eitaa logo
هجرت | مامان دکتر 🇮🇷
33.3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
448 ویدیو
23 فایل
مادرانگی هایم… (پزشکی، تربیتی) 🖊️هـجرتــــــــ / مادر-پزشک / مامانِ۵فرشته @movahed_8 تصرف درمتن‌ها و نشربدون منبع(لینک) فاقدرضایت شرعی و اخلاقی(درراستای رعایت سنت اسلامی امانت داری+حفظ حق‌الناس💕) محصولات مامان دکتر https://eitaa.com/mamandoctor_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ دیرم شده. چرا؟ چون مادرم! چون باید بچه‌ها را راهی مدرسه کنم و بعد راه بیفتم؛ سفره صبحانه‌ای که باید پهن شود، نهاری که همراهشان میکنم و خوراکی زنگ تفریح که باید به مقدار مقتضی در ظروف جداگانه آماده شود. در این باران و ترافیک، یک مسیر مسخره را اشتباه میروم؛ رفتن به سمت ایستگاه خط دیگر مترو به جای آن یکی ایستگاه... شاید چون ته ذهنم هنوز مرددم که کلاس دانشگاه را بروم (خط ۴) یا کارگاه‌ مهمی که ثبت‌نام کرده ام(خط ۶). روزم با ذهن مشوش آغاز میشود. مخصوصاً که قبل از آن، در خانه، کله صبح، فکرم پریشانِ این بود که این روزها دچار حس کوتاهی نسبت به یکی از فرزندان و دو نفر از نزدیکانم هستم. می‌رسم. با ورود به ایستگاه مترو، از دیدن صحنه روبرو به معنای واقعی منزجر میشوم (نه مثل خیلی از اوقات دلسوزی و شفقت دارم نه مثبت نگری و خوش بینی): زنی با پوششی بسیار زننده… تو پر، بلوز کوتاه از جنس لمه، شلوار تنگ براق، چکمه چرم تا زانو، موهای برهنه رنگ کرده. حالم بد می‌شود. می‌شود مردی این زن را ولو در حد چند قدم راه رفتن با آن پاشنه های بلند ببیند و دچار حس خاصی نشود؟ آسیب نبیند؟! نه. کارت مترو را میزنم. فکر میکنم که رعایت پوشش مناسب در جامعه (حتی نمی‌گویم حجاب اسلامی)، نه دین میخواهد نه عقیده، فقط کمی شعور و انسانیت می‌خواهد! اینکه یک زن متوجه باشد که با این عدم رعایتش چه بر سر امنیت روانی و اخلاقی جامعه می‌آورد… تجاوز فقط یک معنی که ندارد، فقط آن حد نهایی در ذهن آدم ها که نیست. این بی ملاحظگی غیراخلاقی زنان نسبت به مردان هم مصداق تجاوز است! تجاوز بصری، تجاوز روانی، تجاوز اخلاقی و معنوی. بگذریم که این رفتار و پوشش زن ها، ظلم بزرگی نسبت به خود زنان است. اغلب مردها بالاخره یک زن در زندگی شان دارند ولو غیرمشروع! ولی همان رابطه هم وفاداری و استحکام میخواهد. جامعه که از طرف زن ها فاسد شود، وفاداری به خود زن ها کاهش پیدا میکند. حالا اگر کاملاً دینی-سنتی و خانواده محور نگاه کنیم که دیگر بدتر. این زن - و امثالها- با هر قدمش در جامعه، دارد مجروح ایجاد میکند، ظلم میکند، جنایت میکند. و این از نظر من از بالاترین مصادیق حق‌الناس است… بله مرد هم وظایفی دارد، زمینه هایی را ایجاد میکند، آسیب میزند، باید نگاهش را بدزد. ولی از طرفی هم برخی پوشش ها طوری است که در یک نگاه هم زهرش را میریزد، و از طرفی من یک زنم و دارم این سمت داستان را میگویم، سمت خودمان. برخی زن ها را که میبینم حس میکنم لشکری از شیاطین و سیاهی به همراه آن‌هاست و مثل یک بی رحمِ تیغ در دست، دارند مردان اطرافشان را زخمی میکنند؛ زخم کاری. مردهای جنس خراب را - که روزگار عیاشی و تلذذ مفت و رایگان شان رسیده- کار ندارم، گناه آن مردهای خانواده دار چیست؟ طفلک ها بالا را نگاه کنند فساد میبینند، زمین را نگاه کنند فساد میبینند، گوشی‌شان را نگاه کنند یکهو در یک اپ و وب، ناخواسته یک تبلیغ فاسد میبینند. بله مراقبت هم میکنند اما همه که عارف متقی نیستند، چقدر میتوانند؟ والا در داستان های قدیمی، مردها چشمشان را یک بار که به روی یک زن فاحشه می‌بستند، کلی مقامات نصیبشان میشد! این مردهای پاک مؤمن این زمانه چه اجری خواهند داشت، نمی‌دانم… مخصوصاً آن‌ها که بیشتر در جامعه و خیابان و… تردد دارند. فکرها توی سرم رژه میرود. خشم و ناراحتی و استیصال توأم شده. شرایط طوری نیست که بشود «گفت و رد شد». زن هم بنظرمیرسد از آن‌هاست که اگر کوچکترین چیزی بگویی با سلیطه گری و پرده دری همه اجدادت را بهره مند میکند و احتمالا جسم خودت را هم بی نصیب نمیگذارد. داخل واگن مترو میشوم. دست به میله، می ایستم. عادت کرده‌ام که یا همه سرها توی گوشی باشد و یک زن باردار سر پا را نبینند، یا ببینند و خودشان را به ندیدن بزنند. چند ایستگاه بعد یک نفر بالاخره سرش را بالا می آورد. شک دارد اما بالاخره بلند میشود و من بعد از چند جمله تعارف و تشکر، می‌نشینم. خدا خیرش دهد. کمرم آرام میگیرد. ذهنم شلوغ و ناراحت است. حالا یاد مادرم هم افتاده‌ام و پتانسیل آن را دارم که همانجا هق هق گریه کنم. حواسم جمع میشود و میبینم از فشار روانی، ناخودآگاه دارم با ناخن (های کوتاه و غیر آسیب زننده) مدام پشت دستم میکشم. نگاهم را بلند میکنم. تک و توک کشف حجاب کامل هست (به معنای شال و روسری و مقنعه کاملا افتاده یا کلاه تنها یا کلا هیچ). یعنی وضعیت آنطور که برخی سیاه می‌گویند نیست و برای خودم قشنگ است که با وجود آزادی کاااامل حجاب در تنها حکومت شیعی جهان (نگویید نیست که خودم را حلق آویز میکنم) باز هم تعداد افرادی که وقیحانه کشف حجاب کرده اند و الحمدلله هیییچکس هم کاری به آن‌ها ندارد، کم است.
دو ساعت تلویزیون روزانه رو‌ دیده بود و بلکه شده بود ۳ ساعت و لذا گفتم خاموش کنه. خواهراش کلاس بودن، حوصله‌ش سر رفت. اومد گفت: مامان میشه پویا ببینم؟ داداششم اومد کنارش، پیش من. گفتم بذار یه کم متفاوت "نه" بگم! گفتم: عه یه لحظه ساکت، ساکت، دهن بسته.... وای چشمات میخوان یه چیزی بگن! بعد با چشمام یه ذره ادا درآوردم و گفتم: آخی... میگن(لحنم رو غمگین و بیچاره کردم): لطفا ما رو نجات بده مامانش! چقد دیگه به تلویزیون خیره بشیم! کور شدیم، خشک شدیم، ضعیف شدیم! کمکمون کن! خوشش اومد و خنده‌ش گرفت! ولی با همون خنده زد به در انکار و‌ تعجب: نخیر! اصلنم! گفتم: بله، چرا که نه! چشما هم برا خودشون حقی دارن! راستی! میدونی اعضای بدن تو روز قیامت به همه‌شون خدا اجازه میده که حرف بزنن و یه چیزایی بگن؟ و دیگه شروع شد! کلی مثال و حرفِ جدی و شوخی، قاتی! گفتم : مثلا دست یه پسر بچه (😉) اونجا میگه: خدایا من شهادت میدهم که این پسرِ بزرگ با من زد به داداش کوچولوش و دردش گرفت! یا دندونای یه پسرررری (🙃) میگن: خدایا ما شهادت می‌دهیم که این پسر با ما شکلات میخورد و ما را مرتب مسواک نمیزد😭😭 (ادای گریه) خیلی خوششون اومده بود. منم! همینجور درس اخلاق بود که میدادم😜 پسرم: مامان شکم! شکم چی؟ من: شکمِ کی؟ - شکم داداش - اون میگه: خدایا من شهادت میدهم که هی توی منو با خرت و پرت های مضر پر میکرد! و هی از طرف من میگفت من گشنمه من گشنمه! - شکم من چی؟ - اون میگه خدایا این بچه منو خیلی گرسنه نگه می‌داشت. من لاغر و ضعیف شدم و انرژی نداشتم به بقیه بدنش بدهم! 😢 بعد گفتم: البته فقط چیزای بد نمیگنااا. کلی هم چیز خوب میگن! مثلا پاها میگن (با لحن مهربان و متین): خدایا من شهادت میدهم که این بنده تو روی من می ایستاد و‌ نماز میخواند! - مامان مامان من میخوام الان برم نماز بخونم. - باشه هروقت خواستی برو 🤭😅 یا مثلا باز پاها میگن: ما شهادت می‌دهیم که صاحب ما با ما به زیارت کربلا میرفت، به مسجد میرفت. یا چشم ها میگن(با لحن لطیف و محزون): خدایا ما شهادت میدهیم که با ما برای حسین تو گریه میکرد... - مامان قلب چی میگه؟ - میگه خدایا من شهادت میدهم که این انسان مرا از محبت امیرالمؤمنین پر کرده بود! این فرد مهربان بود و نسبت به همه مردم شفقت داشت (از عمد گاهی بین جملات، واژه‌های سخت‌تر به کار میبرم) - مامان، چیزای دیگه چی میگن؟ - چی مثلا؟ - مثلا درخت - درخت اگر یکی برگشو بکنه یا شاخه‌شو بشکنه تو قیامت شکایت میکنه. میگه خدایا این آدم بی دلیل برگ مرا کند! میدونی شکستن شاخه درخت مثل شکستن بال فرشته است؟ - آره... مامان اگر بچه‌ها از درخت برن بالا و رو شاخه‌هاش بشینن چی؟ - بستگی داره. اگر تنومند باشه نه خوشحالم میشه که بچه‌ها باهاش بازی میکنن. اما اگر بهش فشار بیاد ناراحت میشه. - مامان لوبیاها و برنج ها خوشحال میشن ما بخوریمشون؟ - آره همه خوردنی‌ها خوشحال میشن که آدم‌های خوب بخورنشون - چرا؟ - چون خدا اونها رو برای همین آفریده که تبدیل بشن به نیروی آدم های خوب که کارهای خوب بکنن - مامان، این فرش تو قیامت چی میگه؟ - حالا همه که دیگه تو قیامت حرف نمیزنن که! ولی اگر خدا ازش بخواد حرف بزنه میگه خدایا من خوشحالم که اینها روی من روضه گرفتن، روی من نماز خوندن، روی من بچه‌ها با همدیگه بازی کردن.... و همینجور سؤال و‌ جواب جدی و شوخی. تا اینکه زنگ در خورد و خواهرها اومدن ‌و من خیلی آرام از صحنه فرار کردم! 😅 ✍ هـجرتــــــ بله و ایتا @hejrat_kon روبیکا @dr_mother8_hejrat