eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
موج کره ای.mp3
30.2M
موج کره ای 🇰🇷 💠 جلسه هفتم 🎧 بی تی اس (BTS) ، اکسو (EXO) ، بلک پینک ( BLACKPINK) 🎬 کی دراما ✅ شروع صنعت موسیقی وفیلم کره ای ✅ نقد کی پاپ و کی درما ✅ قوانین کمپانیها ✅ وضعیت نوجوانان کره ای 🔺ادامه دارد... 🌸 @Hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 حیا‌داشته‌باشۍ‌نجات‌پیدا‌میکنۍ 🗣- استاد‌عالۍ 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
با خبر شدیم که هلی کوپتر حامل وزیر ورزش و جوانان و جمعی از همراهانشون دچار سانحه شده، سقوط کرده و یک نفر هم فوت نموده است. 💥 ما امیدواریم که همگی از دام مرگ نجات پیدا کنند، اما اگر کار به مرگ کشید، با شخص وزیر ورزش و تصمیم سازان در وزارت ورزش، روز قیامت در محضر دادگاه عدل الهی خیلی کار داریم... 🌸 @hejabuni 🌸
هدایت شده از °•°♡ آفاق گرافی♡°•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌸🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 خودمونیم عجب کرببلایی عجب صحن و سرایی داری ... 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 Eitaa.com/afagh_graphi
باز خدا رو شکر که انقلاب شد و الا نزدیک بود برسیم به ژاپن 😂 🌸 @hejabuni 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 195 ستاره سهیل داشت دف می‌زد. وسط حلقه ای نشسته بود و دستش را با ریتم روی دف حرکت می‌داد.
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 196 ستاره سهیل بعد از آن کابوس وحشتناک، حالش بدتر شده بود. مدام تب و لرز میکرد و زیر پتو به خودش می پیچید. دکتر که بالای سرش آمد، دانه های درشت عرق پیشانی اش را خیس کرده بود. تبش بالاست... مسکن تزریقی... صدای دکتر را شنید ولی نمی توانست چشمانش را باز کند. _دکتر حالش خیلی بده؟ صدا برایش آشنا بود. یادش نمی آمد کجا شنیده. _با دارو بهتر میشه... _خدا خیرتون بده دکتر... یه کاری بکنین کی داشت برای سلامتی‌اش چانه می‌زد؟ مگر زنده ماندنش برای کسی مهم بود! چه کسی را داشت. چشمانش را به سختی باز کرد. پرده اشک، اجازه دیدن تصاویر را نمی داد. چشمانش داغ بود. می‌سوخت. صدای ناله های خودش به گوشش می رسید. صدای باز و بسته شدن در، دوباره نگرانی صدای آشنا را شنید. _من پاشویه ‌اش می کنم تو برو ثریا! پیشانی اش خنک شد. خنک تر. باز هم خنک تر. کسی صدایش می زد. _ستاره... حالت بهتره؟ پلک زد. چشمانش دیگر نمی سوزد ولی مثل لولای در با هر پلک زدن قژ قژ می‌کرد. زبان خشکش را تکان داد. _آب ... لیوانی به لبهایش خورد. گلویش نرم تر شد. چشمانش را کاملا باز کرد. دختری با مقنعه ای مشکی و جلیقه ای سفید آبی کنارش نشسته بود. ذهنش به کار افتاد. می‌شناختش. _فِ... فِرِ...شته.... فرشته اشک هایش را با دستمال پارچه ای سفید پاک کرد. _خوبی ستاره؟ از صدای گرفته‌اش مشخص بود که دیشب را گریه کرده. ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ #رمان 196 ستاره سهیل بعد از آن کابوس وحشتناک، حالش بدتر شده بود. مدام تب و لرز میکرد و زی
