جهنم درون ۲.mp3
13.2M
📛جهنمِ درون ۲
♨️ میدونم به نفعمه که گناه رو بذارم کنار اما نمیتونم😔
♨️ چرا تنبلی میکنم تو ترک اخلاقای ناپسند؟
🎙 #استاد_شجاعی
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
#چالش بهار دلها💚
دوست من سلااااام 😍✋
حدیث بالا رو خوندی؟
🤔 با توجه به این حدیث، فکر میکنی چقدر از امام زمان عزیزمون #شناخت داری؟
آیا تا به حال برای شناخت بهتر ایشون تلاش کردی؟
🤗 خیلی خوشحال میشیم اگه تجربه یا نظرات و پیشنهاداتی در این زمینه دارید با ما به اشتراک بذارید:
🆔 @Entezarbahar
📩 منتظر پیامهاتون هستیم...☺️
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
#تولیدی_کامل
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
29.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 #کلیپ
#ارسالی_اعضا :👇👇👇🌱
من دوران مجردی خیلی بد حجاب بودم تا اینکه درباره حجاب تحقیق کردم الان الحمدلله چادری و با حجاب هستم
👆این کلیپو که به دخترم نشون دادم عاشق حجابش شد❤️
لطفا فیلمو بفرستین کانالتون تا همه عاشق حجاب بشن💚
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✂️༻ جمعه و خیاطی༺✂️
4⃣1⃣
🧣🧤❄️ یه بافتنی زیبا
😍آموزش بافت یه مقنعه ی گرم و زیبا
برای دخترای گلتون
مناسب فصل پاییز و زمستون
💛 برای دیدن سایر خیاطی های آسون و پرکاربردمون کافیه هشتگ #آموزش_خیاطی رو دنبال کنید☺️🌼
#آموزش_خیاطی | #خیاطی | #مقنعه #آموزش_بافتنی | #بافتنی | #یلدا
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 70 ستاره سهیل ستاره از شوخی بیجای مینو دلخور شده بود و دوست نداشت باور کند که گاه، م
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
71 ستاره سهیل
سرش را بالا گرفت و پک محکمی به سیگار زد. هوا را از بینیاش بیرون داد؛ حلقههای دود را که اوج میگرفت تماشا کرد. لبخند مرموزی روی لبش نشست.
-ببین...همه ما مثل این دود سیگار، باید اوج بگیریم و بالا بریم...به هر قیمتی که شده...من هر وقت سیگار میکشم، انگار خودم بالا میرمو در خدا فانی میشم. این همون چیزیه که من بهش معتقدم.
-یعنی همه باید سیگار بکشن؟
مینو در حالیکه سیگار را بین انگشتانش به بازی گرفته بود، دستش را به علامت منفی تکان داد.
-نه، نه، نه! اشتباه نکن،عروسک! گفتم هرکسی باید خودش تشخیص بده. مثلا تو شاید صدای خوبی داشته باشی، مثلا بتونی با کیان بخونی! هوم؟ این میشه کمال تو، که باید توش فنا بشی. یا مثلا خوب بتونی دف بزنی... دف زدن تو مراسمات شکرگزاری خیلی مهمه...بعد اگه پیشرفت کنی، میتونی تو این راه به کمال خودت برسی. لزوما باید یه استعدادتو کشف کنی و خرج راه عرفانت کنی.
ستاره پشت به پنجره تکیه داد و دستانش را سینه قلاب کرد.
-حرفات چقدر عجیبن! بعضی وقتا میترسم ازشون، بعضی وقتام خوشحالم میکنن. مثلا این دفو دوست داشتم.
-همینه دیگه عروسک! مبارزه گاهی ترسناک میشه گاهیم زیبا! ما در حال مبارزهایم اینو یادت باشه.
-راستی راستی، دف اینقدر مهمه؟
-پس چی؟ آرش پیام داد که پنجشنبه همین هفته یه مراسمه.
ستاره روی مبل نشست.
-خیلی دلم میخواد بیام. خداکنه بتونم. وای مینو! لیستای عمو کو؟ همینجا بودن.
-اوه چه قشقرقی راه میندازی... گذاشتم بالا. میخواستم پفک باز کنم، گفتم پفکی نشه.
-یه لحظه ترسیدم، حالا پفکت کو؟
-بذار، یه فیلم خفن بذارم، تا صبح میخکوبت میکنه.
-تو رو خدا رو زمین نریزه. عفت خیلی وسواسیه.
-پاشو برو یه سینی چیزی بیار، عفت جونم آب تو دلش تکون نخوره. منم فلشو بذارم. چجوری تحملش میکنی، اَه. چه گنده دماغه.
ستاره سینی به دست آمد.
-حالا فیلم چی هست؟
-یه چیز فوقالعاده رمانتیک و هیجانانگیز. یادته اون روز تو باغ گفتم گُلو بذاری تو موهات. چقدر کیان جذبت شد؟
-اوهوم!
