فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آسیب های ارتباط با نامحرم 👌
🔶حواسم هست❗️❗️
🎵استاد حورایی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
35.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰فلسفه حجاب ۲:
شکر نعمت سلامتی و زیبایی
🎤حجه الاسلام مختاری
#تصویری #فلسفه_حجاب
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
چادرم...😇
سیاہترینرنگجهان...
همڪہباشد...
باطنشرنگــیست!
پرازنقشحیاست...❤️
اگرتوفقطسیاهےاشرامیبینے...
ایرادازچادرمننیست...
عمیق تر فکر کن...
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌜🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕🌛
مـــــ🌙ـــــاه را گم نکنے بین چراغانےها...
#تولیدی | #پروفایل | #نیمه_شعبان
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#پرسش_پاسخ ❓آیا با مشاهده رفتار ناپسند از افرادی که ظاهر مذهبی دارند باید آن را به پای دین نوشت ؟
#پرسش_پاسخ
❓آیا با دیدن رفتار نامناسب از اشخاص به ظاهر مذهبی باید قید دین را زد؟
▶️ اگر شخصی در پوشش یک انسان مذهبی ظاهر شده ولی رفتار و اعمالش هماهنگ با اون پوشش نیست ربطی نداره که نقصی در دین باشه بلکه نقص در انسانی هست که متوجه نیست چقدر ظاهر و باطن باید با هم سنخیت داشته باشند
▶️ اعتقاد ما زمانی پایدار می مونه و تحت تاثیر عوامل بیرونی قرار نمی گیره که به مرحله ی یقین برسه؛اینجا هر دو فرد یعنی هم فرد به ظاهر مذهبی و هم فردی که براساس عملکرد افراد مذهبی دین رو تفسیر کرده برای خودش یکسان هستند
⭕️اون فرد به ظاهر مذهبی هم اعتقادش سطحی هست و درونی نشده،یعنی به ظاهر احکام دینش رو پذیرفته اما در باطن نه
♻️شخصی که بر اثر دیدن رفتار نامناسب از افرادی که در دیدگاه اون آدم های کاملی بودن اعتقادات خودش رو از دست داده هم اعتقادش سطحی بوده و معیارش برای باقی ماندن به اعتقاداتش رضایت داشتن از افرادی هست که فک میکرده فقط همونا ملاک هستند
✅زمانی می تونیم ادعا کنیم که قبلاً اعتقادات درستی داشتیم که اعتقاد ما اونقدر محکم باشه که هیچ وقت رفتار دیگران را دلیلی برای قصورات خودمون قرار ندیم
⁉️مگه نمی گید هر کسی مسئول اعمال خودش هست؟! پس چرا افراد خطاکار رو مسئول رفتار اشتباه خودتون می دونید؟
📌یک بار دیگه با خودمون دودوتا چهارتا کنیم.این بهانه های واهی فقط برای دلخوشی خودمون هست، اینکه عذاب وجدان نگیریم و باور کنیم که راه درستی انتخاب کردیم
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم ❌ شایعه دست آیتالله کاشانی در دست سفیر انگلیس!! ✅پاسخ فردی که دست آیتالله کاشانی ر
🔴به روز باشیم
#نازنین_زاغری و اشتباه تحلیلی برخی دوستان عزیز انقلابی
برادران عزیز و خواهران بزرگوار
نازنین زاغری در دستگاه قضایی جمهوری اسلامی به 5 سال حبس برا جاسوسی و 1سال برا فعالیت تبلیغی علیه نظام محکوم شد.
این یه سال آخر هم برا جاسوسی نبود، بلکه برا فعالیت تبلیغی علیه نظام در سال 88 بود که اینم تموم شد عملا و بهتره بگم که عملا محکومیت زندان فعالیت تبلیغیش رو هم گذروند.