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 197ستاره سهیل دلش می خواست خیلی چیزها از فرشته بپرسد. او آنجا چه می‌کرد؟ چطور آمده؟ یا نکند او هم مثل مینو و محراب ... ولی بغضش اجازه نداد به هیچ کدام از سوالها. فرشته کمکش کرد تا روی تخت بنشیند. بدنش خشک شده بود. مثل چوب! طاقت نیاورد، خودش را توی بغل فرشته انداخت و زار زد. بلند بلند گریه کرد، برایش مهم نبود صدایش تا کجا برود. فقط می خواست وزنه سنگین روی دوشش را خالی کند. هق هقش آرام آرام قطع شد. دستمالی از فرشته گرفت و بینی اش را پاک کرد. سرش را به پشتی تخت تکیه داد. عمیق نفس می کشید. _فرشته؟ ... تو هم ... نکنه از اول نقشه بود؟ فرشته خودش را جابجا کرد و طوری نشست که مقابل صورت ستاره باشد. _چی نقشه بود عزیز من؟ ستاره نگاهش را از دیوار به سمت فرشته کشاند. مطمئن به نظر می رسید، صورتش مثل محراب نبود، مثل مینو بود. _من خیلی وقته اینجا داوطلبانه کار می کنم ... با بچه های بسیج میایم ... خانم مدیر گفت: عضو جدید بهمون اضافه شده. اسم و فامیلتو که شنیدم جا خوردم ...خب ... ازت خبری نداشتم ... به خانم نیاسری گفتم ... اونم یه سری چیزا گفت که به هیچ کس چیزی نگم ... گفت فقط خانم مدیر میدونه با من پاهایش را توی شکمش جمع کرد، حرفی نزد _ خدا رو شکر حالت بهتر شده ... ستاره باید خودت به خودت کمک کنی، مطمئن باش می‌گذره، خیلی سخته ولی باید دووم بیاری ... می‌فهمی چی می‌گم؟ حرفی نزند. در واقع حرفی برای گفتن نداشت. وقتی صورتش از اشک خیس شد گفت: 《من خیلی احمق بودم ...》 نتوانست ادامه دهد. فرشته دستش را گرفت. باقی مانده تب شب قبل هنوز روی دستاش بود. _همه آدما اشتباه می‌کنن ... خودتو سرزنش نکن، وگرنه این مدت بهت خیلی بیشتر سخت می‌گذره ... خداروشکر خدا دوست داشته که الان اینجایی سرش را با شرم پایین انداخت. _ من هر وقت اومدم اینجا حتما میام پیشت ... نمی‌ذارم تنها باشی. _ باشه؟ فرشته دستش را آرام کشید. _با تواَم ها ! باشه؟ با بغض سر تکان داد. ✍🏻 ف.سادات‌ {طوبی} 🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ #رمان 197ستاره سهیل دلش می خواست خیلی چیزها از فرشته بپرسد. او آنجا چه می‌کرد؟ چطور آمده؟
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 198ستاره سهیل با دیدن فرشته اوضاع روحی اش بهتر شده بود. تازه چشمانش داشت در و دیوار رنگی مرکز را می‌دید. سر و صدای بچه ها بر خلاف سلول خلوتش، بوی زندگی می‌داد. وارد سالن بزرگی شد، گوشه گوشه اش را تخت های پهنی گذاشته بودند، با نرده های فلزی محکم. جلوتر رفت. صدای فرشته را هم می شنید و هم نمی شنید. _بچه های معلول ذهنی ان ... اینجا ازشون مراقبت می‌کنیم ... به بچه هایی نگاه کرد که ظاهرشان متفاوت بود. بچه ها را که دید یاد خودش افتاد. انگار آن بچه ها هم آنجا زندانی شده بودند، درکشان می‌کرد. برای بار هزارم گریه شد یکی‌ شان اسباب بازی را بالای سرش برده بود و صداهای عجیب و غریب از خودش در می آورد. چشمانش به طرفی انحناء داشت. جلو رفت و نرده های فلزی را گرفت. دستش خنک شد. فرشته دوباره توضیح داد. _امروز از غذا دادن به این بچه ها شروع می‌کنیم. یکی یکی می‌شینن روی صندلی های مخصوص کوچک و آروم بهشون غذا میدی! حواسش پرت شد. قهقهه های مینو توی سرش زنگ زد. با زمزمه آهنگهایی که گوش می‌داد. نگاهش افتاد به بچه ای که اسباب بازی دستش بود، دستش را به طرف ستاره دراز کرد. _چرا داره منو نشون میده؟ فرشته با تعجب پرسید: 《چی؟》 _ نگاش کن داره منو نشون میده ... این ... این ... چرا داره به من می‌خنده ... فرشته ... دستش شروع کرد به لرزیدن روی نرده ها. _ستاره جان بیا بشین یه لحظه ببینم چی شده؟ _نه من باید برم ... داره مسخرم می‌کنه، داره می‌خنده ... سرش را بین دستانش فشار داد. دوباره سردردش برگشت. _بیا بریم عزیزم ... هیچی نمی‌شه، من پیشتم. فرشته شانه هایش را از پشت گرفت و از اتاق بیرون بردش. ✍🏻 ف.سادات‌ {طوبی} 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
