🍃🌼
#چادراݩہ
خواهرم! چادر خلعت زیبای رهروان وادی عشق است که طوفان هوسها توان خلعت آنها را ندارد. چرا که آنان معجون فهم و عشق و تسلیم را به کام جان خود ریختند و چنین معجونی پادزهر هوسهای آدمی است.
️🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺ @hejab_o_efaf
.┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
❥✺﷽ ✺❥
امام علی علیه السلام:
« أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَخَفَّ بِهَا صَاحِبُهُ »
سخت ترین گناهان، آن گناهی است که گنهکار آن را سبک بشمارد.
( نهج البلاغه، حکمت 477)
✍️هنجارشکنی های امروز در زمینه عفاف و حجاب، محصول کوچک شمردن و ساده انگاری های گذشته است. در این کوچک شمردن ها، هم غربگراها و هم مذهبی های صورتی نقش بسزایی داشته اند.
#گشت پلیس امنیت اخلاقی #مطالبه عمومی
✅ #زن_عفت_افتخار
✅ #مرد_غیرت_اقتدار
🌹 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ 🌹
🌺🌷🌹
🌺🌷 منتظران ظهور 🌷🌺
🇮🇷
🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷
️🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺ @hejab_o_efaf
.┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
میگفت چادر دست و پا گیره ! ✌🏻❤ راست میگفت خیلی جاها دست منو گرفت ✋🏻🥲❤️
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
#حجاب
️🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺ @hejab_o_efaf
.┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
امام جعفر صادق علیه السلام:
اگر زن عفت داشته باشد به دنیا می ارزد و گرنه به خاک هم نمی ارزد
︵❀‿︵‿︵❀‿︵‿︵❀‿︵‿︵❀‿︵‿
چقدر دلم می گرفت...
وقتی رشادت مردهای مدافع حرم را میدیدم...
وقتی شهادت آنها را در آغوش میگرفت...
ناگهان وصیت شهید محمدعلی فرزانه لبخند را به من هدیه داد...
·٠•●✿خواهرم:زینب گونه حجابت را که کوبنده تر از خون من است حفظ کن✿●•٠·˙
منم مدافع چادر حضرت مادر(س)،،،
منم مدافع خون حسین(ع)،،،
و فرق شکافته ی مولا علی(ع)...
اینک من شهادت را در پی خویش میدوانم....
✿✿✿✿✿✿
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
بعضی وقتها كه دل چادرم از اینهمه طعنه و تهمت می شكند ...
بر می دارمش با هم می رویم گلزار شهدا
چند تا وصیت نامه هم برایش می خوانم
حرفهای قشنگشان را برایش تكرار می كنم
دل دو تایمان باز می شود ...
عاشق تر از همیشه بر می گردیم خانه...
فقط كاش قسمتم بشود ببرمش مدینه
تا داستان مظلومیت بی بی را با چادر خاكی برایش تعریف كنم
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
خواهرم میدانی شیرینی چادر در چیست؟
اینکه تو لباس سربازی حجت ابن الحسن را بر تن میکنی
این که مولا با دیدنت لبخند رضایت بر لب هایش می آید
و تو دو گوهر گرانبهای خویش را که حیا و عفتت میباشد را حفظ میکنی
با همین یک چادر ساده میدانی به استحکام چند خانواده کمک کرده ای؟
میدانی جلوی چه میزان گناه را گرفته ای؟
به خدا قسم اینها با دنیایی قابل تعویض نمیباشن
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_سی_سوم
سه روز از رفتن به محل کارش می گذشت و همچنان سید هادی قصد نداشت روی خوش نشان دهد میخواست به مهدا بفهماند در چه شرایطی است و چه شغلی را انتخاب کرده پس روی کمک هیچ کس حساب نکند .
هر وقت فاطمه از مهدا صحبت میکرد با بی توجهی تظاهری سید هادی مواجه میشد ، آن روز برای آخرین بار تصمیم گرفت از همه چیز سر دربیاورد . صبح قرار بود دانشگاه برود و مهدا هم کلاس داشت برای همین گفت :
هادی ؟
ـ جانم
ـ مهدا هم کلاس داره بگم بهش میرسونیمش ؟
ـ راهمون دور میشه
ـ هادی ؟ تو که این حرفا نمیزدی !
ـ اداره کار دارم نمیخوام دیر برسم !!
ــ چرا این چند وقته این جوری شدی ؟ تو که مهدا رو از خواهر نداشتت بیشتر دوست داشتی یادت رفته اولین بار راجب مشکل من و بچه دار نشدنم فقط به مهدا گفتی ؟ چیشده که این خواهر از چشمت افتاده نکنه کاری کرده و ما خبر نداریم !
ـ نه این طوری نیست ، حرف درنیار فاطمه ...
ـ واقعیته تا اسم مهدا رو میارم همچین میرغضب میشی انگار قتل کرده !!
