🧕بیا فکر کنیم حجاب محدودیت است
من آزادانه عاشقت هستم ای دوست داشتنی ترین محدودیت دنیا🌸
#زن_زندگی_آگاهی
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 67 ستاره سهیل رفتنِ تحقیر آمیز دلسا را که تماشا کرد، رویش را به طرف مینو برگرداند. ک
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐
68 ستاره سهیل
مینو با دو تا پلاستیک پر از خوراکی سوار ماشین شد. قیافه غمگینی به خود گرفته بود.
-کاش مایکی رو هم بیارم. نظرت چیه؟
ستاره وحشت زده گفت:
-وای نه تو رو خدا، همسایهها میرن به عفت میگن. خیلی وسواسیه. بخاطر تمیز نکردن اتاقم کلی حرفم میشه باهاش.
-باشه بابا! نزنمون حالا!
بعد پایش را چنان روی گاز گذاشت و بین ماشینها ویراژ داد که ستاره هرازگاهی جیغی میکشید و با گفتن"وای خدا، الان سکته میکنم" هیجانش را کنترل میکرد.
مینو صدای ضبط ماشین را بلند کرد و قهقهه میزد.
-های دختره؟ چی زدی؟
مینو شکلکی برای پسری که در پژوی 206 در حال رانندگی بود، در آورد و سبقت گرفت.
ستاره دستش را روی قلبش گذاشت.
-مینو یهکم یواشتر.
مینو زمانی که نزدیک خانه ستاره شد، به حرفش را گوش کرد و صدای ضبط ماشین را پایینتر آورد.
مقنعهاش را که باد از سرش کنده بود، با یک دستش بالا کشید.
-بفرمایید، اینم آروم و بیصدا که به گوش همسایتون، چیز ناجور نرسه.
ستاره نفس راحتی کشید و از ماشین پیاده شد. با اینکه میدانست کسی در خانه نیست، اما برای باز کردن این در انگار همیشه باید دلش شور بزند و این یک قانون نانوشته بود.
جلوتر از مینو وارد خانه شد. خورشید تازه غروب کرده بود و فضای خانه با هالهای سیاه عجین شده بود. یاد خواب دیشبش که میافتاد، تپش قلب میگرفت و نفس کم میآورد.
چراغها را یکییکی روشن کرد. پنجرهها را باز کرد. با اینکه هوای خنک پاییز تنش را میلرزاند، اما در آن لحظه حس کرد، اکسیژن هوای بیرون، مهمترین نیازش باشد.
-بهبه! چه خوش سلیقه و سنتی. فکر کنم عفت ازون کدبانوهاست.
ستاره وسایلش را روی مبل گذاشت.
-ازونا که اگر الان بود، اجازه گذاشتن وسایل کثیفی مثل کوله و خوراکی روی مبل رو نداشتیم.
-اوهو! چه با کلاسن این زنعموی شما.
من برم تو حیاط؟ خیلی از تابتون خوشم اومد.
-برو، چراغ تو حیاطو روشن کن. فقط آهنگی چیزی نذاری. این همسایه کناری رفیق جینگ عفته، تو حیاطم گوش وایمیسته. اینقدم آدامس نخور، دندونی برات نمیمونهها!
-اطاعت مامان بزرگی.
ستاره از اینکه مینو را بدون اجازه وارد خانه آورده بود، عذاب وجدان داشت. سعی کرد راهی برای آرام کردن خودش پیدا کند. یک روفرشی بزرگ پایین مبل انداخت و وسایلشان را آنجا گذاشت. کمی خیالش راحت شد. ولی باز چیزی در درونش میجوشید.
وارد اتاق شد و یک دست لباس راحتی برای مینو کنار گذاشت. نگاهش به چادر نمازش روی صندلی افتاد، یادش نبود آخرین بار کی نماز خوانده بود. با خودش فکر کرد تا مینو سرگرم است، نماز مغربش را بخواند. شاید این عذاب وجدان رهایش میکرد.
وضو گرفت. رکعت آخر نمازش را که خواند، احساس کرد کسی از کنار دراتاق نگاهش میکند. بوی بدی به دماغش خورد.
سلام نماز را داد. سرش را برگرداند. نگاه مینو عجیب ومرموز بود. شاید به چیزی فراتر از ستاره نگاه میکرد؛ اما عجیبتر سیگاری بود که میان انگشتانش میغلتید.
-وای مینو، خونه بوی سیگار میگیره. عفت میفهمه.
مینو از فکر بیرون آمد.
-جوش نزن بابا، خودم برات عطرکاریش میکنم. نماز میخوندی؟
-خب آره، راستش باید یه اعترافی بکنم.
مینو کنار ستاره نشست و همچنان به سیگار پک میزد. حلقههای مارپیچ دود، دورشان را احاطه کرده بود.
-میشنوم!
ستاره، سرش را پایین انداخت و تسبیح را در دستانش چرخاند.
-راستش چون دوست خیلی صمیمیم هستی و بهت اعتماد دارم میگم. از اینکه از عموم اجازه نگرفتم خیلی ناراحتم. گفتم حداقل نماز بخونم، میدونم اینو دوست داره.
مینو سرش را بالا داد و بلند بلند خندید. بوی تند سیگارش یکباره وارد ریههای ستاره شد. به طوری که وقتی دهانش را مزمزه کرد، حس کرد خودش سیگار کشیده.
-نه جانم، تو از این دلسای بیشعور ناراحتی که آینهاتو شکسته. ولی ریختی تو خودت.
سرش را پایین انداخت.
-اتفاقا خوب شد شکستش. حس خوبی بهش نداشتم.
مینو ابرویی بالا انداخت.
-وا؟ چرا حس خوبی نداشتی؟ مگه چیشده؟
-کلی میگم بابا. تو نماز نمیخونی؟
مینو پوزخند زد.
معلومه که میخونم، قبلا مثل الان تو میخوندم، اما الان نماز من فرق داره با تو... ما دولا راست نمیشیم... هرروزم مجبور نیستیم بخونیم، وقتایی که خیلی سرخوشیم و دور همیم میخونیم. تازه دختر پسر کنار هم میخونیم. کلی با اون حال معنویمون، اوج میگیریم. میفهمی چی میگم؟
ستاره نیمتنهاش را به طرف مینو چرخاند.
-چجور نمازیه؟ منم میتونم بخونم؟
-خیلی راحته. شمع داری تو خونه؟
آره چه ربطی داره؟
-برو بیار، یه جا سیگاری هم... شما که سیگار نمیدونین چیه... اوم..
یه ظرف هم بیار برای سیگارم.
به دنبال خواسته مینو، چادر نمازش را روی مهر تربتش رها کرد، از رویش رد شد تا بهدنبال شمع برود.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی)
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــواهرم
🍀تو زینب گونه پیام شهیدان راه خدا را به گوش جهانیان برسان
🍀و زینب گونه راه شهیدان را ادامه بده و زینب گونه با ناملایمات دست و پنجه نرم کن.
🍀 و زینب گونه #حجاب را که کوبنده تر از خون سرخ من است حفظ کن.
🌷 وصیت نامه شهید محمدعلی فرزانه
#وصیت_شهدا | #عکس_تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
✊ چالش #ما_بیشماریم 🔺استان تهران - اسلامشهر 🔺 ۱۲ آذر ۱۴۰۱ از ساعت ۱:۴۵ تا ۲:۰۵ محجبه: ۶۶ نفر بدحج
✊ چالش #ما_بیشماریم
🔺استان کرمان - رابر
🔺 ۱۲ آبان ۱۴۰۱
بعد از ظهر
محجبه ی چادری: ۹۰ نفر
محجبه ی مانتویی: ۱۶ نفر
جمعا👆🏻 ۱۰۶ نفر
بدحجاب: ۶ نفر
حال و هوای شهر حاج قاسم چقدر خوبه 🤩🤩 دمتون گرم... حفظش کنید. همون شیش نفرم بیارید تو خط محجبه ها... ❤️
🌹ممنونیم از خواهر عزیزمون
🌸 @Hejabuni 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #ببینید
🔸در جنگ روانی دشمن، غیرتی وارد صحنه شو...
🔹 دشمن ما را منفعل میکند!
🏷 #غیرت_دینی #جنگ_روانی
🏴@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
14010809-چادری که رو سر خواهرامونه.mp3
11.13M
🎧 سرود بســــــــیار زیبای
چــــادر مشـــــــکے نــورِ
مثه پرچم مشڪے هیئت
🎙 گروه سرود رایه الهدی
❤️ #ویژه_نوجوانان #فاطمیه 🏴
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا