7.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبت های تکان دهنده همسر شهید مسلم خیزاب راجع به حجاب
️🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺ @hejab_o_efaf
.┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
️🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺ @hejab_o_efaf
.┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍬مهربان کہ باشی
روزت زیباست
🍬آسمان رنگ دیگری دارد
روزت رویایی ست
🍬دنیایت عاشقانہ می شود
🍬مهربان باش
🍬مهربانی رسم قشنگ دلهای پاک است.
️🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺ @hejab_o_efaf
.┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
حجاب. نه بی سابقه ونه سخت
بررسی های تاریخی نشان می دهد که پوشش زنان در ادیان گذشته هم، نه تنها اجباری بوده، که بسیار سختگیرانه هم اِعمال میشده است. همه مؤرخان، از حجاب سخت زنان یهودی سخن گفتهاند. برای مثال به نوشته ویل دورانت، مورخ نامدارجهان، در نزد یهودیان گفتوگوی علنی میان ذکور و اِناث، حتّی بین زن و شوهر از طرف فقهای دین ممنوع گردیده بود، دختران را به مدرسه نمیفرستادند و نپوشاندن موی سر خلافی بود که مرتکب آن را مستوجب طلاق میساخت.
ویل دورانت در صفحه 30 جلد 12 "تاریخ تمدن" (ترجمه فارسی) راجع به قوم یهود و قانون تلمود مینویسد: «اگر زنی به نقض قانون یهود میپرداخت چنانکه مثلا بی آنکه چیزی بر سر داشت به میان مردم میرفت و یا در شارع عام نخ میرشت یا با هر سنخی از مردان درد دل میکرد یا صدایش آنقدر بلند بود که چون در خانهاش تکلم مینمود همسایگانش میتوانستند سخنان او را بشنوند، در آن صورت مرد حق داشت بدون پرداخت مهریه او را طلاق دهد».
مسیحیت هم، نه تنها احکام شریعت یهود در مورد حجاب را تغییر نداد، بلکه در برخی موارد، قدم را فراتر نهاد و با سختگیری بیشتری وجوب حجاب را مطرح ساخت؛ تا آنجا که برای از بین بردن زمینه هرگونه تحریک و تهییج، زنان را به صورت شدیدتری به رعایت کامل پوشش و دوری از هر گونه آرایش و تزیین فراخواند. انجیل در موارد فراوان، بر وجوب حجاب و پوشش تأکید و پیروانش را به پاکدامنی و تنزّه از هوسرانی فراخوانده است والبته همه اینها با هدفی است که گفته شد.
️🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺ @hejab_o_efaf
.┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
🌱🍃💥
#چادرانه✌
بانوجان!♡
در هیچ اساسنامه ای، حق
تماشای تو به رسمیت
شناخته نشده است !
خیالت تخت....
تحریم کن !!💯
چادر بکش به تمام چشم ها !
برنامه ی صلح آمیزی در کار نیست ....
🍃🌱💥
#تلنگرانه❗️
#چادرانه🔗
⛔️هر روز شالهایتان عقب تر
⛔️مانتوهایتان چسبان تر
⛔️ ساپورتتان تنگ تر
⛔️رژ لبتان پررنگتر میشود؟
بندهی کدام خداییید؟🔴
دل چند نفر را لرزاندهاید؟
کدام مرد را از همسر خود دلسرد کردهاید؟🔴
اشک چند پدر و مادر و همسر شهید را در آوردید؟🔴
چند دختر بچه را تشویق کردهاید که بعدها بی حجابی را انتخاب کنند؟🔴
چند زن را به فکر انداختهاید که از قافله مد عقب نمانند؟🔴
آه حسرت چند کارگر دور از خانواده را بلند کردهاید؟🔴
پا روی خون کدام شهید گذاشتید؟🔴
باعث دعوای چند زن و شوهر، بخاطر مدل تیپ زدن و آرایش کردن شدید؟🔴
چند زوج را بهم بی اعتماد کردهاید؟🔴
نگاههای یواشکی چند مردی که همسرش دارد کنارش راه میرود، به تیپ و هیکلت افتاد؟🔴
⛔️نگاه های هوس آلود چند رهگذر و...
🔥 🔥 🔥
🚫چطور؟
🔥بازهم میگویی، دلم پاک است!