برا ممنوعیت خروج از کشورش به جرم تبلیغ علیه کشور تخفیف خورد نه جاسوسیش
6 سالش رو حبس کشید.( ۱۷ اسفند ۹۹ حکم جاسوسیش تموم شد)
یعنی این جاسوس محکوم شد و محکومیتش رو هم گذروند و صرفا یکسال ممنوع الخروجی به جرم غیراز جاسوسیش تبدیل به یک برگ برنده برای نقد کردن امتیاز ۴۳ سالهای شد که نقد نميشد.
این کجاش اشتباهه؟!
در هر صورت که میرفت سال بعد و تمام و هیچی کف دست شمارو نمیگرفت که
پس چرا تبدیل شدن این ممنوع الخروجی که غیر از حکم جاسوسی به 530میلیون دلار رو اینجور توصیف میکنید؟!
مگه محکوم نشد
مگه زندانی نشد
مگه حکمش رو نگذروند
مگه کمتر از یکسال بعد با سلام و صلوات همین شما عزیزان نمیرفت انگلیس
مگه همین سال بعد نمیگفتید جاسوس بدون هزینه جدی رفت؟؟
خب این هنر جمهوری اسلامی بود که یه کمتر از کبریت سوخته رو تبدیل به 530 میلیون دلار کرد و تمام.
تازه اونم 530 میلیون دلار در شرایط فعلی کشور
آیا اینکه این جاسوس محکومیتش رو کشید و بعد هم تبدیل به امتياز نقد شد و بعد هم چند ماه آخر حبسش که ربطی به جاسوسیش نداشت مثلا تخفیف داده شد، یعنی شکست؟!
جلل الخالق از دست شما عزیزان
"از کانال سید بدون سانسور"
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_شصت_و_ششم با صداي تق تق در چشمام رو نيمه باز و دوباره بيخيال ميبن
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_شصت_و_هفتم
اميرحسين
باورم نميشد چه زود به هم محرم شديم و همه چی تموم شد. پرنیان رو دم خونه پیاده میکنم و خودم میرم دنبال محمد جواد قرار گذاشتیم امروز به عنوان آخرین روزهای مجردی بریم بیرون با بچه ها. حالا انگار دارم میرم بمیرم.
بعد از نیم ساعت میرسم دم خونشون. محمدجواد وامیر و علی و طاها و حسین با یه پارچه مشکی دم در وایساده بودن. از ماشین پیاده میشم و سلام علیک میکنم.
_ این پارچه و رنگ و اینا چیه؟
محمد جواد: فضول سنج. حالا هم بپر بالا رفیق.
_ دارم برات
محمد جواد: و من الله توفیق.
محمد جواد خطاب به بچه ها:خب شماها پس برید همون جای همیشگی. من و امیر و این آقا دوماده یا مهمون جدیدمونم میایم.
_ مهمون جدیدمون ؟
محمد جواد: تااطلاع ثانوی سکوت کن بپر بالا. زن ذلیل بدبخت.
همه زدن زیر خنده.
همونجوری که به سمت ماشین میرفتم گفتم
_ دارم براتون حالا
محمد جواد جلو و امیر عقب نشست.
محمدجواد: برو دم خونه همسرتون
_ ها؟
محمد جواد_ ها و......... حرف نزن حرکت کن.
_ خب برای چی
محمد جواد: به جان بروسلی همین الان حرکت نکنی چنان میزنمت که.
_ که چی؟
محمد جواد: هیچی فدات شم. برو خونه همسرتون. به خدا کاریش نداریم. .
.
.
سر کوچه بودم که دیدم حانیه و چهارتا خانوم دیگه دم در وایسادن . همزمان با وارد شدن ما تو کوچه ، امیرعلی هم میاد بیرون.
خدا میدونه دوباره این محمد چی تو سرشه.
از ماشین پیاده و سلام علیک میکنم. برای اولین بار دقیق ، مستقیم و بی پروا تو چشمای حانیه خیره میشم. چشمای قهوه ای روشن با مژه های بلند. سرخ میشه و سرشو پایین میندازه . بعد از سلام و علیک امیرعلی خطاب به من میگه؛ بریم؟
محمد جواد: بریم داداش.
گنگ و پرسشی به هردوشون نگاه میکنم هردو میزنن زیر خنده و سوار میشن، منم خداحافظی مختصری از خانوما میکنم و سوار میشم.
ظاهرا هیچکدوم نمیخوان توضیح بدن چه خبره ، پس منم سوالی نمیپرسم تا برسیم.....
.
.
.
کل راه تو سکوت سپری میشه. بعد از یک ساعت میرسیم، یه جای سرسبز و خوش آب و هوا نزدیک فشم ، بچه ها رسیده بودن .
محمد جواد و امیرعلی و امیر از ماشین پیاده میشن.
محمد جواد خطاب به بچه ها با اشاره به امیرعلی :خب ایشونم عضو جدید اکیپ.
میرم جلو میزنم رو شونه محمد جواد :فارسی رو پاس بدار داداش.
بعدهم دونه دونه بچه ها رو به امیرعلی معرفی میکنم.
محمد جواد رو به من میگه تو و امیر علی برین چوب جمع کنید.
_ نوچ
محمد جواد : اوا عشقم برو دیگه.
از این طرز حرف زدن متنفر بودم و جواد هم هروقت میخواست به حرفش گوش بدم اینجوری حرف میزد تا برای فرار از حرفاش هم شده کارشو انجام بدم
دست امیرعلی رو میگیرم و میگم: بیا بریم تا این سرمون رو نخورده.
امیرعلی هم میخنده و همراهم میاد.
.
.
.
بلاخره بعد از نيم ساعت حرف زدن و كلي خنديدن با اميرعلي ، چوب هایی رو که یه گوشه جمع کردیم رو برمیداریم و به سمت بچه ها حرکت میکنیم.
داشتیم در مورد راهیان نور امسال حرف میزدیم که با شنیدن صدای گریه که ظاهرا از طرف بچه ها بود، چوب هارو میندازم و به طرفشون میرم.
همه یه شال مشکی کشیده بودن رو سرشون و صدای گریه در میاوردن. محمد جوادم یه پارچه سیاه رو که با قرمز چیزی روش نوشته بود رو به یه چوب بلند نصب کرده و بالای سرش میچرخوند و با دیدن من و امیرعلی که با تعجب خیره شدیم به هم با ناله گفت: اومدن
و شروع میکنه به مثلا روضه خوندن
محمدجواد: امان امان . ببینید این دوتا جوونم از دست رفتن ( و به من و امیرعلی اشاره کرد) این دوتا هم پریدن ، بدبخت شدن ، خاک توسرشون شد. ایناهم ازدواج کردن از فردا باید ظرف بشورن، بشورن و بسابن.
بچه ها هم همراهی میکنن و با هرکدوم از چیزایی که جواد میگه ناله هاشونو بلند تر میکنن.
یکم که دقت میکنم متوجه میشم که رو پارچه مشکیه نوشته امیر ها (حسین و علی) این مصیبت جان سوز( ازدواج را) تسلیت عرض میکنم. اجرک الله. باشد که جان سالم به در ببرید.
من و امیرعلی هم میشینیم رو زمین و میزنیم تو سر خودمون. بچه هاهم که توقع همچین برخوردی رو نداشتن تعجب میکنن . بعد از تموم شدن مداحی ؛ محمد جواد با یه ظرف حلوا جلو میاد ، دستش رو روی شونه من میذاره سرشو پایین میندازه و باحالت ناراحتی میگه: داداشای گلم تسلیت میگم ؛
من هم از شدت علاقه زیاد قاشقی حلوا برمیدارم و رو صورت محمد جواد میریزم ، ظرف حلوا رو از دستش میگرم و بعد هم امیرعلی بطری های آبی که اونجا بود رو برمیداره و قبل از اینکه بخوان عکس العملی نشون بدن خالی میکنه رو سر محمد جواد و بقیه هم چون کنارش بودن خیس میشن.
تا در ره دوست بی سر و پا نشوی
با درد بمانی و به درمان نرسی
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
Part34_جان شیعه اهل سنت.mp3
6.3M
📚رمان " جان شیعه، اهل سنت"(34)
♥️" عاشقانه هاای برای مسلمانان"
رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است.
✍ اثر فاطمه ولی نژاد
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
شوخی بردار نیستاااا‼️
😳اینکه گناه میکنی داری میگی من امامو نمیخوام!
😔چون هر گناه من و تو ظهور رو به تأخیر میندازه..
😕وقتش نیست به خودت بیای؟؟؟
☝️حداقل یه گناه که خیلی درگیرشی رو اراده و تلاش کن تا ترک کنی ...
🤲فقط به نیت تعجیل در ظهور ...
❤️تو شروع کن..خدا هم قطعا کمکت میکنه
#تولیدی_کامل #ترک_گناه #ظهور
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️میخوای یه #خانم_قوی باشی⁉️😎🇮🇷
👌😍میخوای تاثیر گذار باشی ولی نمیدونی چطور⁉️ :) 🌾🍄
میخوای بصیرت داشته باشی و بشی سرباز #امام_زمان⁉️ :)))
خب بیا اینجا خب🇮🇷😍🌱👀‼️‼️‼️
بزن رو لینک😍👇👇🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/2344288422C3b4a6cad37
دانشگاه حجاب
✍️میخوای یه #خانم_قوی باشی⁉️😎🇮🇷 👌😍میخوای تاثیر گذار باشی ولی نمیدونی چطور⁉️ :) 🌾🍄 میخوای بصیرت داشت
دخترخانماانقلابیاین کانال ما مخصوص شماست هاااا..بدویین .😻💜🇮🇷!'
هدایت شده از دانشگاه حجاب
👳🏻امام جماعت مسجدی در ونک (یکی از محلههای تهران) از قبل انقلاب تعریف میکرد:
👱♀روزی خانمی نیمه برهنه و بی حجاب و آرایش کرده با دست و سینه باز نزد من آمد و مسأله ای درمورد ارث پرسید!
🗣گفتم خانم من هم میخواهم از شما مسالهای بپرسم؛ اگر جواب دادید من هم جوابتان را میدهم!
😳با تعجب پرسید: شما از من؟
🔸گفتم: بله...
🔹گفت: بفرمایید!
💁🏻♂گفتم: شخصی در محلی مشغول خوردن غذاست؛ غذا هم بسیار خوشبو و مطبوع است!
😔از قضا گرسنهای از کنار او میگذرد. از دیدن غذا و شنیدن بوی خوش آن پایش از حرکت میایستد!
جلوی او مینشیند تا شاید تعارفش کند ولی مرد هیچ اعتنایی نمیکند!
👨شخص گرسنه تقاضای یک لقمه میکند اما او میگوید: غذا مال خودم است و نمیدهم!
هر چه او التماس میکند، این به خوردن ادامه میدهد!
خانم؛ این چگونه آدمی است؟؟
😠گفت: این شخص خیلی بیرحم است! از شمر بدتر است!
💁🏻♂گفتم: گرسنه دو جور است: یکی گرسنه شکم، یکی گرسنه شهوت!
🙋🏻♂ یک جوان گرسنه، وقتی یک خانم نیمه برهنه و زیبا را می بیند که همه نوع عطرها و آرایش های مطبوع و دلکِش را دارد! هرچه با او راه میرود تا شاید خانم یک توجهی به او کند و مقداری روی خوش نشان بدهد، آن خانم اعتنا نمیکند!
🙋🏻♂جوان اظهار علاقه میکند ولی زن محل نمیگذارد! بعد از هزاربار خواهش و تمنا، زن میگوید: من هرزه نیستم و حاضر نخواهم بود با تو صحبت کنم!😔
جوان با تمام وجود التماس میکند ولی زن ذرهای توجه نمی کند!
☝️به نظر شما این زن چگونه آدمی است؟؟
🙆🏻آن خانم کمی که فکر کرد، بلند شد و رفت!
👮فردا درب منزل صدا کرد! رفتم در را باز کردم؛ دیدم سرهنگی ایستاده و اجازه ورود میخواهد؛
وقتی وارد اتاق شد گفت: من شوهر همان خانم دیروزی هستم!
🙎🏼♂وقتی که با او ازدواج کردم خواهش کردم باحجاب باشد اما هرچه خواهش و تهدید کردم زیر بار نرفت!
🌸دیروز ناگهان آمد و از من چادر خواست! نمیدانم شما دیروز به او چه گفتید!!
ماجرا را برایش تعریف کردم؛
🌼او هم بسیار تشکر کرد و رفت...
📚منبع: کتاب حیا و خودآرایی و نقش آنها در سلامت روان زن
🎓 دانشگاه حجاب 🎓
🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
🌸 Sapp.ir/hejabuni 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
مثل خورشید آسمونے ☁️🌥⛅️🌤☀️
#اللهمعجللولیکالفرج #نیمه_شعبان
#تولیدی #استوری
#status #story
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
♨️سو استفاده از زنان و دختران پناهجوی اکراینی در کشورهای غربی مدعی حقوق زنان
🔻زنان و دختران اکراینی که به کشورهای غربی پناه آوردن، از سوی افراد سودجو مورد سواستفاده قرار گرفتند
🔻بعضی مردها در کشورهایی مثل آلمان و لهستان و... به بهانه جا دادن به زنان و دختران اونها رو فریب میدن
🔻این مسئله به معضلی تبدیل شده که کشورهای پذیرنده پناهجویان اکراینی را وادار به چاره اندیشی کرده
📛شرم بر کشورهایی که فقط ادعای حمایت از حقوق زنان دارند ولی در عمل اینجوری پذیرایی کردن از زنان و دختران بی پناه
🌐منبع:https://m.timesofindia.com/world/rest-of-world/concern-grows-over-traffickers-targeting-ukrainian-refugees/
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_شصت_و_هفتم اميرحسين باورم نميشد چه زود به هم محرم شديم و همه چی
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_شصت_و_هشتم
به روایت حانیه
………………………………………………………
وای که چقدر امروز با بچه ها خوش گذشت . این اولین دورهمی بود که فاطمه هم همراهمون بود ، فکر نمیکردم بچه ها به خاطر حجابش انقدر زود باهاش کنار بیان اما برعکس تصورم خیلی هم باهم صمیمی شدن.
روی تخت میشینم و کتاب زبانم رو باز میکنم، حوصله هرچیزی رو دارم جز زبان . دوباره میبندمش و میرم سراغ گوشی. چند روزی میشه که سری به تلگرام نزدم. داده تلفن رو روشن میکنم و وارد تلگرام میشم، بین این همه پیام نگام که به شماره عمو میفته استرس بدی میاد سراغم، پیامش رو باز میکنم.
عمو: سلام تانیا جان. خوبی؟ عمو بابت رفتار اون روز و سرد برخورد کردنای بعدش عذر میخوام. راستش نگران شدم که شاید ناراحت شده باشی که سراغی از ما نگرفتی دیگه.
"چی شده که عمو دوباره بهم پیام داده؟ خب شاید دلش تنگ شده "
سریع براش تایپ میکنم _ سلام عموجون. نه بابا چه ناراحتی.
مردد میمونم که بهش بگم ازدواج کردم یا نه. اما زود پشیمون میشم ، من که هنوز ازدواج نکردم یه محرمیت ساده بود فقط همین. بیخیال بقیه پیاما نتم رو خاموش میکنم و گوشی رو روی میز میزارم. کلا میونه خوبی با گوشی نداشتم و ندارم .
دوباره یاد امیرعلی میوفتم. عه عه چجوری با نامزد بنده رفت بیرون منم نبردن ، مردم تو دوران نامزدیشون چجوری نامزد بازی میکنن ، ما چیکار میکنم؟
با صدای در سریع از اتاق میرم بیرون. که با چهره خندون امیرعلی مواجه میشم.
_ سلام پسر پرو .
امیرعلی: سلام خواهر پسر پرو.
_ نامزد بنده رو کجا بردی؟
امیرعلی: نزار غیرتی بشما.هه. قبل از اینکه نامزد شما بشه دوست من بوده ، بعدشم شما نامزد بنده رو کجا بردی؟
_ قانع شدم.
امیرعلی: افرین. راستی نامزد محترمتون گفتن که از پدر محترممون اجازه میگیرن، فردا تشریف ببرید بیرون ، کارتون دارن. بابت امروز هم که مجبور شد بره عذرش موجه بوده و گفت. بهت بگم پوزش.
دست به سینه به دیوار تکیه میدم و میگم: خب عذرش چی بوده؟
امیرعلی_ حالا دیگه.
_ عه؟
امیرعلی: اره .
مامان: سلام مادرجان.
امیرعلی:سلام قربونت برم.
مامان:خدانکنه. خسته نباشید مادر
راستی حانیه به مادربزرگت زنگ زدی؟
_ برای چی؟
مامان : من زنگ زدم عذر خواهی کردم که نشد برای محرمیت بیان. توهم یه زنگ بزن.
_ باشه حالا.
با صدای زنگ گوشی به اتاق برمیگردم ؛ شماره ناشناس .
_ بله؟
+ سلام عزیزم. پرنیانم
_ سلام پرنیان جان. خوبی؟
+ الحمدلله. ببخشید مزاحمت شدم. راستش داداشم کارت داشت ، گفت من زنگ بزنم بعد گوشی رو بهش بدم.
با تموم شدن جملش ، یه دفعه گوشی از دستم میوفته. وای خاک برسرم. گوشی رو برمیدارم.
_ الو جانم؟ چیزه ببین پرنیان میگم.....
با پیچیدن صدای مردونه تو گوشی دیگه اشهد خودمو خوندم، طبق معمول سوتی + سلام علیکم ببخشید پرنیان فکر کرد باهاش خداحافظی کردید، گوشی رو داد به من رفت بیرون. میخواید صداش کنم؟
فقط تونستم سکوت کنم.
+ حانیه خانوم.
_ سلام.
+سلام. خوب هستید؟
_ ممنونم شما خوبید؟
+ ممنون باخوبیتون.راستش من با پدر بزرگوارتون تماس گرفتم ، اجازه گرفتم که اگه موافق باشید، فردا بریم بیرون که یه مقدار باهم حرف بزنیم.
_ نه؟؟
+نه؟ نکنه به خاطر امروز ناراحت شدید؟
_ نه یعنی اره .
+ناراحت شدید؟
_نه اون نه اون یکی اره.
+چی نه؟
_نه یعنی ناراحت نشدم. فردا رو بریم.
"گند زدم "
+بله. ممنونم. پس من فردا ساعت ده ، دم منزلتون باشم خوبه؟
_ بله. مرسی.
+ پس فعلا با اجازتون سلام. نه یعنی خدافظ.
_ خدانگهدار
گوشی رو که قطع کردم نفس راحتی کشیدم و یه دفعه زدم زیر خنده. خداروشکر یه بار سوتی داد دیگه ابروی من نرفت .
با هیچکسم میل سخن نیست ولیکن....
تو خارج از این قائده و فلسفه هایی...
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