دانشگاه حجاب
🔥مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 44 👇
🔥مستند داستانی دوربرگردان تجریش
💐 قسمت 44👇
هر چی درس و مطالعه و پژوهش بود توی چند روز باقیمونده تا آزمون بوسیده بودم گذاشته بودم کنار.
مثلا میخواستم به فکر و ذهنم استراحت بدم تا واسه امتحان مغزم بهونه ای نداشته باشه و کشش کافی رو داشته باشه.
آخه این مغز من خیلی بهونه گیره. همش توجیه میاره.
یکسره رو مخمه!
مغزم رو میگم. همش میره رو مخم!
نپرسید چه طور؟ مگه همچین چیزی ممکنه؟
مگه مغز و مخ یکی نیستن؟
میره دیگه! از من میپرسید؟ چه میدونم!
در کار مغز و عقل که نباید دخالت کرد.
اصلا نمیشه که با عقل رفتار عقل رو نقد کرد!
یه جور خودزنی محسوب میشه!
بخواید مته به خشخاش بذارید اونوقت محکوم میشید به اینکه دارید توی کار عقل دخالت میکنید!
میخواید خلاف عقل صحبت میکنید؟!
شما هم که با عقل دشمنی ندارید. دارید؟
پس قطعا شأنتون اجله از اینکه توی کار عقل دخالت کنید و خلافش کاری کنید!!
رفتارهای عقل رو بپذیریم و اینقده بهش گیر ندیم!
بچه که نیست خودش عقله!
منم پذیرفتم.
.
.
اصلا هم مسخره نبود!
سعی میکردم نقش آدمای بیخیال رو بازی کنم.
حدود ساعتای 10 شب بود که فارغ از 2 عالم مسواک زدم، چند دقیقه ای پیامای گوشیمو چک کردم و زودتر به رختخوابم رفتم که مثلا بخوابم!
روزای عادی عادیش این موقع نمیخوابیدم!
یه کمی از این شونه به اون شونه شدم.
نمیخواستم فکر و خیال مزاحم خوابم بشه!
به قول پاندای کنگ فو کار به آرامش درون احتیاج داشتم..
در کمال تعجب از بخت بلندم زود خوابم برد.
نمیدونم چرا ولی شب تا صبح عین این استرسی ها چند باری از خواب بیدارشدم!
پا میشدم ساعت رو نگاه میکردم میدیدم اوووه هنوز خیلی تا صبح مونده و دوباره میرفتم که بخوابم..
چند باری خواب و چشام با هم کلنجار رفتن تا بالاخره 5 صبح زودتر از بقیه روزا قبل زنگ زدن ساعت بیدار شدم.
دیگه نشد که خواب حریف چشام بشه. برای باز موندن لامصب سخت مقاومت میکرد!
وقتی قرار باشه نشه نمیشه!
پس مودبانه خودم بلند شدم.
از پله ها اومدم پائین.
همه جا سوت و کور بود.
آبی به دست و صورتم زدم.
بر خلاف روزای دیگه این بار من میز صبحونه رو چیدم و یک غافل گیری برای مادرها رو در تاریخ مردم ایران ثبت کردم!
مامانم که بیدار شده بود چشماش چهارتا شده بود!
با چشمای نیمه باز به سمت من اومد.
دستش رو جلوی چشاش خم کرد.
انگاری نور خیلی چشماش رو میزد.
- امروز خورشید از کدوم سمت در اومده؟!
خندیدم و همینطور که به سمتش میومدم گفتم:
- از همون طرف همیشگی دیگه!
مامان یه کم چپ چپ نگاهم کرد.
- خبریه هانیه؟
ابروهام رو بالا انداختم و ریلکس گفتم:
- نه چه خبری؟
- هنوز ازدواج نکرده، آدم شدی!
- وااا مامااان! دختر به این خوبی!
سرم رو روی شونه مامان گذاشتم.
مامی ادامه داد:
- قول بدی همیشه همینطور باشی عروست نمیکنم.
