eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 144ستاره سهیل از روی صندلی بلند شد و شروع به قدم زدن کرد، طوری که انگار داشت تلاش می
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 145ستاره سهیل در با صدای چرخاندن قفل، باز شد. به خانه همسایه قدم گذاشتند. آرش پشت در ایستاده بود و با چشمکی به ستاره خوش‌آمدگویی کرد. این خانه برخلاف خانه کناری، آبادتر بنظر می‌رسید. سه درخت سرو سمت چپ خانه را پوشش می‌داد. ستاره از تاب بین درختان و چند عروسک و ماشین کوچک پایین تاب، متوجه شد که قبل از آن‌ها بچه‌هایی در حال بازی کردن بودند و انگار با عجله خانه را ترک کرده بودند. قوری و لیوان، از روی گاز پلاستیکی چپ شده و روی زمین افتاده بود. به طرف درهای ورودی ساختمان، در سمت راستشان رفتند. مینو دستگیره در چوبی را محکم به طرف خودش کشید، انگار می‌دانست که این در، با ضربه باید باز شود، در لحظه‌ای به ارتعاش افتاد و بعد ساکت شد. هنوز در را نبسته بودند که ستاره چشمش به میز روبه‌رویش افتاد. میزی که با رومیزی پهن قرمزی پوشانده شده بود. گرچه رومیزی طرح پته زیبایی داشت اما، وسایل روی میز به قدری شوکه کننده بودند، که نمی‌شد به راحتی از اشک سورمه‌ای روی طرح پته، لذت برد. حدود ده اسلحه بسیار بزرگ روی میز چیده شده بود. همراه با فشنگ و لوازم دیگری که ستاره حتی اسمشان را هم نمی دانست. احساس کرد درجه درجه رنگ صورتش کم می‌شود و رو به سفیدی می‌رود. مینو هم متوجه تغییر رنگ ستاره شد. -چیه؟ جن دیدی؟ یا مرده دیدی که رنگت عین میت شده هان؟ تا حالا تو عمرت اسلحه ندیدی؟ زبان پر از نیش و کنایه مینو، اندازه یک تانک می‌توانست روی اعصاب ستاره برود. تمام تلاشش را کرد تا در کلماتش اثری از ترس نباشد. -خوبم! نکنه ذهن خونی‌ام بلدی؟ برای آرام کردن ذهنش، صورتش را از مینو برگرداند و دنبال محراب گشت. دور تا دور سالن را با نظم خاصی، صندلی چیده بودند. بین هر دونفر هم روی میز کوچکی، یک بطری آب و دفترچه کوچک و قلمی قرار داشت. محراب آن طرف سالن رو به رویش قرار داشت، لبخند آشنایی به ستاره زد که دلش را از آن حالت بی‌قراری، بیرون آورد. دختری که مینو آن را آزاده معرفی کرده بود و از سازمان مجاهدین برای کمک به آن‌ها آماده بود، با یک اسلحه جلو آمد و در مرکز دایره قرار گرفت. روسری گلبهی با بلوز شلوار پسته‌ای رنگی پوشیده بود. - بچه‌ها از امروز به صورت خیلی جدی کار با سلاحو یاد میگیرین... ازتون توقع دارم شش دنگ حواستونو جمع کنین و مطالب رو به صورت دسته‌بندی و خلاصه یادداشت کنین. اسلحه را طوری بالا گرفت و دور تا دور چرخید، که انگار سر بریده‌ای در دستش بود و باید به همه نشانش می‌داد. - کلاشنیکف! یه اسلحه تهاجمی و خوش دست... درباره تاریخچه‌اش خلاصه بهتون میگم... زیاد مهم نیست، ولی چون کارمون اصولیه و شوخی بردار نیست، کمی بدونین بد نیست... تاریخچه‌اش برمی‌گرده به زمان جنگ جهانی دوم که تو شوروی ساخته شد. مدل های جدیدی هم ازش ساخته شده؛ مثل AK-47، سال ۱۹۴۷... یه مدل دیگه هم هست، AK-103 وزنی حدود ٣ کیلو و ۶٠٠ گرم داره و طولش ٩۴٣ میلی متره. نواخت تیرش ۶٠٠ گلوله در دقیقه، سرعت دهانه گلوله ٧١۵ متر بر ثانیه...و برد موثرش حدود ۵٠٠ متره. تو بازار صادرات این مدلش بیشتر دیده میشه که به هندوستان، لیبی و عربستانم صادر شده. با صدای بلند و محکم آزاده، تپش قلب ستاره هم بیشتر می‌شد، انگار وارد بازی شده بود که نمی‌دانست انتهایش چه می‌شود. هر چه آزاده می‌گفت را با خودکار آبی‌اش روی کاغذ می‌آورد. بعد از تمام شدن حرف‌های آزاده، پسری قدبلند که جلوی سرش خلوت بود و تار موی از انتهای سرش به سمت راست پیشانی‌اش کج شده بود، وارد دایره شد. صدایش مثل هیکلش کلفت و خش‌دار بود. -بچه‌ها یادتون باشه هرچیزی که بتونه به حریف ضربه بزنه، سلاح حساب می‌شه. حتی شما با یه دسته کلید می‌تونین برای خودتون پنجه بوکس درست کنین. از بند کفش، برای خفت کردن! پس کارمون خیلی پیچیده‌تر از تفنگ بازیه! بعد توضیح مختصری در باره کار با اسپری فلفل و نحوه صحیح پرتاب چاقو از راه دور داد. -بچه‌ها چون وقت کمه، ناچیکو میمونه برای جلسات بعد ولی یه چیزایی تو جنگ خیابونی خیلی مهمه، یکیش سبک بودنه... حتما حتما... کفش اسپرت پاتون باشه، هم تو بالا رفتن از دیوار کمک می‌کنه، هم همون‌طور که گفتم، به بندش احتیاج میشه. لبه انگشت شستش را روی زخم کج کنار لبش کشید و پرسید: -سوالی نیست؟ صدایی از کسی برای سوال پرسیدن بلند نشد. مرد وسایلش را جمع کرد. قبل از رفتن، چاقوی در دستش را بلند کرد. دهنش کمی به چپ کج شد و چشمانش تنگ‌تر. بعد با مهارت خاصی، دارت ته سالن را نشانه گرفت و چاقو با صداش "هوش" در هوا تاب خورد روی مرکز دارت فرود آمد. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 145ستاره سهیل در با صدای چرخاندن قفل، باز شد. به خانه همسایه قدم گذاشتند. آرش پشت در
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 146ستاره سهیل گیلاد از روی صندلی آبی بلند شد و شروع به دست زدن کرد. مرد درشت هیکل را که گیلاد او را لهراسب صدا زد، لحظه‌ای بغل کرد. ستاره از دیدن این صحنه خنده‌اش گرفت، یاد فیلم قدیمی چاق و لاغر افتاد. سر انگشتانش را روی لبانش فشار داد تا صدای خنده‌ای به بیرون درز نکند. زیرچشمی نگاهی به اطرافش انداخت. همه کاملا جدی به گیلاد نگاه می‌کردند و سر و چانه‌شان را هم بالا داده بودند. گیلاد مانند کشتی‌گیری که پیروز شده باشد، از لهراسب تشکر کرد و وارد گود شد. گرمکن مشکی‌اش، صورتش را جدی‌تر نشان می‌داد. صدایش مثل همیشه لحن کش‌دار خاصی داشت. -خب بچه‌ها... تا اینجا... خوب پیش رفتین، یه سری نکات هست... که بهتون انگیزه میده... تو گروه... مینو می‌فرسته... الان می‌خوام بهتون بگم، چجور شعار بدیم... هماهنگ باشیم. گیلاد درباره ترکیب جنگ روانی و مسلحانه برایشان اسلاید‌هایی روی مانیتور پخش کرد و توضیحاتی