eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
مادرم؛ دیر یا زود نمی‌دانم ، امّا بدون شک دنیا شبیه تو خواهد شد. کدام #ارزش و #فرهنگ چنین صلابتی را در تو ماندگار کرده است؟ مطمئن باش روزی قبله‌ی #زنان عالم خواهی شد ... 🌷هفته دفاع مقدس گرامی باد🌷 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گزارش #بین‌‌‌الملل ♨️همه دنیا دارن می فهن فلسفه #حجاب چیه 💢یک معلم هندی در یکی از ایالت های هندوستان از دانش آموزانش خواست برای در امان ماندن از نگاه های👀 شیطانی😈 و حفظ شخصیتشون از #حجاب استفاده بکنن 📌اون عکس دانش آموزانش که همگی #مقنعه به سر داشتن رو در صفحه فیس بوکش به اشتراک گذاشت 💥متاسفانه مسولان مدرسه و دیگران این طرح رو حمایت نکردن و انقد فشار آوردن بهش که پستش رو از صفحه فیس بوکش حذف کرد😔 🌐منبع: https://m.hindustantimes.com/india-news/assam-teacher-makes-hijab-compulsory-for-girls-in-school-retracts-order-after-opposition/story-k9TtdB0fVpWWbHsI2VQ6bL_amp.html #تولیدی 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
@hejabuni.mp3
1.32M
💆♂برده زیبایی 🍃لب های سرخ💋 تیری آتشین 🔥 بر قلب چاک چاکم💔😔 دلگویه های آقا صاحب الزمان(عج) ..😔 #حجاب #حرف_حساب #تولیدی #خانم_خدایاری #صوت_ساندویچی 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#ترویج_حجاب #شهر_فرنگ 1⃣ ☢ غرب چطوری فرهنگ بی‌خدای خودش رو توی دل مردم مؤمن ایران جا کرد؟ با دو س
2⃣ شهرفرنگ دستگاهی بود که از درون لوله‌های فلزی‌اش، تصاویری رویایی از شهرهای غرب نمایش میداد. بینندگان هم که معمولا کودک و نوجوان بودند با دیدن آن صحنه‌ها، دلشان را پاک به آن سوی آبها می‌باختند و همه آرزوهایشان خلاصه می‌شد در غرب و زیستن در آن. حتی در بهترین شرایط (اگر عرق و تعصبی به ایران داشتند) آرمانشان این میشد که ایرانِ فردا را عین غرب بسازند!! و این بود شروع یک‌ نسل‌ِ بی‌عزتِ ذلیل به غرب که آن را سینه به سینه به نسلهای بعدی‌اش انتقال داد... شاید حدود ۱۰۰ - ۱۵۰ سال از آن روزگار می‌گذرد اما نکته جالب داستان اینجاست که شهرفرنگها فعالیت دارند. جالبتر اینکه ما هرکداممان هر روز ساعاتی از عمرمان را در شهرفرنگها میگذرانیم... 😳 شبکه‌های اجتماعیِ تصویری (مثل اینستاگرام و...) اصولا برای این طراحی شده‌اند تا بتوانی مدتها در آن بگردی و از دیدنی‌ها و زرق و برق دنیا و دنیایی هرکدام را پسندیدی بینی و لذت ببری. اما اگر دقت کنید میبینید که بیننده همیشه بعد از دریافت این حس لذت، بلافاصله یا شرو‌ع به خیال‌پردازی و آرزو می‌کند و یا فوراً تلخی حسرت به جانش می‌افتد... یعنی دقیقا همان : ‌:::》 مشاهده > لذت > آرزو یا حسرت > مشاهده دوباره > لذت دوباره > آرزو یا حسرت دوباره > مشاهـ ••• 🔁 اگر می‌گرفتیم که استعمارگران با همین «آرزو‌ها و حسرتها» سالها بر ما مسلط بودند و دوباره با همان شیوه برگشته‌اند، حتما طور دیگری زندگی می‌کردیم... البته خیلی‌ها این را فهمیده‌اند و... 🌸 @hejabuni | دانشگاه‌حجاب 🎓
هر قواره چادر کرپ ۱۱۰ هزار تومان مرکز پوشاک اسلامی گل یاس تهران، بلوار کوهک 021 4476 6931 https://goo.gl/maps/72Txede7SumKFyL99 🌸 @hejabuni | دانشگاه‌حجاب 🎓
#عاقبت در یک قبرستان قدیمی در یک اتاق دربسته در یک قاب عکس کهنه سالیان سال است بانویی #زیبا و خوش قد و بالا ایستاده است و نگاهش را از روبرو برنمی‌دارد او سال‌هاست به سنگ قبرش تکیه داده چهره‌ زیبایش دیگر حُسنی ندارد و آن لباسی که زیبا می‌پنداشته، سال‌های سال است که از #مد افتاده... معلوم است بر زیبا بودن خودش و شمایلش خیلی حساس بوده... اما حالا نه آنان که او را دیدند و تحسینش کردند هستند... نه دیگر خودش!! از روزگار او تا امروز نزدیک به صد سال گذشته ... خودم را که می‌گذارم به جایش؛ میبینم شاید نزدیک به ۴۰ - ۵۰ سال است هیچکس از من خبر نگرفته، همه آن‌ها که برایم می‌مردند حالا سنگ مزارشان هم گم است! فقط به لطف قبری که در همسایگی‌اش در همین غرفه‌ی فراموش شده قرار دارم، هنوز گهگاهی قاب عکسم مرتب می‌شود ولی خیلی‌ها بوده‌اند که همین اقبال را هم نداشته‌اند. هرچند چه فایده، وقتی سنگین‌ترین بار عالم این است که دیگران با چشم #عبرت به تو نگاه کنند. روزی من لذت می‌بردم امروز شما روزی من با کرشمه راه می‌رفتم امروز نبیره‌ها و ندیده‌هایم... ‌روزی من دل‌ها را #مجذوب می‌کردم... حالا دیگر احدی به من فکر هم نمی‌کند و دیر نخواهد بود روزی که شما و آن‌ها همگی به عاقبت من دچار شوید... #تولیدی 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
📚 «چراغهای روشن شهر» خانم "زهره فرهادی" در حال آماده‌شدن برای رفتن به دبیرستان بود که جنگ شروع شد. در خرمشهر ماند و درکنار مردان از خاک و مکتبش دفاع کرد تا بالاخره... او امسال خاطراتش را با عنوان «چراغ‌های روشن شهر» منتشر کرد. در بخشی از کتاب خاطرات وی می‌خوانیم: «هم‌زمان با دستور خروج خانواده‌های باقی‌مانده در شهر، زمزمه‌هایی به‌گوش رسید که هم باید هرچه‌زودتر از شهر بروند. محمد جهان‌آرا، مسئول سپاه خرمشهر، دستور داد" دخترانی که عضو ذخیره سپاه هستند، از شهر خارج شوند." آن‌ها را به جاده سربندر به ماهشهر فرستاد تا از انبارهای مهمات سپاه محافظت کنند. همین باعث شد خیلی از خانواده‌ها دنبال دخترهایشان بیایند و آن‌ها را با اصرار با خود بردند. از روزی که مطمئن شدم خانواده‌ام هنوز در شهر هستند، یکجا بند نمی‌شدم که یک وقت بابا مرا نبیند و بخواهد با خود ببرد. با خروج خانواده‌ها از شهر، دلم می‌خواست هرچه‌زودتر آن‌ها هم بروند. به‌جز من و چند نفر دیگر، بیشترِ دخترها از شهر خارج شدند. چون عضو سپاه یا گروه خاصی نبودیم و نیروی مردمی به‌حساب می‌آمدیم، کسی نمی‌توانست ما را مجبور به رفتن کند، اما فشار مردها برای خارج‌کردن ما شروع شد. مگر طاقتمان می‌گرفت در این شرایط از شهر برویم؟ چطور دلمان می‌آمد نیروها را تنها بگذاریم و برویم؟ مردها اصرار می‌کردند: «شما باید برید!» ما هم جواب می‌دادیم: «چرا ما باید بریم و شما بمانید؟ ما هم مثل شما»... 🌸 @hejabuni | دانشگاه‌حجاب 🎓
