار داره به خدا؟ اینو که خودم با دست خودم انتخاب کردم!😞 - خب عزیزم تو واقعا فکر میکنی خدا توی انتخاب های تو هیچ دخالتی نداره؟☺️ درسته که آدم اختیار داره ولی این اختیار همیشگی نیست و گاهی وقت ها خداوند در اختیار انسان تصرف میکنه. 🔶 آدم ها مجاز نیستند که هر گناه یا کار خوبی انجام بدن بلکه انتخاب های انسان یه چارچوبی داره و صرفا در اون چارچوب میتونن گزینه هایی رو انتخاب کنند . . ↯.♥.↯ یـٰا مـَنْ عِشـقَہُ شِـفٰـاء ..👇 .↯🌱↯. @Eitaa.com/Heiyat_majazi
•🍃⇩ ⇩🔑• . . °💠°حاج آقا پناهیان : °✨°وقتی دستانت را براے دعا بالا میبری؛یک دست برای تشکر بالا باشد ،و دست دیگرے براے تمنا!تشکر از خدا و راضے بودن به مقدرات الهے شرط اساسے برای استجابت دعاست . بعد از تشکر صمیمانه از نعمات خدا ، درخواست هایت را آغاز کن... ❤️🍃 . . ↫ و عشـق؛ مَرڪب‌ِحرکت‌است‌نہ‌مقصـدِحَرکتـ👇 ‌•🔐⇩ Eitaa.com/Heiyat_majazi
49.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎤 ∫ تنزل البلاء یعنی اینکه از حرم جا موندم😥 👌👌👌 - گاھی‌دراین‌ھیاهوی‌دنیا . . ؛ یڪ‌صوت‌حرفھایی‌برای‌گفتن‌دارد👇 ∫🍃🎙∫‌ Eitaa.com/Heiyat_majazi