📝خدﺍﻭﻧﺪﺍ ﺩﻭ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ
بگیر: ﺧﻮﺩ ﻣﺤـﻮﺭﯼ ﻭ ﻏـﺮﻭر
❇️ ﮐﻪ اولے ﺩﺍﺷﺘﻪﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ
ﻣﻦ مےگیرﺩ ﻭ ﺩﻭمے ﭘﺎکےام ﺭﺍ...
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﺩﻭ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻧﻢ
ﺍﺭﺗﻘﺎﺀ ﺑﺒﺨﺶ:ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻭ ﺻﺒﺮ
🌸 ﮐﻪ ﺍﻭلے ﺩﺍﺷﺘﻪﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ
ﺑﯿﺸﺘﺮ مےكند ﻭﺩﻭمےﻧﺪﺍﺷﺘﻪﻫﺎیم
ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺰﺩﯾﮏ مےڪند...
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﮐﻤﮑﻢ ﮐﻦ ﺑﻪ ﺩﻭ ﭼﯿﺰ ﻣﺒﺘﻼ
ﻧﮕﺮﺩﻡ:ﻓﺮﺍﻣﻮشے ﻭ ﻧﺎﺳﭙﺎسے
💠 که ﺍﻭلے ﭘﺎکے ﺟﺴﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ
مےگيرد ﻭ ﺩﻭمے ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﺭﻭﻥ ﺭﺍ ..
🦋@Moj_Mosbat|
#باشگاه_نمازی_جوانان
⁉️ یه سوال؟
می دونین اولین کسی که عبادت کرد و نماز خوند چه کسی بود؟
✍ پاسخ:
خدا وقتی که حضرت ادم علیه السلام رو آفرید بهش گفت از همه نعمتهای بهشت استفاده کن اما از این درخت نخور به این درخت نزدیک نشو.... ❌
⭕️ اما حضرت ادم علیه السلام به اون درخت نزدیک شد وازش خورد.
دوتا ضرر کرد یکی اینکه مام بدنش سیاه شد.یکی هم از بهشت خارج شد.
ناراحت شد روزها و هفته ها گریه می کرد😭😭
🧚♂روزی حضرت جبرئیل اومد پیشش و گف:
چرا ایقده گریه می کنی؟🤔
حضرت ادم علیه السلام قضیه رو تعریف کرد...
جبرئیل گفت: نگران نباش کلید حل مشکلات دست منه....😎
الان موقع #نمازاول هست نماز بخون جبرئیل نماز اول رو که خوند دید از سر تا شکمش سفید شد.😳
جبرئیل رفت و برگشت به حضرت ادم گفت الان موقع نماز دومه نماز بخون
حضرت ادم وقتی نماز دوم خوند دید تا زانوها بدنش سفید شد.همینجور تا نماز پنجم رو خوند دیگه تموم بدنش سفید شد.😊
👈 جبرئیل به حضرت ادم فرمود هر وقت یکی از فرزندان تو نمازهای پنج گانه اش رو بخونه خدا روحش رو سفید میکنه پاک نگه میداره
خب این از مشکل اول حضرت ادم که اینجوری بوسیله نماز حل شد....✅
⚠️دختر پسرای جون درسته بدن ما سیاه نمیشه اما روحمون با گناهان سیاه میشه بیاییم بوسیله نماز روحمون رو سفید کنیم سفید و پاک نگهداریم.
🔰اما مشکل دوم حضرت هم حل شد چجوری؟
بله اونم بوسیله نماز که پیامبر صلی الله علیهوآله فرمودند: نماز کلید بهشت است
حضرت ادم نماز خوند دوباره وارد بهشت شد.
ما هم اگه می خواهیم وارد بهشت بشیم باید با کلیدش که نماز هست وارد بشیم ان شاءالله🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیزدهم آبان یعنی روز جوان مؤمن، جوان انقلابی، جوان شجاع، جوان دلاور، جوان مبتکر
#کلیپ
🌸─═══════•❖─🌸
عفاف وحجاب
این گونه نباشیم....
ان شاللله..
به دعای خیر شما بزرگان و صلواتی هدیه به محضر ۱۴ معصوم.
