📢📣📢. 📢📣📢
◦•●◉✿ ﷽ ✿◉●•◦
لینک های سخنرانی و روضه های هیئت مجازی کانال دانشگاه حجاب بمناسبت سه شب پایانی ماه صفر،
برای دوستانی که به هر دلیل نتونستن در مجالس شرکت داشته باشند:
👇👇👇
✥➻------❃-------➻✥
■ شب اول
سخنرانی
https://eitaa.com/hejabuni/19287
روضه
https://eitaa.com/hejabuni/19295
✥➻------❃-------➻✥
■ شب دوم:
سخنرانی:
https://eitaa.com/hejabuni/19325
روضه
https://eitaa.com/hejabuni/19335
✥➻------❃-------➻✥
■ شب سوم:
سخنرانی
https://eitaa.com/hejabuni/19368
روضه
https://eitaa.com/hejabuni/19372
پذیرایی
https://eitaa.com/hejabuni/19379
💚التماس دعا💚
🏴 @hejabuni 🏴
#گزارش
#بینالملل
💯پایداری و ثابت قدم ماندن در حفظ حجاب رو شاید بشه از این دختر ۱۱ ساله یاد گرفت
🔻"مرام الشماری" دانش آموز ۱۱ ساله اهل کشوز عراق که به همراه خانوادش سالهای پیش به آمریکا مهاجرت کردن بخاطر حجابش در مدرسه مورد تبعیض قرار گرفت
🔻یکی از پسرای مدرسه که ۴ سال ازش بزرگتر بوده روسریش رو از پشت می کشه و درمیاره."مرام" سریع کلاه لباسش رو می کشه روی سرش و روسریش رو از اون پسر می گیره و میره به سمت سرویس بهداشتی تا اونجا روسریش رو سرش کنه
🔻خانواده از این اتفاق خیلی ناراحت شدن و از مسئولان مدرسه خواستن جلوی این رفتارهای تبعیض آمیز که برای اکثر دختران محجبه رخ میده رو بگیرن
🔻چقد خوب میشد اگه جزء مقرارت مدرسه قرار میدادن که کسی به خودش اجازه نده روسری دختران محجبه رو بکشه
🌐منبع:https://www.sltrib.com/news/2018/11/15/an-year-old-girl-had-her/
#تولیدی
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#خوابهای_پریشان 🎭🔪🚬🎲 قسمت بیست و یکم فردای آن روز یکجور دیگر بودم. زمانی بود که میخواستم فرا برسد.
#خوابهای_پریشان 🎭🔪🚬🎲
قسمت بیست و دوم
شب موقع خواب مهسا مثل همیشه رفت روی تخت بالایی اما برعکس عادت هر شبش شعر آمیخته با آه و ناله اش را زمزمه نکرد. اصلا صدایی از او نمی آمد.🧐
حتی غلت نمی خورد. با اینکه تازه دراز کشیده بودم ولی بلند شدم و سرک کشیدم ببینم چکار میکند که دیدم در آن تاریکی با نور کم سوی چراغ قوه جاکلیدی که خودش ساخته بود، دارد کتاب میخواند.🕯📖
گفتم: ول کن نصفه شبی دختر بگیر بخواب.
همانطور که سرش گرم کتاب خواندن بود گفت: خیلی خوابیدم الان میخوام بیدار بمونم.
آهسته پرسیدم: همون کتابیه که فاطمه بهت داد؟
به نشانه تایید سرش را تکان داد.🎈
پرسیدم نویسنده اش کیه؟
غلتی زد و جوابم را نداد.