🚫چادری ها بروند خودشان را اصلاح کنند؟
😑بازهم میگویی، مردها چشمشان را ببندندنگاه نکنند؟
🚫جامعه چاردیواری اختیاری تو نیست!
🔻 من اگر گوشه ای از این کشتی را سوراخ کنم؛ همه غرق می شوند.
🔥میتوانم گاز سمی اسپری کنم و
بعد بگویم، شما نفس نکشید؟
⛔️چرا آنقدر در حق خودت و دیگران ظلم میکنی؟⛔️
ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ "ﻋﻠــﻲ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ؛ ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛
ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ "ﺣﺴﻴـــﻦ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ؛ ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛
ﻭﺍﻱ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﻬـــﺪﻱ(ﻋﺞ) ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ؛ ﻟﻌﻨﺘﻤﺎﻥ ﻣیکنند…
...اللہم عجل لولیڪ الفرج...
اگر یک نفر را به او وصل کردی
برای سپاهش تو سردار یاری... 💙🖇
#تباهیات
💚⇜اَللّٰھُم؏َـجَلَلَوِلیِّڪَالفَࢪَجِ⇝💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻جهت استفاده از این پیشواز بر روی تلفن خود از کدهای زیر استفاده کنید🍃
🔹️کد ایرانسل : ۴۴۱۲۰۲۶ ارسال :۷۵۷۵
🔹️کد همراه اول : ۳۱۶۵۹ ارسال :۸۹۸۹
🔹️کد رایتل : ۴۰۰۱۲۱۱ ارسال :۲۰۳۰
#پیشواز_رهبری
#جهاد_تبیین
️🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺ @hejab_o_efaf
.┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
🍃🌱💥
🍃🌸 🔹پاداش مجاهد شهید در راه خدا ، بزرگتر از پاداش عفیفِ پاکدامنی نیست که قدرت بر گناه دارد و آلوده نمی گردد.
همانا عفیفِ پاکدامن ، فرشته ای از فرشته هاست.
نهج_البلاغه
📚 حکمت ۴۷۴
🇮🇷🌴فنــــــــدرســک🌴🇮🇷:
#رنج_مقدس
#نرجس_شکوریان_فرد
#قسمت_هفدهم
طمعی در آن نیست، سیراب میشوم. وقتی بلندمیشوم، میخواهم حرف آخر دلم را بلند بگویم، اما نمیدانم آخرحرفم چیست سکوت میکنم و میروم.
پدر اینجابایدباشدکه نیست.تا صبح راه میروم. مینشینم. دراز میکشم، با پتو به حیاط میروم،چشمانم را میبندم و تلاش میکنم تا ذهنم را از سهیل خالی کنم،اما فایده ندارد.تااین مدت تمام شود و پدربیاید. بداخلاقیام داد علی را بلندمیکند. مادر آرامش کند، به من چه؟ من حوصلهی هیچ بشری را ندارم. باید مرا درک کند،سعید و مسعودکه میآیند، مادر نمیگذارد قضیه را متوجه شوند؛ولی بودنشان برای روحیهی من خوب است.
پدر که میآید، سنگین از کنارش میگذرم. چقدر این سبزه شدنهاو لاغرشدنهای بعد از ماموریتش زجرم میدهد.دایی و خانوادهاش همان شب میآیند.این بار رسمیتر ازقبل. از عصردراتاقم میمانم و تمام کودکی تا حال ذهنم را دوباره مرور میکنم؛ با سهیل و تمام خاطرههایش. چای را دوباره علی میبرد.در اعتصابم...
حرف سرمن است؛ منِ ساکتِ آبی پوشِ پناه گرفته کنار مادر لبهی چادرم را آرام مثل گلی باز میکنم ومیبندم. ده بار این کار را میکنم. دایی رادوست دارم. مخصوصاً که از کودکی هر بار برایم هدیه میآورد... یعنی تمام هدیههایش هدفمند بوده است؟ زنداییام را دوست داشتم؛ چون زیاد به من محبت داشت و حالا درونم به آه میافتد که این هم بیغرض نبوده!
باید با سهیل حرف بزنم. این را دایی درخواست میکند. مادر سکوت میکند و پدر رو میکند به من:
_لیلا جان! هرطور که شما مایلی بابا!
