دانشگاه حجاب
🔴🔗دزد اموال را می گیریم دزد اخلاق و عفت را رها می کنیم❗️ 🔰افراد بی بند و بار و کسانی که بزک کرده
☎️ شــــمارههاے زیر جــــهت رســیدگی
به وضع کشــف حجاب و بیحیایی جامعه:
197 مرکز نظارت همگانی بازرسی کل ناجا
39931 مجلس شورای اسلامی
30007788 پیامک به وزیر کشور
🔴 #مطالبه_اثر_دارد 🔴
@hejabuni
دانشگاه حجاب
☎️ شــــمارههاے زیر جــــهت رســیدگی به وضع کشــف حجاب و بیحیایی جامعه: 197 مرکز نظارت همگانی ب
صوت یکی از خواهران دغدغه مند
در مورد تماس با این شماره ها👆
❇️ رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز سه شنبه، در دیدار خانوادههای شهدای حادثه تروریستی حرم مطهر شاهچراغ:
👈حادثه تروریستی شاهچراغ موجب رسوایی آمریکاییهای منافق و سیاهدل شد
🔹 ایشان دستگاههای فرهنگی و رسانهای را به تولیدات هنری در خصوص این حادثه و سایر قضایای تاریخی توصیه کردند و افزودند:
▪️ما در مسائل مربوط به حوادث و تاریخ انقلاب اسلامی و جنایتهای دشمنان از نظر کار رسانهای و تبلیغی، کوتاهی داریم بهگونهای که نسل جوان ما اطلاعات زیادی از حوادث گذشته از جمله جنایات منافقین ندارد.
🔸تبیین این واقعیتها جزو وظایف فعالان بخشهای هنری، تبلیغی و نگارشی و همه دستگاههای فرهنگی است.
۱۴۰۱/۹/۲۹
💻 Farsi.Khamenei.ir
@Khamenei_ir
دانشگاه حجاب
-خب چرا کمکش نکردین؟ -نداشتم عمو! اگه داشتم که حرفی نبود. -خب چرا همچین توقعی داشت؟ عمو پوفی
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
ستاره سهیل 82
یک هفتهای از توصیههای عمو گذشته بود و با وجود اینکه گچ پایش را باز کرده بود، اما به سختی راه میرفت.
ظهر، وقتی که فرشته برای احوالپرسی زنگ زد، در جواب اینکه پایش چطور است، گفت:
-حالا پای قبلیم که بهتر بود. ولی از شر اون گچ دورش حداقل خلاص شدم.
-آره بازم خداروشکر که بخیر گذشته. هروقت بهتر شدی بیا کتابخونه، ببینمت.
تلفنش که تمام شد، خودش را مشغول نوشتن جزوههای عقب ماندهاش کرد.
از وقتی که عمو درباره عفت رازهایی را برملا کرده بود، کمتر از اتاقش بیرون میرفت.
گاهی بخاطر بچهدار نشدنش، برایش دلسوزی میکرد؛ گاهی بخاطر توقع بیجایش، نسبت به ارث پدریاش حرص میخورد.
ترجیح میداد کمتر جلوی چشمان عفت ظاهر شود و خودش را مشغول نوشتن جزوههای عقب افتاده و فیلمهایی که حسابی به دیدنشان وابسته شده بود، کرد.
شام را به بهانه درد پایش، در اتاق خورد.
کاسه گل سرخی خورش را که فقط لیمو عمانی بزرگ و سیاهی در آن خودنمایی میکرد، با لیوانی که از دوغش تنها کف رویش مانده بود، داخل سینی گذاشت و سراغ جزوههایش رفت.
پیام مینو را که دید، خودکارش را روی کاغذ رها کرد.
-فیلم جدید رسیده، قبلیو دیدی؟
دستش را دراز کرد و لیموعمانی داخل کاسه را برداشت و آب ترش داخلش را با صدای "هوفی" به داخل دهانش مکید؛ ترشی لیموعمانی برای لحظهای صورتش را در هم کشید.
با دست دیگرش تایپ کرد.
-آره، اونقدرهام که میگفتی ترسناک نبود. چقدر این خونآشامها زندگی جالبی دارن.
مینو ایموجی تعجب فرستاد.
-نه بابا! راه افتادی. گچ پاتو وا کردی، انگار گچ مغزتم باز شده.
ستاره ایموجی خنده فرستاد و نوشت.
-خب، بعدیو بده، عسل بابا.
-داره میاد، برو تلگرام.
فیلم را دانلود کرد و تا نیمههای شب زیر پتو مشغول دیدن فیلم شد.
فیلمها که تمام میشد مثل معتادی که منتظر مواد باشد، از مینو تقاضای فیلم بیشتری میکرد.
