eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
421 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
1_6979161198.mp3
2.91M
•• •• توسل به خانم حضرت ام البنین سللم الله معجزه میکنه... 🌱 رزق امروز پنج صلوات هدیه به خانوم جان🪴 . . ᯽چوندیدم‌خوشتر از آواز تو᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🎺᯽•
•᯽🌗᯽• . . •• •• هر گـنـاه ما مانند است💔 برای حجت ابن الحسن عجل‌ الله تعالی فرجه الشریف....🙂 . . ᯽شھـادتت‌سنگ‌رابوسیدنےکرد᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🌗᯽•
•᯽📖᯽• . . •• •• •ڪتاب: # با دشمنان خدا •قسمت‌:(ششم) نماز رو خوندم و راه افتادم ... چشمم به یه صف طولانی داخل حرم افتاد ... رفتم جلو و سوال کردم ... غذای حضرت بود ... آخرین غذایی که خورده بودم، صبحانه ای بود که در خوابگاه به طلبه ها داده بودند. ... نه پولی برای غذا داشتم، نه غرورم اجازه می داد دستم رو جلوی شیعه ها دراز بکنم ... اون هم اینکه غذای امام شیعه ها رو بخورم. ... چند قدمی از خادم دور نشده بودم که یه جوان بی سیم دار، دنبالم دوید ... دستش رو که گذاشت روی شونه ام، نفسم برید ... پرسید :ایرانی هستید؟ ... رنگم چنان پرید که گچ، اون طوری سفید نیست ... زبانم هم کلا حرکت نمی کرد. ... مشخص بود از حالتم تعجب کرده ... با پاسپورت، بدون فیش غذا میدن ... اینو گفت و رفت. ... چند لحظه طول کشید تا به خودم بیام ... از وحشت، با سرعت هر چه تمام تر از حرم خارج شدم. توی راه حوزه، حسابی خودم رو سرزنش می کردم که نزدیک بود خودت رو لو بدی ... اگر بهت شک می کرد چی؟ ... شاید اصلا بهت شک کرده بود ... شاید الان هم تحت تعقیب باشی و... وقتی رسیدم به حوزه سوم، چند ساعت معطل شدم اما اونجا هم پذیرشم نکردن. ... با خودم گفتم :آخه این چه غلطی بود که کردی ... سرت رو پایین انداختی بدون آشنا و راه بلد اومدی کشور غریب؟ ... تا همین جا هم زنده موندنت معجزه است. ... گرسنگی، خستگی، ترس، وحشت، غربت، تنهایی، سرگردانی توی کشور دشمن، اون هم برای یه نوجوون 16 ساله. ... برگشتم حرم ... یکم آب خوردم و به صورتم آب زدم ... حالم که جا اومد، خسته و کوفته، زیر سایه یکی از صحن ها به دیوار تکیه دادم و به خدا گفتم : خدایا !خودت دیدی که من به خاطر تو این همه راه اومدم ... اومدم با دشمنانت مبارزه کنم ... همه عمر در ناز و نعمت و مرفه زندگی کردم ... تمام اون راحتی و آسایش رو رها کردم و فقط به خاطر تو، تن به این سختی و آوارگی دادم ... اما ضعیف و ناتوان و غریبم ... نه جایی دارم نه پولی ... وسط کشور دشمنان تو گیر کردم و هیچ پناهی ندارم ... اگر از بودن من و مبارزه با دشمنانت راضی هستی کمکم کن ... و الا منو برگردون عربستان و از محاصره این همه شیعه نجات بده... ڪپےبدون‌ذڪرنام‌نویسنده‌ممنوع!📌 . . Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽📖᯽•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•᯽🪴᯽• . . •• •• «سِرّ نماز اول وقت» نمازی که انبیاء به اون طمع دارند... . . ᯽خوب‌شد‌شمارا‌ دارم...خدا᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🪴᯽•
•᯽📞᯽• . . •• •• بعضـی ها انقدر در برابر فهمیدنِ حقیقت مقاومت می کنند،که آدم میخواهد سر به بیابان بگذارد🙄 ای بنـده ی خدا،همیشه حـقیقـت را بشنو و بعد از دریافت آن با عقلت بسنج و اگر درست بود قبول کن!💙 شبیه کسانی نباش که خداوند درموردِ آنها می گوید:✨ "اگر دری ازآسمان به رویشان باز مـی کـردیـم تـا از آن بـالا بــروند، می گویند: حتما چـشــمانـمان را جادو کرده اند و ما گروهی جادو شده هستیم...🌧🧐" --ســوره حــجـر،آیات ¹⁴ و ¹⁵--🦋 . . ᯽چه‌کسےماراشنیـدالاخدا᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽📞᯽•
۹ روز مانده...
' ⃟'🔖؛ . . سلـــــام ؛ حالتون خوبه ‌؟!😍 امروز روزعرفه‌ است ، برای همدیـگه‌ دعـا کنیم ☺️✨ آماده‌اییـد بریم برای معرفی کتـاب امروز ؟!😍 کتـ ـ ـ ـاب [ من زنده‌ام ] نویسنده [ معصومه آبـــــاد ] 🌱• این کتـاب روایتی از خاطرات دوران‌اسارت "معصومه آباد" بوده که به قلم خود وی منتشر شده‌است. عنوان روی جلدکتاب دستخط خود اوست که به خانواده‌اش یا هر فارسی زبان دیگر نوشت : "من زنده ام" تا از بی‌خبری مفقودالاثری رهایی یابد. 🌱• معصومه آباد" دختر پرافتخار و غیور ایران، زمانی که تنها هفده‌سال داشت به اسارت ارتش بهث عراق درآمد. او به همراه سه‌بانوی امدادگر ایرانی که از سوی هلال‌احمر در جبهه‌ها مشغول خدمت‌داوطلبانه بودند، توسط بعثی‌ها اسیر گرفته شدند و این اتفاق خوشحالی فراوانی را برای سربازان صدام به همراه داشت. به نحوی که به آن ها لقب "بنات الخمینی" یا دختران خمینی را داده بودند و خطاب به این بانوان غیرنظامی می گفتند که ارزش شما با ژنرال‌های ایرانی برابر است! 🌱• برای تهـیه پی‌دی‌اف این کتـاب دلنشیــــــن می‌تونید از طریق لینڪ زیر اقدام کنــید 👀👇🏻: [ https://taaghche.com/book/17152 ] . . -گاھ نسیم بسیار ملایمے برگ‌ھاۍ کتاب را می‌جنبانَـد :)🎈 '♢ ⃟'📖 - Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽🧪᯽• . . •• •• 👈❓ خانوما میگن چرا شوهر ما تو خونه حرف نمیزنه، ولی با دیگران این همه میگه و میخنده؟ ❓ چرا واسه ما خرج نمیکنه ولی به دیگران که میرسه این همه دست و دلباز میشه و خیلی مثال های دیگه🙁😱 ✍ یکی از مهمترین دلایلش اینه که؛ 👌 دیگران همسر شما را همیشه میکنن 👈 ولی شما فقط کارت اینه که همسرت رو تخریب کنی! ❌ ⏪یه خانوم باهوش نمیذاره تو تایید کردن همسرش کسی ازش سبقت بگیره😍😜 👫 . . ᯽درسـاحل‌امن‌خانوادھ᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🧪᯽•
41.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•᯽🎞᯽• . . •• در این روز زیبای عرفه وقت نیایش و دعاست دستانم رو به آسمان است پروردگارا : اللهم عجل لولیک الفرج 🙃🥺 . . ᯽بدون‌ِاستورےنمونے᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🎞᯽•
•᯽🌱᯽• . . •• •• خدایا، شکرت که توی هر چیزی که به دست آوردیم یا از دست دادیم، تو رو دیدیم💚 . . شکرانه‌هاتون رو می‌شنویم👀 ••📬•• @Daricheh_khadem . . ᯽من‌بےتودمےقرارنتوانم‌کرد᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🌱᯽•
•᯽🌗᯽• . . •• •• تویی‌کـه‌نـ✨ـور‌خودت‌رو تو‌قـلـبـــِ🫀رفقات تابوندی و اینجوری شد کہ تورو شناختن.. و فهمیدن غیر تو هیـــــــــــچ نیست!🙃∞ وتویی‌کـه‌غـریـبـه‌هـارو ازقلبِ‌عاشقات‌بیرون‌کردی! که‌غیــرِتورو‌دوست‌نداشتہ‌باشن..(؛🪴 . . ᯽شھـادتت‌سنگ‌رابوسیدنےکرد᯽ Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽🌗᯽•
•᯽📖᯽• . . •• •• •ڪتاب: با دشمنان خدا •قسمت‌:(هفتم) خسته و گرسنه، با دل سوخته خوابم برد ... که ناگهان یه خادم زد روی شونه ام ... پسرجان !پاشو اینجا جای خواب نیست. ... با اون گرسنگی و بدنی که از شدت خستگی درد می کرد، با وحشت از خواب پریدم ... از حال خودم خارج شدم و سرش داد زدم :مگر زمین اینجا مال توئه که براش قانون گذاشتی؟ اینجا زمین خداست و منم بنده خدا. ... یهو به خودم اومدم که سر یه خادم شیعه، توی یه کشور شیعه، توی حرم امام شیعه، داد زدم. ... توی اون حال، اصلا حواسم نبود توی کشور خودم نیستم .یادم رفته بود اینجا دیگه برادرهای بزرگ ترم، نماینده مجلس و مشاور وزیر نیستند .اینجا ... دیگه خواهرم، استاد دانشگاه نیست ... اینجا، فقط منم و من وحشتم چند برابر شد اما سریع خودم رو کنترل کردم و خواستم فرار کنم که یه روحانی شیعه حدود 50 ساله دستم رو گرفت ... دیگه پام شل شد و افتادم ... مرگ جلوی چشمم بالا و پایین می رفت. ... روحانیه با ناراحتی رو به خادم گفت :چه کردی با جوون مردم؟ ... و اون مات و مبهوت که به خدا، من فقط صداش کردم. ... آخر، زیر بغلم رو گرفتن و بردن داخل ساختمان های حرم ... هر چه جلوتر می رفتیم، بدنم سردتر و بی حس تر می شد. ... من رو برد داخل و گفت برام آب قند بیارن ... جرات نمی کردم دست به آبقند بزنم ... منتظر بودم کم کم سوال و جواب رو شروع کنن و کار بالا بگیره. ڪپےبدون‌ذڪرنام‌نویسنده‌ممنوع!📌 . . Eitaa.com/Heiyat_Majazi •᯽📖᯽•