eitaa logo
هجرت|د. موحد|dr.mother8
15.1هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
226 ویدیو
11 فایل
مادرانگی هایم..... 🖊️هـجرتــــــــــــ مادر پزشک / #مامان_پنج_فرشته @movahed_8 تصرف در متن ها ممنوع 😢😊 نشر بدون منبع (لینکهای انتهای متن) فاقد رضایت شرعی و اخلاقی نویسنده (در راستای رعایت سنت اسلامی امانت داری و حفظ حقوق دیگران💕)
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلی جالبند، نه؟؟ نه تنها منبع نمیزنن بلکه اون تکه منبع دار عکس رو هم میبرند و به این هم اکتفا نکرده، لوگوی خودشون رو هم میذارن روش🤦‍♂😅 انقدر این مدت از به اصطلاح بچه مذهبی ها و کانال‌های مثلاً مذهبی سرقت ادبی و بی‌اخلاقی دیدم که.... سِر شدم‌! (چرا میگم مذهبی ها؟ چون خب این مطالب من رو این قشر میپسندن نه اونی که اعتقاد به هیچی نداره!) خب انقلابی مجاهد! لااقل به خودت زحمت تایپ مجدد متن رو میدادی و از مبل و پرده خونه ما میگذشتی 😄😄
اینم مدل دیگه‌ش جالبه که علاوه بر دست بردن تو متن، سارق و تحریف کننده محترم با توجه به سن خودش متن رو مُدیفای هم کرده و تغییر داده😄😄 خب بنده خدا نزدیک ۳۸ سالگی بوده و ۲۰ سال پیش افکارش این بوده. نمیتونسته که دروغ بنویسه خب 😜😄 دروغ زشته، بده سرقت اما نه، مجازه! چون ما تو ایران قانون کپی رایت نداریم اسلام هم که چیزی درباره این چیزا نگفته 🤷‍♂️🙄
🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
﷽ ---- قسمت دوم ⬇️ شب چهارشنبه ۲۲بهمن شد. همسرم از اول هفته شهرستان بود. تو بالکن مشغول الله اکبر گفتنهای بلند و محکم بودیم که رسید خونه. شام خوردیم و ساک مختصری بستم برای سفر کوتاه فردا. بابا رفت بچه‌ها رو بخوابونه و همونجا خوابش برد. من مشغول چت با رفقا شدم. دوتا از دوستام که با هم باردار بودیم، احتمال داشت زودرس بشه زایمانشون. داشتیم میگفتیم ان‌شاء‌الله زیر ۳۷ نشه و بچه یک هفته هم بیشتر بمونه مهمه و طفلکی شماها😉 و…،که نفخ مختصری سراغم اومد عادت داشتم بهش اما این بار…رفع نمیشد شدیدتر شد نمیذاشت بخوابم رفتم یه فنجون زیره سبز با نبات خوردم همیشه مؤثر بود اما این بار…! میومد و میرفت دوباره رفتم تو گروه و گفتم بچه‌ها اینجوریه. افتادن به شوخی که درد زایمانه! در تاریخ باحال ۲۲/۱۱/۹۹ که خوشت میومد ازش! گفتم عمرا! نفخ همیشگیمه😌 همه خوابیدن من موندم و دوتا از رفیقام دردها ول نمیکرد نگران شدیم دوستم، که پزشک بود، گفت ببین درهرحال یه اورژانس برو! تو سه بار سزارین شدی، نباید درد و انقباض بکشی! گفتم آره باید برم. وقتی خواستم برم سراغ همسر، حس کردم دردها تمام شد. بااینحال رفتم بالاسرش. تا نشستم دوباره درد پیچید. درد بدی نبود، مثل دلپیچه ساده. بیدارش کردم. گفتم ممکنه قرارباشه بریم بیمارستان با صدای خواب‌آلود اما هیجان‌داری گفت: بچه؟!؟ گفتم شاید! گفت باشه باشه هروقت گفتی، بریم. و خوابید 🙄😐😂 خنده‌م گرفت برای خودم هم جدی نبود دوباره رفتم تو گروه اما دردها… رفقا گفتن میخوای حالا زمان بگیر شاید…! با ناباوری تمام دیدم منظمه! هر ده دقیقه! باز هم تو فاز انکار بودم! در باورم نبود. چت میکردیم و دردها رو با هم زمان میزدیم. رسید به پنج دقیقه! دیگه به وحشت افتادم! واقعاً؟! الان؟! ۳۶هفته؟ چرااا آخه؟! 😰 همسر رو بیدار کردم. فهمید جدیه. بچه‌ها رو نمیدونستیم چه کنیم. به دوسه تا از همسایه‌ها پیام دادم، جواب ندادن. ساعت ۳نصف شب بود. گفتیم به امیدخدا، میبریم با خودمون!فوقش میان تو بیمارستان. بیدارشدن، خوشحال! پوشوندیمشون. شوهرم گفت خب حالا کجا بریم؟! گفتم نمیدونم😐😢 کجا برم؟! با استادم برای ۹اسفند هماهنگ کرده بودم! و امکان نداشت الان بیمارستان باشه. بااینحال پیامک دادم. جوابی نیومد… مستأصل بودم. زیر دست کی برم؟😓 برام مهم بود!… یکهو یاد یک متخصص زنان متعهد و پای کار افتادم که باهاش نیمچه دوستی داشتم. خجالت کشیدم زنگ بزنم؛پیامک دادم. جواب نداد😓 گفتم خدایا منو ببخش!و زنگ زدم به خانم دکتر😣 برنداشت😞 گفتم ولش کن میرم همون بیمارستان ب هرکس بود عملم میکنه. اما دلم راضی نشد ادامه دارد…😊 🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
﷽ --- قسمت سوم ⬇️ دور خودمون میچرخیدیم، بی‌چاره، بی راه… گفتم خدایا بازم منو ببخش😭 و مجدد تماس گرفتم! خانم دکتر برداشت! 😍 باصدایی سرحال که نشون میداد طفلک بیمارستانه! دور از ذهن نبود. از بس طرفدار زایمان طبیعی و ویبک بود! خودمو معرفی کردم، یادش اومد. گفتم سه تا سزارین داشتم و الان دردم گرفته. گفت بدو بیا که سریع بریم اتاق عمل سزارین اورژانس! گفتم کجا؟ گفت بیمارستان انصاری. گفتم اومدم! نور امید به قلبمون اومد. همسر از روی نقشه نگاه کرد. وای خدا، چقدر هم نزدیک بود😊 ساک نیمه آماده نوزاد رو کامل کردم و از زیر قرآن رد شدم و رفتیم؛ ۵ نفره… دردها میومد و میرفت. کم‌رنگ. آرام بودیم، همه! انگار داشتیم به یک مراسم از قبل برنامه ریزی شده میرفتیم. یکهو چیزی یادم اومد. گفتم واااای! خدا رحم کنه! این خانم دکتر جاهای خیریه زیادمیره، معلوم نیست این انصاری چه جای درب و داغونی باشه! 