دانشگاه حجاب
.
حرف منم دقیقا همینه👇🏻
🔆 « معرفی الگوهای موفق » 🔆
نمونههای در دسترس و موفق در هر زمینهای رو باید بشناسیم؛
حالا هرکسی مطابق با استعدادها و علایقی که داره، تو همون زمینه الگوی دخترانهی خودش رو بشناسه✌️🏻
مهم اینه که در اون جایگاهی که هستیم، موفق باشیم و به اصطلاح ۱۰۰ خودمون رو بذاریم💯
.
♨️یه زمانی با همدانشگاهیهام بحث میکردیم:
حرفشون این بود که توی درس و موقعیتهای تحصیلی، فقط پسرها جای پیشرفت دارن🏃🏻
دخترها نهایتا یه مدرکی بگیرن که فقط بشه
در جایگاهی مثل در کوزه ازش استفاده کرد😑
⁉️شمام موافقین؟!🧐
بیاین تو همین موضوع یه الگو بهتون معرفی کنم👇🏻
.
.
💚شهیده بنت الهدی صدر💚
🔅ایشون توی خونه درس خوندن ولی جزو ادیبهای زمان خودشون محسوب میشدن📚
🔅 در زمانی که مدرسه رفتن دخترها خارج از عرف بوده، سرپرستی مدرسه رو به عهده داشتن🏢
🔅 در رابطه با جریانات سیاسی وقت، شعر میگفتن و مقالههای مهمی مینوشتن✍🏻
🔅و در نهایت به خاطر خطابه زینبواری که
در حرم امام علی(ع) به علت دستگیری برادرشون (شهید) آیت الله محمدباقر صدر بیان کردند،
توسط رژیم بعث دستگیر شدند
و به شهادت رسیدند🥺😢
.
💢مخلص کلام👇🏻
دختران عزیزمممم❤️
بگردین دنبال الگوهایی متناسب با استعدادتون✌️🏻
نذارین چیزهایی که برای جنس شما نیس،
شما رو از هدف اصلیتون دور کنه❌
ما هم تو دانشگاه حجاب هواتون رو داریم😎
⁉️ میپرسین چجوری؟!🤔
به این صورت👇🏻
انشاءالله هر هفته یک الگوی خانومانه بهتون
معرفی میکنیم🥰
.
.
.
شماهم از هر تریبونی که دارین استفاده کنید📢
و این الگوهارو بازنشر بدین🗣
مثلا تو جمع دخترهای فامیلتون
و یا جمع دوستاتون✌️🏻
خدا به دلهاتون قوت بده تا
توی مسیر رسیدن به هدف خلقتتون
مصرّانه و بدون تردید حرکت کنید و موفق بشید😍
.
دانشگاه حجاب
#رمان واقعی«تجسم شیطان۲» #قسمت_هفتم 🎬: شراره در خوابی عمیق فرو رفته بود و بُعد زمان و مکان از دستش
رمان واقعی«تجسم شیطان۲»
#قسمت_هشتم 🎬:
دو هفته از رفتن روح الله و فاطمه پیش دایی جواد می گذشت، دوهفته ای که نسبت به بقیه وقت ها آرامش بیشتری داشتند و تا دستورات و تجویزات دایی جواد را اجرا می کردند، اوضاع زندگیشان بهتر بود.
شب شده بود، فاطمه خیلی بی صدا، ظرفهای شام را شست و خشک کرد، بچه ها خواب بودند، فاطمه با سر انگشتان پا حرکت می کرد تا مبادا بچه ها از خواب بیدار شوند و به طرف اتاق خواب بچه ها رفت، در را باز کرد و در نور سبز رنگ چراغ خواب نگاهی به داخل اتاق انداخت و وقتی متوجه شد بچه ها راحت خوابیده اند، بی صدا در اتاق را بست و به سمت اتاق خواب خودشان رفت.
در اتاق خواب را باز کرد و درست روبه روی در، روح الله درحالیکه روی مبل کنار تختخواب نشسته و لپ تاپ هم جلویش بود، مطلبی را می خواند و فاطمه خوب میفهمید، این روزها روح الله از هر فرصتی استفاده می کند تا درباره سحر و طلسم و رفع طلسم و جادو، معلومات جدیدی کشف کند، روح الله دنبال راهی بود که این نیروهای جادویی را از ریشه برکند و از بین ببرد.
فاطمه داخل اتاق شد و می خواست در را ببندد که ناگاه با صدای جیغ حسین از جا پرید و به سرعت خودش را به اتاق بچه ها رساند.