داد. همه خودکار به دست بودند و تا متوجه نکته مهمی می‌شدند، مانند دانشجوی درس‌خوانی، سرشان را روی کاغذ خم می‌کردند و آن را یادداشت می‌کردند. در آخر هم گیلاد وعده داد که در صورت درست انجام دادن وظیفه‌شان، می‌توانند اقامت‌ در یک کشور اروپایی را درخواست کنند، چیزی که ستاره برای به دست آوردنش، لحظه شماری می‌کرد و مشتاقانه منتظر، کلاس بعدی آماده‌سازی بود. جلسه بعدی، در یک خانه باغ بسیار بزرگ، در حاشیه شهر برگزار شد؛ باغی که با باز شدن در برقی غول‌پیکرش، باید با ماشین داخل می‌شدند، مسیر ماشین‌رو را گرفتند و مستقیم رفتند، دو طرفشان درختان کاج بلندی بود که دسته دسته کلاغ رویشان می‌نشستند و پرواز می‌کردند. -عجب جاییه! -گیلاد ردیفش کرده، می‌گفت خونه زرتشتی بوده... دستش را از روی فرمان برمی‌دارد و بشکنی در هوا می‌زند. -می‌فروشش و خلاص، اون ور آب عشق و حال! ماشین را در ردیف ماشین‌های دیگر پارک می‌کنند و به طرف ساختمان سفید رنگی می‌روند که شبیه کیک خامه لطیف و چشم‌نواز بود. درشیشه‌ای مجلل و سنگینی به محض ورودشان، باز شد. ستاره توانست خدمت‌کارها را با روپوش‌های سرخابی که رگه‌های طلایی در آن برق می‌زد، ببیند. دختران جوان و آرایش کرده‌ای که گیلاد بیش از حد با آن‌ها صمیمی به نظر می‌رسید. سالن بزرگ و مجللی با لوسترهای سنگین و درخشانی در برابر چشمانش گسترده شده بود، انگار وارد مرحله جدیدی از زندگی شده بود که حسابی هیجان زده‌اش می‌کرد. همه ایستاده بودند که گیلاد سینه‌اش را صاف کرد و شروع به حرف زدن کرد. -بچه‌ها... اینجا... فقط و فقط... برای تمرین عملی هست! گروه‌بندی‌... شده... لیدرها مشخص... برین تمرین، ببینم چه می‌کنین. دسته جمعی، از فضای دنج و رویایی ویلا بیرون رفتند و قدم در حیاط باشکوه و سردی گذاشتند، که انتهایش میان انبوه درختان کاج، گم میشد. دنبال آزاده، مسئول آموزش تیم، راه افتادند تا به فضای محصوری بین درختان رسیدند. روی چند بشکه بزرگ آبی رنگ، باند گذاشته شده بود و دورتا دورشان را پوشش می‌داد. آزاده مثل قبل با همان لباس سبز پسته‌ای و روسری سرخابی در مرکز حلقه، ایستاد. صدایش را درسرش انداخته بود. -امروز، روز عمله... تنبل بازی و نمی‌تونم نداریم، خودتونو محکم بگیرین... سینه جلو، کمر صاف، سر بالا، ژست خیلی مهمه، فهمیدین؟ بله ضعیفی از گوشه و کنار شنیده شد. آزاده نعره زد. -نشنیدم! با صدای بلندی داد زندند. -بله! بعد سرش را به نشانه تایید تکان داد و گفت: -شفایق کیه؟ نگاه‌های سرد و ساکت به طرف دختر موشرابی که کلاه سفیدی بر سر داشت، دوخته شد. موجی از ترس و تعجب در چشمان دختر به یک‌باره خالی شد. نگاهش را به چپ و راست چرخاند، به معنای "من؟" -بیا، جلو! کفشش را طوری روی زمین کِش کِش می‌کشید که انگار به پایش غل و زنجیر بسته‌اند. باسر اشاره کرد که کنار تنه درخت بایستد. شقایق با فاصله و لخت و وارفته رو به دوستانش ایستاد، آزاده جلو رفت و با کف دستش به سینه‌اش