- بس که فیلم آمریکایی دیدم، قشنگ بلدم چجوری دل طرفو ببری.
-خب بذار ببینم. اسمش چیه؟
-زنده شدن یک خونآشام.
-وا! این دیگه چه فیلمیه؟ حتما ترسناکه!
-ندیدی تا حالا؟
-نه من میترسم.
-لوس بازی درنیار. فیلمه همش. ژانر هیجان... اوووووه... اولش یکم چندشت میشه بعدش راه میفتی، قول میدم. فایدهاش شجاعتیه که بهت میده.
-حالا داستانش چیه؟ جذابه؟
مینو پفک را در سینی ریخت و به طرف ستاره کشاند.
-نه ممنون! لواشک میخورم.
-داستان یه عشقه. دختره خیلی شبیه توئه. اسمش سوزانه. سوزان و ستاره چه شبیهن مگه نه؟
-خب؟
-اتفاقا پدر مادرش فوت شده، تنها زندگی میکنه. میره دبیرستان، یه پسر جدید وارد مدرسه میشه. از قرار معلوم اون پسره یه خونآشامه.
-یعنی چی؟
-یعنی خون میخوره... وای خدا!
و از ترس، دستانش را جلوی صورتش گرفت.
-اَه! چه سوسولی تو! پسره فکر میکنه این یارو سوزان، همون نامزد قدیمیشه که با کمک رییس خون آشامها زنده شده و حافظش پاک شده. دیگه میاد پیش دختره و ابراز علاقه میکنه. یه برادر هم داشته دنی، اونم عاشق این دختره میشه. بعد دیگه بین این دوتا خونآشام جنگ میشه.
-آخه این کجاش جالبه؟
-من بد تعریف کردم. مطمئن باش خوشت میاد. تازه خیلی طولانیه. بیا شروع شد.
ستاره، نگران چشم به تلویزیون دوخت. اوایل فیلم جذاب بود. اما گاه از ترس سرش را روی شانه مینو میگذاشت و بعد دوباره نگاه میکرد. کشش فیلم برایش به حدی بود که با وجود آنکه ترسیده بود، دلش میخواست بداند قسمتهای بعدی چه اتفاقی میافتد. گاه از دیدن صحنههایی از خجالت سرخ میشد و مینو این مسئله را طنز میدانست و با کنایه میگفت: «چقدر تو بچه مثبتی، ببین بابا! دلت پاک باشه»
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
#گزارش
#بینالملل
😱تقلید کورکورانه ای که به کوری منجر خواهد شد
♨️زن ۳۲ ساله ایرلندی که به تقلید از یک اینفلوئنسر اینستاگرام سفیدی چشمش رو تتو کرد، حالا بعد از گذشت چند هفته با عفونت شدید چشم مواجه شده و دیدش کاهش شدید داشته و احتمال نابینایی او در آینده میره
❌این زن گفته که دختر ۷ ساله اش به او هشدار داده این کار را نکند چون ممکن است نابینا شود
🙁با وجود این دردسری که برای خودش درست کرده، گفته است اگر زمان به عقب برگردد فقط یک چشمش را تتو می کند
📌دیگه خودتون پیشرفت زنان غربی رو ببینید! با این بلایی که سر خودش آورده هنوز هم متنبه نشده و گفته کاش یک چشمش رو تتو می کرد بعد می رفت سراغ اون یکی
🌐منبع:https://www.dailymail.co.uk/femail/article-1107029/Mother-tattooed-eyeballs-blue-purple-losing-sight.html
#تولیدی
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ فعلا دسترسی به این اکانتم @mokhtari9091 ندارم.
✅ بزرگوارانی که تا الان با این آیدی👆 در ارتباط بودین
امری هست به این آیدیم👈 @arabi_modir پیام بدید🙏
🌸 ۱ حسابدار هم لطف کرده بود به من پیام داده بود لطفا به ایدی جدیدم پیام بده 🙏
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فمنیست آمریکایی که محجبه شد
🔺 تِرِسا کوربین، فعال حقوق زنان در آمریکا چرا مسلمان شد؟
🔹 چه مسائلی باعث شد او متوجه شود زن در اسلام حقوقی عادلانه و عاقلانه دارد؟
🔹 دلیل محجبه شدن ایشان چه بود؟
🔹 واقعا اگر اسلام بطور درست تبلیغ شود، چقدر از مردم جهان از آن استقبال خواهند کرد...
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
آموزش مکالمه عربی
اختصاصی زیر ۱۴ ساله ها
🍀 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a
🍀 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a
با ۷۰ درصد تخفیف
✅ مورد تایید دانشگاه حجاب
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 71 ستاره سهیل سرش را بالا گرفت و پک محکمی به سیگار زد. هوا را از بینیاش بیرون داد؛
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
72ستاره سهیل
دو ساعتی از فیلم دیدنشان گذشته بود. ستاره در حالیکه گازی به مثلث پیتزا زد گفت:
-خب، این چرا یه بار با این یارو استوارته، یهبار با اونه؟ من نفهمیدم چی شد.
-همینه دیگه که جالبه. خودش عاشق
دنی شده.
-ای بابا! من قاطی کردم، یه ساعت پیش داشت به اون میگفت عاشقتم.
-آره، ولی بعدش فهمید دنی رو بیشتر دوست داره. بخاطر همین یهکم عذاب وجدان داره، نخوندی زیرنویسو؟
-خاک بر سر اون وجدانش. فکر کنم یکی دیگه بیاد، احساس کنه اونم یهکم بیشتر از دنی دوست داره.
مینو خندید و با پا، کارتون پیتزا را شوت کرد.
-آره بابا. عین خیالشون نیست. کی به کیه...همینش خوبه دیگه آزادی مطلق! عاشقشم.
وقتی چشمغره ستاره را دید، ببخشید ببخشید گویان، تخمهای در دهانش انداخت و خردههای نان پیتزا را از روی زمین جمع کرد.
ستاره همانطور که ذهن و چشمش درگیر فیلم بود، چشمانش سنگین شد، آنقدر سنگین که تصاویری جایگزین فیلم در حال پخش شد؛ کیان به او خیانت کرده بود و برای دلسا شعر عاشقانه میخواند. مینو قهقهه میزد و میگفت، آخر رابطه شما هم مثل خونآشامها شد. خواب آشفتهاش چنان اضطراب را در وجودش رخنه کرده بود که از خواب پرید.
همه جا تاریک بود و خبری از مینو نبود. تلویزیون اما روشن بود، دستش را به مبل گرفت و بلند شد تا آبی به صورتش بزند. پچپچ عجیبی از آشپزخانه شنید، ترس به جانش افتاد و کلمه خونآشام مدام جلو ذهنش رژه میرفت. صدای ضربان قلب و نبض شقیقهاش طوری هماهنگ بالا رفته بود، که انگار دو قلب در بدنش میزد.
آهسته قدم برداشت و به طرف صدا رفت.
مینو به دیوار آشپزخانه تکیه داده بود. موهای پریشانش در نور کم سو چراغهای هالوژن، ترسناکش کرده بود. دهانش را مثل ماهی، باز و بسته میکرد، انگار با کسی که روبهرویش ایستاده بود، حرف میزد. گاهی هم ساکت میشد و سر تکان میداد،انگار که چیزی را شنیده و تأیید کرده. دستش را روی قلبش گذاشت وجلوتر رفت. اما وجود ستاره، او را هوشیار کرد و حرکاتش متوقف شد. انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده باشد، روبه ستاره گفت:
-بیدار شدی؟ من دیگه برم بخوابم.
ستاره آب دهانش را به سختی قورت داد. آبی به صورتش زد و خیالات را از سرش بیرون کرد تا بتواند بخوابد.
دوباره کابوس بود که مهمان ناخوانده خوابش شد. آنقدر در رختخواب تکان خورد که وقتی نور کمرنگ صبحگاهی، آهسته از پنجره به داخل هال تابید، به سرعت چشمانش را باز کرد و بیحرکت به سقف خیره شد.
با صدای تلفن خانه، از جا پرید. از میان پوست پفک و چیپس و کارتون پیتزا به سختی رد شد. وقتی به تلفن رسید، صدای زنگ قطع شد. شماره عمویش افتاده بود. چند ثانیهای نگذشته بود که صدای گوشیاش هم بلند شد. خمیازه طولانی همراه با الو گفتنش، همزمان شد.
-سلام ببخشید عمو، خواب بودم، تا بلند شدم تلفن قطع شد. نه یه چیزی میخورم، نگران نباشین. از طرف منم تسلیت بگین. باشه، باشه چک میکنم. خداحافظ.
هوفی کشید. و کنار مبل ولو شد.
مینو چشم بسته و خوابآلود گفت:
-کی بود؟
-تو، توی خوابم میشنوی؟
مینو از جایش بلند شد و نشست.
-با این ونگ ونگ پشت هم تلفنا، خواب کجا بود دیگه.
-عموم بود. با سفارشای همیشگیش.
-آهااان!من دیگه باید کمکم برم، ممکنه برات دردسر بشه.
-خب بمون حالا! میری دانشگاه؟
-نه چندجا کار دارم. به کلاس نمیرسم.
-مینو! من دیشب همهاش کابوس میدیدم.
-چیز خاصی نیست، منم دفعه اول همینطور بودم، باید شجاع بشی. اگه لازم نبود اصرار نمیکردم.
-خوشم میاد برا همهچی دلیل داری.
مینو خنده زیرکانهای کرد.
-حرف حق جواب نداره عروسک...بشین تمیز کن، یهو عموت غافلگیرت نکنه.
با رفتن مینو شروع به جمع کردن خانه کرد. وقتی صدای زنگ خانه بلند شد، تازه متوجه بوی تند سیگار شد. نگاهی به آیفون انداخت. دوست عفت بود.
-کله صبح، اینجا چه کار میکنه؟
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