#گزارش #بین‌الملل 💬صحبت های تامل برانگیز🎓دانشجوی آمریکایی 🇺🇸 که تصمیم می گیره #حجاب رو تجربه کنه 💢برخلاف انتظارم اکثر برخوردها مثبت بود و بهم احترام میذاشتن ،من متوجه شدم که دیگه نباید از #مسلمونا بترسم ، #حجاب در دین اسلام سمبل #حیا و برای مرد و زن نجابت به ارمغان میاره 🔺️برطبق باورهای فرهنگی جامعه،۵۰% زیبایی یک زن مربوط به موهاشه ،وقتی موهای یک زن پوشیده میشه دیگه نگاه #جنسیتی به زن نمیشه 🔺️از مزایای #حجاب این بود که سر کلاس دیگه حواسم به موهام نبود و مشغول بازی کردن با موهام نبودم ❄اینجا وقتی هوا سرد میشه هم مردها هم زنها از کلاه🎩 استفاده می کنن. واسم این سوال پیش اومد که چرا کلاهی که موهارو می پوشونه پذیرفته میشه ولی #حجاب زنان مسلمان رو نمی پذیرن⁉️ آیا این یک تیکه پارچه(روسری) نشانه جاه طلبی زنان مسلمان و دیگران رو تحریک میکنه⁉️ 🌐منبع:https://thetab.com/us/cu-boulder/2017/02/13/spent-five-days-trumps-america-wearing-hijab-see-people-treated-1420/amp #تولیدی 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 شهادت حضرت زین‌العابدین امام سجاد علیه‌السلام تسلیت باد. حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: امام سجاد علیه‌السلام در حال اسارت و درحالی‌که غُل جامعه (بند و زنجیر) به گردن داشت، به سائل، شاهانه کمک می‌کند. ما چنین بزرگانی داریم که همه چیز ما از آنهاست، ولی گویا آنها را نداریم! رحمت واسعه، ص١١٠ #عکس_تولیدی 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
geryeh nakon madar.mp3
1.55M
#صوتی 🎵 🔸 حاج عبدالله ضابط: "یه پدر شهیدی بهم گفت: حاجی گریه کن!!" • ماجرای خواب عجیب پدر شهید کاوه 🌸 @hejabuni | دانشگاه‌حجاب 🎓
● درمورد حجاب، هنوز اشکالی تو ذهنت هست؟ ابهامی - شبهه‌ای - چیزی ...؟؟ ‌○ اومممم... نه! به نظرم خیلی معقول و منطقیه! ‌● خب پس چرا محجبه نمیشی؟! ‌○ آخه میدونی محدودیت میاره؛ سخته... ● آها عجب... راستی مبارکه؛ گوشی چی خریدی؟ ○ اپلللل ... فقط اپل ❤️ ● عه!! میگی محدودیت برات سخته که!! رفتی اپل خریدی؟!! 😳 با اووون همه محدودیتاش؟؟؟!!!! ○ چی؟ صدات قطع شد ... الووو... ● 😏😏😏 🌸 @hejabuni | دانشگاه‌حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تصویری 🎥 حضور این بانوان مثل معجزه است؛ ماها باید از اینها اخلاق اسلامی و ایمان و توجه به خدا را یاد بگیریم. #دفاع_مقدس @EMAM_COM 🌸 @hejabuni | دانشگاه‌حجاب 🎓
💢شیوه های پیشگیری از بلوغ زود رس در کودکان... 🌸 @hejabuni | دانشگاه‌حجاب 🎓
بیرون گذاشتن چند تار مو چه ضرری به کسی می رسونه ❓ بعدشم فکر نمی کنم که بیرون گذاشتن چند تا تار مو زیر سر شیطان باشه که بگیم نا فرمانی از خدا هست.‼️ 🔺وقتی حکمی از طرف خداوند تشریع شد مخالفت با اون حرامه چه کم باشه چه زیاد، شراب حرامه چه یک قطره یا هزار قطره، خوردن عمدی، روزه رو باطل می‌کنه چه یک دونه برنج یا هزار دونه، ظلم به یتیم بده، چه یک سیلی یا بیشتر. 🔻فقط تفاوت در اینه که هرچی نافرمانی بیشتر باشه عذاب سخت تر میشه ، علاوه بر اون برهنگی اولش با بیرون گذاشتن چند تار مو شروع می‌شه، یواش یواش روسری عقب می ره و آستین‌ها بالا میاد، شلوارها ساپورت👖 و بدن نما می‌شه و... ناگاه چشم باز می‌کنیم و می‌بینیم که دختر و پسرمون در فساد و فحشاء💃 غرق شدن و کاری از دست ما بر نمیاد، 👹 خدا می‌دونه که شیطان انسان رو قدم به قدم به لجن زار گناه و قعر جهنم می‌کشونه و او چه زیبا در قرآن چندین مرتبه به ما سفارش فرموده: 📖(یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَر 🚫 ای مؤمنان! از گام‌های شیطان پیروی نکنید؛ و هر که از گام‌های شیطان پیروی کند [هلاک می‌شود] زیرا شیطان به کار بسیار زشت و عمل ناپسند فرمان می‌دهد 📚منبع :آیه ۲۱ سوره نور 🌸 @hejabuni 🎓
#گزارش #بین‌الملل 📌بازیگرای اونور تبلیغ #حجاب می کنن بازیگرای خودمون تبلیغ #بی_حجابی😒 💢"ماریِل پادیلا" بازیگر فیلیپینی یک عکس در صفحه اینستاگرامش به نمایش گذاشت که خودش و دخترش با #حجاب کامل هستن 🔻فالوورهای "ماریِل" از اون پرسیدن که آیا #مسلمان شده ؟ "ماریِل پاسخ داد: نه من هنوز هم مسیحی هستم ولی به عقاید و مذهب #همسرم احترام میذارم #حجاب #احترام_به_همسر 🌐منبع:https://news.abs-cbn.com/entertainment/06/07/19/mariel-padilla-a-catholic-explains-wearing-hijab #تولیدی 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
هفته ی دفاع مقدس گرامی باد. لباس رزم را حفظ کنند.... #عکس_تولیدی
@hejabuni.mp3
2.99M
#تلنگر ❗️گام های شیطان اولش:ببخشید یه سوال داشتم... #حجاب #تولیدی #خانم_حجتی #صوت_ساندویچی 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌹 💉 این قسمت: میزد توی سرش و زار میزد. زنش را نشان میداد که روی برانکارد بود و پشت سر هم چیزی میگفت. رضا گفت: «ببین چه عجز و التماسی میکنه!» گفتم: «مگه کردی بلدی؟» گفت: «بلدی نمیخواد» □ کردستان اوضاع فرق داشت راه نبود آمبولانس اصلا به کار نمی‌آمد. خیلی جاها هلی‌کوپتر هم نمی‌توانست بنشیند. کسی مجروح می‌شد روی دست می‌ماند. ••• انداخته بودش پشت قاطر. دستهایش این‌ور آویزان بود، پاهایشان آن‌ور! گفت: «پریروز گلوله خورده، ناامن بود از بیراهه اومدیم. با چه بدبختی! بس که بوران بود... آقای دکتر حالا خوب میشه؟» پوستش چروک شده بود. قهوه‌ای قهوه‌ای... یکی دو روزی بود مرده بود. □ یک اورژانس بود و ۴ تا دکتر... نصف شبها که مجروح می‌آوردند اولین دکترِ دم دست را بیدار می‌کردند تا بیاید بالای سر مجروح. او هم همیشه از همه دمِ دست‌تر بود. حالا باز هم بگویم یک اورژانس بود و ۴ تا دکتر؟؟ یک اورژانس بود و فقط یکی او... □ مجروح بود. روز اول محلم نمیگذاشت. روز دوم دیدم می‌پرسد: «صدر اسلام چطور درد زخمی‌ها را ساکت می کردند؟» انگار برایش عار بود بگوید درد دارد... □ اسم واکسن زدن که آمد، بعضی‌ رزمنده‌ها جیم شدند... طرف از توپ و تانک نمی‌ترسید، از آمپول می‌ترسید!! □ گفتم: این خونریزیش خیلی شدیده خون میخواد. گفت: خون نداریم اینجا. گفتم: من نمیدونم! این اینجوری یک ساعت هم دووم نمیاره... گفت: حالا گروه خونیش چی هست؟ گفتم: A گفت: بذار ببینم چیکارش میتونم بکنم ••• شده بودیم بانک خون! من گروه خونیم O ، علی A ، مرتضی AB رنگ همه‌مان گچ... □ استخوان های مچ دستش زده بود بیرون. دوتا انگشتش هم قطع شده بود. گفتم: «اون طرفو نگاه کن تا دستتو بشورم.» خندید. گفت: «نه می‌خوام ببینم چه جوری میشوری» شستم ولی وسطش طاقت نیاوردم. پرسیدم: «مگه دردت نمیاد؟» گفت: «دردشم لذته...نیست؟» □ بهش خون زدیم. چیزی گفت. یکی از بچه‌ها که عربی می‌دانست گفت: «میپرسه خون ایرانیه؟» گفتیم: «خب، نعم!» اخم کرد. با اون حال بی‌حالیش سوزن را کشید بیرون. چند ساعت بعد هم تمام کرد!! □ از صبح هر چی عراقیِ زخمی آوردند دادیم او عمل کرد. شاکی شد. گفت: «بهشتی‌هاش رو خودتون عمل می‌کنید، جهنمیهاش رو می‌دید من؟!» ‌□ داشت بخیه میزد. پرسید: «ساعت چنده» گفتم هفت! گره زد و گفت: «بقیشو شما بزن» پاشد کج ایستاد کنار دیوار. من هم نشستم به بخیه زدن. یه لحظه پاشدم یه سوزن دیگه بردارم، دیدم قنوت گرفته... □ از بی بی سی آمده بودند بازدید منطقه. دنبال مدرک بودند که عراق شیمیایی می‌زند یا نه! توی راه گفتم: «بیا این هم مدرک» خودشان شیمیایی شده بودند... □ پاش زخمی شده بود. رفتم معاینه‌اش کنم. گفت: «این تابلو رو از اینجا بردارید» نگاه کردم دیدم روش یک جمله از امام نوشته که: «قطع وابستگی از اجانب...» گفت: این «قطع» رو که می‌بینم حس می‌کنم می‌خواید پامو قطع کنید... □ تهران بودیم، یکی را آوردند اورژانس. طرفهای چهارراه سیروس (منطقه‌ای معروف در تهران) چاقو خورده بود. انترنِ کشیک فوری بخیه زد، پانسمان کرد و مرخصش کردند... همه اینها یک ربع هم نکشید! رزیدنتِ سال بالا شاخ درآورده بود. میگفت: «خوب دستش تنده ها» گفتیم: «بعله...جبهه بوده» 📗 از: مجموعه «روزگاران» / کتاب پزشکان 🌸 @hejabuni | دانشگاه‌حجاب 🎓
neizeh va shahid.mp3
1.6M
#صوتی 🎵 🔸 حاج عبدالله ضابط: دیدیم پامیکوبه با گریه داد میزنه: یاحسین... • ماجرای تفحص عجیب یک شهید سر به نی! 🌸 @hejabuni | دانشگاه‌حجاب 🎓
#وصیت_شهدا بر شما واجب است.🔖 #تولیدی 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
📱 🖇 نام نرم افزار : حجاب و عفاف در گفتار ائمه علیهم السلام ارائه شده توسط : همراه ما 📌احادیثی از زبان ائمه و داستان هایی در زمان ایشان در مورد حجاب ، عفاف ، حیا و... را بیان میکند. ✅ 💠«حجاب و عفاف از گفتار ائمه (ع)» را در بازار اندروید ببینید: http://cafebazaar.ir/app/?id=hamrahma.hijab.saeidmohammad&ref=share 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
📊سالانه ۵۰۰۰ نفر در انگلیس می شن که اکثر اونها هستند "آیونی سالیوان" نویسنده انگلیسی : 💢در سال ۲۰۰۱ با یک مرد اردنی ازدواج کردم.اوایل یک زندگی غربی داشتیم و به کافه بار و کلوپ می رفتیم تا اینکه چند واحد زبان عربی برداشتم و یک نسخه قرآن به زبان انگلیسی گرفتم ✔من خودم را درحال خواندن کتابی یافتم که می گفت گواهی اثبات وجود "خداوند" در زیبایی بی نهایت و تعادل و هماهنگی مخلوقات نهفته است ✔در احتیاج نیست برای آمرزش گناهان به کشیش مراجعه کرد یا فقط در مکانی خاص به عبادت پرداخت من شروع کردم به انجام تکالیف اسلامی مثل:روزه ، کارهای خیر، و... من دیگه این کارهارو محدودیت برای آزادی فردیم نمی دیدم 💯من تنها زن دهکده محل سکونتم هستم .مردم وقتی من رو می بینن ازم می پرسن که آیا تحت شیمی درمانی هستم و موهام رو از دست دادم که سرم رو می پوشونم 🌐منبع:https://amp.theguardian.com/world/2013/oct/11/islam-converts-british-women-prejudice 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
@hejabuni.mp3
488.6K
🌸این قسمت 👈دوست 🖇دوست می تونه چکارایی بکنه ؟ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
این قسمت: بالای سرش که رسیدم حالش خیلی بد بود. دیگر به جایی نمی‌رسید. این جور وقتها اول با دستمالی، چیزی، خاک صورتشان را پاک می‌کردم. خمپاره که می‌خوردند یا روی مین که می‌رفتند صورتشان از خاک شناخته نمی‌شد. اول چشم هایشان را پاک می‌کردم که بتوانند بازش کند. پلک که باز کرد گفتم: «حرفی - پیامی اگر داری بگو» بریده بریده گفت: «به حرفای این پیرمرد (امام) گوش کنید. حجاب... حجابتون رو هم...» ◽️ کور شده بود. دوتا چشمش از حدقه در آمده بود. هیچ کاری نمی‌توانست بکند. راه هم نمی‌توانست برود. من دستم را انداخته بودم دور کمرش. یکی از بچه‌ها در آمد که «چرا اینطوری راهش می‌بری؟» گفتم: «خب نمی‌بینه، دارم کمکش می‌کنم» گفت: «با این صمیمیت؟! مثل اینکه نامحرمه‌ها» فوری دستم را کشیدم. اصلا حواسم نبود که طرف مرد است. ◻️ وقتی آوردندش حالش خیلی بد بود. دکتر معاینه‌ش کرد. پرسید: «کجات بیشتر درد میکنه؟» جواب نداد. دکتر دوباره پرسید. باز هم جواب نداد. خیره شده بود به یک گوشه و پلک نمیزد. دکتر رو به من کرد و گفت: «یکم که حالش بهتر شد زخم رو بخیه و پانسمان کنید. تا اون موقع شاید زبونش باز بشه» دکتر که رفت دوباره پرسیدم: «برادر بگو کجات بیشتر درد می‌کنه که ما زودتر کمک کنیم» بازم جواب نداد. خیره شده بود به همون گوشه. نگران بودم. نمی‌دانستم مشکلی پیدا کرده یا دارد لج بازی می‌کند. رفتم سِرم بیاورم. وقتی برگشتم گفت: «ببخشید خواهر. داشتم نماز میخوندم. حالا بفرمایید. من درخدمتم» ◻️ روحیه‌ی همه خیلی خوب بود. مخصوصا ما زنها. گاهی ۴۸ ساعت، ۷۲ ساعت بعضی وقتها ۴ شبانه روز پشت سر هم کار می‌کردیم اما وقتی به هم میرسیدیم انگار صد سال بود همدیگر را ندیده‌ایم. هم را بغل میکردیم. می‌بوسیدیم. احوالپرسی می‌کردیم. با هم شوخی می‌کردیم. می‌خندیم. حتی در اوج خستگی برای هم جوک تعریف می‌کردیم و از خنده ریسه می‌رفتیم. هرکی که می‌دید انگشت به دهان می‌ماند. ◻️ دوتا پایش قطع شده بود. تازه آورده بودندش. سرمش را زده بودم و داروهایش را هم داده بودم. حالا باید میرفتم سراغ مریض‌های بخش. از در که می‌رفتم بیرون گفت: «خانم ببخشید می‌خوام یه چند کلوم براتون وصیت کنم. چندتا پیغوم که برسونید به خونوادم.» گفتم: «همین الان برمیگردم» ولی کارم طول کشید. ••• برگشتم پیشش. رویش را کرد آن طرف. باهام قهر کرده بود. گفتم: «شرمنده‌ام. وقت داروهای چندتا از رفقاتون بود. منظور خاصی نداشتم. کوتاهی شده می‌بخشید» رویش را کرد به من خندید. نشستم لب تختش. گفتم «سراپا گوشم» ◻️ میخواستم بروم حقوق بگیرم. بانک آن سر شهر بود. چیزی هم به آخر وقت نمانده بود. تا خواستم از بیمارستان بیایم بیرون دیدم دوتا از پرستارها سر گم شدن یک سینی دعوایشان شده. تا پادرمیانی کنم و آشتی‌شان بدهم دیر شد. از خیر حقوق گرفتن گذشتم و گذاشتم برای فردا و راه افتادم سمت خانه. یکهو سر و کله هواپیما‌ها پیدا شد و چندجا را بمباران کردند، از جمله همان مسیر بانک را... ◻️ بمباران شدید بود. ۳۶ ساعت بود هواپیماها توی آسمان بودند و دست بردار هم نبودند. پرسنل و کادر بیمارستان و مریض‌های طبقه دوم را منتقل کرده بودیم پایین. فقط گاهی که چیزی لازم می‌شد. یکی داوطلب می‌شد و می‌رفت می‌آورد. چند بار هم من خودم رفتم. سخت بود. تمام بخش‌ها خالیِ خالی بود. آدم ناخواسته ترس برش می داشت. یک بارش دیدم یکی از کاروَرزها تخت دختر بچه‌ای را که نمی‌توانسته بیاید پایین کشانده وسط اتاق و رویش خوابیده که اگر بمباران شد، آوار و شیشه اول روی او بریزد. رفتم جلو دیدم چشم‌هایش بسته است و لب‌هایش می‌جنبد... ◻️ خرمشهر دیگر خالی بود. مخصوصا دیگر زن و دختری دیده نمی‌شد. شبها چند تایی می‌رفتیم از جلوی سنگرها و خانه‌ها رد می‌شدیم. یکبار وقتی از جلوی یه چادر رد می‌شدیم یک نفر آمد بیرون گفت: «خواهر شما اینجا چیکار می‌کنین تو منطقه؟» گفتم: «خب ما هم داریم میجنگیم. اومدیم به شما کمک کنیم» یک نیروی عجیبی گرفت. کلی خوشحال شد. گفت: «حس می‌کنم مادر و خواهر خودم اینجان» ◻️ یک شور و حالی داشتیم که نگو. فقط می‌خواستیم تا آنجا که می‌شود یک نفر بیشتر زنده بماند. دیگر مهم نبود که کفش و مقنعه‌مان خونی شود. حالیمان نبود. برانکارد هم نبود. هر مجروحی که شهید می‌شد فوری بغل می‌زدیم و می‌بردیم سردخانه. دکتر و پرسنل و رئیس بیمارستان هم نداشت. همه اینجوری بودند... ◻️ می گفت: «الگوی ما دو نفر بودند. یکی حضرت زینب، یکی هم پیرزنی که یک تخم مرغ را که تمام دارایی‌اش بود، داده بود به جبهه‌ها...» پیرزن را توی تلویزیون دیده بود. 📘 از: مجموعه روزگاران / ۴- کتاب پرستاران ♥️ اگر تمایل دارید دیگر خاطرات جذاب این کتاب را بخوانید:👈 http://bit.ly/2lkUrRB 🌸 @hejabuni | دانشگاه‌حجاب 🎓