سرم رو برداشتم و با ناز و ادا گفتم:
- شما توی این خونه خواستگار راه نده من خودم هر روز برات سفره میچینم!
صبحونه اون روز رو مفصل تر خوردم؛
ناسلامتی صبحونه مهمترین وعده غذائیه و خیلی توی حافظه تاثیر داره.
از تجریش تا دانشگاه تهران از مسیر بزرگراه صدر و بزرگراه مدرس بیست دقیقه نیم ساعتی راه هست.
البته توی این شهر درندشت همه چی بستگی به ترافیک داره!
✍مجتبی مختاری
🆔 نظرات رمان 👈 @mokhtari355
═ೋ❅📚❅ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
#توئیت
یه سوال دارم...
به نظرتون چرا خانوادههای شهدا و قربانیان فتنه ۱۴۰۱ از والدینِ کذابِ مهسا امینی به خاطر دروغگوییشون که باعث شد اون همه خون مظلوم ریخته بشه، شکایت نمیکنن؟؟
چرا اینا باید شبها با کابوسِ بلایی که سر عزیزانشون اومده بیدار شن ولی والدین دروغگوی اون دختر بیمار، سر آسوده روی بالشت بذارن و حس خوش انتقام گرفتن از نظام رو مزمزه کنن؟؟
خواهشا پخش کنید تا برسه به دست خانوادههای شهدا...
#شکایت_کنید
#نشر_حداکثری
@hejabuni
عادت به گناه کردهام، چه کنم؟.mp3
1.41M
▫️ عادت به گناه کردهام، چه کنم؟
👤 حجت الإسلام رفیعی
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
@hejabuni
🌸🌼🌸
#گزارش_تصویری
#کار_خوب
💠 کرمت کاسه ی ما را نگذارد خالی
بده در راه خدا باز، که حاجت داریم.
💚 دوخت صلواتی #چادر همزمان با آغار دهه کرامت و به میمنت سالروز میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها
🔰هیئت مذهبی قرآنی حضرت رقیه سلام الله علیها /روستای نیر /شهرستان درگزین
═ೋ❅💚❅ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایده ویژه مربیان ، پایگاههای بسیج
🌸اردوی مادر دختری
🌼گروه دخترانه روشنا
🌸اصفهان
🎵📚 سلسله جلسات محبت درمانی بر اساس تفسیر حدیث معراج : "...یا أَحمدُ! وَجَبَت مَحَبَّتي لِلمُتَحابّينَ فِيَّ..." توسط استاد محمد شجاعی بصورت زیبایی بیان میشود.
فوق العاده زیباست از دست ندید👌..
@hejabuni
4_5944931050646930361.mp3
7.31M
27.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 بخاطر این چشمها
🧕خواهرم چرا میخوای روسریتو دراری؟
درد و دل صمیمی #احمد_نوایی با همه بانوان عزیز ایران، علی الخصوص خواهران ضعیف الحجاب
(لطفا ببینید و منتشر کنید) حرفهایی مهم
#حجاب
@hejabuni
🔴 اطلاعیه نشست مجازی
✅ ارزیابی اثربخشی طرح اخیر عفاف و حجاب و بررسی لایحه پیشنهادی قوه قضائیه
🔹 امروز سه شنبه ۲ خرداد ۱۴۰۲
🔹 ساعت ۱۷ الی ۱۹
📌لینک نشست
🌐https://www.skyroom.online/ch/pajooh/neshast
🔹 سلسله نشستهای ایران آینده
دانشگاه حجاب
چقدر کم سن و سال هستن😭 سه نفرشون سرباز بودن #شهدای_مظلوم_مرزبان #غریب
⭕️ ای تاریخ ننگ بر تو اگر فراموش کنی ، در یک شب پنج جوان رشید مملکت برای جلوگیری از ورود اشرار به کشورمون جونشون رو فدا کردند اما صدای یک سلبریتی هم در نیومد ، اما فرداروز که قاتلشون رو بخوان اعدام کنند همهشون میشن مدافع حقوق بشر! ...