㊗️ژاپن تصمیم دارد سن رضایت از تجاوز جنسی را سه سال افزایش دهد 🔻ژاپن آماده است تا سن رضایت را از 13 به 16 سال افزایش دهد، زیرا قوانینی که به دلیل انتقاد از اینکه قوانین موجود در حمایت از کودکان در برابر تجاوز جنسی و سایر جرایم جنسی ناکام هستند، ایجاد شده است.  🔻بازنگری قوانین ژاپن در مورد جرایم جنسی پس از آن صورت گرفت که چندین حکم تبرئه تجاوز جنسی در سال 2019 باعث اعتراض عمومی شد، از جمله موردی که در آن مردی به طور مکرر به دختر نوجوان خود تجاوز می کرد 📍انقد آمار تجاوز جنسی تو کشورهای مختلف بالا رفته که ناچارن یه سری قوانین وضع کنن اما اون قوانین هم تاثیری تو کاهش آمار تجاوز نداشته و مشکلات زیادی هم بوجود آورده 🌐منبع:https://www.theguardian.com/world/2023/feb/21/japan-poised-to-raise-age-of-consent-from-13-in-overhaul-of-sexual-offence-laws 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
در شب میلاد امام حسین(ع) از محضر آن امام عزیز بابت پخش کلیپی با اسم ایشان اما مخالف با احکام دین و مذهب و بدون رعایت شان امام و با نشان دادن حرکات موزون دخترکان ضعیف الحجاب عذر میخواهیم و انتشار این کلیپ را به محضر امام زمان تسلیت عرض میکنیم. 🌸 @hejabuni 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🔻 عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام😍 🌸میلاد ارباب مبارک🌸 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓 💚 💚💚 💚💚💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارباب جـــ❤️ـــانم تولدت مبارکمون باشه✨🌸 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 زیبایی‌های دنیای بعد از ظهور 🎙استاد محمودی برای کل مردم دنیا زیبایی های دنیای بعد از ظهور را به زبان های مختلف زیرنویس و دوبله کنید 👌و بگویید پسر حسین بن علی علیه السلام ( پیاده روی اربعین حسینی) اگر بیاید دنیا و انسان ها متحول خواهند شد 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
- من که بهش گفتم به شوهرش بگه بیاد اینجا چارتا حوری ببینه... پس چرا نیومد؟؟ 🌸 @hejabuni 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ #رمان 198ستاره سهیل با دیدن فرشته اوضاع روحی اش بهتر شده بود. تازه چشمانش داشت در و دیوار
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 199ستاره سهیل توی اتاقش کنار بخاری نشسته بود؛ پتوی آبی نفتی هم روی شانه هایش، ولی گرم نمی‌شد. استخوان‌ هایش یخ زده بودند. سرمایی عجیب که داشت دست و پایش را از کار می‌انداخت. فرشته بالش کنارش گذاشت. _ حداقل دراز بکش ... من باید به بچه ها سربزنم، ثریا میاد پیشت، دختر خوبیه ... شماره امو داره، هر مشکلی داشتی بگو بهم زنگ بزنه _خوش به حالشون فرشته با تعجب پرسید: 《چی؟》 ستاره به هق هق افتاد، شانه هایش از زیر پتو می لرزید. _ کاش منم مثل اونا بودم ... کاش ... هیچی نمی‌فهمیدم ... کاش ... وقتی بدنیا می‌اومدم می‌ذاشتنم اینجا ... اشک‌هایش یکی‌یکی سر می‌خوردند و لکه‌های درشت سفیدی روی بالش به جای می گذاشتند. فرشته با نوازش شستش، صورت ستاره را پاک کرد. _ این قدر خودتو از تو نخور عزیز دلم ... همه‌مون تو زندگی یه اشتباه خیلی بزرگ و وحشتناک کردیم ... از یکی مثل تو لو رفته ... از من لو نرفته. تنها فرقمون همینه ... قرصتو بخور بعدم استراحت کن‌. این پنج سالو نمی‌تونی این‌طوری دووم بیاری. انگشتش را بین دندان‌هایش گذاشت، محکم فشارش داد. بی‌صدا هق زد. فرشته که از کنارش رفت، سرش را زیر پتو کرد برد. بلکه به‌ زور آرام‌ بخشش، خواب برود. توی حیاط خانه شان بود. از توی حیاط خانه، صدای قهقهه شنید. قفل پشت دوی اتاق را باز کرد، پایش را روی موزائیک حیاط گذاشت، کف پایش سوخت. شمعی که در دستش بود را بالا گرفت. دختری پشت به او کنار باغچه ایستاده بود. سر کوچکی داشت و بدن کشیده و لاغری. صدای قهقهه از طرف دختر بود ولی تکان نمی خورد. یک قدم دیگر به جلو برداشت. ✍🏻 ف.