𐇻🌱𐇻
#شکرانه
دارم به این فکر میکنم که
من اگه بمیرم، دیگه مُردم!
ینی همین امشب اگه بمیرم،
دیگه همهچی تمومه تمومه
اقلاً تو این دنیا!
تناسخی هم که در کار نیست
تا بگم خب پس.. برمیگردم وَ
در یک قالبِ دیگه زندگی میکنم!
فلذا (!!!) واقعاً تو همین زندگی
باید هرکاری میخوام انجام بدم :)
مسخره بشم؟ فدای سرم
طعنه بشنوم؟ فدای سرم
زمین بخورم؟ فدای سرم
خون بیاد؟ فدای سرم
اونی که میخوام نشه؟ فدای سرم
وَ به معنای حقیقی کلمه
« فدای ســــرم » ♥️
خدا به تو زندگی داده که
تو دلِ این زندگی خودتُ بسازی،
تو اومدی تو این دنیا که این
مسیرِ زندگی رو بری جلو ...
این اولین باره که داری زندگی
میکنی وَ این مسیرُ میری ...
معلومه که خطا هم داری ...
معلومه که راهْبلد نیستی ...
وَ واقعاً « فدای سرت » ...
مهم اینه که تو «مسیر» باشی🌱
اونی که تو مسیره؛
نهایتاً به مقصد میرسه🌱
وَ همینه که مهمـه ...
تازه فکر کن وقتی رسیدی به مقصد
نشون میدی جای زخمهاتُ
ببین من چقد قوی بودم♥️
من زخم شدم، خونی شدم
ولی جـــا نزدم ...
#الهی_شکرت
#شکرانههاتون رو میشنویم...
📬- @Khadem_Daricheh
🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi
𐇻🌱𐇻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
𐇻📱𐇻
#استوری ¦ 𝚂𝚃𝙾𝚁𝚈
- حتی تو لحظات سخت و تنهایی!
هیچوقت تنها نیستیم چون . . .♥️
‹ 🌱 ›↝ #دلتو_بهخدا_بسپار
ꙮ 🚩پاتوقبچهحزباللهیا
╰─ @Heiyat_Majazi
𐇻📱𐇻
𐇻💌𐇻
‹ #ازخالق_بهمخلوق ›
«پروردگارا ،به هر خیری که از سمت
تو می رسد ، سخت محتاجم! ✨»
🌙﴿ سورۀ قصص، آیۀ 24 ﴾💛
.
#دعای_روزانه
🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi
𐇻💌𐇻
|🎋|
بدترین رفیق کسیه که
هنگام آسایش به آدم نزدیک بشه
و هنگام تنگدستی و گرفتاری، دور!🙂
+ امیرالمؤمنین فرمودند
#دل_آرا
꩜ 🚩خیمهگاهمجازے
╰─ @Heiyat_Majazi
••|🖤|••
حَرملهخیرنبینیگلمننورَسبود
چیدنشتیرنمیخاستنَسیمیبَسبود
#حضرتعلیاصغر
#وفاتحضرترباب
꩜ 🚩خیمهگاهمجازے
╰─ @Heiyat_Majazi
𐇻🦋𐇻
#کپسول_انگیزھ | ᴇɴᴇʀɢʏ💊
↯🌤 تو فقط
تصمیم بگیر آغاز کنی🦋°
✨"میل به جوانه زدن معجزه میکندプ
حتی در دل سنگ🌱
꩜ 🚩پاتوقبچهحزباللهیا
╰─ @Heiyat_Majazi
𐇻🦋𐇻
𐇻🧷𐇻
#پروفانه ¦ 𝙿𝚁𝙾𝙵𝙸𝙻𝙴
-میگفتکہ
شهدابهراحتیازراحتیگذشتن🙃💔!
+خیلیقشنگمیگف(:
‹ 🫶 ›↝ #شهیدانه
ꙮ 🚩پاتوقبچهحزباللهیا
╰─ @Heiyat_Majazi
𐇻🧷𐇻
𐇻🎐𐇻
#طواف_دل
ناگهان هوس کردم،🌱
آن چای نبات حرمت را ...
ما را یک چای مهمان نمیکنی؟☕
#چهارشنبههایامامرضایی
#صلاللهعلیکیاامامرئوف♥️
🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi
𐇻🎐𐇻
𐇻🌱𐇻
#شکرانه
خدای مهربون، شکرت بهخاطر
قشنگترین نعمتی که بهمون
دادی؛ شکرت بهخاطر خودت! :)🤍
بینهایت شکر که تو رو داریم و
از عشق بیکران، لطف بیپایان
و حضور همیشگیت توی زندگیمون
بهرهمندیم🪴🥲
#شکرانههاتون رو میشنویم...