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#بازگشت
#دانلودکده_امیران
#قسمت_هفدهم
کتاب مقابلم باز بود اما فکرم صد جا. تمرکز نداشتم. ساعت حدودهای ۹شب بود که پیامی از مهتاب رسید .از من خواسته بود سر مسئول خوابگاه را گرم کنم تا بتواند به داخل بیاید. جواب دادم :«چند لحظه صبر کن .الان میام»
اگر مسئول خوابگاه ،مهتاب را میدید حتما کارت دانشجوییاش را میگرفت.پس بهترین راه این بود، یک دعوا راه بیندازیم تا مهتاب وارد شود. از نیلوفر کمک گرفتم. با هم جلوی همان اتاقی که سرپرست خوابگاه استراحت می کرد، سر و صدا راه انداختیم .تا می توانستیم بلند حرف میزدیم تا همه دورمان جمع شوند .با ازدحامی که در راهرو به راه انداخته بودیم .سرپرست از اتاقش بیرون امد و با سوتی که همیشه در گردن داشت ،سوت زد و همه ساکت شدند. راه باز کرد و جلو آمد. با آن صدای جیغ مانندش گفت :
_چه خبر اینجا؟؟ این سر و صداها برای چیه؟ نیلوفر :خانوم این نرگس همش به وسایلای من دست میزنه.
سرپرست رو به من کرد و گفت:
_ چرا دست میزنی به وسایلش؟
_ آخه همچین میگه وسایل، انگار به چی دست زدم. فقط با حولهاش دستم و خشک کردم. نیلوفر: اِ اِ اِ تو نبودی اونروز جورابای منو پوشیدی؟
_ خب نخوردمش کِ... پوشیدم بعدشم بهت پس دادم. تازشم، شستم و تحویل دادم .
از همانجا دیدم که مهتاب آهسته و بی صدا به سمت پله ها رفت. خیالم راحت شد.به نیلو چشمکی زدم که دعوا را تمام کند.
_ اگه قول بده که دیگه به وسایلم دست نزنه من کارش ندارم.
_ قول بده خانم صالحی .
_باشه
توی دلم به این دعوای مسخرهای که راه انداخته بودیم. میخندیدم.
سرپرست: دیگه نبینم سر این چیزای مسخره دعوا کنینا؟؟ نه تنها شما. با همتونم. الانم برید تو اتاقاتون. نیم ساعت دیگه خاموشیِ.
همه که رفتند. منو نیلو هر کدام جدا از هم به سمت اتاقمان رفتیم .وقتی وارد اتاق شدم مهتاب با همان لباسهای بیرون روی تختش خوابیده بود. خواستم به سمتش بروم اما نیلو گفت :
_خوابیده. گفت که بیدارش نکنیم .حالشم زیاد خوب نبود.
منصرف شدم و به سمت تخت خودم رفتم. ذهنم پر از سوال بود اما باید تا فردا منتظر میماندم تا با مهتاب حرف بزنم .
کتاب هایم را باز کردم تا برای امتحان فردا بخوانم.
امتحانم را فقط در حد اینکه نمره قبولی بگیرم نوشتم .منتظر بودم مهتاب برگهاش را بدهد تا با هم از سر جلسه بلند شویم .وقتی برگه را به مراقب داد، من هم پشت سرش بلند شدم.
همینطور کنار هم قدم میزدیم اما مهتاب یک کلمه هم حرف نمیزد .گویا روزه سکوت گرفته بود .صبرم تمام شد و گفتم :
_مهتاب چرا چیزی نمیگی؟ از دیروز تا حالا معلوم نیست چت شده .
_چی بگم؟
_ هرچی دوست داری . ناسلامتی رفیقیم.
_ بریم توی این پارک یجا بشینیم.تا برات بگم. روی یکی از نیمکت های پارک نشستیم. دستم را زیرِچانهام گذاشتم و به مهتاب زل زدم .
_من سراپا گوشم. بگو چی شده که اینقدر به هم ریختی...
ادامه دارد...
نویسنده:وفا
#کپی_حرام‼️
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━━┓
📌 @downloadamiran
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#بازگشت
#دانلودکده_امیران
#قسمت_هجدهم
_وقتی پونزده سالم بود ،حقایقی توی زندگیم روشن شد که تاوان فهمیدنش خیلی برام سنگین شد.
توی خانواده ثروتمند دنیا اومدم تک فرزند بودم و هرچی میخواستم برام مهیا میشد. خونه بزرگی داشتیم باکلی خدمه که برای ما کار میکردن.
یکی از خدمه ها که بزرگتر از همه بود ،بهش میگفتیم خانم .زن با خدا با ایمانی بود .وقتی بابام به دنیا میاد، خانم هم باردار بوده اما بچهش میمیره. مامان بزرگم که شیر نداشته. خانم به بابام شیر میده و میشه دایهش.
از اون موقع خانم هم از بابام نگهداری میکرده هم توی کارای خونه کمک می کرده .تا اون جا که من شنیدم ،مامانم از اول که وارد زندگی بابام شده، چشم دیدن خانم رو نداشته. چون بابام به خانم احترام ویژه ای میذاشته و مامانم حسودی میکرده .
