🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
👆ادامه قسمت ۹۴ #رهایی_ازشب👇 وقتی این آیه رو خواندم،دل از وصال بریدم ولی بعد اسم خود سوره امیدوارم
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۹۵
با نوشتن نامه کلی سبک شدم.با خودم فکر کردم چقدر خوب میشود اگر این نامه رو به دست حاج مهدوی برسانم.رو به آسمون گفتم:خدایا بازم میگم ریش و قیچی دست خودت…اگر صلاح میدونی شرایطش رو جور کن تا از خودم پیش حاج مهدوی دفاع کنم.
🍃🌹🍃
میان دردلهام با خدا خوابم برد.
💤الهام با همان چادر در جایی شبیه امام زاده نشسته بود و نماز میخواند.به طرفش رفتم. بالبخند به صورتش نگاه کردم. او اخم مادرانه ای کرد و با گله گفت:
_چرا برام تسبیحات رو نخوندی؟
گفتم _یادم رفت..
و شرمنده سرم رو پایین انداختم.خندید.
_حاجت روابشی سادات عزیز…
🍃🌹🍃
طنین صداش در گوشم پیچید..
حتی در بیداری.انگار هنوز کنارم بود. روی سجاده نشستم. تسبیح رو برداشتم و در جا براش تسبیحات حضرت فاطمه رو فرستادم.از آنروز به بعدهرشب براش تسبیحات میفرستادم و بعد میخوابیدم! روزها یکی بعد از دیگری به سرعت سپری میشدند و من حضور مسعود و کامران کنار مسجد برام سوال برانگیز بود. همه ی این مسایل دست به دست هم داد تا از مسجد اون محل فاصله بگیرم و سراغ اون محله نرم.
🍃🌹🍃
جمعه ظهر بود.
طبق معمول بعد از اذان سجاده پهن کرده بودم تا نماز بخوانم که ناگهان در زدند. قلبم از حرکت ایستاد. این حالتی بود که بعد از هر صدای ضربه ای که به در خانه ام میخورد بهم دست میداد چون همیشه کسی که پشت در بود برای آزار من حاضر میشد. با چادر نماز به سمت در رفتم .خانوم همسایه که درطبقه ی سوم ساکن بود با یک ظرف غذا پشت در ایستاده بود.
در رو با اضطراب باز کردم.او سلام گرمی کرد و در حالیکه به داخل خونه نگاه می انداخت گفت:
_مزاحم که نیستم؟
با لبخندی دوستانه گفتم:
_اختیار دارید مراحمید.
_نماز میخوندید؟؟
گفتم:_هنوز قامت نبستم.بفرمایید داخل!
او در کمال تعجب کفشش رو در آورد و داخل اومد.در تمام این سالها این اولین باری بود که همسایه ام وارد خونم میشد.ظرف غذا رو روی اوپن گذاشت و گفت:
_مثلا همسایه ایم ولی از هم خبر نداریم یک کم آش ترخینه درست کرده بودم گفتم بیام هم یه سر ببینمتون، هم اینکه از آشم بخورید.
در دلم گفتم:عجب!!منم باور کردم!اصلا من وشما با هم صنمی داریم زن؟! حرف اصلیتو بگو. ولی بجاش گفتم:
_لطف کردید.خیلی خوش آمدین.بابت آش هم ممنون.
او یک کم از این در و اون در حرف زد و بالاخره با ظرافت تمام بحث رو به منطقه ی دلخواهش کشوند وگفت:
_راستش چند وقت پیش از خونتون سروصدا و داد وقال شنیدم..خیلی نگرانت شدم گفتم بیام بالا ببینم چه خبرشده بعد گفتم به من چه…یعنی حقیقتش ترسیدم…
با تعجب پرسیدم:
_چه ترسی؟! اصلا ترس برای چی؟من که سروصدایی ندارم!
او با ناراحتی مکثی کرد وگفت:
_چی بگم..من خودمم گیج شدم! از یه طرف همسایه ها میگن شما …ولش کن.ولش کن..
بلند شد وبه سمتم اومد.:
_اومدم اینجا بگم حلالم کن! بخدا همش فکرم پیشته.هی تو خیابون و کوچه میبینمت اینقدر گلی.. اینقدر خانومی میمونم چی بگم..
پرسیدم:
_چرا گیج شدی؟ خیلی راحت بگو همسایه ها درمورد من چی میگن؟
او نگاهش رو پایین انداخت وبعد قاطعانه گفت:
_درست نیست بگم.همین قدر که اومدم و دیدم سجاده ت پهنه خیالم راحت شد.مردم حرف مفت زیاد میزنند. حلالم کن تو رو خدا…خوب من میرم نمازتو بخونی.خیلی سریع درو باز کرد و با عذرخواهی پایین رفت.
🍃🌹🍃
در سرم دردی خفیف پیچید!
دیگه تو این ساختمون زندگی کردن برام سخت شده بود.باید دنبال یک جای جدید میگشتم. دلم از دنیا گرفته بود. چفیه رو برداشتم و توی سجاده م گذاشتمش. با دیدنش یک دل سیر گریه کردم و بعد نمازم رو اقامه کردم.یادم افتاد که دیشب برای الهام تسبیحات نفرستادم. بدهیم رو پاس کردم و در دلم با او درددل کردم... الهام..گفتی برام دعا میکنی! من هرچی دعا میکنم بدتر میشه.دارم کم میارم عرصه به هم تنگ شده.تو رو به صاحب این تسبیحات برام دعا کن.
این روزها بدترین روزهای زندگی من پس از توبه بود!!! وقتی خوب نگاه میکنم تمام زندگی من بدترین بود.. چه پس از توبه چه قبل از توبه!!! خدایا کی بهار رو به زندگی من دعوت میکنی؟مراقبم باش! مبادا کم بیارم!
🍃🌹🍃
چند وقتی گذشت..
فاطمه بخاطر پاره ای از مشکلاتش عروسیش عقب افتاده بود و التماس دعا داشت تا قبل از مهر عروسی بگیره. ومن برای برآورده شدن حاجتش نماز شب میخوندم! یک روز بهم زنگ زد که مشکلشون حل شده و تا دو هفته ی آینده میره سر خونه و زندگیش. این اتفاق برای من خیلی ارزشمند بود.چون گمان میکردم خداوند دعای منو نسبت به بهترین دوستم مستجاب کرده.اما برعکس آسودگی خاطر فاطمه،این اواخر دلم گواهی بد می داد و دایم منتظر یک حادثه ی بد بودم.هر روز صدقه می انداختم و از خانه خارج میشدم. تا اینکه یک روز آن اتفاقی که منتظرش بودم افتاد....
👈 ادامه_دارد....
🌷رمان رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی »
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
اعمالقبلازخواب😴☝️🏻
🤲خدای مهربانم خودت ارام بخش دلهایمان باش در نگرانی
🤲شفا بخش جسم و روحمان باش
در بیماری
🤲 و گره گشای مشکلاتمون باش در گرفتاری
الهی آمین🤲
✨شهدا دستگیرتون✨
⚡️شبتون بخیرو در پناه خدا⚡️
التماسدعای فرج✋🏻
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ💫
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
دیدی وقتی به هوش مصنوعی میگن ظهور امام زمان رو نشون بده چی رو نشون داد؟🥶
وای اصلا باورم نمیشه اینقدر اتفاق بیفته در زمان ظهور حضرت مهدی(عج)😱
از قیام سفیانی گرفته تا قیام یمانی😳
نبینی واقعا از نصف دنیا عقبی🤯
سریع بیا تو کانال و این شاهکار هوش مصنوعی رو ببین👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3014787263Cf046f74d9d
♥️💫 خـــــــدایـــــــا
🤍💫نـام بـا عظمـت تـو
♥️💫زبـان قلـم را میگشـايد
♥️💫تـو آغـاز هـر كلمـهای
🤍💫و صبـح كلمـهای اسـت
♥️💫لبـريـز از نـام تـو
♥️💫روزهــــا تـــنــهـــا
🤍💫بـا نـام تـو زیبا میگـردد
♥️💫بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ
🤍💫#الـــهـــیبــــهامـــیــدتــــو
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
#سلام_امام_زمانم♥
صبح یعنی ...
تپشِ قلبِ زمان ،
درهوسِ دیدنِ تــو
کہ بیایی و زمین،
گلشنِ اسرار شود
سلام آرزویِ زمین و زمان✋
اَللَّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🤲
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
*💟 الهی ...🌱🕊*
*🍃یا حمید بحق محمد 🌷 یا عالی بحق علی 🍃*
*🍃 یا فاطر بحق فاطمه 🥀یا محسن بحق الحسن 🍃*
* 🍃یا قدیم الاحسان 🌷بحق الحسین🍃 *
*🍃 عجل لولیک الفرج🥀 صاحب العصر و الزمان🍃*
*❇️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن❤️🍃*
*❇️ السلام علیک یا بقیة الله یا ابا صالح المهدی یا خلیفة الرحمن و یا شریک القرآن ایها الإمام الانس و الجان سیدی و مولای الامان الامان 💚🍃*
*🍃اَللّهُمَ صَلِّ عَلی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک 🌷*
*🍃ذکر روز:یا ارحم الراحمین «۱۰۰مرتبه»🥀*
*🍃🌷🍃🥀🍃🌷🍃🥀🍃
🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
*💟 الهی ...🌱🕊* *🍃یا حمید بحق محمد 🌷 یا عالی بحق علی 🍃* *🍃 یا فاطر بحق فاطمه 🥀یا محسن بحق الحس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یــــــــک آیه امامــ زمــــانــــی 🕊
.
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
حضرتزهرا الگویبزرگهمگان(بویژه زنان)
[بهتریندختر_بهترینهمسر_بهترینمادر]
🔹برای مثال، در نقش همسر🔰
حضرات علی و فاطمه از پیامبرخواستند کارهای خانه را درمیانشان تقسیم کند
پیامبر:کار خانه بازهرا وکار بیرون باعلی
فاطمه س میفرماید:خدا میداند که من چقدر ازاین تقسیمکار خوشحال شدم که کارهای خارج خانه بهعهده من نیفتاد تا من با مردان نامحرم مواجه شوم داستان) امیرالمؤمنین:آنقدر در خانه آب آورد که آثار مشک بر بدنش دیده میشد آنقدرگندم آسیابکردکهدستهایش تاول زد آنقدر درنظافتخانهوپختنانوغذا زحمت میکشید که لباسهایش پر از دود میشد روزیگفتم:زهراجان!به پیامبر سختی کار خانه را بگو،شاید کنیزی معرفی کنند فاطمهخدمتپدررسیدودید ایشانبا برخی از اصحاب صحبتمیکنند،خجالت کشید حاجتش را بگوید و به خانه برگشت پیامبرروز بعد بهمنزل ما آمدندو فرمودند: فاطمهجان!دیروز بهچهمنظور آمده بودی؟ بازهمخجالتکشیدبگوید،منعرضکردم: یا رسولالله!کارهای خانه برای فاطمه سخت شده،من گفتم خدمت شما برسد شاید کنیزی به ایشان عطا کنید... پیامبر:زهراجان!۴۰۰نفردرمسجد بیغذا مسکناند،مابایدهمدردشان باشیم دخترم!اذکاری بهتو میآموزم که ازکنیز برایت بهتر است،این ذکررا همیشه بگو، خدا اموردنیاوآخرتت را اصلاح میکند فاطمه عرض کردبفرمایید؟پیامبرفرمود: هنگامخوابیدن،۳۳باربگو:سبحانالله؛ ۳۳باربگو:الحمدلله؛و۳۴بگو:اللهاکبر زهراعرضکرد:بهرضایخداورسولشراضیم. #حجاب #اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 ┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈ 「⃢🦋➺@hejab_o_efaf ┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
حضرتزهرا الگویبزرگهمگان(بویژه زنان)
[بهتریندختر_بهترینهمسر_بهترینمادر]
🔹ادامه در نقش همسر🔰
🌸داستان) پرهیز از شرمندگی همسر
امامعلی بعلّت مشغلهکاری،چندروز به منزل نیامده بود،وقتیبازگشتند به حضرت زهرا گفتند: زهراجان!برای خوردن چیزی داریم؟
زهرا :خیر،دو روز است که من و بچهها گرسنهایم
علی ع : چرا به من چیزی نگفتید؟
فاطمه: پدرم فرمود:اگر همسرت چیزی به خانه آورد، بپذیر، وگرنه ازاو تقاضایی مکن
من ازخدا شرم دارم چیزی از تو بخواهم؛ چراکه شاید نتوانی آنرا تهیه کنی
امام ازخانه بیرون رفتند و از کسی یک دینار قرض کردند تا غذایی برای اهل خانه تهیه کنند
در بین راه، مقداد را دیدند که آشفته و پریشان بود، پرسیدند:چرا پریشانی؟
مقداد عرض کرد:نتوانستم گرسنگی و گریهی فرزندانم را تحمّل کنم، بیرون آمدم
امام آن یک دینار را به مقداد دادند و خودشان با دستخالی به منزل برگشتند
وقتی وارد خانه شدند، دیدند رسول خدا ص نشستهاند و فاطمه س هم مشغول نماز است وظرفی سرپوشیده در کنارشان.
حضرت فاطمه س نمازشان را که تمام کردند، سرپوش را از ظرف برداشتند و علی ع دیدند ظرف پر از گوشت و نان است.
پیامبرص: اینغذا ازکجا برایت آمده است؟
فاطمه س: ازجانب خداست که به هرکس را بخواهد بیحساب روزی میدهد
👌رسول خدا به علی ع فرمودند:
مَثَل تو مَثَل زکریّاست،زمانیکه در محراب بر مریم س وارد شد، دید ظرف غذایی نزد مریم است،از او پرسید:اینغذا ازکجاست؟
مریم پاسخ داد:ازجانب خداست که به هرکس بخواهد بیحساب روزی میدهد
📚اُنس مقدس،جلددوم ازآثار استاد حاتمپوری به نقل بحارالانوار.
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