سادات‌ {طوبی} 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ #رمان 199ستاره سهیل توی اتاقش کنار بخاری نشسته بود؛ پتوی آبی نفتی هم روی شانه هایش، ولی گر
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 200ستاره سهیل دختر تکانی خورد. نشست توی باغچه، روی سبزی‌هایی که عمو کاشته بود. دستش را دراز کرد. دست نبود. انگشتانی که از نوک انگشتانش خون می چکید. شمع را بالاتر گرفت. بدنش مور مور می شد. خواست جلوتر برود که کسی از پشت گلویش را گرفت. فریاد در گلویش خفه شد. دست و پا زد. جوی خونی از زیر انگشتان دختر زیر پایش روان شد. دست‌ و پا زد. صدای نفس‌ های تندی در سرش پیچید. صدای دختر بود. چیزی از توی باغچه بیرون کشید. ایستاد، به یک‌ باره به‌ طرف ستاره برگشت. خودش بود، جلوی خودش ایستاده بود. قوز کرده جلو آمد. باز هم جلوتر، دستانش را باز کرد. قرآن یاسی رنگ را جلوی صورتش گرفت و دوباره آن قهقهه لعنتی ... جیغ کشید! قرآنم ... قرآنم ... گلویش تیر کشید. انگشتانش را فرو کرد روی پوست گردنش. احساس خفگی می‌کرد. در اتاق باز شد، هنوز نفس‌نفس می‌زد، گلویش را بیشتر فشار داد. ثریا روی زمین کنارش نشست، دستش را از گلو جدا کرده، خانم دیگری برایش آب ریخت. صدای برخورد دندانش با استکان، لرزش را بیشتر کرد. فرشته ... بگین ... بیاد ... فرشته ثریا ابرویش را بالا داد، الان؟ این موقع شب؟ _باید ... باهاش حرف بزنم ... باید یه چیز مهمی بهش بگم ... تورو خدا ... این‌ قدر بی‌قراری کرد که بالاخره تماسش را با فرشته برقرار کردند. پشت تلفن فقط زار زد و بین حرف‌هایش از فرشته خواست که هر طور شده قرآن و چادر نماز مادرش را برایش بیاورد. با اینکه با فرشته حرف زده بود، ولی آرام نشد. آن شب برایش از یلدا هم طولانی‌تر می‌گذشت. چراغ اتاق روشن بود. خبری از خورشید نبود. از کنار بخاری بلند شد. روی تختش نشست. دوباره بلند شد، رفت لب پنجره، سر دردی دور تا دور سرش را فرا گرفته بود. آب خورد، دراز کشید. صدای آهنگ می‌شنید، ضبطی نبود، گوشی نبود، ولی صدا را می‌شنید، پیش به سوی خاک ... دستش را روی گوش‌ هایش فشار داد. سرش داشت منفجر می‌شد، اما صدا قطع نشد. نگاهش افتاد به میز کوچک کنار بخاری، باید آرام‌بخش می‌خورد، خیز برداشت به سمت میز. دستش را روی دستگیره گرد گذاشت و محکم کشیدش، کشو با صدا روی پایش افتاد. دردی حس نکرد، نگاهی به انگشت شستش انداخت، کبود شده بود. ✍🏻 ف.سادات‌ {طوبی} 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
27.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✂️༻‌ جمعه و خیاطی ༺✂️ آموزش شماره 0⃣5⃣ ✂️ آموزش دوخت یه ۶ پیله ❇️ بســــــیییار شیک و خاص👌🤩 میتونید برای عید خودتون یا گل‌دختراتون با رنگهای متنوع بدوزید😍 ✅ پارچه کرپ حریر مناسبه ✅ بسیار مناسب درآمدزایی هست چون قیمت نمونه‌های بازاریش خیلی بیشتر از خونگیش درمیاد 💛 برای دیدن سایر خیاطی های آسون و پرکاربردمون کافیه هشتگ رو دنبال کنید☺️🌼 | | | 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا