eitaa logo
هجرت|د. موحد|dr.mother8
16.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
246 ویدیو
18 فایل
مادرانگی هایم..... 🖊️هـجرتــــــــــــ مادر پزشک / #مامان_پنج_فرشته @movahed_8 تصرف در متن ها ممنوع 😢😊 نشر بدون منبع (لینکهای انتهای متن) فاقد رضایت شرعی و اخلاقی نویسنده (در راستای رعایت سنت اسلامی امانت داری و حفظ حقوق دیگران💕)
مشاهده در ایتا
دانلود
یا صاحب‌الزمان آجرک الله🖤 نمیدونیم به مصیبت مادرتون فاطمه اطهر تسلیت بگیم یا به مصیبت و غمی که بر دل پدر بزرگوارتون امیرالمؤمنین وارد شده… شماره کارت جهت مشارکت در
603769
....... (اتمام مهلت واریز) (موحدی‌نیا) جهت تسلای دل مولانا بقیةالله و تعجیل فرج و گشایش امور همه مسلمین و رفع بلاها علی‌الخصوص مردم مظلوم فلسطین نیازی به اطلاع واریز نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما همه بچه‌های زهراییم فاطمیــــه شناسنامه‌ی ماست..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سفر ما با تشرف به حرم امیرالمؤمنین در شب شهادت بانوی دو عالم تمام شد. ادامه👇
سفرمون زمینی بود و درواقع یک اردوی کاری. و لذا کم هزینه. اما قصد دارم با همین تجربه کمم، یک مطلب بنویسم که چطور میشه یک سفر عتبات باحلاوت کم هزینه و کوتاه داشت طوری که مکرر بشه رفت. شما هم تجربه ای اگر دارید برام بفرستید. ناگفته نماند که این سفر برا ما یه هزینه دلنچسبی داشت😢 من خب به خاطر شرایطم یه ذره سختم شده بود. سفر فشرده بود و مدام تو اتوبوس و مسیر… توان پیاده روی و حتی ایستادنم قاعدتاً کمتر از قبل و کمتر از بقیه بود. طوری که اکثر نمازهای مستحبی رو نشسته میخوندم. لذا تصمیم گرفتیم برا برگشت من و پسر کوچکم، بلیت هواپیما بگیریم. و گرفتیم؛ شب یکشنبه (که فرداصبحش کاروان میخواست زمینی برگرده) اما دلها بسوزه😭 که ما تا حدی دیر رسیدیم و مأمور فرودگاه هم مقداری بدجنسی به خرج داد (حتی راهمون نداد داخل سالن فرودگاه که بریم چونه بزنیم. گفتم آقا من باری هم ندارم، خودمم و این بچه... اما رحمی نکرد) و ما از پرواز جا موندیم 😭 ۹ میلیون ناقابل سوخت اون شب 🤪😭 شنیدید حتماً، میگن هزینه‌ای که برا سفر کربلا میکنی، بهت برمیگرده. اما نمیدونم این مورد که ناشی از کم دقتی و برنامه ریزی نامناسب خودمم بود هم برمیگرده یا نه، از گارانتی خارجه 😢😅 خلاصه با اعصابی خرررد و رویی شرمنده، برگشتیم سمت حرم و محل قرار بقیه کاروان🙄 آره دیگه ان‌شاء‌الله که یه حکمت و خیری بوده! چه خیری نمیدونم دقیقا! ☹️🙄 بیشتر شبیه ادب شدن و تجربه بود 😞 خلاصه که فرداصبحش باز هم نشستیم تو اتوبوس و خب چون کاروان بزرگ بود(خیلی بزرگ 😅) و معطلی ها زیاد، حدود بیست و دو ساعت تو اتوبوس و ماشین بودیم تا برسیم خونه… اما الحمدلله خیلی سخت نگذشت (بدون سختی که قطعاً نبود☺️) و مشکل خاصی پیش نیومد. به بچه‌ها که خیلیی خوش گذشت. خیلی. از الان تو ذهنشون برا سفر اتوبوسی بعدی دارن برنامه میریزن. البته چون کلی بچه تو کاروان بود و هر کسی تو هر سن و جنسی، کلی دوست و رفیق داشت. امروزم که تهران مدارس مجازی شد و استراحت بچه‌ها بیشتر. منم هم بخاطر آلودگی و هم برای استراحت کردن، نرفتم بیرون.
یکی از خوبیهای چندتایی بودنشون اینه که نقش‌های والدین رو بچه‌های بزرگتر به خوبی و حتی بهتر، میتونن ایفا کنن. البته که نه به اجبار و نه خارج از حد اعتدال دختر کوچکترم گاهی میده کاربرگ‌هاش رو خواهر بزرگترش بکشه. یا بهش املا بگه یا برا دفتراش حاشیه خوشکل بکشه یا… و البته که خودم و خودش هم انجام میدیم.
صحنه آشنای گالری همه مامان ها 🙄😄 فقط عکسهای هنریش از تخم مرغ هایی که تکه تکه کرده! البته بیشترین فراوانی، متعلقه به عکس از چش و چار و دماغ؛ با سلفی گرفتن. وای که بعضی شون چقققد بامزه ان. خدايا ممنون که گالری گوشی‌مون پر ایناست نه پر از… کلی چیزایی که تو دوست نداری… @hejrat_kon
و البته روزهای مدرسه مجازی، پر از عکس تکالیف و فیلم آزمایش و... خدایا این بلا رو از ما رفع کن
دخترم اینا یه کلاس تو مدرسه دارن، براشون درباره چرا حجاب و رسانه و این حرفها صحبت میکنن. امروز گفته بودن یه کاریکاتور با موضوع اون کلاسه بکشید. اینو کشیده و با متن زیرش برا معلم فرستاده خیلی جالب بود برام ما هم کلاس چهارم بودیم اینام چهارمن🤪 هشتگ زدنش 🙄😬 البته که باید بچه‌ها رو طبق زمانه خودشون تربیت کرد...
توضیح: دختر خانمی که اختیاری از خود ندارد و تحت تاثیر رسانه ها و فضای مجازی قرار گرفته است (هیپنوتیزم توسط رسانه ها) شبیه به غاز های مک دونالد که امروزه با ما مثل آنها رفتار می شود (نگه داشتن غاز ها در جایی تنگ تا جگرشان چرب شود) @hejrat_kon
ماشاءالله و لا قوة الا بالله العلی العظیم 😅
کلاس بچه‌ها که مجازی میشه آدم میفهمه بعضیییی معلم ها چقد اعصاب ندارن 😢🤪
یلدا؟ @hejrat_kon خداوندا فجر صادق میطلبیم از پس این شب‌های طولانی…
یلدا؟ @hejrat_kon خداوندا فجر صادق میطلبیم از پس این شب‌های طولانی…
یلدا؟ @hejrat_kon خداوندا فجر صادق میطلبیم از پس این شب‌های طولانی…
استفاده برای استوری و... آزاد
شـــادی‌هــای ســاده مـــثــل پــیدا ڪــردن گیــره روســـری قشنگ گـــݥ شـــده بـــہ یـــڪ روســری کـــه مدتــهــا بــود اســتــفــاده نــشــده 😊 @hejrat_kon
دلم میخواد یه دنیا بزنم اینجا نه از زیادی مشغله‌ها - که بخشی‌ش رو برا آزاد شدن ذهنم نوشتم رو کاغذ - ازینکه چرا باید تو این ۳-۴ هفته باقیمونده با این سختی از خونه برم بیرون 😭 هرروز بیرون رفتن برام یه عذابه. و پتانسیلشو دارم بیام تا شب اینجا غرغر بنویسم! دلم میخواست این چند هفته تا تولد نی‌نی رو تو خونه بمونم😢 بابا مگه آدم چقد توان داره😩😭 وقتی حتی راه رفتنت هم به سختیه… آره میشه مرخصی گرفت ولی دانشجوها و شاغل ها میدونن هرچقد از این طرف مرخصی بگیری، از اون طرف زودتر باید برگردی. تازه این مال بقیه مشاغل و رشته‌هاست. تو رشته بی‌رحم و بی‌ملاحظه پزشکی - که هیچ توجهی به ساختارهای وجودی آدم ها و زنانگی زن‌ها و نقش‌های خانوادگی افراد نداره- اگر بیشتر از دو ماه مرخصی بگیری برا زایمان کلا یک سال کامل از درسِت عقب میفتی! یعنی دیگه اجازه‌ی دادن اون امتحانی که باعث ارتقاء از سالی به سال بعد میشه رو نداری… بنابراین من باید این دو ماهم رو تا حد ممکن نگه دارم برا بعد زایمان… البته میشه مرخصی بیشتر از دو ماه هم گرفت ولی گفتم که، یک سال عقب میفته آدم. نه اینکه این عقب افتادن برا من خیلی موضوعیت داشته باشه ها، نه. که اگر داشت خیلییی راحت و با طیب خاطر و آرامش روان، چندین سال ادامه تحصيل رو به تعویق نمینداختم و به قول بعضییی، از بقیه عقب (!) نمیموندم. اما خب جزئیاتی داره که توضیحش سخته و لزوم نداره (نهایتا هم شاید مرخصی کامل گرفتم…) بگذریم مهم اینه که الان خیلی سختم اومده و داره سخت میگذره… ☹️ همین فقط دلم میخواد این یک ماه بگذره… با اونهمه کاری که تو این مدت باید انجام بدم… طوری که خود زایمان (از بیمارستان و دکتر و فکر به جزئیات و...) شده فرع زندگی‌م و «هرچه پیش آید خوش آید»… شبیه خیلی دیگه از همکارام، تحت فشار درس و کارهایی که زن رو دیدن و میخوان… @hejrat_kon فهرست پایین: غذاهایی که به نظرم خوشمزه یا مقوی یا هوسانه اومد. برا مامانم که دارن میان خونه‌مون. که با هم ان‌شاء‌الله ادامه درمان رو پیگیری کنیم. به دعای شما
خوب شد غر زدم چند نفر از همکارانم راهنمایی خوبی کردن نتیجه اخلاقی : اول مشورت و سؤال و تلاش کنید برای برون رفت از مشکل، بعد غر بزنید 😅
جواب جناب حافظ به این غر امشب من: با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش بیماری اَندَر این ره، بهتر ز تندرستی خیلی قشنگ بود برام🥹🥺🥰
کاش مؤمن به این گزاره‌ها باشیم مؤمن موقن یقین داشته باشیم در آغوش پروردگاری هستیم که از هرکسی به ما مهربان‌تر و داناتره کاش یادمون نره تحت ولایت رب هستیم. این باور، خودش یعنی ته ته آرامش… کاش بیشتر با عقایدمون زندگی کنیم. عقاید برا تو ذهن بودن نیست، برا زندگی کردنه… @hejrat_kon پی‌نوشت : ۱. یه نکته مهم و جالب اینه که برخی قوانین و سنت‌های خداوند، برای مؤمنین و جامعه مؤمنین، با کفار و غیرمعتقدین فرق داره. حساب کتاب خدا برا ما (ان‌شاء‌الله) با بقیه مردم متفاوته تو مواردی. حالا مصداق و توضیحش باشه یه وقت دیگه. ولی یه موردش بحث ررق و حبس رزق و... است. خودمم باید بیشتر مطالعه کنم. ۲. باورها وقتی توسط والدین بشن، توسط بچه‌ها عمیق تر و پایدارتر پذیرفته و عملی میشن. به شعار و حرف نیست....
یاد یک خاطره افتادم از این که واکنش های والدین چقد رو واکنش های بچه‌ها اثرگذاره. پارسال زمستون رفتیم مشهد. جاده حسابی برفی و بارونی و یخ بندون. خلاصه که جاتون خالی نباشه، حدود سبزوار کنترل ماشین از دست ور رفت و چند دور تو جاده پیچ و تاب خوردن همان و افتادن تو اون گودی بین دو جاده و چپ کردن (یه وری شدن ماشین نه کامل) همان. خب خیلیی موقعیت وحشتناک بود علی الخصوص اینکه همه‌مون جز بابا و پسر کوچک (مسبب حواس پرتی راننده😡😅) خواب بودیم و با سانحه بیدار شدیم. تو پیچ و تاب خوردن ها و زمانِ یه وری شدن ماشین خب من با صدای بلند و قاعدتاً با استیصال ذکر میگفتم. اما جیغ و گریه و واکنش عجیب غریب نداشتم. بچه‌ها البته کمی به گریه افتاده بودن ولی بیشتر شوکه شدن. ماشین که واستاد و فهمیدیم زنده موندیم، من رومو برگردوندم عقب که بچه‌ها رو نگاه کنم، صحنه رو که دیدم خیلی خنده‌م گرفت🤭🤦‍♀ بچه‌ها افتاده بودن رو هم، ولی خنده‌م ازین جهت بود که «خدایا شکرت که ماشین این طرفی چپ شد و اون بچه تپلی و سنگینم رفته زیر و سبک تر ها رو» 😂 اگر برعکسش بود حتماً یه تلفات اینجا میدادیم بابت وزن ایشون رو بقیه. شوهرم به زحمت خارج شد و من هم به کمکش. مردم اومدن کمک تا ماشین رو صاف کنن و بچه‌ها رو دربیارن. وای خدا هرچی بچه از تو ماشین درمیاوردن تموم نمیشد 😂 (به نسبت توقع عمومی میگم. یکی، نهایت دوتا توقع دارن تو این زمونه) چقد باز اینجا خنده‌م گرفته بود😂 خلاصه که به سختی از ماشین در اومدیم و سخت تر اینکه توی گِل و بارندگی بودیم. الحمدلله کسی چیزیش نشده بود در ظاهر. ولی بخاطر شدت و نوع سانحه، عاقلانه بود بریم اورژانس و همه بررسی (حداقل یک سونوگرافی) بشن. حالا آمبولانس اومدنم ماجرا داشت. یه آمبولانس اومد، یه نگاه به ما کرد و گفت کمه! گفتیم چی‌؟! گفت یه دونه آمبولانس 😅 هیچی زنگ زد یکی دیگه هم اومد. من و دخترا با اولی رفتیم، بابا و پسرا با بعدی. ماشینم که درآوردن و بردن تعمیرگاه. تو آمبولانس نشانی از اضطراب یا ترس تو چهره من نبود. و بالعکس سعی کردم با توصیف هیجانی و باحال ماجرا و اینکه وای بچه‌ها چقد خدا رحم کرد و چپ کردنو فقط تو فیلما دیده بودیم و... فضا رو تغییر بدم. بعد ازشون حال و وضعیت شون رو می‌پرسیدم و میخواستم برام بگن که چه حالی دارن و چه حسی دارن و به چی فکر میکنن. کم کم این حس آرامش ما به بچه‌ها منتقل شد (قاعدتاً برای اونا سخت تر و وحشتناک تر بوده) و حالشون معمولی شد. طوری که وقتی خانوادگی بیمارستان بودیم انگار رفته بودیم گردش 🤪 يعنی یه ماجرایی که میتونست به شدت آسیب زا باشه برا بچه‌ها، اونا رو دچار اضطراب های عمیق بعدی و PTSD بکنه، از هرچی مسافرت و سفر با ماشین بترسونه و متنفر کنه، تبدیل شده به یه خاطره معمولی. گاهی هم خب به اون ابعادش میخندیم. حالا اگر والدین از همون اول جیغ و فریاد داشتن، بعد هم فغان و استرس و گریه، تو آمبولانس و بیمارستان هم بی قراری، داستان فرق داشت. البته خب مجدد تاکید میکنم در ظاهر هیچکس اتفاقی براش نیفتاده بود. وگرنه خب آدم از یک بریدگی و خون اومدن ساده هم ناراحت و اذیت میشه و واکنش میده. منتها همونم میتونه و باید معقول و کنترل شده باشه. خلاصه که بسیاری از رفتارهای بچه‌ها - در یک زمینه ذاتی- «آموخته شده» از محیط و اطرافیان هستند. مثلا یه بچه‌ای که زمینه وسواس توش هست اما «وسواس عملی والدین» اونو تشدید و تقویت میکنه. خب اینجا والدین (مخصوصاً اگر خودشون آسیب دیده این وسواس هستن) باید سعی کنن در عمل و رفتار، به وسواس کودک دامن نزنن. یا اگر والدین خیلی اضطرابی هستن. باید سعی کنن تشویش ها و اضطراب ها رو کمتر منتقل کنن. البته که خیلی سخته. خلاصه که اینم خاطره ما 😊 @hejrat_kon پی‌نوشت: تو بررسی‌های بیشتر هم کسی مشکل نداشت الحمدلله. جز خودم: درد کتف و آتل بستن... که چندماه با من بود و دیگه داشتم مشکوک میشدم به پارگی رباط ها. اما نگم دیگه چجوری کاملا خوب شد که؟ بله درست حدس زدید، با بارداری 😁 حالا الان چشم میزنم خودمو، از فردا برمیگرده 😢 خدایا این یه خوشبختی رو از ما نگیر😁 شکرت بابت همه چیز. به همه، بارداری‌های خوب و توأم با سلامتی و عافیت و فرزندان صالح و سالم و خوش عاقبت عطا کن. آمین 🦋💕
صبح دخترارو راهی مدرسه کردم مثل یه کدبانوی اصیییل😎 نهار آبگوشت بار گذاشتم پسرا رو صبحانه دادم و رفتم سر کار آبگوشت کرمانی از آبگوشت های دیگه یه کم مفصل تره. اون مدل اصیلش که هیچی، خیلی سخته. ولی اینی که ما به طور معمول میپزیم تفاوتش تو اینه که توش برگه به و برگه زردآلو میریزیم، وقتی رب رو سرخ میکنیم که اضافه کنیم، مقداری ترخون و مرزه هم مثل نعنا داغ درست میکنیم و میشه بخشی از طعم آبگوشت. @hejrat_kon کمرنگ کردم دلی هوس نکنه😉 تو مدل اصیلش که اسم مشهور فعلیش آبگوشت امام حسینی هست، مایه آبگوشت خیلی غلیظه. چون نخود چرخ کرده و دنبه چرخ کرده و برگه زردآلو (تُرشاله) چرخ کرده و... داره
گذاشتم که یه بار امتحانش کنین☺️ یه ذره ته مزه شیرینی ممکنه داشته باشه. ولی با رب و لیموعمانی و... قابل تعدیله