ـ فاطمه جان ، مهدا همون خواهریه که تنها محرم اسرار زندگی ماست نگاه منم بهش تغییر نکرده و ..
ـ چرا تغییر کرده مثلا الان که میگم برسونیمش چرا نه میاری ؟
ـ خب اون همیشه با مرصاد و امیرحسین و خواهرش میرن دانشگاه الان ما بخوایم برسونیمش اونا رو کی برسونه؟!
ـ خیلی بهانه بچگانه ای بود بگو از مهدایی که بزرگترین لطفو بهمون کرده و هر هفته برا ما وقت میذاره میاد دکتر و نمیذاره کسی بگه فاطمه چرا بچه نمیارین ؟ بچه نمی خواین ؟ دیر میشه ها ؟ بدت اومده !!
با اشک کفششو برداشت و در همین حین گفت : آره رفتارت عوض شده هادی ، نکنه خسته شدی ؟ آره ؟ خسته شدی از زنی که نمی تونه یه بچه رو بیشتر از سه ماه نگه داره ؟؟
امید ما به زندگی مشترک با بچه ، مهداست و تو الان این جوری میکنی ینی نمی خوای ادامه بدی ؟
و با هق هق روی زمین نشست و گریه کرد ، هادی میدانست این اشک بخاطر رفتارش با مهدا نیست و فاطمه اش دلگیر است نمی دانست از چه ، ولی انگار میخواست مثل یک سال پیش بعد از سقطی که به همه گفته بودند سفر هستند و هیچ کس از آمدن و رفتن آن بچه خبر نداشت جز ؛ مهدا ، حرف جدایی بزند.
کنار فاطمه نشست و سرش را بالا آورد و در چشم اشکیش زل زد و گفت : فاطمه کسی دوباره چیزی گفته ؟ از وقتی رفتیم دیدن بچه محمدرضا بهم ریختی ، خاله ام چیزی بهت گفت ؟ آره ؟ نازنین چیزی گفته یا بازم ندا نطق کرده ؟! از اینکه محمدرضا زود تر از ما بچه دار شدن ناراحتی ؟
سکوتش را که دید فهمید حرف های خنجر مانند اهالی آن خانه به قلب همسرش فرو رفته است .
فاطمه فقط اشک میریخت .
ـ فدای اون اشکات بشم من ، کی گفته من خسته شدم ؟
من و خستگی از خودم ؟ از جون خودم ؟ مگه کسی از نفس کشیدن خسته میشه ؟ هان ؟ مگه قراره همه بچه خودشونو بزرگ کنن ؟ شاید تقدیر ما هم همینه شاید یه بچه ی تنها و بی کس تو این دنیا انتظار ما رو میکشه تا ما پدر و مادرش بشیم هان ؟
با این حرف سید هادی اشک های فاطمه بیشتر شد و میان هق هق گفت : نه هادی ، ما بچه خودمونو بزرگ میکنیم .... مگه ما چند سالمونه .... من تازه ۲۳ سالمه .... ما فرصت داریم
سید هادی با قلبی که از غم همسرش آتش گرفته بود دست برد کفش را از دستش گرفت و سرش را در آغوش کشید ، کمرش را نوازش کرد و آرام نجوا کرد : معلومه فرصت داریم ... به کسی هم ربطی نداره چرا بچه نداریم لازم نیست کسی از تو زندگی ما دخالت کنه .
ـ ها...دی ؟
ـ جان هادی ؟ بگو فدای اشکت بشه هادی !
ـ هادی من از دنیای بی تو میترسمـ... من بدون تو.... میمیرم
ـ دستت دردنکنه حاج خانوم ما رو شهید کردی رفت ؟ من حالا حالا ها بیخ ریشتم ، خدا میدونه کیو ببره من فعلا جز لیست عاقبت بخیریش نیستم ...
فاطمه با وحشت گفت : نه .... نه ، منظورم این نبود .... من از اینکه .... از اینکه ترکم کنی میترسم ...
ـ من بدون تو بهشتم نمیرم ، فقط مرگ میتونه منو ازت بگیره مطمئن باش ...
همان طور که بینی اش را بالا میکشید با حرص گفت : خدانکنه زبونتو گاز بگیر ، پاشو ببینم برو اون ور خفم کردی ، گردنم شکست شاعر شده واسه من ...
هادی قهقهه ای زد و گفت : حالا بیا ابراز عشق کن ، میزنن تو دهنت ، بعد صدایش را کلفت کرد و ادامه داد ؛ ضعیفه از کی تا حالا بغل شورت گردنتو میشکنه ؟!
جمله اش تمام نشده بود که به سمت در فرار کرد ، میدانست با انتقام کفشی فاطمه مواجه میشود .
&ادامه دارد ...
🌹#زهرایی_شو🌹
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