eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.4هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
188 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻رابطه و 🔻 💢 می‌دونستین مصرف و گوش کردن حرام، روی بخشی از مغز (بخش پیشین پیشانی) که مهار رفتارهای محرک جنسی رو به عهده داره... اثر میذاره و باعث میشه؟؟ 🔞برای همین شاهد رفتارهای بی‌ضابطه در جوامع هستیم...💥 💠پیامبر اکرم(صلےالله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمودن: 《هر کاری شراب می‌کند غنا هم انجام می‌دهد. را از بین می‌برد و غریزه جنسی را زیاد می‌کند، اگر مبتلا به غنا شدید از زنان بپرهیزید. برای این که غنا انسان را به زنا می‌کشاند.》* 📚منابع: کتاب "عفاف و حجاب از دیدگاه نوروبیولوژی"، ص ۱۶۰ *بحارلانوار ج ۷۶، ص ۲۴۷ 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
8.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📿۞|°• 🔗رابطه با امام زمان🌱 ⚖معیار سنجش سلامت نفس🌱 📽 | 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🇵🇪 حجاب شهر لیما در کشور پرو که نامیده می‌شد (نوع دیگری از )، خاستگاه اسپانیایی داشت و در دوران استعمار، از این کشور به منتقل شده بود. این حجاب برای زندگی روزمره، رفتن به عبادتگاه و نیز انجام کارهای خیریه‌ی پنهانی استفاده می‌شد. زنان از این پوشش برای محافظت از خود در برابر خاک و آفتاب نیز بهره می‌بردند. این حجاب تا اواسط قرن نوزده در میان اشراف جامعه رایج بود و در نهایت توسط مدهای فرانسوی نابود شد. 📝منبع: Instagram.com/hijabarbaeen2 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
💠 امید غریبان تنها کجایی؟!🌼🍃 / 🏴@hejabuni / دانشگاه حجاب🎓
🔴 سلسله خاطرات «چی شد چادری شدم» خاطرات واقعی کسایی که تو همین روزگار چادری شدن... ♦️ شما چی شد چادری شدید؟ برامون تعریف کنید: @f_v_7951 🔅 @hejabuni♢دانشگاه حجاب🔅
؟ 🔹 این قسمت: به ایشون چیزی نگی‌ها... 🚶‍♀️من پوشش کاملی نداشتم؛ اهل انجام واجبات هم نبودم؛ اما هر وقت دلم می‌گرفت و ناراحت می‌شدم می‌رفتم مسجد نزدیک خونه‌مون و نماز می‌خوندم. نماز خوندن حالم رو خیلی بهتر می‌کرد. 🍄 یه بار که برای نماز رفته بودم مسجد یه خانم چادری و محجبه رو دیدم که داشت برای حلقات صالحین ثبت نام می‌کرد. منم چون می‌خواستم به خودم ثابت کنم که مسیرم درسته و اونا اشتباه می‌کنن، ثبت نام کردم و زمان و ساعت حلقات‌شون رو پرسیدم و تو حلقه‌ها شرکت کردم. 😔 اما چند سال که گذشت، فهمیدم کسی که اشتباه می‌کرده خودم بودم. ✅ از اون به بعد کلی تحقیق کردم و کتاب خوندم که فهمیدم چادری شدن و پوشش کامل، به جای متلک و بی‌احترامی، تو جامعه بهم ارزش و امنیت و احترام میده. 🚦یه بار که از یه خیابون رد می‌شدم، دوتا خانم بدحجاب جلوتر از من بودن. متاسفانه آقایونی که کنار خیابون ایستاده بودن به اونها کلی متلک گفتن ولی من که نزدیک شدم یکی‌شون به اون یکی گفت: "به ایشون چیزی نگی‌ها" ‼️ ❤️ من به جای نگاه بد بعضی از آقایون تو جامعه، این احترام و ارزش رو دوست داشتم. ⚡️ من صلابتی که چادر داره رو وقتی متوجه شدم که دیدم هیچ مردی اجازه‌ی بد نگاه کردن به من یا بد صحبت کردن کردن با من رو به خودش نداد. 🌹 من ۲۰ سالمه از لرستان پیام میدم 🎓 @hejabuni | دانشگاه‌حجاب ❤️
⚠️برخورد با دانشجویی که دامن کوتاه پوشیده بود در دانشگاه "نیوکاسل" انگلیس 🔻یک دانشجوی رشته پزشکی وقتی سر جلسه امتحان حاضر میشه از سوی مسئول جلسه بخاطر پوشیدن دامن کوتاه مورد انتقاد قرار می گیره و بهش میگن نامناسب ترین لباسی بوده که تابحال در محیط دانشگاه دیدن 📌خودشون در مکان های عمومی و آموزشی مقرارت پوششی خاصی دارن اما در مورد پوشش زنان مسلمان در کشورهای اسلامی مداخله می کنن 🌐منبع:https://www.mirror.co.uk/news/uk-news/university-gives-student-yellow-card-24946999 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 #نگاه‌خدا #قسمت_چهل‌‌ودو امیرطاها به من نگاه نکرد. - عذر خواهی کنین از طرف من
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 تا کنار ماشین، دستش را در دستم نگه‌داشتم. ساعت نه به خانه رسیدیم. بابا هم خانه بود . مریم جون دم در آمد. -سلام خوش اومدین امیر آقا. -خیلی ممنون.ببخشید مزاحمتون شدم بابا و امیر باهم دیگر احوالپرسی کردند. به اتاقم رفتم. لباسم عوض کردم. رفتم پایین امیر اصلا متوجه من نشد به آشپزخونه سرزدم و به مریم جون کمک کردم. آن‌شب گذشت. مانتویی که بابا برایم خریده بود، پوشیدم. چمدانم را آماده کردم. گذاشتم کنار اتاق کیفم را برداشتم تا به خانه‌ی امیر بروم. در راه یک شاخه گل مریم گرفتم. زنگ در را زدم. ناهید خانم انقدر خوشحال شده بود، داشت بال درمی‌آورد. -خیلی خوش اومدی عزیزم. برو تو اتاق امیر، رفته دوش بگیره. - ببخشید ناهید جون اگه میشه صبر می‌کنم امیر آقا بیاد. - باشه عزیزم. حنانه خواهر کوچک امیر به استقبالم آمد. -زنداداش خیلی خوشحال شدم اومدی اینجا، چند بار یه امیر طاها گفتماا هی بهونه میآورد که تو سرت شلوغه - آخیی عزیزم.ببخشید دیگه... صدای در آمد. -امیر طاهاست. حنانه رفت دم در حمام. از پشت در پرید جلوی امیر. امیرترسید. بعد با لنگه دمپایی دنبال حنانه کرد. سمت پذیرایی دوید. تا من را دید دستش همان بالا با دمپایی خشک شد. -فکر می‌‌کردم به غیر از تسبیح و قرآن خوندن کاره دیگه ای بلد نباشی. رفتم جلو گل را گرفتم سمتش. -تقدیم به شما امیر صورتش قرمز شد. - ممنونم - عافیت باشه مادر،ان‌شاءالله حمام دومادیت. امیر طاها ،سارا رو به اتاقت راهنمایی کن ،هر چی گفتم برو خودت گفت نه صبر می‌کنم تا امیر بیاد. -چشم مامان جان، بفرمایید سارا خانم رفتیم داخل اتاقش درو بست اتاقش خیلی مرتب بود دیوارش پر بود از شعر . کتابخانه‌ی بزرگی هم داشت. روی تختش نشستم. امیر هم چیزهایی که مانده بود در چمدانش گذاشت... _هنوز یسری خورده ریز مونده که بردارم _بجنب دیر میشه‌ها وقت نهارشده بود... صدی مادر آمدید آمد _امیرجان ، ساراجان بفرمایید نهار رفتیم و ناهارمان را خوردیم. من و حنانه میز را جمع کردیم. و ظرف‌ها را شستیم. امیر روی مبل نشسته بود. -امیر آقا؟ حاضر نمیشین بریم؟ - چشم الان میرم وسیله هامو جمع می‌کنم ناهید جون پرسید: جایی میخواین برین؟ - امیر اقا نگفته بهتون؟ میخوایم همراه بابا و مریم جون بریم مشهد. - واییی چه عالی؟ التماس دعا. -نیم ساعت بعد امیر با یک ساک امد. خدا حافظی کردیم و سوار ماشین شدیم. اول به دانشگاه رفتیم. در میان سر به سر گذاشتن‌های محسن و ساحره، با بچه ها خداحافظی کردیم. به خانه‌ی ما رفتیم. بابا و مریم جون منتظرمان بودند. چمدانم را به امیر دادم. - ساراجان چادر برداشتی واسه حرم رفتن؟ - واییی خوب شد گفتی ،یادم رفته بود... برگشتم و چادر هدیه مادر جون را برداشتم. امیر صندلی عقب، کنار من نشست. ادامه دارد... 🏴 @hejabuni