کوبید. -بچسب به درخت، یالا! بعد، کلاه سفید را از سرش کند و سیب زردی را که جيبش بیرون کشید، روی کلاه گذاشت. کلاه را برای مینو پرت کرد و همزمان به باندها اشاره کرد. ستاره با صدای بلند ترانه‌ای که از پشت گوشش بلند شد، یکه‌ای خورد. انگار قلبش با ریتم موزیکی که فریاد می‌زد، هماهنگ شده بود. چشمانش به قدری گرد شد که احساس کرد هر لحظه ممکن است بیرون بپرد. نفس‌ها همه در سینه داشت، حبس می‌شد. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
تا میگی برخورد "با بیحجابی" سریع میگن: باید کار فرهنگی کرد! عجب! چرا درمورد خیلی از جرایم دیگه اینو نمیگید؟! با قانون شکن باید مطابق قانون برخورد کرد. حالا هرکی و هرجرمی میخواد باشه... 🌸 @hejabuni 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چادُر یادگار حضرت زهرا (س).mp3
2.27M
فایل | 💠حجت الاسلام عالی چادُر یادگار حضرت زهرا (س) 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧕 یه خانوم، کدوم رو باید انتخاب کنه؟ یه خانوم مؤمن باشه و خونه داری کنه؟ یا از ایمانش کم بذاره و بره تو اجتماع؟ 🌾 حضرت زهـرا (سـلام الله علیـها) وظایف اجتماعی شون رو هم انجام می دادن؟ 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🌹۹ بهمن‌ماه سالروز شهادت جنگ تحمیلی شهید و فرمانده قرارگاه کربلا شهید در عملیات منطقه  گرامی باد.🥀 🕊 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
هدایت شده از خبرگزاری تسنیم
فیروزآبادی از دبیری شورای عالی فضای مجازی استعفا داد 🔹طبق پیگیری‌‌های خبرنگار تسنیم، «ابوالحسین فیروزآبادی» از دبیری شورای عالی فضای مجازی استعفا داده است و رئیس‌جمهور به زودی درباره این استعفا تصمیم‌گیری و دبیر جدید را معرفی خواهد کرد. @TasnimNews
اللههههههه اکببببببببر در آستانه دهه فجر این بهترین خبری بود که میشد شنید امیدواریم آقای رئیسی -به عنوان رئیس شوراهای عالی کشور- دبیر خوبی برای آینده این شورا انتخاب کنن.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 146ستاره سهیل گیلاد از روی صندلی آبی بلند شد و شروع به دست زدن کرد. مرد درشت هیکل
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 147ستاره سهیل صورت شقايق با آن همه رنگ و لعابی که به خودش داشت، یک‌باره تهی شد. رنگ صورتش لحظه به لحظه، بیشتر به سیب بالای سرش شباهت پیدا می‌کرد. شانه‌هایش، تیک گرفته بودند و بالا می‌پریدند، درست مانند وقتی که آدم به سکسکه می‌افتد. - احمق عوضی! درست واستا! و ستاره از ترس دوباره یکه خورد. شقایق پاهای سستش را جمع کرد و از پشت به به تنه درخت چسباند. آزاده دوباره یک چشمش را بست و اسلحه را روی شانه دیگرش گذاشت و نشانه گیری کرد. ستاره قدمی به عقب برداشت، زمین زیر پایش خش خش می‌کرد. نگاه ساکتش را به مینو دوخت. صورت سرد مینو هیچ چیز را نشان نمی‌داد. دوباره نگاهش را به دختر موقرمزی انداخت که قرار بود بخاطر گستاخی‌اش