📬- @Khadem_Daricheh
🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi
𐇻🌱𐇻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|📖|••
#ماه_باران💙
میگفت:
رجبیعنیماهورودی!
زیارتامامرضا(؏)ڪهمشرفمیشید،
اولمیرسیدبهبَست..
ارزشبستزیادهچونورودیهحرمه!
رجبهمماهورودیِ..
+رجببستاست،شعبانصحناست،
رمضانحرماستوشبقدرضریح...
همینقدرقشنگـ :)
#ماه_رجب
#چهارشنبههایامامرضایی
꩜ 🚩خیمهگاهمجازے
╰─ @Heiyat_Majazi
nohenab-اهنگ-امام-رضا.mp3
1.56M
𐇻🎧𐇻
#نغمه_بهشتی
امام رضا جان قرار ما حرم توست یا امام رضا امید ما کرم توست یا امام رضا خوشا به حال دل عاشقی که در هر حال کبوتر حرم توست یا امام رضا...!!
#چهار_شنبه_های_امام_رضایی 💚
#ماه_رجب
🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi
𐇻🎧𐇻
𐇻📚𐇻
#قصّه_بشنو
⊹قسمت :66
دو روز بعد، سر و كله اوبران با پرونده كامل دنيل ساندرز پيدا شد ... ريز اطلاعاتي كه مي شد بدون ايجاد
حساسيت يا جلب توجه پيدا كرد ... اما همين اندازه هم براي شروع كافي بود ... تمام شب رو روش كار
كردم و فردا صبح ساعت 6 از خونه زدم بيرون
چند بار زنگ زدم تا بالاخره در رو باز كرد ... گيج با چشم هاي بسته ... از ديدنش توي اون حالت خنده ام
گرفت ...
- سلام مايك ... خوب نيست تا اين وقت روز هنوز خوابي ...
برگشت داخل ... اول فكر كردم گ جي خوابه اما نمي تونست برگرده توي اتاقش ... پاهاش رو روي زمين
مي كشيد ... رفت سمت مبل و روي سه نفره ولو شد ...
رفتم سمتش و تكانش دادم ... توي همون چند لحظه دوباره خوابش برده بود ... مثل آدمي كه مي خواد
توي خواب از خودش يه مگس سمج رو دور كنه دستش رو روي هوا تكان مي داد ...
- گمشو كارآگاه ... خواهش مي كنم ...
فايده نداشت ... هر چي صداش مي كردم يا تكانش مي دادم انگار نه انگار ... ميز جلوي مبل رو كمي هل
دادم كنار ... خم شدم ... با يه دست تي شرتش و با دست ديگه شلوارش رو گرفتم ... و با تمام قدرت
كشيدم ... پرت شد روي زمين ... گيج و منگ پاشد نشست ... قهوه رو دادم دستش ...
- خوبه بهت گفته بودم حق نداري توي اين فاصله بري سراغ اين چيزها ...
خودش رو به زحمت دراز كرد و ليوان قهوه رو گذاشت روي ميز ... دستش رو به مبل گرفت و پا شد ...
- تو چطور پليسي هستي كه نمي دوني قهوه خماري رو از بين نمي بره ...
دقيقا همون حرفي كه من به اوبران مي گفتم ...
رفت سمت دستشويي ... و من مثل آدمي كه بهش شوك وارد شده باشه بهش نگاه مي كردم ... عقب
عقب رفتم و نشستم روي مبل ...
تازه فهميدم چرا آنجلا ولم كرد ... تصوير من توي مايك افتاده بود ... زندگي من ... و چيزهايي كه تا
قبلش نمي ديدم ... دنبال جواب بودم و اون رو به خاطر ترك كردنم سرزنش مي كردم .. . اما اين صحنه
ها كريه تر از چيزي بود كه قابل تحمل باشه ... مردي كه وسط خونه خودش و قبل از رسيدن به
دستشويي بالا آورد ... و بوي الكل و محتويات معده اش فضا رو به گند كشيد ...
باورم نمي شد ... من پليس بودم ... من هر روز با بدترين صحنه ها سر و كار داشتم . .. هر روز دنبال
حقيقت و مدرك مي گشتم ... تا به حال هزاران بار ا ني صحنه ها رو ديده بودم ... اما چطور متوجه ه چي
كدوم از نشانه ها نشدم؟ ...
بلند شدم و رفتم سمتش ... يقه اش رو گرفتم و دنبال خودم تا حموم كشان كشان كشيدم ... پرتش
كردم توي وان و آب سرد دوش رو باز كردم ... صداي فريادش بلند شده بود ... سعي مي كرد از جاش
بلند بشه اما حتي نمي تونست با دستش دوش رو بگيره ... چه برسه به اينكه از دست من بكشه بيرون
⊹کتاب :مردی درآئینه
⊹نویسنده :طاها ایمانی
🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi
𐇻📚𐇻