در را که باز کرد و پیش رویش را دید، انگار صحنه ها دوباره زنده شده بودند، حسین مثل قبل روی تخت نشسته بود و درحالیکه دست های کوچکش را دو طرف سرش روی گوش هایش قرار داده بود مدام جیغ میکشید و زینب و عباس هم روی تخت نشسته بودند و با چشم های پر از خواب حسین را نگاه می کردند.
فاطمه با شتاب خود را به حسین رسانید و او را محکم در آغوش گرفت، روی تخت نشست و شروع به نوازش او کرد، اما حسین هنوز جیغ میکشید.
روح الله در حالیکه منقل پر از اسپند را به دست گرفته بود داخل اتاق شد و اسپند ها را دور سر حسین میچرخاند و زیر لب آیات قران را می خواند که ناگهان چراغ خواب شروع به چشمک زدن کرد و همین باعث شد که حسین بیشتر بترسد.
بچه خودش را به مادر چسپانده بود و با زبان شیرین کودکی و بریده بریده می گفت: م...ما..مان من اینجا میترسم.منو ببر پیش خودت..
روح الله به طرف کلید چراغ خواب رفت، چراغ را خاموش کرد و به زینب و عباس که در عالم خواب و بیداری بودند گفت تا بخوابند و به فاطمه اشاره کرد تا حسین را به اتاق خواب خودشان بیاورد.
سه نفری وارد اتاق شدند، فاطمه همانطور که روی تخت خواب می نشست،بوسه ای از موهای حسین که هنوز هق هق می کرد گرفت و رو به روح الله که روی مبل نشسته بود، کرد و گفت: روح الله! من دیگه خسته شدم، بچه هام دارن نابود میشن، انگار تجویزات دایی جواد خیلی کارآرایی نداشت و شاید اجنه هم خودشون را به روز رسانی میکنن!
روح الله دست را روی بینی اش گذاشت و با اشاره به حسین ،به فاطمه فهماند که تا حسین بیدار است، حرفی از این چیزا نزنند.
فاطمه آه کوتاهی کشید و در حالیکه حسین را محکم در آغوش گرفته بود دراز کشید، او می خواست برای حسین داستانی کودکانه بگوید تا حسین راحت بخواب برود. اما انگار مغزش تهی از هر چیزی بود، انگار تمرکزش را از دست داده بود، هر چه تلاش می کرد چیزی بگوید،نه هیچ به ذهنش می امد و نه زبانش یارای گفتن داشت
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
002.mp3
1.5M
🎙 رابطه صحیح زن و شوهر
🌴 بخش دوم
⭕️ دعوای زن و شوهر
🔴 #دکتر_حبشی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹یک سرود زیبا درشان زن
🌹 توکدوم خاک،
🌹براآسایش تو پراز شهیده
🧕 برای دخترامون خواهرامون کیف کنند
بانو جان هرچقد لذت بردی نشرش بده
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا حجاب داشته باشیم؟ 🧕🏻🌸
یکی از دلایل 👌👌
🎙 استاد #عالی
#حجاب
#زن_عفت_افتخار
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه نکته ی جالب داره تو حرفاش...
به نظرتون کدوم جملش خیلی مهمه؟!
@abdeelah
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان۲» #قسمت_هشتم 🎬: دو هفته از رفتن روح الله و فاطمه پیش دایی جواد می گذشت، دوهفت
رمان واقعی«تجسم شیطان۲»
#قسمت_نهم 🎬:
فاطمه، حسین را انقدر ناز و نوازش کرد که حسین خوابید و چشمهای فاطمه هم سنگین شد و کم کم خوابش برد.
در صحرایی وسیع و تاریک بود،هیچ کس اطرافش نبود ناگهان زنی با چهره ای آتشین و مارهای بر دوشش با قدم هایی بلند به سمت فاطمه آمد.
فاطمه از دیدنش هول کرده بود، نمی دانست به کدام طرف برود اما میدوید تا از آن زن ترسناک دور شود، فاطمه می دوید و صدای پایی که مثل سم حیوان بود را پشت سرش می شنید. هر چه او سرعتش را بیشتر می کرد،صدای سم هم تندتر میشد،فاطمه جیغ بلندی کشید و چشمانش را باز کرد.
در حالیکه نفس نفس میزد، اطرافش را نگاه کرد و متوجه شد انگار خواب بد میدیده و اینک روی تختخواب است،یک طرفش حسین خوابیده و یک طرفش روح الله به خواب رفته بود.
فاطمه صورتش را به طرف حسین کرد، همانطور که حس می کرد کل تنش زیر عرق است،دستش را بالا آورد و شروع به نوازش موهای حسین کرد و همزمان متوجه شد که دستی داخل موهایش است، فاطمه به گمان اینکه روح الله متوجه کابووس او شده و مشغول نوازش موهایش است، لبخندی زد، که متوجه شد تیزی ناخن ها، با پوست سرش برخورد می کند و سوزشی در سرش می اندازد برگشت به طرف روح الله تا چیزی بگوید که ناگهان متوجه شد، روح الله پشتش به او هست و در تاریکی اتاق دست سیاه با ناخن های بلند و کشیده ای را دید که دسته ای از موهای فاطمه در دستش بود، ناخواگاه فاطمه از جا پرید و همانطور که چشمانش را میبست شروع به جیغ زدن کرد و در بین جیغ هایش میگفت: موهام را ول کن لعنتی...موهام را ول کن بی شرف..
روح الله از جا پرید، سریع برق اتاق را روشن کرد و گفت: خواب دیدی عزیزم، هیچی نیست...تو رو خدا ساکت باش،این بچه را نگاه کن ...تازه خوابیده بود، از خواب پروندیش، الانه که اونم بزنه زیر گریه...رحم کن فاطمه...رحم کن....خدا لعنت کنه این شیاطین را ...خدا لعنت کنه اون کسایی را که جادو می کنن..
فاطمه نگاهی به حسین کرد و تا چشمش به دو چشم معصوم و ترسان حسین افتاد، صدایش را در گلو خفه کرد، حسین را در بغل گرفت و همانطور که بی صدا گریه می کرد رو به روح الله گفت: به خدا داشت موهام را میکشید، یه زن بود، واقعی بود، من دستش را دیدم...
روح الله سر فاطمه را به سینه چسپاند و گفت: آرام باش عزیزم، می دونم...من یه راهی برای شکستشون پیدا می کنم، مطمئن باش...
فاطمه همانطور که بینی اش را بالا می کشید گفت: هر روز یه ترس جدید به جون خود و بچه هام میافته،از دیشب کلا تمرکزم را از دست دادم، انگار مغزم هنگه...انگار چیزی توی خاطرم نمی مونه...یه کاری کن آقایی...یه کاری کن عمرم...
روح الله که طاقت زجر کشیدن فاطمه را نداشت، بوسه ای از موهای او گرفت، از جا بلند شد،به سمت لپ تاپ رفت و زیر لب گفت: من بایددد همین امشب تا قبل اذان صبح یه راهی پیدا کنم و شروع به جستجو کرد،یکباره صفحه جدیدی پیش رویش باز شد...
برای باطل کردن طلسم...برای تمرکز بیشتر در اینجا کلیک کنید و روح الله بلافاصله وارد صفحه شد...
صفحه زرقاط بزرگ...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
Part03______ ______ _____ __ ____.mp3
6.34M
کتاب صوتی " بانوی انقلاب، خدیجه ای دیگر"
(زندگینامه و خاطرات #خدیجه_ثقفی همسر امام خمینی(ره))
#بانوی_انقلاب_خدیجه_ای_دیگر
#خدیجه_ثقفی
#انقلاب_اسلام
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
از سردار شهید همدانی پرسیدند:
بعد از بازگشت از سوریه برنامتون چیه؟!
گفت: «تصمیمی گرفتم که مطمئنم
از ۴٠ سال مجاهدت بالاتره،
بروم یک گوشهای از این مملکت
تو یک مسجدی، تو یک پایگاه بسیجی
برای بچههای نوجوان و جوان
کار فرهنگی انجام بدم
برای امام زمان(عج) آدم تربیت کنم
سرباز تربیت کنم،
کاری که تاحدودی کوتاهی کردیم
و آن دنیا باید جواب بدیم»
• شادی روح بلند شهید حسین همدانی صلوات •
#شهیدانه
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت حادثهای تلخ در زمان منع حجاب در سال ۱۳۲۰
🔹 داستانی شنیده نشده از مصائبی که بر زنان عفیفه این سرزمین گذشت
🔰 سرگذشت بانو دخیله اشرفی، شهید مبارزه با واقعه کشف حجاب رضاخانی در قم
#کلیپ | #فرهنگی
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872