✍️ حاج کمیل
(عکس از شهید بادامکی و فرزند خردسالش😭)
#امنیت_اتفاقی_نیست
#شهدای_مظلوم_مرزبان
@hejabuni
🛑 ببخشید کاسه کوزه زن زندگی آزادیتون رو بهم میریزم ؛ ولی باید بگم دخترای کُشتی آلیش در سایه پرچم مقدس جمهوری اسلامی و باحجاب قهرمان آسیا شدند.
🔰 خلاصه خدا هیچکس رو اینجوری مثل شما خار و خفیف نکنه :))))
✍ محمد جوادم 🇮🇷
@Hejabuni
دانشگاه حجاب
🔥مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 44👇 هر چی درس و مطالعه و پژوهش بود توی چند روز ب
🔥مستند داستانی دوربرگردان تجریش
💐 قسمت 45 👇
دانشگاه حجاب
🔥مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 45 👇
🔥مستند داستانی دوربرگردان تجریش
💐 قسمت 45 👇
ساعت 5 کجا ساعت 8 کجا!
هنوز کلی وقت داشتم.
از تجریش تا دانشگاه تهران از مسیر بزرگراه صدر و بزرگراه مدرس بیست دقیقه نیم ساعتی راه هست.
البته توی این شهر درندشت همه چی بستگی به ترافیک داره!
ساعت هشت آزمون شروع میشد.
از الان قلبم شروع کرده بود به پمپاژ شدید خون!
انگاری تازه کاره و اولین بارشه داره خون رو توی رگ ها میفرسته
یه کمی زیادی تند میزد. سعی کردم آرومش کنم.
یه دوش گرفتم بلکه حرارت درونیم یه نمه کم بشه!
با فائزه هماهنگ کردم که برم دنبالش و با هم بریم.
از شوق یا استرسی که داشتیم زودتر حرکت کردیم.
یک ساعتی تا آزمون مونده بود که رسیدیم.
کلاغ پر نمیزد!
هنوز هیچکی نیومده بود!
جالبه که میگن یک ساعت قبل در محل امتحان حاضر باشید
ولی هیچکی عمل نمیکنه! حتی خود مسئولین!
توی محوطه دانشگاه چرخ نزدیم و سرک هم نکشیدیم!
مثل بچه های مودب یه گوشه نشستیم تا سرنوشت از خواب بیدار بشه و پاشه بیاد ببینیم چی برامون داره!
کم کم سر و کله دانشجوها پیدا شد.
بدتر از دریای طوفانی استرس توی صورت همه موج میزد.
صدای قلب فائزه هم بلند بود!
رو کرد به من و گفت:
- به نظرم این مرحله سخت ترین مرحله کل مسابقات هست. حتی از خود مرحله آخرم سخت تره!
حدقه چشمام گشاد شد!
حالش خوبه؟
مرحله دوم سخت تر از مرحله سومه؟!
چیزی نگفتم.
نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
- به نظرم بین همه شرکت کننده ها زرنگ ترین دانشجوها توی دانشگاه های دولتی هستن!
بالاخره اونایی که دانشگاه آزاد هستند چون دولتی قبول نشدن الان آزادن دیگه!
ما هم که از شانس بدمون همین الان باید با دولتی ها رقابت کنیم
بیراه نمیگفت. بالاخره دولتی ها درس خون ترن که دولتی ان دیگه!
ولی خب چرت و پرت هم هست!
چون مسابقه هوش و دقت و تمرکز و قدرت و منطق بیانه!
نه ارزیابی میزان درس خون بودن یا نبودن دانشجوها!
دانشگاه آزاد باشی یا دولتی چه فرقی داره.
بعد چند ثانیه سکوت گفتم:
- افکارت رو عوض کن فائزه تا اضطرابت کم بشه.
نمیخوای عوض کنی لا اقل بهش فکر نکن!
الان که وقت این حرف ها نیست.
اینطوری بیشتر استرس میگیری!
اضطرابت رو بریز بیرون.
تا شروع آزمون 40 دقیقه ای مونده بود.
با اصرار من یه کمی توی محوطه چرخیدیم
میخواستم بازم مودب یه گوشه بشینیم!
ولی برا ایجاد آرامشمون بد نبود.
هر کجا که میشد سرک میکشیدیم و با دانشگاه خودمون مقایسه میکردیم.
نه به اون انکار اولش که نه نمیام نه نمیام.
نه به این کنجکاوی و فضولی بعدش!
فائزه رو میگم. دیگه شوررش رو درآورده بود!
یکی ما رو میدید فکر میکرد واسه جاسوسی اومدیم!
اشتباهی کردم گفتم پاشو بریم بچرخیما!
صدای خش دار آقایی از بلندگوها بلند شد.
بهش میخورد 40 50 ساله باشه!
حالا این وسط سن این رو چه کار دارم من!
داشت صدا میزد که کارت های ورود به جلسه دستمون آماده باشه و وارد سالن بشیم.
کم کم باید آماده امتحان میشدیم. ساعت 7 و نیم بود
بعضیا جزوه های تست هوش و اینجور چیزا دستشون بود و تمرین میکردن.
قبل اینکه شلوغ بشه برگه ورود به جلسه رو نشون دادیم و رفتیم داخل.
صندلی ها از قبل چیده شده بود.
شبیه صندلی های دانشگاه خودمون!
چوبی با پایه های فلزی.
صندلیم رو پیدا کردم و نشستم.
اگه پسرا بهشون بر نخوره باید بگم جمعیت دخترا بیشتر بود.
تقریبا دو سه ردیفی با فائزه فاصله داشتم.
محل نشستن هر فرد بر اساس شماره ای که روی صندلی ها خورده بود مشخص شده بود.
فائزه داشت با یکی از مسئولین صحبت میکرد که بابا من چپ دستم و این صندلی مناسب من نیست.
چند دقیقه بعد صندلیش رو عوض کردن. ولی جاش عوض نشد. همچنان همون سه ردیف اونورتر.
مجری شروع به صحبت کرد و یه سری نکاتی که هزار بار توی همه آزمون ها میگن رو مجدد تذکر داد.
ساعت ده دقیقه به هشت بود.
تق توق، تق توق!
قلب نیست که! شده مغازه آهنگری!
نمیدونستم الان باید دوست داشته باشم زودتر ثانیه ها بگذره یا نگذره!
✍مجتبی مختاری
🆔 نظرات رمان 👈 @mokhtari355
═ೋ❅📚❅ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
#گزارش
#بینالملل
👩⚕کادر درمان انگلیس ۲۰۰۰۰ جرائم جنسی در طی ۵ سال گزارش کرده
🏩اتهامات موجود در 212 مرکز بیمارستانی در انگلستان شامل ادعای تجاوز جنسی، آزار جنسی و تعقیب است.
📑تحقیقات نشان داده است که هزاران نفر از کارکنان بیمارستان ادعاهایی مبنی بر تجاوز جنسی و آزار و اذیت خودشان به وسیله ی بیماران را گزارش میکنند و از وزرا خواستهاند تا به "تهدید آزار روزانه" که پزشکان و پرستاران با آن مواجه هستند رسیدگی کنند .
📊20928 مورد فقط کمتر از 60 درصد از کل حوادث ادعایی فاش شده را تشکیل می دهند.
😔خیلی از آنها افراد مورد اعتمادی پیدا نمی کنند تا با آنها مشکلاتشان را در میان بگذارند
📌وقتی در حالت بیماری هم دست از این کاراشون برنمی دارن، چطوری ادعا می کنید روشنفکر و چشم و دل سیرن؟!
🌐منبع:https://www.theguardian.com/society/2023/may/23/nhs-staff-report-20000-claims-of-patient-sexual-misconduct-over-five-years
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
002فسق_mixdown.mp3
7.88M