8.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️عروسی با برکت کرونایی ❤️
👏 یه زوج شیرازی(علی و زهرا) 💕
تصمیم گرفتند هزینه مراسم ازدواجشون رو با تهیه ۱۱۰ قواره چادر به ارزش ۲۵ میلیون تومن تو #نذر_حیا خرج کنن،
همچنین هزینه شام عروسی رو به تهیه بستههای غذایی برای افراد ضعیف جامعه که به لحاظ اقتصادی مشکل دارند به مبلغ ۶ میلیون تومن تهیه کردند.(تبیان)
#ازدواج_بابرکت
#مجلس_عروسی_بدون_گناه
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🚫سرت تو کار خودت باشه....😠‼️
🔰جمله ای که این روز ها شاید زیاد شنیده باشید‼️
اما آیا واقعا رفتار های بقیه به ما ربطی نداره⁉️🤔
✍️ #مختاری
#حرف_حساب
#تولیدی_کامل
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔔زنگ تفریح
هفته پیش رفتیم خواستگاری واسه پسر عموم.
پدر عروس پرسید:
آقازاده دانشگاهم ميرن؟
بابام گفت: مسافر گيرش بياد چرا که نه! "😐
بیرونمون کردن نذاشتن موز برداریم😁
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم تاجزاده و آمپول سحرآمیز 🔹 آقای تاج زاده با استناد به حرفایی که که پدر روح الله زم ا
🔴به روز باشیم
✖️امروز فهمیدیم این☝️ دستگاه ساخت تیم شهید فخری زاده است و قرار بوده دستگاه های جدید با حضور دکتر رونمایی بشه.
رسانه هایی که نه فقط ضد نظام بلکه بر ضد کشور ایران فعالیت میکنند، با القای این دروغ که شهید فخری زاده در حال ساخت بمب اتمی بود در حال تخریب این چهره ی علمی کشور هستند تا مردم به او افتخار نکنند. در حالی که کشور ما هیچ وقت به دنبال بمب اتمی نبوده و نیست.
ولی جالب اینجاست کشورهایی علیه ایران چنین ادعایی میکنند که هر کدام بیش از هزار کلاهک هسته ای در انبار تسلیحاتی خود دارند. با این وجود در کمال پررویی میخواهند بگویند که ما خوبیم و میخواهیم دنیای بدون بمب اتم داشته باشیم. و چقدر باید یک ایرانی غافل باشد که فریب این دو رویی و نیرنگ را بخورد.
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#ابوحلما💔 قسمت سیزدهم: سردار ( دانشگاه افسری امام حسین-۱۳:۳۰) - فرشته ها خسته شدن بس که ثواب نوشتن
#ابوحلما💔
قسمت چهاردهم: مهمان داریم
در همین هنگام در خانه پدری حلما، سفره ای با سیلقه چیده شده بود. حلما و محمد که وارد خانه شدند، بوی سبزی سرخ شده و نارنج، دهانشان را به تعریف بازکرد. حلما جلوتر از محمد دوید داخل سالن پذیرایی و گفت:
+سلام مامانی ...قرمه سبزیه؟
×سلام گل دخترم، بله به افتخار داماد عزیزم
بعد لبخند کوچکی تحویل چشمان محمد داد. محمد هم که متوجه شده بود گل از گل چهره مهربانش شکفت و درحالی که کاسه های ترشی را از مادر حلما میگرفت گفت:
-دستت دردنکنه مامان جان مگه شما به فکر من باشی
حلما چادرش را از سرش برداشت و روی دست انداخت بعد رو به مادرش گفت:
+نو که اومد به بازار کهنه میشه...
×حسودی نکن دخترجان
-مامان جان ببین تو این مدت چی کشیدم از بس...
و درحالی که لحنش به شوخی تغییر میکرد ادامه داد:
-از بس غذا های خوشمزه درست میکنه سه کیلو چاق تر شدم آخه نباید از در رد بشم؟
و صدای خنده مادر حلما و محمد در خانه پیچید. حلما نیم نگاهی به محمد انداخت و چیزی نگفت. دقایقی بعد مادرحلما صدا زد:
×حلما سادات بیا دیگه سفره پهنه مادر
-خانم خانما بیا دیگه شوهرت غلط کرد هرچی گفت
اما صدایی در جواب نیامد. محمد درحالی که بلند میشد گفت:
-کار خودمه باید برم منت کشی
×موفق باشی
اما همینکه محمد بلند شد سرش با پارچ آبی که در دستان حلما بود برخورد کرد. پارچ استیل روی زمین افتاد و تمام تن محمد خیس آب شد. محمد دستش را روی سرش گذاشت و نشست. حلما آمد کنارش و گفت:
+خاک به سرم چت شد؟ به جون خودم فقط میخواستم یکم خیست کنم نه که سرت بترکه...
×دامادمو دستی دستی کشتی
+مامان چ...
همان موقع محمد باقی مانده پارچ آب را روی صورت حلما ریخت و با خنده گفت:
-زدی آب یخی آب یخی نوش کن
+بدجنس داشتم از ترس سکته میکردم
-تسلیم خانم جان من همینجا...
×غذا سرد شد دیگه مثلا کارتون داشتم گفتم بیایین
-من با اجازه تون برم لباسمو عوض کنم
+شرمنده شوهرجان اینجا لباس نداری
-خب برا منم مثل خودت یه چند دست لباس میذاشتی
×نی نی کوچولوهای من...
+بذار ببینم مامانم چیکارمون داره دیگه
-بفرما مادرجان جمعا چهارگوش ما در اختیار شما
×درمورد میلاد...خواستم تا نیومده یه چیزی درموردش بهتون بگم
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم؛ سین.کاف.غفاری
@hejabuni