فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوال از هوش مصنوعی👇
اگه شیطان بودی و میخواستی
زنها را از نقششون در خانه متنفر کنی
چکاری میکردی⁉️
فقط بیا جوابش رو گوش بده😳
hoghugh-zan-5-3.mp3
12.56M
🔸نظام حقوق زن در اسلام🔹
ارث دیه ۳
جلسه ۱۴
دکتر علی غلامی
#شهید_مطهری
✾࿐༅ https://eitaa.com/hejabuni
6.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دوربین_مخفی
#مرد_غیرت_افتخار
💢کجایند مردان بی ادعا اما پُر وجود...
✾࿐༅ https://eitaa.com/hejabuni
6.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهمتر از امر به معروفِ حجاب⁉️😳👆
#ببین_و_نشر_بده😉
✾࿐༅ https://eitaa.com/hejabuni
دانشگاه حجاب
🔺کنایه سنگین حجت الاسلام والمسلمین محمدمهدی فاطمی صدر به صورتی های تازه لبنان دیده 🔹داف نگاری از لب
دیدم برخی از خبرگزاریها و کانالها فقط افراد کمحجاب رو پوشش میدادن
هدفشون رو نمیدونم
ولی باید بگم تو شیعیان لبنان و حزبالله، نسبت باحجابها قابل مقایسه با غیرمحجبهها نیست. خیلی خیلی باحجابها بیشترن. کلیپهایی که گذاشتم تو کانال که جمعیت رو نشون میده رو ببینید، نسبت محجبهها به غیرمحجبهها مشخصه
من که اینجا هستم و فضارو میبینم و این قابهارو از این خبرگزاریها که بعضا حاکمیتی هستن میبینم واقعا ناراحت میشم. واقعیت شیعیان لبنان رو تقطیع شده نشون ندید. بله کل لبنان حجاب آزاده و غیرمسلمونا #شاید اینجا حجابشون مث اروپاییها باشه (البته ما اونطرفا نرفتیم😁) ولی شیعیان حزبالله اینطور نیستن.
✍ حسین دارابی
دانشگاه حجاب
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان #واقعی ✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_ب
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #سوم
پرسیدم:
_چی؟؟؟؟😳😟
_ قضیه برای من کاملا روشن است. من فکر می کنم تو همان همسر مورد نظر من هستی،فقط مانده چهره ات...!
نفس توی سینه ام حبس شد...
انگار توی بدنم اتش روشن کرده باشند.
ادامه داد:
_تو حتما قیافه من را دیده ای،اما من...
پریدم وسط،حرفش:
_از در که وارد شدید شاید یک لحظه شما را دیده باشم اما نه انطور ک شما فکر می کنید.
_باشد به هر حال من حق دارم چهره ات را ببینم.
دست و پایم را گم کرده بودم.
تنم خیس عرق بود. و قلبم تند تر از همیشه میزد...
✨حق که داشت.
ولی من نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم.✨
_ اگر رویت نمی شود ،کاری که میگویم بکن،؛ چشم هایت را ببیند و رو کن به من...
خیره به دیوار مانده بودم...
دست هایم را به هم فشردم.انگشت هایم یخ کرده بودند.
چشم هایم را بستم و به طرفش چرخیدم .
چند ثانیه ای گذشت.گفت:
_خب کافی است
🌷💞🌷💞
دعای کمیل مان باید زودتر تمام می شد.
با شهیده و زهرا برگشتیم خانه.
خانواده ایوب، تبریز👉 زندگی می کردند و ایوب که زنگ زد تا اجازه بگیرد گفت با خانواده دوستش «اقای مدنی» می آیند خانه ی ما.
از سر شب یک بند 🌧 #باران میبارید. مامان بزرگترها را دعوت کرده بود تا جلسه #خواستگاری_رسمی باشد.
زنگ در را زدند...
اقا جون در راباز کرد ایوب فرمان موتور🏍 را گرفته بود و زیر شر شر باران جلوی در ایستاده بود. سلام کرد و آمد تو
سر تا پایش خیس شده بود. از اورکتش آب می چکید.
آقای مدنی و خانواده اش هم جدا با خانواده اش با ماشین امده بودند.
مامان سر و وضع ایوب را که دید گفت بفرمایید این اتاق لباسهایتان را عوض کنید...
ایوب دنبال مامان رفت اتاق آقاجون.
مامان لباسهای خیسش را گرفت و آورد جلوی بخاری پهن کرد.
چند دقیقه بعد ایوب '' پیژامه و پیراهن'' اقاجون به تن آمد بیرون 🙈
و کنار مهمانها نشست و شروع به احوال پرسی کرد.
فهمیده بودم این آدم هیچ تعارف و تکلفی ندارد و با این لباسها درجلسه خواستگاری همانقدر راحت و آرام است که با کت و شلوار...☺️🙈
✾࿐༅ https://eitaa.com/hejabuni