آن شبها به جای فکر و خیال و گریه، کارم شده بود فکر کردن به حرفهای فاطمه.💎
با خودم گفتم اگر بخواهم با آنها به امام زاده صالح بروم یک جورایی وصله ناجور می شوم آنجا! اصلا این امام زداه صالح نمی گوید پیش خودت چه فکری کردی توی ناپاک گناه کار آمدی بین زائران پاک و دل شکسته ام؟ 🖤
اما خب من هرچقدرهم با همه شان فرق داشته باشم در این مورد آخر با آنها مشترکم. دل منهم سخت شکسته است. سالهاست که شکسته!💔
فردای آن روز قبل از ظهر حواسم را جمع کردم وقتی که کسی نباشد رفتم طرف شیرهای آب پشت آشپزخانه، سعی کردم شبیه فاطمه وضو بگیرم. اما تا نگاهم به آیینه افتاد حالم از خودم و گذشته ام بهم خورد. نگاهم را طرف آب چرخاندم. 😔
دستهایم را شستم. یک مشت آب خنک برداشتم از بالای صورتم ریختم پایین. لطافت قطرات آب روی صورت ملتهبم جاری شد. روی دست راستم آب می ریختم که زمزمه کردم: خدایا بخاطر تو...بخاطر خودم، از گناه دست کشیدم...😢
وقتی مسح سر می کشیدم تمام سعیم را کردم خاطرات آزار دهنده ام را در پستوی ذهنم زندانی کنم و نگذارم این دیو بی رحم بر سرم فریاد بکشد.
مسح پا که کشیدم گفتم: من از قفس عذابی که اون ناکس برام ساخته بود، فرار کردم و اومدم سمتِ تو...خدیا ولم نکن فقط همین!🌌
بازهم موقع نماز گوشه ای نشستم و تماشایشان کردم. بعد از نماز فاطمه رو به مهسا گفت: خب بهمون میگی چی از اون کتاب دستگیرت شد؟
کسی از بین جمع مان انتظار نداشت فاطمه دسته جلسه را دست مهسا بدهد. شاید هرکدام از ما بود میخواست خودش همیشه متکلم وحده باشد و همه به حرفهایش گوش کنند اما فاطمه با همه ما فرق داشت. 😍
با خیلی از آدمهای بیرون هم فرق داشت. او به سادگی از چیزهای رنگارنگ دنیا می گذشت. مهسا با اصرار فاطمه دهن باز کرد. کمی بعد با اعتماد به نفس بیشتری ادامه داد: دیگه نوشته بود...فرض کنیم یه میدون مسابقه داریم با یه مقصد مشخص و زمان محدود.🏃♂
اگه به هر دلیلی کم کاری کردیم و هرچیز دیگه عقب افتادیم. باید سریعتر بریم تا در زمان مقرر به مقصد برسیم. پس با این نگاه اگه گناه کردی بیشتر ثواب کن تا جبران بشه! 🤷♀
هدف و مقصد انسان رسیدن به نقطه اوج انسانی و کمال روحیه، پس اگر با گناه عقب افتاد باید با ثواب بیشتر تاخیرش رو جبران کنه.⏳
با تشویق های فاطمه و به دنبالش کف زدن بقیه بچه ها به خودم آمدم.
دیگر اسم نویسنده کتاب را نپرسیدم. خودم سرکج کردم و روی جلد دقیق شدم: آیت الله سیدعلی خامنه ای.
💡💎
ادامه دارد.... "#رمان را هر شب در کانال دنبال کنید"
به قلم ✍️: سین. کاف. غفاری
@hejabuni
دانشگاه حجاب
تجربه پس از مرگ 🎵جلسه ششم #شرح_و_بررسی_کتاب_سه دقیقه_درقیامت #براساس واقعیت 🔺تجربه نزدیک به
سه دقيقه در قيامت 07.mp3
20.13M
تجربه پس از مرگ
🎵جلسه هفتم
#شرح_و_بررسی_کتاب_سه دقیقه_درقیامت
#براساس واقعیت
🔺تجربه نزدیک به مرگ یک جانباز #مدافع_حرم
👤استاد امینی خواه
🏴@hejabuni|دانشگاه حجاب🎓
چادر رنگی را به روی سر کشیدم و پرده سبز را کنار زدم تا اینکه گنبد ات قاب عکس چشمانم شد😍
چشمانم را روی گنبد تنظیم کردم.
