فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #ببینید | پرچم #زن_زندگی_آزادی در جمهوری اسلامی!
♨️ در چهل و چهارمین سالگرد انقلاب شعار #زن_زندگی_آزادی نواخته شد
💢 برشی از کتاب #صعود_چهل_ساله
🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✂️༻ جمعه و خیاطی༺✂️
4⃣8⃣
😍✂️ آموزش شومیز مدل گرهای💚
اگه واسه عید لباس نخریدی دست بکار شو و این شومیز شیک رو بدوز ؛
اگر قدش رو بلند بگیرید میشه یه پیراهن مجلسی شیک
📽 با آموزش خانم عمرانے
💛 برای دیدن سایر خیاطی های آسون و پرکاربردمون کافیه هشتگ #آموزش_خیاطی رو دنبال کنید☺️🌼
#آموزش_خیاطی | #شومیز | #خیاطی
#آموزش_شومیز | #شومیز_گره_ای
🇮🇷 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 168ستاره سهیل لب برچید و به مایع قهوه ای داخل فنجانش خیره شد. -باشه بابا! قهر نکن.
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
169ستاره سهیل
سی دقیقه بعد، جلوی یک کافی شاپ، توقف کردند.
مینو دست سردش را روی دست ستاره گذاشت.
-همینجا بمون تا بیام.
تا به حال این کافیشاپ را ندیده بود. با نگاهش مینو را دنبال کرد؛ از پلهها بالا رفت و در شیشهای را هل داد.
شیشه کافه دودی بود و چیزی را تشخیص نمیداد. کمی روی صندلی جابهجا شد.
-ببخشید خانم، مینو... یعنی این خانم... نگفتن کجا باید بریم بعدش؟
خانم راننده بدون اینکه رویش را برگرداند، جواب داد.
-در جریان نیستم.
دوبار نگاه نگرانش را به در کافه داد. انگار سردی دستان مینو به دستان او هم سرایت کرده بود. دستانش را جلوی دهانش گرفت و ها کرد.
-میشه بخاری ماشینو بیشتر کنین؟
صدای تِکی شنید و بعد هوای گرمی که آرام آرام در فضای ماشین جریان پیدا کرد.
با کف دستش شیشه بخار زده را پاک کرد. از بین دایرهای که روی پنجره با حرکت دستش ایجاد شد، بیرون را نگاه کرد. مینو بدو بدو به سمت ماشین آمد.
-خانم حرکت کنین.
با تعجب به مینو نگاهی انداخت.
-قرار نبود باهم عکس بگیریم؟ کجا رفتی؟ دوربینت کو؟
مینو نفسزنان، گوشیاش را بالا گرفت.
-با این گرفتم... نه این قسمت ماموریت برای خودم بود، قسمت بعدی دست خودتو میبوسه.
دستش را توی کیف عنابی چرمش فرو کرد. سرش را جلوتر برد و توی کیف را با دقت نگاه کرد.
کاغذی را بیرون کشید و همراه با خودکار قرمز روشنی به دست ستاره داد.
-اینو امضا کن.
-چیه؟
-سند ازدواج! چیه بنظرت؟ برگه ماموریته... برای گرفتن حقالزحمهات... امضا کن دیگه.
بدون اینکه نوشته را بخواند، برگه را امضا کرد و به دست مینو داد.
مینو با دستانی که لرزش داشت، نوشته را تا زد و به ستاره برگرداند.
-برگه ماموریته... باید پیش خودت باشه... بذار تو کیفت، رسیدی تحویل گیلاد بده.
در حالیکه برگه را در جیب پشتی کیفش میگذاشت، پرسید:
-من؟
-آره دیگه!
-خودت چی؟
-من... به گیلاد گفتم... کار دارم، میخوام همه چیزو برای یه جشن عالی...
آماده کنم.
تنها چیزی که در صورت مینو میدید اضطراب بود، "جشن عالی" هیچ تناسبی با حالات صورتش نداشت.
زمزمههای عجیبی که از مینو میشنید، او را میترساند.
" جایگاه واقعی... عرفان.... پیشرفت...."
-خانم! نگه دارین، لطفا!
مات و مبهوت به لبهای مینو که بنظر سیاه شده بود، نگاه کرد. ادامه داد:
- پیاده شو! برو جلو!
سکوت کرد.
مینو دوباره ادامه داد:
-شاسی بلند مشکی جلوتر واستاده... سوارش شو و برو.
ستاره گردن کشید تا بهتر ببیند.
-خودت نمیای؟
-گفتم که کار دارم...کارت که تموم شد... بیا... بیا... کافه گیلاد، اونجا همو میبینیم، اوکی؟
با بغضی که گلویش را گرفته بود، باشهای گفت و پیاده شد.
✍ ف.سادات {طوبی}
🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 169ستاره سهیل سی دقیقه بعد، جلوی یک کافی شاپ، توقف کردند. مینو دست سردش را روی دست
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
170ستاره سهیل
کنا ماشین شاسی بلند سفید که رسید، برگشت و نگاهی به مینو انداخت. توقع داشت برایش دست تکان دهد یا لبخند بزند، ولی وقتی تاکسی سبز از کنارش رد شد، با پوزخندی روی صورتش از جلو چشمانش عبور کرد.
قلبش این بار با صدای تِک تِک، میزد.
در ماشین را باز کرد و نشست. پریسا را که دید کمی خیالش راحت شد.
-سلام!
مردی که کنار راننده نشسته بود، سرش را به سمت ستاره برگرداند.
-سلام! بانوی ویژه گیلاد خان!
مصطفی بود.
پریسا سرش را از روی گوشی، با مکث بلند کرد.
- خوبی؟
-ممنون.
-از مینو چه خبر، خوب بود؟
-نمیدونم، خیلی بهم ریخته بود.
پریسا خندید.
-مینو دیوونه است... می شناسیش که! یه بار ریسه میره... یه بار با یه من عسلم نمیشه خوردش...عقل درست و حسابی نداره...اون کاغذو که بهت داده، بده من...
ستاره کیفش را کمی به خودش نزدیکتر کرد.
-مینو گفت خودم بدم دست گیلاد.
مصطفی دوباره به طرفش چرخید ولی داشت با چشمانی گرد شده به پریسا نگاه میکرد.
-باید دست خودش باشه... معلومه داری چهکار میکنی؟
بعد انگشتش را زیر سبیل پهنش کشید و تند تند نفس کشید.
پریسا نگاهش را از مصطفی گرفت. دستش را در هوا تکان داد و پشت چشمی برای ستاره نازک کرد.
-بده من عزیزم... باید از یه چیزی مطمئن شم.
-ولی... مینو گفت... خودم باید بدم دست گیلاد.
کیف را به سینهاش نزدیکتر کرد. لرزش ضربان قلبش، دستانش را سست کرده بود، به حدی که پریسا به راحتی کیف طلایی را از بین دستانش کشید.
- وقتی بهم نمیدی... خودم باید برش دارم.
مصطفی صدایش را بالا برد.
-بس کن پریسا... این تو ماموریت نبود.
راننده انگار گوشهایش کر بود. نه میشنید نه واکنشی داشت، فقط میراند و میراند.
-تو دخالت نکن... خودم میدونم دارم چهکار میکنم... کجاست کاغذه؟
لب پایینیاش را که حسابی خشک شده بود، با زبان خیس کرد.
-تو جیب پشتی.
با صدای ویزِ باز شدن زیپ، چشمانش را بست و باز کرد. داشت تلاش میکرد کنترلش را روی خودش به دست آورد.
-آهان! مرسی عشقم... بیا اینم کیفت... میدم بهت دوباره.
سکوت تلخ، فضای گرفته، سرعت تند ماشین و نگاههای سنگینشان داشت حالش را بهم میزد.
-میشه یکم شیشه رو بدین پایین؟ حالت تهوع دارم.
-نه! خاک میاد تو... الان یهجا وایمیستیم... میتونی پیاده شی، هوا بخوری.
یک ساعت گذشته بود و آنها هنوز نرسیده بودند.
تازه چشمانش به کار افتاد. دور تا دورشان بیابان و خاک بود.
-کجا میریم؟ مگه گیلاد کجاست؟
پریسا کاغذ را میان انگشتان لاک زدهاش تابی داد.
-گیلاد اینجا، گیلاد آنجا، گیلاد همهجا...
قهقهه زد. دوبار جدی شد.
-گیلاد عین جنه، همه جا هست.
نگاهش را از پریسا به بیرون پنجره داد. ماشین وارد جاده خاکی شد، جلوتر رفت و توقف کرد.
ستاره از ماشین پیاده شد. بادسرد لبهی شال فسفریاش را در هوا تکان میداد و چشمانش را میسوزاند. کمی قدم زد. سکوت مطلق بود. پشت سرش را نگاه کرد، ماشینی با صدای ویژ ممتدی، سکوت را شکست. تا چشم کار میکرد بیابان بود. دوباره همهجا ساکت شد و فقط باد سوسو میکرد.
دستانش را مشت کرد و جلوی دهانش ها کرد. از لرزی که به جانش افتاد، مجبور شد بدو بدو به سمت ماشین بدود. باد اما، تمام تلاشش را میکرد که در جهت مخالف بوزد و او را به ماشین نرساند.
توی ماشین نشست، وقتی خواست در را ببندد، زورش نرسید. نگاهی به در کرد. مصطفی با آن هیکل درشتش پشت در بود. با دستش لبه در را نگاه داشته بود.
- برو اون ور، جلو حالم بد میشه.
به طرف پریسا رفت و جا باز کرد. مصطفی که نشست، راننده کر و لال راه افتاد. انگار خدا فقط به چشم داده بود تا در بیابان حرکت کند.
از اینکه بین پریسا و مصطفی نشسته بود، حس خوبی نداشت. قلبش برای چندمین بار به صدا درآمد.
هر از گاهی برمیگشت و نگاهی به پریسا میانداخت؛ گوشه لبش نیشخندی بود، از جنس نیشخندهای دلسا!
- بیچاره دلسا!
نگاه وحشتزدهاش را به سختی به سمت پریسا کشاند.
-این آخریا خیلی پریشون بود.
گوشه چشمش دل دل میکرد.
- یه بار که برام دردودل کرد، می گفت خیلی اذیتش کردی، موهاشو کشیدی!
✍ ف.سادات {طوبی}
🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم سرکار خانم مهناز افشار در گفتگو با شبکه ی صدای آمریکا گفتن کدوم عالم دینی و کدوم آخون
🔴به روز باشیم
✅ نقطهزن بگو: مرگبرآمریکا
مرگ بر آمریکاهایمان باید نقطهزن باشد!
مشتهایی که بیهدف بلند میشوند ممکن است بر سر خودمان فرود بیاید!
📌 در فرهنگ؛ مرگ بر آمریکا یعنی مرگ بر سبکزندگیآمریکایی، مرگ بر زندگی فردمحورِ سودپرست و ...
📌 در اقتصاد؛ مرگ بر آمریکا یعنی مرگ بر نئولیبرالیسم، مرگ بر کالاشدن همه چیز و بازار شدن همه جا، مرگ بر انحصار و ...
📌 در سیاست؛ مرگ بر آمریکا یعنی مرگ بر سلطهگری و سلطهپذیری، مرگ بر وابستگی و ...
📌 در فضای مجازی؛ مرگ بر آمریکا یعنی مرگ بر دروغ، مرگ بر پروپاگاندا، مرگ بر سلبریتی خائن...
📌 در رسانه؛ مرگ بر آمریکا یعنی مرگ بر تبلیغات، مرگ بر بلندگوهای پولی، مرگ بر فریب
#نه_به_نئولیبرالیسم
از کانال ♨️ اقْتِصادِفَرهَنگی: 🇮🇷
🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️⭕️
به نام خدا
از بین شعارهای تولید شده، شعارهای زیر انتخاب شد. اما با این شعارها سه تا کار میشه کرد:
1⃣ خودتون فریاد بزنید تا بقیه تکرار کنن
2⃣ روی کاغذ بنویسید و بدید به کسی که داره شعار میگه
3⃣ روی پلاکارد بنویسید
❤️ شعارهای منتخب ❤️
حجاب من مایه افتخار است
نشانه آزادی و وقار است
وحدت ما نتیجه ایمانه
دشمن چل تیکه ی ما ویرانه
با هر قوم و زبانیم
پای نظام میمانیم
هستیم تا پای جونمون با ولی
بچه هامون فدای سید علی
به جای کشف حجاب
کاشف ارزشت باش
هرکی حجاب نداره
از خود خبر نداره
برف اومد تموم شد
جنبشتون حروم شد
این امتحان آخر است برادر
نوبت فتح خیبر است برادر
کلید پیروزی نهضت ما
در پیروی از رهبر است برادر
ما غیر کفن بر تن خود جامه نداریم
ای شمر برو، شوق امان نامه نداریم
زن زندگی شعارشون
آدمکشی مرامشون
براندازی شعار بود؟
خیلی تاثیرگذار بود
بیغیرتی برهنگی
قاتل عشق و زندگی
سلبریتی سفارتی
تو مایه حقارتی
#دهه_فجر 🇮🇷 #ایران_ما
🌸 @hejabuni 🌸