eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا نظراتتون رو درباره مباحثمون بهم بگید. 🆔 @fsabet6243 و اینکه چقدر این مطالب براتون مفید بود؟؟؟ با گوش جان منتظر نظراتتون هستم😘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️🤖اینستاگرام و فیسبوک به کمک و با میکروفون گوشی کاربران را شنود می‌کنند! 📌بر اساس اسنادی که وب‌سایت ۴۰۴میدیا پیدا کرده است سیستم نرم‌افزاری شنود فعالانه با بهره‌گیری از هوش مصنوعی و گوش دادن به مکالمات روزانه‌ کاربران اطلاعات مورد نیاز برای تبلیغات را جمع می‌کند.سیستم پس از ثبت داده‌های صوتی، آن‌ها را با داده‌های رفتاری هر کاربر تطبیق می‌دهد تا تبلیغات نهایی، بسیار هدفمندتر باشند. 📌شرکت رسانه ای CGM گفته که کاربران بر اساس مکالمات و رفتار آنلاین خود ردپایی از داده ها به جا می گذارند و نرم افزار مبتنی بر هوش مصنوعی این داده های رفتاری و صوتی را از بیش از 470 منبع جمع آوری و تجزیه و تحلیل می‌کند. ✍حالا این گزارش صرفا به جنبه‌های تبلیغاتی شنود با هوش مصنوعی اشاره میکنه؛ تصور کنید چقدر می‌تونه در برای شناسایی شخصیت کاربر و دستکاری ذهن او کاربرد داشته باشه! 🧠⚔علوم و جنگ شناختی @CWarfare ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
🧐 فیلترینگ حبابی میدونی چیه⁉️ 😢 شما در فضای مجازی به خوبی رصد میشی 😒 باور کنین یا نه تمام رفتارها
🔖 یادتونه گفتم هوش مصنوعی گوگل و اینستا و سرورهای دیگه شما رو تحت نظر دارن و به شما بسته محتوایی میدن 👆👆👆 اینم نمونش📌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_صد_نهم 🎬: نزدیک یک سال از مرگ سعید می گذشت، شراره به بهانه های مختلف ب
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: شراره گوشی را قطع کرد، روی تختش دراز کشید و همانطور که چشمناش برق میزد زیر لب شروع به خواندن وردی کرد، بوی تعفن در فضا پیچید، شراره بدون اینکه از جا بلند شود آهسته گفت: حالا وقتشه، می تونی کاری کنی که الان هم از شر مادر و هم بچه خلاص شم، الااان وقتشه، زود باش و با زدن این حرف روی پهلوی چپ خوابید و چشمانش را بست. فاطمه در آستانهٔ زایمان بود و پرستار بخش روح الله را به دنبال گل و شیرینی فرستاده بود که یکباره دردهای زایمان از بین رفت و به جایش صورت فاطمه رنگش کبود شد، حالت تهوعی شدید به او دست داد، فاطمه همانطور که دست به کمینهٔ تخت می گرفت به سمت توالت حرکت کرد. پزشک که داشت دستوراتی به کادر زایمان میداد، با بلند شدن فاطمه تعجب کرد و گفت: کجا خانمی؟! فاطمه دستهایش را جلوی دهانش گرفت و هنوز به توالت نرسیده، هر چه خورده بود بالا آورد. پرستارها به سمت فاطمه امدند و در حالیکه زیر بازوهایش را گرفته بودند و مانع سقوطش میشدند، او را به سمت تخت بردند. فاطمه در حالتی نیمه بیهوش بود، چندین ساعت از زمان ورودش به بیمارستان میگذشت اما هنوز خبری از به دنیا آمدن بچه نبود. چند پزشک بالای سر او ایستاده بودند و هرکدام راجع به وضعیتش اظهار نظر می کردند و در آخر همه ساکت شدند و پزشکی که گویا استاد همهٔ آنها بود اشاره ای به فاطمه که در حالت نیمه بیهوشی بود کرد و گفت: وضعیتش خوب بود اما انگار به طریقی بدنش به هم ریخته، خیلی عجیبه، ورم دست و پاش هر ساعت بیشتر میشه، نتایج آزمایشاتش چیزی را نشون نمیده و بررسی حرکات جنین نشان میده که حرکاتش به طرز عجیبی کم شده، تنها دلخوشیمان به ضربان قلب جنین هست که انهم به طور نامنظم است، کلا وضعیت هر دو خطرناک هست، پس هر کاری که فکر میکنید به نفع مادر و جنین هست انجام بدین فقط حواستون باشه، نجات جان مادر در اولویت هست. بیرون در اتاق، مادر فاطمه که به تازگی رسیده بود، قران را از داخل کیفش بیرون آورد و شروع به خواندن کرد اما حواسش به در اتاق بود. پرستاری از در خارج شد، مامان مریم خود را به سرعت به او رساند و همانطور که التماس از حرکاتش می بارید با لحنی نگران گفت: خانم دخترم در چه وضعی هست؟! فاطمه خوش زا بود، چرا اینقدر طول کشیده؟نکنه اتفاقی افتاده؟! پرستار نگاهی به او و قران دستش کرد و گفت: حالشون فعلا خوبه، اما دعا کنید زودتر بچه به دنیا بیاد وگرنه.. روح الله با حالتی نگران از ان سوی راهرو جلو امد و‌گفت: وگرنه چی؟! اگه لازمه با اولین پرواز ببرمش تهران؟! پرستار سری تکان داد و‌گفت: نه امکان جابه جایی نیست، دعا کنید.. مادر فاطمه انگار چیزی یادش آمده باشد، با عجله مشغول گشتن داخل کیفش شد و بعد همانطور که کاغذ پیچیده در پلاستیک کوچکی را در دستان پرستار میگذاشت گفت: خانم تورو خدا اینو به بازوی فاطمه ببندین.. پرستار با تعجب نگاهی به کاغذ کرد و گفت: این چیه خانم؟! مامان مریم گفت: ایه قران هست، یه جور حرز برای زنهای زائو، باعث راحت شدن زایمان میشه، تورو خدا اینو به فاطمه برسونین، پرستار چشمی گفت و دوباره به اتاق برگشت تا حرز را به فاطمه برساند. و بالاخره بعد گذشت یک شبانه روز پر از التهاب، حسین، فرزند سوم فاطمه و روح الله پا به دنیا گذاشت ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_صد_دهم 🎬: شراره گوشی را قطع کرد، روی تختش دراز کشید و همانطور که چشمناش
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: حسین تا یک ماه اول بچه ای خوب و بی سروصدا بود اما بعد از اینکه فاطمه به همراه همسرش برای دید و بازدید به خانه فتانه میرود، انگار این بچه زیر و رو میشود. به محض رسیدن به تبریز ، حسین گویی بچه ای دیگر شده است یکسره گریه می کند و اصلا شیر مادر را نمی خورد و از طرفی بدن فاطمه مدام در حال ورم کردن است و نزد هر پزشک حاذقی هم که می روند نه بیماری را تشخیص می دهد و نه راه درمانی ارائه می شود. با این احوالات روزگار به سختی میگذرد حسین یک ساله میشود، روابط روح الله و فاطمه مدام متشنج است و در عین حالی که با هم اختلاف سلیقه آنچنانی ندارند، اما سر هر موضوع کوچکی کارشان به بحث و دعوا می کشد. روح الله دست بزن ندارد و اما همین بحث های همیشگی اثر مخربی روی فاطمه میگذارد،بطوریکه روزانه چندین قرص رنگ و وارنگ برای آرامش روح و روانش می خورد. دیگر شراره در زندگی فاطمه جایگاهی ندارد و به جای آن رضوان هر روز به او زنگ می زند و احوال او را میگیرد و فاطمه بی خبر از این مار خوش خط و خال، احوالات روحی خودش و حتی بحث های خانوادگی را برایش می گوید و فکر می کند رضوان سنگ صبوریست که خدا از آسمان برایش فرستاده و نمی داند که رضوان دختریست که با ترفند شراره وارد زندگی اینها شده، شراره زنی ست هوس باز و در عین حال کینه جو، حال هوس کرده روح الله را به چنگ بیاورد و از فاطمه کینه به دل گرفته، چرا که میداند روح الله ، عاشق بی چون و چرای فاطمه است. پس دست های پنهانی شراره به صورت جادوهایی که به کمک موکلش به سرانجام می رساند در کار است، شراره که تازه پدرش جمشید را از دست داده، حال می خواهد با به چنگ آوردن روح الله هم درد بی شوهری و هم بی پدری را التیام دهد. شراره مخفیانه آنقدر به روح الله پیام میدهد و عشوه گری می کند، درست است که روح الله به هیچ کدام از پیام های شراره جواب نمی دهد، اما او هم بشر است و معصوم نیست و ممکن الخطاست و روح الله میترسد ناخوداگاه در دام او گرفتار شود. پیام های شراره و سحر و جادوهای او از یک طرف، فشار کاری از طرف دیگر و بیماری فاطمه همه دست به دست هم داده تا شرایط خانه برای روح الله سنگین شود و روح الله آرام آرام به طرفی کشیده شود که دوست ندارد اما انگار اجباریست در این میان.. ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
D1738864T16700631(Web).mp3
16.32M
📓 روایت زندگی فرخنده قلعه نوخشتی# 🧕پرستارجنگ نویسنده: زینب بابکی راوی معصومه عزیز محمدی . 🌱🌸 ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 ببینید خیلی جالبه وقتی که یک زن آتئیست، ضد اسلام و مسلمانان متحول می شود، با قرآن، اهلبیت علیهم السلام وامام حسین علیه السلام آشنا می شود. لطفا با حال مناسب، تاانتها ببینید. ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیرمحمد زند دخترخانم‌های ایرانی همه شبیه هم شدن:) پزشکان عزیز جراحی بیشتر خلاقیت به خرج بدن🙂 ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_صد_یازدهم 🎬: حسین تا یک ماه اول بچه ای خوب و بی سروصدا بود اما بعد از
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: شراره تمام قدرتش را به کار گرفت، نه تنها خود بلکه از قدرت موکلین دوستان و اساتیدش هم کمک می گرفت و از هر طرف به خانوادهٔ روح الله حمله می کرد و از طرفی دیگر مدام جادوی محبت برای روح الله بکار می برد و بالاخره بعد از گذشت دو سال از مرگ سعید، انگار روح الله نرم شده بود و در یک روز زمستانی تلاشش به بار نشست و روح الله جواب پیام هایش را داد، فرصتی پیش امده بود که شراره به هیچ وقت نمی خواست ان را از دست دهد، پس ناز و عشوه را همراه با مظلوم نمایی و محبت نثار روح الله می کرد. فاطمه خوش حال از اینکه بعد از مدتها تلاش بالاخره روح الله موفق شده بود خانه ای در تبریز بخرد و با ذوق زیاد به خانه جدید اسباب کشی کرد، این روزها حال فاطمه دگرگون بود، او توانسته بود با خواندن قران و سرگرم کردن خود با کتاب های مختلف و همچنین انجام ورزش های مختلف بر بیماری اش غلبه کند، درست است که از لحاظ جسمی حالش خوب بود اما روحش مدام در تلاطم بود، فاطمه مدام صداهای عجیب و غریب داخل خانه می شنید، گاهی اوقات برق خانه خود به خود خاموش و روشن میشد و وسایل خانه جابه جا میشد وبعضی شبها، سایه های وحشتناکی بر در و دیوار می دید، سایه هایی که انگار می خواست به او و بچه هایش حمله کنند، اما فاطمه از این مسائل با کسی حتی روح الله حرفی نمیزد و چون نمی خواست اطرافیان او را دیوانه بدانند و از طرفی نمی خواست شیرینی آمدن به خانه جدید بر اهل خانه زهر شود. صبح زود بود، به خاطر بیماری کرونا زینب و عباس داخل خانه از طریق فضای مجازی سر کلاس درس حاضر میشدند، مدتی بود که روح الله در مقطع دکترای دانشگاه تهران پذیرفته شده بود و اوهم کلاس مجازی داشت ولی امروز فرق می کرد، روح الله به فاطمه گفته بود که یکی از امتحانات را باید حضوری بدهد و این اولین دروغی بود که به همسرش گفته بود، اولین دروغی که بنیان خانواده اش را می لرزاند و اگر ادامه می داد حتما خانواده از هم می پاشید. روح الله صبحانه را خورد و با عجله مشغول لباس پوشیدن بود، او راهی تهران بود و باید زودتر حرکت می کرد، فاطمه که عاشق روح الله در پیراهن سفید بود و او را به یاد روز عروسی شان می انداخت، جلو آمد و شروع به بستن دکمه های پیراهن کرد. روح الله همانطور که مبهوت حرکات فاطمه بود و انگار وجدانش ناراحت بود، دست گرم فاطمه را در دستش گرفت و گفت: خودم می بندم عزیزم.. فاطمه به سمت کت خاکستری روح الله رفت و همانطور کت را روی شانه های همسرش می انداخت گفت: وظیفه است آقایی...ان شاالله به سلامتی بری و برگردی و این امتحان را خوب خوب بدی که میدی و بعد از روی میز توالت(میز آرایش) دسته پولی را برداشت داخل جیب کت روح الله گذاشت. روح الله نگاهی به پول ها کرد و گفت: عه این همه پول از کجا اوردی؟ فاطمه لبخندی زد و گفت: ماییم دیگه اجیل مجیل کردیم ظاهر شد و بعد بوسه ای از گونه او گرفت و ادامه داد: می دونم الان خونه خریدی دستت خالی خالیه، ببخش این پولا کم هستن ولی پول رفیق راه آدم هست همرات باشه خوبه... روح الله سرش را از شرمندگی پایین انداخت و فاطمه فکر می کرد به خاطر اینکه جیب شوهرش خالی ست اینگونه شرمنده شده، اما نمی دانست که روح الله شرمنده از این بود که با پول پس انداز فاطمه می خواهد برود تا هووی او را عقد کند. و فاطمه هیچ وقت به او نگفت که این پول عیدی بچه هاست و پس انداز قلک زینب و عباس... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_صد_دوازدهم 🎬: شراره تمام قدرتش را به کار گرفت، نه تنها خود بلکه از قدر
رمان تجسم شیطان 🎬: شراره دست لای موهای رنگ کرده اش که اینبار به رنگ سرخ در آمده بود کشید و ذهنش به سمت چند وقت پیش رفت، درست زمانی که روح الله با کت و شلوار خاکستری و پیراهن سفید، جلوی آرایشگاه دنبالش آمد. شراره خوب به یاد داشت چقدر تلاش کرد تا روح الله را قانع کند تا مدتی بدون خواندن محرمیت با هم در ارتباط باشد و از این پیشنهاد دو منظور داشت، اول اینکه قولی را که به موکلش داده بود عملی می کرد چراکه قول داده بود روح الله را به گناه بکشد و با این ارتباط حرام، خیلی راحت می توانست به این هدفش برسد و از طرفی می خواست زمانی پا به زندگی روح الله بگذارد که اولا او را عاشق و تشنه خود کرده باشد و ثانیا فاطمه ای در کار نباشد و هوویش با وسوسه های موکلش، خود را از صحنهٔ گیتی محو کند و مانند سعید بمیرد. اما هر چه کرد روح الله این پیشنهاد را قبول نکرد و در جواب شراره که می خواست مدتی با هم در ارتباط باشند گفت: ببین شراره جان، میخوای بیشتر باهم در ارتباط باشیم تا شناخت بهتری از هم پیدا کنیم، راه حل داره، یه عقد موقت می خونیم که به گناه نیافتیم و با این حرف، شراره فهمید که تلاشس بیهوده است، چون روح الله مؤمن بود و برای همین ایمانش بود که شیطان، شرط انحراف او را گذاشته بود تا به کمک شراره بیاید. با عقد موقت، تمام برنامه های شراره به هم میریخت پس به روح الله پیشنهاد داد تا عقد دائم کنند و تاکید کرد این عقد باید پنهانی باشد و البته تا پنهانی هست پای بچه ای هم در میان نیاید. روح الله هم پذیرفته بود، پس با هم به سمت قم رفتند، یکی از دوستان معمم روح الله که دفترخانه هم داشت، خطبه عقد دائم را برایشان خوانده بود و شراره بر خلاف همیشه که لباس های باز و بدن نما می پوشید، چادری به سر کرد و همراه با روح الله به حرم حضرت معصومه و بعد از آن به خواستهٔ روح الله به مسجد جمکران رفتند و شراره با گوشی دستش از تمام صحنه ها عکس می گرفت. شراره آن زمان را مانند روز در خاطر داشت، دستش را زیر چانه اش زد، آهی کشید و زیر لب گفت: روح الله عجب مرد خود داری بود، هر چه که ناز و عشوه آوردم قبول نکرد که با هم به هتل برویم و یک شب در کنار هم باشیم و نگذاشت من طبق نقشه ام پیش بروم...لعنت به تو روح الله...آخه تو چطور مردی هستی؟! من که مثل یک عروس، خودم را برات آماده کرده بودم، حتی هتلی هم برای اینکه حجله عروسیمان باشد در نظر گرفته بودم، اما روح الله حاضر نشد حتی برای یک ساعت هم شده، با هم زیر یک سقف برویم. شراره از جا بلند شد و همانطور که طول و عرض اتاق را بی هدف می پیمود و دست مشت شده اش را بر روی پایش کوبید با خود گفت: این موکل هم محاله بتونه روح الله را رام من کنه، مخصوصا که الان شک کردن پای جادو در میان هست و اگه پیش اون ملا دایی جوادشون هم برن دست من رو میشه، پس حالا که دارم رسوا میشم باید با تمام توان پیش برم، من یا روح الله را از آن خودم میکنم و یا باید هم خودش و هم خانواده اش را از بین ببرم و با زدن این حرف به سمت میز کنار تخت رفت و گوشی اش را برداشت و شماره یکی از اساتید جاودگری اش را گرفت... و این داستان ادامه دارد با ادامه داستان در فصل دوم تجسم شیطان که بسیار جذاب تر از فصل اول است همراه ما باشید بر اساس واقعیت 📝به قلم:ط_حسینی ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
D1738864T16884394(Web).mp3
17.06M
📓 روایت زندگی فرخنده قلعه نوخشتی# 🧕پرستارجنگ نویسنده: زینب بابکی راوی معصومه عزیز محمدی . 🌱🌸 ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام خامنه ای مذاکره با آمریکا هم خیانت است هم حماقت .. قابل توجه آقایونی که.میگن ماباآمریکابرادریم🔥🔥 ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 جنابِ جمهوری اسلامی ایران ✍ جناب جمهوری اسلامی ایران! سود تو از چیست؟ چرا خود را به آب و آتش می‌زنی و مقابل بی‌حجابی می‌ایستی؟ این همه انرژی صرف می‌کنی برا حجاب که چه شود؟! بگذار مردم بی‌حجاب شوند! 🗽 بگذار خود آنچه را که به آن رسیده لمس کنند.. بگذار سدّ حجاب شکسته شود و کار به جاهای باریک تر کشیده شود.. بگذار یکبار غرب را تجربه کنند و ببینند که آغاز است اما پایان نیست! 👨‍👩‍👧‍👦 آری! بگذار خود لمس کنند حجاب که رفت، خیلی چیزهای دیگر هم می‌رود! هم می‌رود! انسِ انسانی هم می‌رود و جای خود را به انس و زندگی با حیوانات می‌دهد! 🛣 بله باید ببینند درد حجاب نیست! درد نفسِ سرکش و تنوع طلب انسان است که به صرفِ کنار رفتن حجاب راضی نمی‌شود.. باید آنقدر مسیر لجن‌زارِ غرب پیموده شود تا نفَس‌ها به شماره بیفتد!!! ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ این فیلم جانسوز و تأثیرگذار به سمع و نظر برخی ازمسئولین که خود را بخواب زده اند و همچنین زنان بی حجاب خیابانی رسانده شود شاید بخودشان بیایند و ازاعمال غیر اسلامی و انسانی خود پشیمان شده تا قبل از اینکه به نفرین شهدا گرفتارشوند . 🌷 🔺ناشراین فیلم شامل دعا شهدا میگردد 😭😭 ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
🔘 متن شایعه : شروین حاجی پور خواننده (( برای زن... برای زندگی... برای آزادییییییییی)) مدیر روابط عمومی وزارت ارشاد شد. 🔆 پاسخ شایعه : 1⃣ فقط کافیست نام " شروین حاجی پور " را در قسمت جستجوی ایتا ، جستجو کنید. سیل زیادی از کانال های مختلف آن هم با نام های طلبگی و قرآنی و انقلابی و... می آید که و انتصاب شروین حاجی پور به مدیر روابط عمومی وزارت ارشاد را نوشته اند. 2⃣ عزیز من ، اصل منبع شناسی میگه هر خبری رو باید از نزدیک ترین منبع آن خبر دید ، الان برای این مورد شما باید بری سایت وزارت ارشاد ، ببینی اصلا چنین چیزی هست یا نه، نه اینکه به حرف چهارتا کانال گوش بدهید. 3⃣ بیا سری به توئیتر و اینستاگرام بزنید، همه دارن مسخره میکنند جریان انقلاب رو به خاطر این قضیه ، این طور کارها انقلابی ها را در چشم جریان مقابل تبدیل میکنه به انسان هایی که حاضرند برای تخریب پزشکیان هر دروغی رو منتشر کنند . 4⃣ خب عزیز من ، خدا عقل داده که اول تحقیق کنیم، بعدا منتشر کنیم. ✍ احسان عبادی