دوران نقاهتش را پای گوشی و گهگاه رفتن به فیزیوتراپی میگذراند. عمو هم در آن مدت بیشتر هوایش را داشت و زیاد به او سخت نمیگرفت.
از آخرین جلسه فیزیوتراپی که برگشت، احساس سبکی میکرد. دستی به پایش کشید و لبخندی به لبانش سرایت کرد.
-عمو کمربندتو ببند. فکر نکنی حالا دیگه خوبِ خوب شدی، میتونی بدوی... دیگه اون پای سابق نیست، باید خیلی هواشو داشته باشی تا کامل خوب بشه.
به پشتی صندلی تکیه داد و چشمانش را لحظهای روی هم گذاشت.
-چشم عمو!... ببخشید تو این مدت اذیت شدین. عفت حسابی ازم کفری شده. ولی خب، بهقول شما باید درکش کرد.
عمو ماشین را روشن کرد و در تایید حرفهای ستاره بازهم توصیههای لازم را کرد.
میانه راه مینو پیام داد.
-میای بزنیم بیرون؟ دلم برات یه ذره شده.
با دیدن این پیام، انگار دلش پرواز کرد.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
یک ون شبه.pdf
33.36M
یک ون شبهه🚌
محتوای پی دی اف: ۲۳ عدد پوستر با کیفیت لمینت سایز ۷۰ در ۵۰ پاسخ به شبهات متداول در حوزه ی زن، آزادی، حکومت اسلامی، کارآمدی نظام اسلامی
💫 مجموعه نمایشگاهی حاضر از کتاب " یک ون شبهه" از مجموعه ی اندیشکده سعدا نوشته حجت الاسلام راجی تهیه شده است.
این فایل جهت نشر و همچنین برای فعالین فرهنگی و متقاضیان جهت استفاده و برپایی این نمایشگاه در مسجد ، موکب یا ایستگاه صلواتی، هیئت، مدرسه ، یا دانشگاهی که با آنها در ارتباط هستند مناسب است.
امکان دریافت نسخه چاپی امانی مهیا میباشد. 👈 @fathali88
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴خبر بد برای حامیان مهسا امینی که دنبال مبارزه با حجاب و تحقق شعار زن، زندگی و آزادی بودند 🔵و تبریک
به نظرم آمریکا هم از خودشونه! و گرنه با انتخاب مریم رجوی به عنوان رئیس جمهور اینده ایران ، سه ماه جون کندن ضد انقلاب رو به فنا نمیداد!!!
"رضوان"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یلدا را این گونه تعریف کنیم: 🌸
یـــ :یا صاحب الزمان
ل :لوایت را علم کن🌿
د:دیگر جدایی بس است
ا:اللهـم عجل لولیکــــ الفـرج🌱
🍉 یلدا مبارک
#یلدای_فاطمی
#تولیدی | #استوری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
May 11
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ستاره سهیل 82 یک هفتهای از توصیههای عمو گذشته بود و با وجود اینکه گچ پایش را باز
83ستاره سهیل
نمیدانست چطوری خواستهاش را مطرح کند. کمی منمن کرد تا اینکه بالاخره گفت:
-دلم خیلی گرفته عمو... عمو... میتونم با دوستم برم بیرون امروز؟
عمو از زیر عینک گردش، نگاه یکوری به ستاره انداخت.
-واجبه حالا با این پات؟ بابا تازه خوب شدی.
احساس کرد حساسیت عمو نسبت به قبل، کمتر شده.
-مراقبم عمو! دلم پوسید تو خونه.
عمو دستی به ریش جوگندمیاش کشید.
-هوا زود تاریک میشهها!
-میدونم عمو، حالا ساعت شیش عصر با پنج چه فرقی داره! تازه بعد از چند جلسه غيبت، میرم کلاس زبان... ولی چشم، سعی میکنم زود بیام، حالا برم؟
-برو عمو، منم دلم خیلی گرفته، تو که دیگه جای خود داری.
به مینو پیام داد که بعد از تمام شدن کلاس، دنبالش بیاید.
انگار مینو هم خیلی دلش میخواست رفیقش را ببیند؛ ستاره پیام آمدنش را قبل از تمام شدن کلاس روی صفحه روشن گوشیاش دید.
-من، جای همیشگی ام بدو بیا، جیگر!
چندبار تا رسیدن به ماشین مینو با لبخند خاصی، پیامش را خواند. وقتی صندلی جلو نشست، مینو درحالی که مایکی روی پاهایش بود و مدام دمش را به صورت مینو میزد، سعی داشت صورتش را در آینه برانداز کند.
-سلام خانم خانما؟ پات چطوره؟
بعد با انگشت کوچکش، رژلبش را که کمی ریخته بود، صاف کرد. موهای ریز بافتهاش را مرتب کرد.
-سلام بر دوست عزی... وای خدا مایکی هم هست. چقدر دلتنگش بودم.
مینو دوستی مایکی را از روی پایش بلند کرد و روی پاهای ستاره گذاشت.
سگ که انگار از این حرکت مینو دلخور شد، فینفینی کرد و به طرفش پارس کرد، بعد آرام روی پاهای ستاره نشست و با زبان، بدنش را لیسید.
مینو که کارش تمام شد، خوشحالی کج شد و ستاره را در آغوش کشید. چشمانش را کمی ریز کرد.
-هی دختر! تپلتر شدی. لپ در آوردی!
ستاره نگاهی به صورتش در آینه انداخت.
-واقعا؟ نه بابا! این رژ گونهام اینجوری نشون میده، یعنی چاق شدم؟
مینو ماشین را روشن کرد، نگاهی به ستاره انداخت. چشمان میشیاش برقی زد.
-چاق با تپل فرق داره. تپل قشنگه.
ستاره ابرویی بالا انداخت.
-وا چه حرفا! چاق چاقه دیگه. خودت چرا موهاتو ریز بافتی؟ وای مینو! شبیه آفریقاییها شدی.
مینو اخم کوتاهی کرد و با دست روی پای ستاره زد.
ستاره جیغ کوتاهی کشید.
-آی! حواست کجاست؟ هنوزم درد میکنه.
- طوری نیست، یه ذره حقت بود، دیگه!حالا بگو کجا بریم؟
-هرجا، پایه همهچیز هستم.
-خب بیا بریم اول یه هویج بستنی توپ بهت بدم.
-پیش گیلاد؟
-نه جونم، یهجای جدیده. هوغودجون، فعلا سرش شلوغه کافه بسته است.
مینو دور زد و وارد فرعی شد. جایی شبیه شهرک بود که مینو توقف کرد.
ردیف درختان همشکلی دوطرف شهرک را محاصره کرده بودند. سر یکی از کوچهها، یک کافه نسبتا بزرگ بود.
داخل پیادهرو را میز و صندلی چیده بودند و دورتا دور میزها را از باکسهای چوبی، به عنوان باغچه کوچک استفاده کرده بودند. ستاره، در همان لحظه اول جذب محیط شد.
-میگم، مینو! هربار منو سورپرایز میکنی! اينجا چه نایسه.
-وای ستاره حرف زدنتم عوض شده. مطمئنم تو این مدت خیلی دورههای شکرگزاری روت اثر گذاشته.
-حالا کجاشو دیدی. تو برو تو، سوئیچم بده من. با این سرووضع که نمیتونم بیام.
مینو ذوق زده از ماشین پیاده شد. قلاده مایکی را به دست گرفت و به دنبال خودش کشاند.
قلاده سگ را به دست پسری نسبتا ریزجثه داد که ستاره تا به حال او را ندیده بود.
یک ربع بعد، وقتی ستاره روبهرویش نشست، ابرویی بالا انداخت و روی پوست گندمگون پیشانیاش چین افتاد.
-چهکار کردی دختر؟ مثل ماه شدی. این شالو کجا قایم کرده بودی؟
ستاره یک شانهاش را بالا انداخت.
-مااینیم دیگه. قشنگه رنگش؟
-قشنگه؟ خیره کنندهست. من عاشق این رنگای تندم. ولی زیاد بهم نمیاد. واقعا که عین ستاره میدرخشی. آفرین، باید نشون بدی چقدر خوشکلی. حالا داری میشی مثل روزهای اولی که من متحول شده بودم. ببینم عموت مشکلی نداره با این سر و شکل جدیدت؟
انگشتانش با آهنگ در حال پخش، روی میز سفید، ضرب گرفته بود.
-یاد گرفتم چهکار کنم. بهقول تو، من فقط میخوام آزاد باشم. برا خودمم این شکلی میپوشم... جلو عموم رعایت میکنم، خودمم حرص نمیدم.
-اوه، مای گاد. داری میزنی رو دست من دختر! کاش زودتر پات میشکست. مخت تکون خورده حسابی.
قهقهه مینو توجه همه را جلب کرد.
-اوهوی! پام موبرده بود، نشکسته که! تازه، هنوزم مثل قبل نشده. مایکی رو چهکار کردی؟
-دادم ببرن بگردونن، خسته میشه بچهام!
ستاره دستش را زیر چانهاش گذاشت و روی میز خم شد. دستهای از موهای قهوهای از پشت سرش سر خورد و روی شانهاش ریخت.
پسر چهارشانه و هیکلمندی کنار میزشان ایستاد.
-خوشکل خانمها چی میل دارن؟ مینو خوبی؟
ستاره به پشتی صندلی تکیه داد و نگاهی به مرد انداخت.
مینو بلند شد و دست داد. نگاهی به ستاره انداخت. شاید منتظر بود که او هم دست بدهد.
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