چه قاب عکس دلچسبی!🖼
یک گنبد طلایی و چند کبوتر که پریدن یاد می گرفتند...🕊
اشک پرده چشمانم را تیره و تار کرد،پاهایم دیگر رمق نداشت😔
روی زمین زانو زدم و گوشه از صحنت به تماشای غریبی خودم و آشنایی تو نشستم...
انگار خیلی وقت بود حرم ات رنگ گنه کار ندیده😭
همه جور عجیبی بغضم را می فهمیدند و تو عجیب تر می دانستی!
چشمانم با صدای اذان بیدار شدند...
چه خواب قشنگی بود✨
شاید حرم زائر های زیادی دارد اما یاد من هم بود کسی⁉️
چشمم به تقویم افتاد📆
۲۹صفر
روز شهادت تو🖤🖤
و من به طعم عشق می نوشم جام غم را....🕊🕊
🏴شهادت امام رضا علیه السلام تسلیت باد🏴
#تولیدی_کامل
#پروفایل ویژه شهادت💔
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌱خیـــــال زیارت...
ما به بیابان زدیم؟!
یا بیابان به ما زده؟؟!!
اینهمه دوری از حرمِ اهل ولا‼️
بی کربلا،بی مدینه،بی قم،بی امام رضا (ع)
حتی،روضه ها به سبکِ تلاش برای زنده ماندن در دنیا🥺🥺
دلم لک زده،راهی مشهد شَم،غرق در رویا
پیاده،با قطار،بر مرکب،،،،،به هر حال
بی خیال،
در خیالم می آیم آنجا
زیارت در شلوغی
در همهمه،در ازدحام
من بیایم و قَد اَم نَکِشَد...ای واااای
تو بگویی: بیا
من بگویم،شلوغ ست،،،چطور در ازدحام⁉️
و با بغض بگویم؛ مدد یا امام رضا(ع)
باز از خیال،
می آیم بیرون،
این خیال بود یا مرورِ خاطره ها⁉️‼️
لبیک از راهِ دورُ دلشوره از اینکه،نَکُنَد،گناه،مانع شده بِرِسَم به ضریحِ مسمومُ مدفون به طوس،در ایران...
در همین دلشوره ها وُ غرق در ذهنِ خیال پرداز...
به یاد آن روزها
که
تو دستم می گرفتیُ،می کِشاندییَم بسویِ پنجره فولاد
خوشحال،سبکبال،میگویم؛یا رضا(ع)،شکرا لله
قدم ها،نورها،صداها،این تراکم شکستِ طرح ها در آیینه هااااا...
باز می روم در خیال
این بار به منزل جدید الاحداث،در قبرِ تنگ و دهشتناک...من می روم به سمت درهایِ سوزان...تاریک،،،،بی آب،،،، مغموم،،،،با اکراه،،،،کم کم،،،،خِجِل،،،،بی یار،،،،گریه کنان....
باز فریاد میزنم؛
مدد،مدد،مدد،مدد،مدد مولا
ناقوسِ ساعتِ آفتاب هم دم می زند،ای ایرانی!
یک،دو،سه،چاهار،پنج،شش،هفت،...
یک نفر آمده به دیدار....بلند شو ای بی حیا...گره از کارت شد باز....آمد ضامن آهوان...
دیدم تورا باز،،،،این بار دستم می کشیدی به سمت،بالاها،
نورها
اصوات دلنشین داوودها
...دور میشدم از تنگی و فشار...اَلوعده وفا...تازه شد دیدارها
باز می آیم این پایین،
در همین زمین
دور از خیال
زمانِ حزن و اندوه و ماتمِ اهل بیت (ع) ست،
که اخرین گام اَش ختم می شود به روزِ وفاتِ شما...باز در بیابانی که زده بر این روزگارِ ما...بیابان شده آن نعمتی که بود در سفره،هر ساله باز
دور،
دورِ دورِ،دور
اما،
از همین دور،پشتِ حصار و قرنطینه ها،سلام...
#تولیدی
#از_تو_دورم_به_تو_سلام
#یاضامن_آهو
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا