📚 #معرفی_کتاب
📖کتاب : تا ابد با تو می مانم
📝نویسنده : مریم عرفانیان
🖇انتشارات : به نشر
.
——
🔅«تا ابد با تو میمانم» روایتی از زندگی پر فراز و نشیب دو #عاشق، که تو طول سالهای جنگ ثابت کردن که #عشق حقیقی فقط برای روزهای خوشی نیست.
🔅این رمان داستان زندگی #مریم_مقدس و سردار جانباز #اکبر_نجاتی ست؛ لیلی و مجنونی که فقط برای قصهها نیستن و تو زندگی واقعی هم میشه اونها رو پیدا کرد.
🔆این کتاب علاوه بر روایت یک داستان جذاب، حضور پررنگ زنان و نقشهای کمتر دیده شده اونها رو در جبهههای دفاع مقدس، به خوبی به تصویر میکشه.
📬برای سفارش کتاب میتونید به
📚کتابفروشی آرامش در اینستاگرام
مراجعه کنید
@arameshbook
۰۲۶۳۲۷۱۲۵۶۴
✍پ ن: معرفی کانالهای فروش کتاب از سوی ما صرفاً جهت پیشنهاد است. لطفا پیش از سفارش به هر نحوی که صلاح میدانید اعتبارسنجی نمایید )
#رمان_دفاع_مقدس
#کتاب_خوب_بخوانیم #در_خانه_بمانیم_کتاب_بخوانیم
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
💢منفور شدن #پورن استارها
🔻زن و شوهری که از راه گرفتن فیلم های پورن از خودشون کسب درآمد می کنن گفتن بچه هاشون از این کارشون ناراضی هستن
🔻حتی دوستان و آشنایانشون هم باهاشون قطع ارتباط کردن و رفتارشون رو با اونها تغییر دادن
🌐منبع: https://www.thesun.co.uk/fabulous/1930/porn-star-parents-film-sex-scenes-school-run-love-job-disowned/
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
#خوابهای_پریشان 🎭🔪🚬🎲 قسمت چهل و چهارم خانم مدیر لب هایش را با تعجب روی هم فشار دادو ابروهایش را بال
#خوابهای_پریشان 🎭🔪🚬🎲
قسمت چهل و پنجم
وقتی رسیدیم پاسگاه، خانم عظیمی را ول کردم و در طبقه های مختلف سرگردان شدم. حیران دیدن ابراهیم !
هیچ جا نبود. از سرباز جلوی در سراغش را گرفتم.
اول چند لحظه مات ماند بعد دوستش را صدا کرد جایش باایستد و آرام گفت: بیایید داخل میخوام یه چیزی بهتون بگم.
قلبم داشت از جایش کنده میشد. خدا خدا میگفتم که خبر بدی در راه نباشد. کمی این پا و آن پا کرد اطراف را از نظر گذراند. بعد یک کاغذ مچاله از جیب شلوارش بیرون آورد و داد دستم و گفت:
من شمارو یادمه چند هفته پیش سر پرونده قاچاقچیای مواد، با جناب ستوان همکاری میکردید...من نگهبان بازداشگاه بودم. یادتون هست اون زنه که گفته بود میخواد اعتراف کنه ولی خورد به آشوبا....
مات حرفهایش بودم. به خودم که آمدم داشتم داد میزدم: خب؟
نگاه نگرانش به اطراف چرخید و فورا رفت. مانده بودم چرا اینطور رفتار کرد اما همینکه کاغذ را باز کردم، روی زمین نشستم.
دستخط گوگو بود. قبلها با اینکه سواد نداشتم خط ریز و درهمش را خوب میشناختم بخصوص بخاطر فحشهایی که برایمان روی دیوار اتاقک آهنی مینوشت. پری برایم میخواند و همه را به خودگوگو برمیگرداند...
سرم را تکان دادم تا افکار پریشان را از ظرف ذهنم بیرون بریزم. اولین جمله اش را اینطور شروع کرده بود: حالا که دارین برم میگردونین زندون، حتم دارم دخلم اومده! سعید هتاکیان رابطم با موساد تو ایران بود.
هرچند قطعا اسم واقعیش چیز دیگه ایه ولی من به این اسم میشناختمش، به محض برگشتنم به زندون کلکمو میکنه، نفوذ داره خیلی جاها که به خیالتونم نمیرسه. مجاهد خلقیایی مثل اعظم جنگی که خیال دارن حکومت کله بشه و رجوی بیاد بشه رهبر ایران، کارِ ما آزاد بشه و رسما قمار و شراب و خرید و فروش دخترا قانونی بشه و مخالفاو مذهبیا رو تو کوچه و خیابون به رگبار ببندن،
خیلی احمقن! سعید بهم گفته بود وقتی اعتراضا و نارضایتی داخلی ایران رو تبدیل کنیم به اغتشاش و درگیری بین مردم و نیروهای امنیتی، بعد آمریکا و انگلیس و فرانسه رسما میان وسط تا نظام سقوط کنه و ایران بره زیر دست اسرائیل!
فقط یه چیز، اگه نظامتون کله پا نشد. اگه این جیغ و شکستن و زدنا خفه شد و همه چی دوباره آروم شد.
باورم میشه خدایی که خیلی ساله منِ بهائی غیر مسلمون، فرآموشش کردم....باورم میشه خدا با شما و نظامتونه...هرچند گمون نکنم تا اون موقع زنده باشم تهدیداشون به گوشم رسیده!
نامه را دوباره مچاله کردم و در مشتم فشردم. رفتم دنبال خانم عظیمی، در طبقه همکف پیدایش کردم، مقابل نگاه معترضش گفتم: اینجا می مونم تا ستوان بیاد باید ببینمش.
غرغر و حرفهای خانم عظیمی حریفم نشد. رفتم سر صندلی های سالن نشستم و گفتم: اگه ولم نکنی جیغ میزنم ها؟
بیچاره مقابلم کم آورد. کنارم نشست و یکی دو ساعتی زیرگوشم غرغر کرد. همینکه ابراهیم را دیدم با لباس فرم، سینه ستبر و اخم درهم کشیده وارد شد، بلند شدم و دنبالش راه افتادم.
یکراست رفت سراغ اتاقش و در را بست. در زدم. جوابی نداد. در را آرام بازکردم. داد زد: مگه نگفتم فعلا کسی نیاد...
نگاهش که به من رسید، حرفش را نیمه تمام گذاشت. از روی صندلیش بلند شد. سرم را پایین انداختم و گفتم:
-سلام
+سلام تو اینجا چیکار میکنی؟
-باید یه چیزی بهت بگم...این دستنوشته رو ببین، اینو گوگو قبل از انتقالش به زندان، داده دست سرباز جلو در
+پس دست تو چیکارمیکنه؟ ببینم اعتراف کرده!
-خیلی بالاتر از اون، از یه کودتا خبرداده!
+بهش میگن شورش...فتنه!
یکدفعه بیسیمش به صدا درآمد. ابراهیم فورا موبایلش را درآورد و گذاشت روی موج رادیو خبر:
"رهبر انقلاب اسلامی حضرت آیت الله خامنه ای دستور بازشماری آراء با نظارت بازرسان انتخابی همه کاندیداهای شرکت کننده در انتخابات را صادر کردند. ایشان با تکیه بر کلام امام خمینی رحمت الله، خاطر نشان کردند: (میزان رای ملت است)."
ادامه دارد.... "#رمان را هر شب در کانال دنبال کنید"
به قلم ✍️: سین. کاف. غفاری
@hejabuni
دانشگاه حجاب
تجربه پس از مرگ 🎵جلسه شانزدهم #شرح_و_بررسی_کتاب_سه دقیقه_درقیامت #براساس واقعیت 🔺تجربه نزدیک
سه دقيقه در قيامت ۱۷.mp3
15.2M
تجربه پس از مرگ
🎵جلسه هفدهم
#شرح_و_بررسی_کتاب_سه دقیقه_درقیامت
#براساس واقعیت
🔺تجربه نزدیک به مرگ یک جانباز #مدافع_حرم
👤استاد امینی خواه
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
#هجوم_خاموش موضوع:✡ صهیونیسم جهانی و پوشش✡ #قسمت_پنجم ادامه دارد.... #تولیدی 🌸@hejabuni | دانش
#هجوم_خاموش
موضوع:✡ صهیونیسم جهانی و پوشش✡
#قسمت_ششم
با ما همراه باشید....
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔅عفاف /// حجاب🔅
🔹عفت یعنی خویشتن داری ،پاکدامنی
یعنی کنترل قوای شهوانی
🔹حالتیه درونی، چیزی فراتر از حجاب و پوشش ظاهری
🔸اما با توجه به اینکه از کوزه همون برون تراود که دراوست
⬅️ عفاف و حجاب کاملا تحت تأثیر یکدیگرند،
🔹لازمه ی حجاب ،عفاف درونی ست
و 🔹نتیجه ی عفاف و پاکدامنی هم حجاب ظاهریه
🔸به تعبیری عفاف، ریشه ی حجابه و
حجاب ،ثمره و میوه ی عفاف
💠 وَ الْبَلَدُ الطّیبُ یخْرُجُ نَبَاتُهُ بأذنِ ربّهِ والّذی خَبُثَ لَایخْرُجَ اِلّا نَکداً..
💠سرزمین پاک ،گیاهش به فرمان خدا می روید، اما سرزمین بدطینت، جز گیاه ناچیز و بی ارزش، از آن نمی روید ...(۵۸ اعراف)
#تولیدی_کامل
#عفاف
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💜✨
❥ مادر که می شوی ...
خیلی چیزها تغییر می کند.
نگاهت به زندگی، عشق ورزیدنت،
دیده بر هم نهادن و غم و شادی ات تغییر می کند. دنیایی که مادر شدن پیش چشمانت می گشاید، جهانی رنگین است که تمامش برایت عشق خواهد شد.
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
⛔️آیا غربیا به خاطر نداشتن حجاب پیشرفت کردن⁉️🤔
⛔️اصلا آزادی حجاب یا یه سری از مسائل دیگه به پیشرفت مربوطه⁉️
🖼عکسا رو باز کن و ورق بزن‼️
منتظر نظراتتون هستیم😊💬
#حرف_حساب✅
#نشر_حداکثری
#تولیدی
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔔زنگ تفریح
یه جوری میگه مامان فردا تعطیله،برنامه مون چیه⁉️😳😶...انگار از ماه نوردی برگشته،دلش یه تفریح از جنس زمین می خواد😡😤
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼۲۳ ربیع الاول ،سالروز ورود کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها به شهر قم
🌻خیر مقدم به قدوم مبارکشان صلوات...
#حضرت_معصومه (سلام الله علیها)
#استوری
#تولیدی
@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#پرسش_پاسخ
#ترس_از_تمسخر_دیگران
❓چطوری افرادی که تازه محجبه شدن با هجمه هایی که بهشون وارد میشه کنار بیان؟
🔆افرادی که متحول میشن و محجبه میشن ممکن از واکنش های منفی نزدیکانشون اذیت بشن و دچار تردید بشن
چجوری با این هجمه ها مقابله کنیم؟
1⃣اول اینکه به خدا توکل کنیم و از خدا بخوایم در این راه کمکمون کنه تا ثابت قدم باشیم و در این مسیری که پیش رومون قرار داده سربلند باشیم
2⃣ حجاب رو آگاهانه بپذیریم و اینطوری نباشه که یه دوره ای محجبه بشیم باز دوباره انگیزمون از دست بدیم و برگردیم به عقب🔙
3⃣ راجع به حجاب مطالعه کنیم و از همه لحاظ دلایل ضرورت حجاب رو بدونیم تا وقتی به ما شبهه وارد کردن نه نه تنها خودمون دچار تردید نشیم بلکه دیگران رو هم از گمراهی دربیاریم
4⃣به این فکر کنیم که اگرچه ممکن سختی هایی داشته باشه این راه ولی در عوض هم در این دنیا موجبات آسایش خودمون و دیگران رو فراهم می کنیم در آخرت هم که یوم الحسرت هست آرزو نمی کنیم کاش دوباره زنده بشیم تا بتونیم جبران کنیم خطاهامون رو
5⃣همونطور که افراد بدحجاب از پوشش خودشون راضی هستن و تلاش میکنن دیگران رو هم مثل خودشون بکنن ما هم اعتماد به نفسمون رو از دست ندیم و سعی کنیم ما روی پوشش اونها تاثیر بذاریم
#تولیدی_کامل
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم سلام علیکم ❄️‼️‼️‼️ این روزها توی کانالها و گروه های مختلف که در ایتا تشکیل میشه چی
🔴به روز باشیم
بایدن پیروز شد
ولی در واقع کامالا هریس رئیس جمهور آمریکاست
صهیونیستترین معاون بایدن که مامور حفظ سیاست حمایت از اسرائیل کودککشه و اینطور پیش بینی شده که اگر بایدن به خاطر کهولت سن کنار بره هریس رئیس جمهور آمریکا خواهد بود.
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
♨️نبود #امنیت معضلی که خانواده های آمریکایی رو ناچار کرده به کودکانشان آموزش تیراندازی بدن
🔻بعضی خانواده های آمریکایی فرزندان خودشون رو قبل از رفتن به مدرسه برای آموزش تیراندازی آماده میکنن. مادر یکی از بچه ها معتقده که آموزش تیراندازی باعث تامین امنیت فرزندش میشه و فرزندش در کنار عروسک های مختلفش انواع تفنگ ها رو هم داره!
🔻حقیقت اینه که در آمریکا در هر یک ساعت یک کودک براثر شلیک آسیب میبیند اغلب هم دلیل اون تصادفی شلیک کردن کودکان به یکدیگر است
43% اسلحه های گرم در این کشور به خوبی نگهداری نمیشن و تعداد کودکان قربانی توسط اسلحه در ایالات متحده تقریبا 10 برابر سایر کشور های جهان هست.
🔻طی یک آزمایش، اسلحه های بدون تیر در دسترس کودکان قرار داده شد و نیمی از پسران و حدود یک سوم دختران بازی با تفنگ را به اسباب بازی هایشان ترجیح دادند
💢متاسفانه چیزی که به نام آزادی فردی و مالکیت سلاح گرم شکل گرفته سالهاست که به فاجعه بزرگ برای جامعه آمریکا تبدیل شده
#غرب_وحشی
🌐منبع: https://abcnews.go.com/Nightline/video/young-guns-kids-learn-shoot-23923921
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
#خوابهای_پریشان 🎭🔪🚬🎲 قسمت چهل و پنجم وقتی رسیدیم پاسگاه، خانم عظیمی را ول کردم و در طبقه های مختلف
#خوابهای_پریشان 🎭🔪🚬🎲
قسمت چهل و ششم
نگاهم با نگاه ابراهیم تلاقی کرد.
موبایلش را از روی میز برداشت و همانطور که به طرف در میرفت، گفت: ممنونم که اومدی.
دنبالش رفتم. حرصم گرفته بود. با خودم گفتم:
همین؟ ممنونم که اومدی؟!
قدم هایم را سریعتر کردم و از او جلو زدم پیش از آنکه بگذارم چیزی بگوید دویدم بیرون.
خانم عظیمی حالم را که دید چیزی نگفت و ماشین گرفت که برگردیم پرورشگاه، در راه به بیرون زل زده بودم اما چیزی نمی دیدم فقط مدام زیرلب به خودم میگفتم:
احمق!
سیل اشکی را که پشت پلکهایم بیقراری میکرد مثل بغضم فروخوردم. که یکدفعه سنگی از شیشه به ماشین خورد و شیشه را در صورت خانم عظیمی خورد کرد.
راننده آنقدر از صدای فریادهای سبزپوشان و مشت و لگدهایی که به کاپوت و سپر عقبی ماشینش میزدند، ترسیده بود که زد روی ترمز، داد زدم:
هوی برو مگه نمی بینی داره از سرو صورتش خون میاد.
صدایم را که شنید در آیینه نگاهی به خانم عظیمی انداخت و انگار تازه صدای ناله هایش را شنید.
جرات پیدا کرد. دور زد و از خیابانهای خلوت تر رفتیم طرف درمانگاه. دو هفته گذشت.
کار هر روزم شده بود سرزنش کردن خودم و گریه پیش خدا، یک شب قبل از اذان صبح از خواب پریدم. رفتم طرف نمازخانه ولی قفل بود.
آهسته رفتم طرف حیاط اما در سالن هم قفل بود. یک گوشه کنار پله ها نشستم و سرم را به نرده ها تکیه دادم و گفتم:
خدایا دلم معجزه میخواد. معجزه ای که با وجود بد بودنم حالمو خوب کنه، یه معجزه شبیه عشق!...با اینکه میدونم...
ادامه دارد.... "#رمان را هر شب در کانال دنبال کنید"
به قلم ✍️: سین. کاف. غفاری
@hejabuni