در برابر گیلاد، کمی قانون‌مدارتر رفتار کند؛ مانند کلاه گیسی شده بود، روی کله‌ای زرد. آهنگ بلند در حال پخش، دور می‌زد و می‌پیچد در گوش‌هایشان، که صدای شلیک، تمام کلاغ‌های بالای درخت کاج را با قارقار بلندی فراری داد. تیر درست در وسط سیب فرود آمده بود و آن را از هم متلاشی کرد. شقایق که انگار بند دلش پاره شده بود از کنار تنه درخت سر خورد و روی زمین، نشست. ستاره دستش را از روی دهانش برداشت، طوری قلبش می تپید که انگار هدف اصلی او بود، نه سیب زرد! زمانی که آزاده داشت از کنار شقایق رد می‌شد، اسلحه‌اش را روی شانه‌اش انداخت. پوزخندی در تمام اجزای صورتش سایه انداخته بود. - این عاقبت کسیه که درست کار نکنه! بعد نگاهی به پشت سرش انداخت، انگار که گفته باشد: «با شما هم هستم.» بعد راهش را گرفت و به سمت ساختمان رفت. به دسته های سه و چهار نفره تقسیم شدند، تا زیر نظر لیدرها، تمرین کنند. صدای باند های اطراف شان به حدی بلند بود که صدای تیز و کر کننده شلیک را پوشش می داد. زمانی که ستاره کلاشینکف را به دست گرفت، حس عجیبی داشت؛ ترکیبی از ترس و هیجان! ترس مانند هاله‌ای نامرئی، اطراف قلبش را پوشانده بود به طوری که آثار آن در لرزش دستانش کاملا مشخص بود. انگشتانش را روی شیارهای قهوه‌ای سلاح کشید، طوری که باور کند، بچه‌ای در دستانش نیست، بلکه یک اسلحه حقیقی به دست دارد و همه چیز جدی است. در طول جلساتی که کلاشینکف آشنا شدند،آن هاله نامرئی دور قلبش، نازک و نازک‌تر شد و تمام قلبش را، خشم و هیجان برای گرفتن انتقامِ دلسا پر کرده بود. با صدای مینو که مانند پتکی بر سرش فرود آمد، از فکارش بیرون پرید. -زود باشین... سریعتر... باید سرعت عمل داشته باشین... این طوری که تو فس‌فس می‌کنی، جوجه بسیجی خفتت می‌کنه، احمق!... چرا اینجوری میکنی؟ چه خبرته؟ اسلحه رو داغون کردی... آرومتر! ستاره سعی داشت به مینو پیشرفت و شجاعتش را نشان دهد. دقت زیادی به خرج می‌داد، اما باز هم نمی‌تواند خال وسط را صددرصد نشانه بگیرد. -آفرین، گلم! پیشرفتت عالیه! بزن ببینم چه می‌کنی؟ ستاره کلاش را روی شانه اش گذاشت و یک چشمش را بست و خوب نشانه گرفت؛ اما نگاه‌های تند و تیز مینو انگار تمرکزش را بهم می‌ریخت. نفس‌هایش تند شد و دستش لرزید، شلیک کرد اما تیر درست پایینه صفحه فرود آمد. قلبش چنان پرحجم می‌زد که داشت از سینه‌اش بیرون می‌پرید. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 147ستاره سهیل صورت شقايق با آن همه رنگ و لعابی که به خودش داشت، یک‌باره تهی شد. رنگ
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 148ستاره سهیل بعد از چند جلسه تمرین، بالاخره توانست، تیر را در هدف بنشاند. در کنار همه آن احساسات عجیب و غریبش احساس قدرت هم اضافه شده بود و برتری خودش را به تمام احساسات دیگر، به رخ می‌کشید. لبخند مرموزی، گوشه لب مینو نقش بست و مانند سایه‌ای روی پلک‌های فر خورده‌اش نشست. - خودشه! همینو میخواستم. دل ستاره لحظه‌ای از نگاه مینو لرزید. زمانی که بیرون از خانه بود، در جلسات تمرین و آماده‌سازی به سرمی‌برد و زمانی را هم که در خونه بود، پای کتاب و درسش می‌گذراند. به طور چشمگیری هم در تیراندازی و هم در درس‌هایش پیشرفت کرده بود. در کنار تیراندازی، تمرین کار با نانچیکو و اسپری فلفل را هم آموزش ‌می‌دیدند و دو به دو تمرین می‌کردند، تا درصدی هم احتمال خطا وجود نداشته باشد. فشردگی تمرین‌ها، عرق شان را درآورده بود. با کوچکترین خطایی تنبیه می‌شدند و تمرینات به صورت فشرده‌تر آغاز می‌شد. هر کس سعی میکرد با بالا بردن تمرکز و درصد خطایش را به صفر برساند. در کنار تمرین‌های عملی، از لحاظ روحی و انگیزشی نیز، آموزش می‌دیدند. با اینکه ستاره باکوهی از خستگی به خانه برمی گشت، اما تمام تلاشش این بود که عمو و عفت چیزی متوجه نشوند و مجبور بود، خودش را با نشاط و انرژی نشان دهد. پیام ها و تماس های فرشته به بهانه وقت نداشتن یا جواب نمی‌داد یا خیلی کوتاه و رسمی! نسبت به قبل خیلی تغییر کرده بود، زمانی که داشت نوشته هایش را می‌خواند، روی تخت دراز کشیده بود. پیامی از طرف مینو روی گوشی‌اش آمد. -چه خبرا؟ عمو که چیزی متوجه نشده؟ -ستاره قاب لیموی را در دهانش فشرد و نوشت -همه چیز عالیه! حواسم هست! بچه نیستم که... می‌فهمم دارم چیکار می‌کنم . -خوبه! چند وقتی از این لیستای عموت خبری نیست... عکس بفرست. با کف دست دهانش را پاک کرد، دور دهانش می‌سوخت و مور مور می‌کرد. -عمو خیلی وقته کاراشو پایگاه انجام می‌ده، کم پیش میاد که بیارشون تو خونه. -لطف کن از همون کم پیش میادا... چند تا عکس بفرست. این کارت باعث میشه جهش بزرگی تو گروه بکنی! شایدم لیدری... ستاره با دیدن کلمه لیدری، صاف نشست و به گوشی خیره شد. زبانش را دور دهانش که می‌سوخت چرخاند. -واقعا؟ -بستگی به کارت داره... تلاشتو بکن. ستاره چنان به فکر فرو رفت که مجبور شد، دفترچه‌اش را محکم ببندد و با دستان چسبناکش، سرش را میان دستانش بگیرد تا بهتر تمرکز کند. سرش را خم کرده بود و موهای قهوه‌ای موج‌دارش روی پیشانی و صورتش را پوشانده بود. " چطوری آخه؟ اگه بفهمه چی؟" صورت گردش را از میان موهای قهوه‌ای بالا آورد، دهانش را باد کرد و خالی کرد. هوف! فقط باید منتظر فرصت باشم، تنها راهش همینه. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
♨️مادر ۳۱ ساله اهل فلوریدا از حضور در مدرسه پسرانش و شرکت در اردوهای علمی مدرسه محروم شد 🔻پس از اینکه یکی از مسئولان مدرسه یکی از عکس های نیمه برهنه او را منتشر کرد و مشخص شد از راه اشتراک گذاری عکس های مستهجن خودش کسب درآمد می کند، به او گفته شد اجازه ورود به حیاط مدرسه را ندارند 🔻حالا این خانم به دنبال راهی برای رفع این ممنوعیت است.او می گوید به معلمان مدرسه برای خرید وسایل کمک آموزشی کمک کرده 🔻مسئولان مدرسه گفته اند هنوز هم می تواند به مدرسه کمک کند اما وسیله ای که خریداری کرده را بیرون در به کسی تحویل دهد و برود 📌طرز برخورد با مادری که در فضای مجازی اشاعه فحشا می کنه در فلوریدای آمریکا حالا اگر همچین برخوردی در ایران بشه متهم میشیم به دخالت در حریم خصوصی و نقض آزادی افراد 🌐منبع:https://www.dailymail.co.uk/news/article-187873/Florida-mom-says-shes-suing-sons-school-banning-grounds-shes-ONLYFANS.html 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part12_آیه عصمت،مادر خلقت.mp3
15.59M
📗کتاب صوتی آیه عصمت، مادر خلقت قسمت 2⃣1⃣ "پذیرش سختی ها " 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🌱 میتونی از ایتا درآمد داشته باشی😊👇 ❤️ eitaa.com/joinchat/2624848127C5fa3e55e4a 💛 eitaa.com/joinchat/2624848127C5fa3e55e4a 🍃 بدون اینکه جنسی بفروشی ☝️👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◀️ زیر پوست جامعه، ولوله ای از انگیزه ها، دغدغه ها، چه باید کردها، برنامه ریزی ها و ... در حوزه عفاف و حجاب جریان دارد که آهسته آهسته در حال تحرک، عملیاتی شدن و اثرگذاری است. ◀️ ما در صورتی میتوانیم این شراره های خروشان آتشِ غیرتِ دینی در زیر خاکسترِ ظاهری را مشاهده کنیم که در متن آن باشیم.( و الا در ظاهر جز اندکی سکون و بادِ سردِ ناامیدی دیده نخواهد شد) 🔸تحرکات خوب و مختلفی در جای جای ایران به صورت خودجوش مردمی صورت گرفته یه وقت هایی سکوت بهتر از القا ناامیدی هست یه گروهی که دارند کار میکنند مداوم.حرف های ناامید کننده از جنس نجوا های شیطانی دورشان را خواهد گرفت شاید از زبان جماعت انقلابی هم.زده بشه بدون عمد اما متوجه باشیم یا کمک کنیم یا حداقل بذر ناامیدی را پخش نکنیم اینده روشن است به شرط حرکت مومنان... به یاری خداوند توانا 🔰 ارسالی شما👆 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸جهاد زن چیه ... 🎙آیت الله حسن زاده آملی... 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹خاطرات بانوی فعال عفاف و حجاب 🔰قسمت اول 🔸سلام و عرض ادب به خدمت همه مخاطبین کانال و خواننده های گرامی 🔸بنده الهه دهنوی هستم که بعد از درک کردن وجود ضعف در بنیاد توحید اعتقادات نوجوانان وارد میدان جهاد تبیین شدم با هر سختی بود تونستم یه نامه بگیرم و وارد یک مدرسه دوره اول دبیرستان بشم هم ذوق داشتم هم ترس . 🔸ترس از اینکه بچه ها چه واکنشی خواهند داشت ذوق از اینکه بالاخره میتونم تمام توانم رو برای بچه های امام زمان عج بکار ببرم با اینکه از ۷ صبح که از خونه میزدم بیرون و تا ۱.۵ ظهر دانشگاه بودم سریع آژانس میگرفتم و ۱.۴۵ در مدرسه بودم تا ۵‌.۵ و وقتی به خونه می رسیدم خانه داری و مادری دوقلوها و درس و زندگی داشتم ، اما احساس خستگی نمی کردم 🔸روز اول مدرسه سعی کردم با یه خاطره از دوره دبیرستان خودم شروع کنم خداروشکر ارتباط گیری خوب بود و بچه ها جذب شدند و .... ادامه دارد... 🌸 @hejabuni ‌ | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا