eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.9هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
183 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️انالله و اناالیه راجعون سپاه پاسداران خبر شهادت سردار سلیمانی، فرمانده سپاه قدس را تایید کرد. ▪️سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خبر شهادت سرلشکر حاج قاسم سلیمانی در حمله بالگردهای تروریست‌های آمریکایی در عراق را تایید کرد. 💓 حاج قاسم شهادتت مبارک😭 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷شهادت هنرمردان خداست 🎵نماهنگ سردار سلیمانی 🖤سردار دلها🌸داغ بر دل نشاند ورفت😭😭😭 🖤ای دلاور عاشقی بودی که حرم به حرم پی عشقت گشتی😞 ◾️@hejabuni/دانشگاه حجاب🎓
❤️ سردار سلیمانی و مشق حجاب 😭 میدونید چرا با آسمونی شدن ، همه شوکه شدن و هیچکی باورش نمیشد؟! 👈بذارید با یه سوال دیگه این سوال رو جواب بدم. میدونید چرا دخترا وقتی باباشونو از دست میدن، تا آخر عمرشون احساس تنهایی میکنن؟! چون دخترا به خاطر لطافت و ظرافتشون از همون دوران کودکی، تکیه میدن به قدرت باباشون. مینازن به قوت باباشون. تکیه گاهشون پدرشونه و تو ذهنشون ازش یه میسازن که همه ی مشکلات و غمها رو اون باید حل کنه. برای همین هیچ وقت باورشون نمیشه که یه روز این تکیه گاهشون، با رفتنش، خودش بشه غم زندگیشون.... ❌بر خلاف که به جای بودن، هستن و فطرتا بیشتر وابسته به محبت مادرشونن. ولی خب کما بیش هم ناز و نیاز رو با هم دارن و هم پسرا. فقط میزانش فرق داره. 🔙 حالا بیام برگردم به سوال اول. آره کل مردم ایران یه جورایی تکیه کرده بودن به حاج قاسم...وقتی داعش تا مرزهای ایران از سمت بغدادپیشروی کرده بود، این اسم حاج قاسم سلیمانی بود که فراریشون داد. وقتی دو سه تا از نوچه هاشون اومدن و تو مرقد امام ترقه بازی کردن، این رفقای بودن که گرا دادن تا از ایران، مقر داعش تو سوریه با موشک نقطه زن متلاشی بشه... این صدای حاج قاسم بود که همه ی دخترای این سرزمین، چه با حجاب و چه بی حجاب رو دختر خودش صدا زد. 🖤واسه همین هم همه دوسش داشتن و دارن و همه براش اشک می ریزن و دلشون به درد اومد. فعلا کاری با بی حجابا ندارم. روی سخنم اول با باحجابهاست. باحجابایی که یه روزایی هوای بی حجابی هم به سرشون میزنه. کانال ما دانشگاه حجابه. باید از همین فرصتها استفاده کنیم تا رو بدیم. تو شهر آدم مسلمون زیاده. نماز رو خیلیا میخونن. ولی نگاه خدا به اونایی که همیشگی نماز میخونن و سر وقت، یه جور دیگه ایه. حجابمونم باید اینطوری باشه. همیشگی و کامل.... 📝 حاج قاسم سلیمانی پدر مهربونی بود برای همه دخترای این سرزمین. اصلا رفته بود که دست هیچ حرومی به دخترای این سرزمین نرسه. ولی خب مرد تقوا هم بود. توصیه هایی هم داشت. مثل باباهایی که به دخترشون میگن دخترم درسته شاید بعضی وقتا حوصله نداشته باشی، ولی برای موفقیت باید مشقاتو همیشه خوب و کامل بنویسی، مطمئنا حاج قاسم هم یه همچین در خواست و انتظاری از همه داره. در کنار دخترم گفتنای قشنگش، یه حجابی هم برای همه نوشته تا دختراش تا آخر صفحه اون رو کامل و خوش خط ادامه بدن.... 🗒 حالا تکلیف کسایی که تا حالا کمتر به مشق حجابشون اهمیت میدادن، سنگینتره. کسایی هم که کلا نرفتن سمتش، زود دست به کار بشن. از یه جایی شروع کنن. دو سطر هم بنویسن غنیمته. فصل امتحان خیلی نزدیکه. اصلا امتحان همین حالا شروع شده. اقترب لناس حسابهم و هم فی غفله معرضون....خدا نکنه از دسته ی افرادی باشیم که موقع حساب و کتابشون نزدیک شده و اونها هنوز دنبال بازیگوشی هستن و غافل از هدف خلقت.... 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🍂میدونم که چند وقته با ، به یادش اشک می‌ریزی و غصه میخوری.... 🍂میدونم منتظر انتقام کشور ازآمریکایی ... یه ... تا مرهمی بر زخم دلت باشه... اما ☝️مگه غیر از اینه که از انتقام از تفکر آمریکاییه❓ انتقام از تفکر غرب پرستیه❓ 🔺اگر محصّلی، نیت کن از این به بعد بهتر از قبل درس بخونی📖،امام زمان پارکاب درجه یک میخواداا☝️ 🔺اگه خانه داری...خونه ت رو دور کن از تجملات، از کالاهای خارجی، آهنگهای غربی، از غذاهای ناسالم، از یاد غیرخدا ... و تربیت فرزندان صالح و انقلابی ... ⬅️اینا راه انتقام توست... 👌 🔺اگر دانشجو یا طلبه ای... خوب مطالعه کن و تحقیق... بعد شروع کن به روشنگری...بخصوص الآن تا زمان انتخابات مجلس ... ❌کمک کن افرادی وارد مجلس بشن که ضد تفکر آمریکایی باشند... ✔️ اینجوری قطعاً انتقام خون رو تو این برحه از تاریخ انقلابمون خواهی گرفت. 🇮🇷 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🖤❤️🖤 فقط برای خدا... .... .... ... 🏴 @hejabuni I دانشگاه حجاب 🎓
🏴 تو غم انگیز ترین دوری دوران منی🏴 ▪️◾️◼️◾️▪️ ▪️دل نوشته باید که از دل آید،و آن‌چه ز دل، درون قلم جاری شود،گویا بر دل می نشیند... سردار دلها سرداری که بر دل و جانمان تأثیر گذاشت و چه زیبا در دلمان نشست... ▪️ای در دلم بنشسته... هزاران بار بمیرم،از داغ تو کم است. قهرمان امت... ▪️برایمان اَمَّن الیُّجیب....بخوان شاید دل هامان در نبودت لحظه ای آرام گیرد. سردار ▪️ما روزگار آنان که تو را از ما گرفتند سیاه می کنیم...ما لشگر حاج قاسمیم.. لشگر تو! اشک و بغض رهبرمان را بی جواب نمی‌گذاریم ▪️بسم الله القاسم الجبارین... ▪️دعایمان‌ کن سردار،که یار باشیم... نه بار! ای فاتح قلوب ما به دعایت سخت محتاجیم! بهار 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
☄☄☄ 🌊 ستایش‌خدای‌را‌که‌در‌هم‌شکننده‌سرکشان ونابود‌کننده‌ستم‌کاران‌است⚡️🔥 〰〰〰 💗فرازی از دعای زیبای 📖 🦋 🌜 🌸@hejabuni I دانشگاه حجاب 🎓
•💔 ای اهل حرم میر و علمدار نیامد...😭 | | | 🏴@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هجدهم 💠 در این قحط #آب، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری حضور حیدر
✍️ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ✍️نویسنده: 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