مامان به خاطر وضع مالی خوبی که داشتیم بیشتر وقتشُ یا توی آرایشگاه بود یا توی مهمونی های زنونهای که فقط پز وسایل یا شوهراشونُ میدادند .وقتی من دنیا اومدم، مامان برای اینکه از دوستاش عقب نمونه و روی مد باشه ،منو بیشتر وقتا میذاشت پیش خانم و میرفت.
۹ سالم که شد خانوم به من گفت به سن تکلیف رسیدم و باید نماز و روزهم رو انجام بدم. اوایل انجام می دادم اما مامانم اونقدر توی گوشم خوند که این کارا چیه ؟ بعداً هم میتونی انجام بدی .کم کم نمازامُ نخوندم .
خانم روی من خیلی حساس بود برای اینکه ناراحتش نکنم به دروغ میگفتم نماز میخونم. زمان گذشت و من بزرگتر شدم . کمکم پای منم به مهمونیها باز شد. مجبور شدم منم مثل اونا بشم .اخلاقم و رفتارم و نوع پوششم مثل مامانم شد. دیگه مثل سابق با خانم هم ارتباط برقرار نمی گردم. چون مامان میگفت «خانوم خونه نباید با خدمتکارا زیاد حرف بزنه. باید فقط دستور بده .»
ارتباطم با خانم اونقدر کم شد که فقط سلام خداحافظی میکردم .از تو چشماشحسرت و میدیدم به روی خودم نمی اوردم.
یه روز پسر جوونی اومد خونمون که خیلی شبیه بابام بود.
به اینجا که رسید سکوت کرد من مشتاق شده بودم که بقیه داستانش رو بدونم.
_خب بقیه داستان و بگو.
_باباجان دهنم خشک شد .برو یه چیزی بگیر تا بقیهش رو بگم.
کیف پولم را برداشتم و به سمت دکه نزدیک همان جا رفتم .وقتی برگشتم با تلفن صحبت می کرد .نزدیک تر که رسیدم متوجه شدم با عمویش صحبت می کند .از داخل نایلون خریدم ،یک آبمیوه بیرون آوردم و نی را داخلش کردم و به دست مهتاب دادم .با خداحافظی تلفن را قطع کرد.
مهتاب: دستت درد نکنه .
کمی از آن خورد و گفت: آخیش جیگرم حال اومد!
_نوش جون.با عموت حرف می زدی ؟
_آره. میگفت کی امتحانات تموم میشه باهم بریم خرید لوازم خونه.
_آهان. حالا کی میخوای بری؟
_ نمیدونم باید ببینم کی وقت خالی دارم.
_میگم تو چرا اصلاً پیشه خانوادت برنگشتی؟!
_داستانش مفصله اول بگم اون مرد کی بود بعد به موضوع بعدی میرسیم.
من اونروز روی تاپی که انتهای حیاطمون گذاشته بودیم ،نشسته بودم و کتاب میخوندم که دیدم یه پسر داره توی حیاط ما قدم میزنه. اولش خیلی ترسیدم .به غیر خانم کسی تو خونه نبود. مامان بابا مسافرت بودن و خدمهها رو فرستاده بودم که برن.
کتاب و بستم و از جا بلند شدم .آروم طوری که متوجه نشه رفتم توی باغچه . اونقدر تو باغچهمون درخت بود که منو نمی دید. دنبال یه چیزی میگشتم. با دیدن بیل باغبون دولا شدم و برداشتمش .منتظر موندم تا نزدیک بشه. خوب که نزدیک شد از باغچه بیرون پریدم.با دیدن من بیچاره سنگ کوب کرد و گوشیش که دستش بود افتاد رو زمین.
گفتم: هی اقا تو خونه ما چی میخوای؟
_...
_مگه با تو نیستم میگم اینجا چیکار می کنی
_...
هنوز سکوت کرده بود دسته بیل و بالا بردم که به خودش اومد و دستش را به نشونه تسلیم بالا برد و گفت:
_نه صبر کن !....تو چقدر عوض شدی؟
تعجب کردم من تا حالا اونو ندیده بودم اما اِبراز آشنایی می کرد . با این وجود گفتم :
_تو کی هستی که منو میشناسی ؟؟ زود باش بگو.
_اول اون بیل و بیار پایین تا بگم.
_ببین یارو اگه منتظر فرصت میگردی که منو خامم کنی ،باید بگم کور خوندی.
یه قدم جلو اومد که فوری گفتم :
_من کمربند آبی کاراته رو دارم اگه بلایی سرت آوردم با خودته.
(به اینجا که رسید با تعجب گفتم :واقعا کمربند آبی داری ؟!!
_نه بابا اینو گفتم که بترسه.)
وقتی حرفم تموم شد شروع کرد به خندیدن. انگار که بهش جوک گفته بودم.
_ برای چی میخندی ؟
خنده شو جمع کرد و گفت :
_ببخشید ولی تا اونجا که من میدونم تازه شیش ماهه کلاس کاراته میری .
دهنم باز موند .
_تو از کجا میدونی اصلا تو کی هستی؟
_من...
ادامه دارد ....
نویسنده:وفا
#کپی_حرام‼️
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━━┓
📌 @downloadamiran
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
عفاف وحجاب
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 #بازگشت #قسمت_شانزدهم #دانلودکده_امیران انروز به یک ر
ادامه رمّان بازگشت....👆👆✨
از اعضای کانال بابت این فاصله زمانی در ادامه رمّان عذر خواهم....
ادامه را ان شاالله تا پایان بارگذاری میکنیم...
🌷 شهید سعید زقاقی:
مادرم !
زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن،
زمان تشییع و تدفینم گریه نکن،
زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن؛
👌 فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند و زنان ما عفت را.😢
#یـــازیـــنــب_کـــبری
❣یـــازهــرا سـلام الله عـلـیها❣
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀
هدیه به امام زمان👇👇👇🌿
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
🥀🥀مطالب ناب عفاف و حجاب .در کانال ما 👇👇
@hejabmahdavy
هدایت شده از برنامه تلویزیونی چراغ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معیار قوانین حجاب چی باشه؟
شما چی فکر میکنید؟
معیارِ تدوین قوانین پوشش و عفاف در جامعه چه باید باشد؟
الف) احکام الهی و ضوابط اسلامی
ب) هر کس به سلیقه خودش تشخیص بدهد چه بپوشد.
🔻لطفاً پاسخ چالش و نظر خود را به سامانه ۱۰۰۰۰۵۴۷ پیامک کرده
🔻یا در صفحه چراغ به آدرس https://www.instagram.com/p/CQoZhkJCsMf/?utm_medium=copy_link کامنت بگذارید.
🔻مخاطبینی که در ۱۰ نظرسنجی برنامه شرکت کنند یک شانس در قرعه کشی خواهند داشت، در نهایت به تعدادی از عزیزان هدایایی اهداء خواهد شد.
#برنامه__چراغ #چالش_هفته #حجاب_و_عفاف
✨ چراغ؛ همـراهی برای درست تـر دیدن ✨
🔻 بــرنامه تـلویـزیـونی چــــراغ 🔻
[https://ble.ir/cheragh_tv5]
[https://eitaa.com/cheragh_Tv5]
https://instagram.com/cheragh_tv5?igshid=12nf3i36lx22k]
[https://www.aparat.com/cheragh_tv5]
][https://www.telewebion.com/program/63845]
[https://t.me/c/1605780896/6]
سه روز اسکان رایگان در مشهد برای مادران ۳ فرزندی و بیشتر از طرف آستان قدس در طرح شکوه مادری
طرح ملی شکوه مادری از طرف آستان قدس رضوی برای مادران زیر ۴۰سال که ۳ فرزند یا بیشتر از ۳فرزند دارند اجرا می گردد.
هدیه برای خانم هایی که این طرح شامل شون میشه، سه روز اسکان رایگان مادر و همسر و فرزندان در مشهد به همراه یک وعده غذا در رستوران حرم رضوی هست.
http://shokohmadari.app.razavi.ir
لطفا اطلاع رسانی کنید.
@aboutwomens
📝 *برکات نماز اول وقت* :
🌷 *رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند :*
✍️ کسی که نمازهای پنجگانه را در موقع خود اقامه کند و رکوع و سجود نماز را کامل بجا آورد خدای عزّ و جلّ ۱۵ خصلت به او عطا فرماید:
🔷 *سه خصلت در دنیا:*
۱ - عمر او را زیاد کند.
۲ - مال و اموال او را زیاد کند.
۳ - اولاد صالح او را زیاد کند.
🔷 *سه خصلت در موقع مرگ:*
۱ - از ترس او را ایمن دارد .
۲ - از هول مرگ ایمن دارد .
۳ - او را داخل بهشت گرداند.
🔷 *سه خصلت در قبر:*
۱ - سؤال نکیر و منکر را بر او آسان کند.
۲ - قبر او را وسیع گرداند.
۳ - دری از درهای بهشت به روی او گشوده شود.
🔷 *سه خصلت در محشر:*
۱ - صورت او مثل ماه، نور می دهد.
۲ - نامه عملش را به دست راستش دهند.
۳ - حساب را بر او آسان می گرداند.
🔷 *سه خصلت در موقع عبور از صراط:*
۱ - خداوند از او راضی می شود.
۲ - به او سلام می دهد.
۳ - نظر رحمت به او می فرماید.
📚 منبع :
کتاب ثمرات صفحه 408
#یک_داستان_یک_پند
✍مرد مؤمنی بود پارسا، و او را پسری بود که بسیار او را آزار میداد. چند سالی گذشت و آن مرد صاحب دو پسر شد که یکی صالح بود و دیگری ناصالح و ناسازگار!!! روزی پدر مرد مؤمن به فرزند خویش روی کرد و گفت: پسرم! تو میدانی که ناصالح بودی و ناسازگار، پس خداوند یکی از پسرانت را ناسازگار کرد تا تقاص گناهان ناسازگاری با پدرت را بدهی و دیگری را صالح کرد. گمان نکن صالح بودن فرزند دوم تو به خاطر اعمال صالح توست، بلکه آن به خاطر صالح بودن اعمال پدر توست، که خداوند اراده فرموده است از او ذریۀ صالح را تداوم بخشد؛ و چنین است اسرار خداوند که کمتر کسی بر آنها قدرت وقوف و آگاهی دارد.
⛔ *خانم هایی که از ظاهر زیبا برخوردارند یا با ظاهری زیبا (و آرایش و کم حجاب⛔)به خیابان می آیند,این داستان عجیب را حتماً بخوانند و برای دیگران بفرستند*
👇👇👇
⭕ *هنوز جای تاوَلها روی مچ دستم باقیست*❗
🛑خاطره ای عجیب از راویِ کتاب سه دقیقه در قیامت
✔️(این خاطره، در ویرایشِ جدید به کتاب اضافه شده است)
📗كتاب سه دقيقه در قيامت، چاپ و با ياري خدا، با اقبال مردم روبرو شد. استقبال مردم از اين كتاب خيلي خوب بود و افراد بسياري خبر ميدادند كه اين كتاب تأثير فراواني روي آنها داشته .
✍️ *اصل داستان*
يك روز صبح، طبق روال هميشه از مسير بزرگراه به سوي محل كار ميرفتم .
يك خانم خيلي بدحجاب كنار بزرگراه ايستاده و منتظر تاكسي بود. از دور او را ديدم كه دست تكان ميداد، بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود، براي همين توقف كردم و اين خانم سوار شد.
✴️بي مقدمه سلام كرد و گفت:ميخواهم بروم بيمارستان ... من پزشك بيمارستان هستم. امروز صبح ماشينم روشن نشد. شما مسيرتان كجاست؟
گفتم: محل كار من نزديك همان بيمارستان است. شما را ميرسانم. آن روز تعدادي كتاب سه دقيقه در قيامت روي صندلي عقب بود.
اين خانم يكي از كتابها را برداشت و مشغول خواندن شد. بعد گفت: ببخشيد اجازه نگرفتم، ميتونم اين كتاب را بخوانم؟
گفتم: كتاب را برداريد. هديه براي شماست. به شرطي كه بخوانيد.
تشكر كرد و دقايقي بعد، در مقابل درب بيمارستان توقف كردم .
خيلي تشكر كرد و پياده شد .
✴️من هم همينطور مراقب اطراف بودم كه همكاران من، مرا در اين وضعيت نبينند! كافي بود اين خانم را با اين تيپ و قيافه در ماشين من ببينند و ...
چند ماه گذشت و من هم اين ماجرا را فراموش كردم. تا اينكه يك روز عصر، وقتي ساعت كاري تمام شد، طبق روال هميشه، سوار ماشين شدم و از درب اصلي اداره بيرون آمدم .
✳️همين كه خواستم وارد خيابان اصلي شوم، ديدم يك خانم چادري از پياده رو وارد خيابان شد و دست تكان داد!
توقف كردم. ايشان را نشناختم، ولي ظاهرًا او خوب مرا ميشناخت!
شيشه را پايين كشيدم. جلوتر آمد و سلام كرد وگفت: مرا شناختيد؟خانم جواني بود. سرم را پايين گرفتم وگفتم: شرمنده، خير.
گفت: خانم دكتري هستم كه چند ماه پيش، يك روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. چند دقيقه اي با شما كار دارم.
گفتم: بله، حال شما خوبه؟
رسم ادب نبود، از طرفي شايد خيلي هم خوب نبودكه يك خانم غريبه، آن هم در جلوي اداره وارد ماشين شود .
✴️ماشين را پارك كردم و پياده شدم و در كنار پياده رو، در حالي كه سرم پايين بود به سخنانش گوش كردم.
گفت: اول از همه بايد سؤال كنم كه شما راوي كتاب سه دقيقه هستيد؟ همان كتابي كه آن روز به من هديه داديد؟ درسته؟ ميخواستم جواب ندهم ولي خيلي اصرار كرد .
گفتم: بله بفرماييد، در خدمتم.
✳️گفت: خدا رو شكر، خيلي جستجو كردم. از مطالب كتاب و از مسيري كه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا كار ميكنيد. از همکارانتان پيگيري کردم، الان هم يكي دو ساعته توي خيابان ايستاده و منتظر شما هستم.
گفتم: با من چه كار داريد؟
گفت: اين كتاب، روال زندگي ام را به هم ريخت. خيلي مرا در موضوع معاد به فكر فرو برد. اينكه يك روزي اين دوران جواني من هم تمام خواهد شد و من هم پير ميشوم و خواهم رفت. جواب خداوند را چه بدهم؟!
درسته که مسائل ديني رو رعايت نميكردم، اما در يك خانواده معتقد بزرگ شده ام.
يك هفته بعد از خواندن اين كتاب، خيلي در تنهايي خودم فكر كردم. تصميم جدي گرفتم كه توبه كامل كنم .
❇️من نميتوانم گناهانم را بگويم، اما واقعاً تصميم گرفتم كه تمام كارهاي گذشته ام را ترك كنم. درست همان روز كه تصميم گرفتم ،تصادف وحشتناكي صورت گرفت و من مرگ را به چشم خود ديدم!
من كاملاً مشاهده كردم كه روح از بدنم خارج شد، اما مثل شما ،ملك الموت مهربان و بهشت و زيباييها را نديدم!
✴️دو ملك مرا گرفتند تا به سوي عذاب ببرند، هيچكس با من مهربان نبود. من آتش را ديدم. حتي دستبندي به من زدند كه شعله ور بود.
اما يكباره داد زدم: من كه امروز توبه كردم. من واقعاً نيت كردم كه كارهاي گذشته را تكرار نكنم.
✴️يكي از دو مأموري كه در كنارم بود گفت: بله، از شما قبول ميكنيم، شما واقعاً توبه كردي و خدا توبه پذير است. تمام كارهاي زشت شما پاك شده، اما حق الناس را چه ميكني؟
گفتم: من با تمام بديها خيلي مراقب بودم كه حق كسي را در زندگي ام وارد نكنم .
حتي در محل كار، بيشتر ميماندم تا مشكلي نباشد. تمام بيماران از من راضي هستند و...
❇️آن فرشته گفت: بله، درست ميگويي،
اما هزار و صد نفر از مردان هستند كه به آنها در زمينه حق الناس بدهكار هستي!
🩸وقتي تعجب مرا ديد، ادامه داد: خداوند به شما قد و قامت و چهره اي زيبا عطا كرد، اما در مدت زندگي، شما چه كردي؟!
❇️با لباسهاي تنگ و نامناسب⛔
آرايش و موهاي رنگ شده⛔
و بدون حجاب⛔
صحيح از خانه بيرون
ميآمدي، اين تعداد از مردان، با ديدن شما دچار مشكلات مختلف شدند .
👌🏻بسياري از آنها
همسرانشان به زيبايي شما نبودند و زمينه اختلاف بين زن و شوهرها شدي. برخي از مردان جوان كه همكار يا بيمار شما بودند، با ديدن زيبايي شما به گناه افتادند و ..
گفتم: خُب آنها چشمانشان را حفظ ميكردند و نگاه نميكردند .به من جواب داد: شما اگر پوشش و حريمها و حجاب را رعايت ميكردي و آنها به شما نگاه ميكردند، ديگر گناهي براي شما نبود. چون خداوند به هر دو گروه زن و مرد در قرآن دستور داده كه چشمانتان را حفظ كنيد.
اما اكنون به دليل عدم رعايت دستور خداوند در زمينه حجاب، در گناه آنها شريك هستي .
❇️تو باعث اين مشكلات شدي و اين کار، از بين بردن حق مردم در داشتن زندگي آرام است. تو آرامش زندگي آنها را گرفتي و اين حق الناس است. پس به واسطه حق الناس اين هزار و صد نفر، در گرفتاري و عذاب خواهي بود تا تك تك آنها به برزخ بيايند و بتواني از آنها رضايت بگيري.
اين خانم ادامه داد: هيچ دفاعي نميتوانستم از خودم انجام دهم
هرچه گفتند قبول كردم
🛑بعد مرا به سمت محل عذاب بردند. من آنچه كه از آتش و عذاب جهنم توصيف شده را كامل مشاهده كردم .
✴️درست در زماني كه قرار بود وارد آتش شوم، يكباره ياد كتاب شما و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها افتادم .
✳️همانجا فرياد زدم و گفتم: خدايا به حق مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها به من فرصت جبران بده. خدا...
🩸تا اين جمله را گفتم، گويي به داخل بدنم پرتاب شدم! با بازگشت علائم حياتي، مرا به بيمارستان منتقل كردند و اكنون بعد از چند ماه بهبودي كامل پيدا كردم .
✴️اما فقط يك نشانه از آن چند لحظه بر روي بدنم باقي مانده . دستبندي از آتش بر دستان من زده بودند، وقتي من به هوش آمدم ،مچ دستانم ميسوخت، هنوز اين مشكل من برطرف نشده!
❇️دستان من با حلقه اي از آتش سوخته و هنوز جاي تاولهاي آن روي مچ من باقي است! فكر ميكنم خدا ميخواست كه من آن لحظات را فراموش نكنم.
✳️من به توبه ام وفادار ماندم. گناهان گذشته ام را ترك كردم. نمازها را شروع كردم و حتي نمازهاي قضا را ميخوانم .
✴️ولي آنچه مرا در به در به دنبال شما كشانده، اين است كه مرا ياري كنيد. من چطور اين هزار و صد نفر را پيدا كنم؟ چطور از آنها حلاليت بطلبم؟
اين خانم حرفهاي آخرش را با بغض و گريه تكرار كرد .
من هم هيچ راه حلي به ذهنم نرسيد،جز اينكه يكي از علماي رباني را به ايشان معرفي كنم.
✍️ وسخن آخر:
خانم هایی که به آشکار ساختن موهای خود و آرایش خود به نامحرم کم اهمیت هستند،
*فقط👌🏻یک درصد*👌🏻
*احتمال میدهند*
*این داستان راست باشد*❓❓❓
اگر احتمال یک درصدی هم میدهند
پس باخود و خدا عهد ببندند🤝🏻 تا بخاطر خدا
زیبایی خود را برای نامحرم به نمایش نگذارند👌🏻
دوست عزیز ✳️ خواهشمند است کتاب «سه دقیقه در قیامت»را حتما بخوانید و به دیگران(خصوصاً جوانان و نوجوانان) نیز هدیه بدهید، که باعث تحول روحی انسان و مراقب اعمال می شود.
در فضای مجازی نیز کتاب «سه دقیقه در قیامت» وجود دارد.....
هدیه به امام زمان👇👇👇🌿
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
🥀🥀مطالب ناب عفاف و حجاب .در کانال ما 👇👇
@hejabmahdavy
هدیه به امام زمان👇👇👇🌿
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
🥀🥀مطالب ناب عفاف و حجاب .در کانال ما 👇👇
@hejabmahdavy
فقط مونده همین روسری!"
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺸﺎﻭﺭﯾﻦ ﻭ ﺟﺎﺳﻮﺳﺎﻥ ﮐﺎﺥ ﺳﻔﯿﺪ ﺩﺭ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﺧﻮﺩ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ:
ﻣﺎ ﻣﻮﻓﻖ ﺷﺪﯾﻢ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﺸﮑﯽ ﺯﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﺩﺭ ﺗﻮﺭﯼ ﻭ ﮔﻠﺪﺍﺭ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﻨﯿﻢ.
ﭼﺎﺩﺭ ﺗﻮﺭﯼ ﻭ ﮔﻠﺪﺍﺭ ﺯﻧﺎﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﻨﯿﻢ!
ﻣﺎﻧﺘﻮ ﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎﻧﺘﻮﻫﺎﯼ ﺭﻧﮕﯿﻦ، ﺗﻨﮓ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ.
ﻭ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺍﺯ ﺣﺠﺎﺏ ﯾﮏ ﺯﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
که آن هم به لطف روسري هاي ليز به راحتي سر ميخورد و مدام از سر آنها ميُفتد
ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻣﺎﻥ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ.
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺤﯿﻄﯽ ﻧﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﮐﻨﻨﺪ.
ﺍﮔﺮ ﻣﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎﯼ مسلمان ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ
ﻭ ﺯﻧﺎﻥ مسلمان ﺭﺍ بيشتر ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﻬﺎ ﺑﮑﺸﺎﻧﯿﻢ
ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺯﻧﺎﻥ مسلمان ﺩﯾﮕﺮ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺸﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ!!!!
ﺁﻧﻮﻗﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ!!
ميبيني بانوي مسلمان ؟
ميبيني چه خوابها برايمان ديده اند و به راحتي دارند خوابهايشان را تعبير ميکنند...؟!
پس بخود آییم واین مطلب رونشر بدیم
*اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج*
یادت نرود بانو!
هربار که از خانه پا به بیرون میگذاری
گوشه ی چادرت را در دست بگیر و
آرام زیر لب بگو؛
"هذه امانتک یا فاطمة الزهرا
هدیه به امام زمان👇👇👇🌿
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
🥀🥀مطالب ناب عفاف و حجاب .در کانال ما 👇👇
@hejabmahdavy
هدایت شده از شهــ❤️ــید محمد محمدی🥀
#پویش_پروفایل به مناسبت اولین سالگرد
#شهید_محمد_محمدی❤️🥀 #علمدار_امر_به_معروف_و_نهی_از_منڪر
در خانه بودم که به یکباره با
صدای وحشتناک کوبیدن در به خودم آمدم😰
رفتم سمت در،
دیدم بچهها هراسان و مضطربند😰
گفتم چه شده که در را اینطور میزنید؟
امیررضا پسر کوچکم از شدت وحشت
زبانش بند آمده و تمام صورتش پر از اشک شده بود
😭و گریه میکرد.احمدرضا گفت مامان،
بابا را با چاقو زدند 🔪🥀
سراسیمه خودم را بالای سر محمد رساندم.
محمد غرق خون، کف خیابان افتاده بود.
از پهلویش مثل چشمه خون میجوشید😔
به سختی تکلم میکرد و میگفت دارم میسوزم.
تشنهام، آب بدهید😢😢
هرطور بود محمد را به بیمارستان رساندیم.
کمتر از دو ساعت بعد به شهادت رسید🥀🥀
۲۷ مهرماه سال ۹۹ در یکی از کوچه پسکوچههای
تهران شهادت به سراغ مردی آمد که سالها در پی
شهادت بود.محمد محمدی قرار بود بار و توشه
سفر به سوریهاش را ببندد و برای دفاع از حرم
عمه سادات برود اما آنقدر مخلص بود و گمنام
خدمت کرد که به اذن خدا شهادت در خانهاش آمد
https://eitaa.com/joinchat/754122852C7de98688f7
راوی همسر شهید
#پایگاه_تخصصی_شهیده_معصومه_آرامش #ستاد_قرارگاه_ثارالله_خواهران_استان_قم
قرارگاه امر به معروف و نهی از منکر ثارالله استان قم
هدیه به امام زمان👇👇👇🌿
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
🥀🥀مطالب ناب عفاف و حجاب .در کانال ما 👇👇
@hejabmahdavy
هدیه به امام زمان👇👇👇🌿
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
🥀🥀مطالب ناب عفاف و حجاب .در کانال ما 👇👇
@hejabmahdavy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدیه به امام زمان👇👇👇🌿
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
🥀🥀مطالب ناب عفاف و حجاب .در کانال ما 👇👇
@hejabmahdavy
Hamed Zamani - Sobhe Omid.mp3
4.32M
صبحت بخیر آقااا من
آقای دلتنگی....
🌿🌿🌿🌿🌿🌷🌿🌿🌿🌿
عهد می بندم دیگه اشکاتو درنیارم😭
ولی سخته دوام بیارم💔
🍁اللهم عجل لولیک الفرج 🌺
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
باسلاااام.
در هر جامعه ای پیوند ها و روابط اجتماعی وجود داره.
اما آن چیزی که در این پیوندها و روابط مهم است اینِ که ما را به سمت اخلاق متعالی و پیشرفت های معنوی و اجتماعی سوق بده...
بنابراین اسلام همیشه بر این امر تأکید دارد در یک جامعه اسلامی رابطه ها و تعاملات انسانی باید برگرفته از شناخت ارزش ها و آموزه های دینی باشد ...
بایدها و نبایدها باید در آن مورد قبول قرار بگیرد...
🙍♂🙍♂انسان ها به ویژه جوانان و نوجوانان به روابط اجتماعی نیاز دارند ...
چون آدمی طوری خلق شده است که نیاز به این روابط دارد ....
💁♂ارتباط با دیگران پاسخ به این نیاز درونی برای این قشر است ...
داشتن رابطه ضروری است...
ولی آنچه مهم است نوع این ارتباط است ....
🔆آن هم ارتباط با جنس مخالف...❗️
هدیه به امام زمان👇👇👇🌿
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
🥀🥀مطالب ناب عفاف و حجاب .در کانال ما 👇👇
@hejabmahdavy
ادامه...👇👇👇
🙇♂افراد ناآشنا به مبانی دینی اسلام را متهم میکند که مخالف حضور دختران در اجتماع است درحالیکه اسلام طالب فراگیری علم و دانش هر دوقشرم است....
اماااا حدود را هم مشخص کرده....
اسلام در خشت خام می بیند آنچه را که جوان در آینه می بیند...
🔆🔅اسلام به خطرات ناشی از روابط به "اصطلاح آزاد"دختر وپسر کاملا آگاه است وبا آموزه هایش مثل مادری دلسوز نگران جوانانش است...
🔆🔆اسلام پاکی و شخصیت و ارزش فوق العاده ای برای دختر قائل است وبه هیچ وجه راضی نمی شود که حریم قدسی دختر خدشه بردارد ویا پسری ویا دختری آنها را از دایره ی عفت وپاکی خارج کند...
ادامه دارد
هدیه به امام زمان👇👇👇🌿
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
🥀🥀مطالب ناب عفاف و حجاب .در کانال ما 👇👇
@hejabmahdavy