میلم به هیچ نمیکشد، بین سهیل و من چند مایل فاصله است؟به پدر نگاه میکنم. اصلا فرصت نشدکه چند کلمهای با من گفت و گو کند. دایی این بار میگوید:
_ لیلا جان!دایی! چند کلمهای صحبت کنید تا من و پدرت بریم شام بگیریم وبیایم.
روابط بین خانواده را دارم به هم میزنم با این حال مزخرفم.بلند میشوم و سهیل هم بلند میشود. میروم سمت اتاق کتابخانه. البته همهی اینها را علی برنامهریزی میکند. با سهیل مثل همیشه شوخی نمیکند. در کتابخانه راکه میبنددحس بیپناهی پیدا میکنم. به کمد کتابهاتکیه میدهم تاشاید سرپا بمانم. سهیل لبخندی میزند و میگوید:
_ دختر عمه!من همون سهیل سالی یکی دوبار همبازی کوچههای طالقانم.عوض نشدم که اینطور رنگت پریده.
کودکیام به سرعت از مقابل چشمانم میگذرد؛ همبازی شیرینی بود و دوستش داشتم، اما فکر اینجایش را نکرده بودم. میگویم:
_ من دوست دارم خاطرات کودکیم باقی بمونه.
_ مگه ازدواج خرابش میکنه؟
_ نه، ازدواج برای من هنوز مسئلهی مهم نشده و شما هم به صورت مسئله نشدید. لبخند بلندی میزند و میگوید:
_ همین امشب دونفری طرح مسئله میکنیم. بعد هم من الآن مقابل صورتت نشستم. خودکار بردار و ورق. مسئله رو بنویس.
نگاهم را بالا نمیآورم تا صورت سهیل را نبینم ونخواهم که بنویسم؛ اما بیاختیار چشمان میشی و موهای روشنش در ذهنم شکل گرفت.صورت سفید و خواستنیای دارد.چشمانم گهگداری در مهمانیها دیده و رو گرفته بود.
_ دختر عمه! اگه تا حالا قدم جلو نذاشتم، چون میخواستم وقتی میآم، همه چیز رو اندازهی شأن تو فراهم کرده باشم. میخواستم هیچ سختی و غصهای کنارم نکشی. متوجهی که؟
یعنی من یک گزینه اساسی برای سهیل بوده ام و خودم هیچ گزینه ای را به ذهن و دلم راه نداده ام؟ شأن من چقدر است که سهیل توانسته برایم فراهم کند؟ پس پدربزرگ چه می گفت که شأن انسان بهشت است، ارزان تر حساب نکنید. سهیل مرا ارزان دیده یا من همین قدر می ارزم؟ از صدای نفس کشیدنش سرم را بالا می آورم.
- لیلا! تو خیلی سختی کشیدی. چه سالهایی که توی طالقان تنها بودی. چه این که الان هم پدرت نیست. من همیشه نگاه حسرت زده ات رو به بچه های دیگه می دیدم. نمی خواستم وقتی می برمت سرزندگی، یک ذره ناراحتی بکشی. می تونم این قول رو بهت بدم.
سهیل چه راحت زندگی مرا تحلیل می کند و راه حل می دهد. تلخ می شوم و می گویم :
- این طور هم نبوده، من توی طالقان چیزی کم نداشتم. شاید از خواهر وخ برادرا دور بودم، اما واقعا برام روزهای تلخی نبود. نبودن پدر هم که توجیه داره.
- پدرت قابل احترامه، اما به هرحال اولویت خانواده است که من نمی خوام سرش بحث کنم.
من هم بحث نمی کنم. این حرف خیلی از لحظات من هم بوده است. مخصوصا لحظه هایی که پدر نبود و چند هفته و گاه چند ماه می کشید تا بیاید و بتوانند بیایند طالقان و من از لذت بودنشان، چند روزی آرامش بگیرم . سهیل دست روی نقطه ضعف من گذاشته است.
کمی دلخور می شوم، حرف دیگری نمی زنم و بلند می شوم. سهیل مثل کودکی هایش به دلم راه می آید و بی هیچ اعتراضی تمام شدن گفت و گو هایمان را قبول می کند.
تا بروند و من بروم اتاق علی، ذهنم درگیر سوهایم هست.
️🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