😱😰 اما…مهم نیست، برام مهم دکتره🙂 وای نهههه😨 این بچه نارس ه(زیر ۳۷هفته)😰اگر ان آی سیو بخواد چی؟! همسر با اعتماد به نفس همیشگی گفت چرا باید بخواد؟! حوصله توضیح نداشتم. سعی کردم بهش فکر نکنم، راه دیگری فعلا نبود! رسیدیم سردر رو دیدم لبخند اومد به لبم؛ بیمارستان فوق تخصصی بود! دارای NICU خدایا شکرت، اینم جور کردی😊 پیاده شدیم. بچه‌ها که انگار دارن میرن پارک! با سه تا بچه قدونیم قد وارد که شدیم نگهبان باتعجب گفت بفرمایید؟! گفتیم اومدیم برای زایمان خنده ش گرفت😅 ۵ نفری؟! گفت خودم میام تا بلوک همراهتون دم آسانسور گفتم اسباب زحمت پس یه عکس یادگاری هم ازمون بگیرید😂 گرفت یادگاری شد🥰 بچه‌ها رو گذاشتیم رو مبل‌های لابی بلوک. من رفتم داخل، شوهرم رفت دنبال پرونده. بیمارستان از این خصوصی های قرتی بود، پرسنل با حجاب حداقلی. خانم دکتر اتاق عمل بود. ماما گفت تا میاد بخواب نوارقلب بگیرم. از ان اس تی بخاطر زمان زیادش متنفرم، اما دراز کشیدم. با هیجان، با عشق، با ناباوری… خالی الذهن بودم. و آرام و تسلیمِ ماوَقع… دیگه هییچ به زود بودن فکر نمیکردم؛ انگار باید همین امشب میومد به اینکه چرا اینطوری شد، کاش نمیشد، کاش بیشتر میموند چون من مطلقاً هیچ تقصیر و مداخله ای نداشتم… من فقط درحال حرکت روی ریلی بودم که خدا قرار داده بود… خانم دکتر اومد تازه منو یادش اومد کامل😍 دست گذاشت، دید واقعاً انقباض دارم. گفت فوراً آماده‌ش کنید بره اتاق عمل. پرستار رگ گرفت. ساعت۴ بود. گفتم الحمدلله، تا قبل اذان صبح ان‌شاء‌الله دنیامیاد و قرار نیست با این وضعیت و تو بیمارستان نماز بخونم(دوست نداشتم) خانم دکتر اومد کنارم. ادامه دارد... 🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
﷽ --- قسمت چهارم ⬇️ مجدد دست گذاشت رو شکم گفت ببین! بچه‌ت ریزه ها! مطمئن بودم میخواد در ادامه چی بگه😅خانم دکتر عشق ویبک! هرچند تو بارداری یک بار پیشش رفته بودم و بخاطر سه تا سزارین اصلاً حرفی از ویبک بامن نزده بود. ادامه داد: میخوای یه معاینه بکنم ببینم اوضاع چجوریه؟ مثل همه زنها، از این بخش ماجرا متنفر بودم. اما هیجان‌طلبی خودم باعث شد قبول کنم. مطمئن بودم شرایط نامناسبی دارم، مثل قبلی‌ها، مثل اون دوتا تلاش ناموفق. اما نتیجه معاینه خلاف این بود! چشماش برقی زد! گفت: شرایط فلان و فلان، و "بچه هم موقعیت مناسبی داره" اینو باورم نمیشد چراباید پایین باشه؟! منی که هیچ ورزشی نکرده بودم؟! تنها کار مفید من سجده‌های معمولی نمازهام بود! برخلافِ اون دوتا با اونهمه ورزش!! گفتم خب، منظورتون چیه؟! 😅🤦‍♀️ گفت چرا قبلی‌هات سزارین شدی؟ توضیح دادم.که حداقل دوبار تلاش کرده بودم. امیدوارتر شد! گفت عالیه! این شانس موفقیت رو بالا میبره! چه کنیم؟ بریم اتاق عمل یا اتاق زایمان؟! چرا؟ چرامن رو درمعرض این سوال قرار داد؟! نمیدونستم اصلاً نمیتونستم تصميم بگیرم اصلاً به دیوار تکیه داده بود ایشون منو نگاه می‌کرد من ایشون رو پرستار هم غرغر گفت ببین راستش به علت سن کم بارداری شرایطت برای سزارین خیلی خوب نیست. برش‌های خوبی درنمیاد (فریفتن من😅) و حیران تر شدم گفت استخاره کن گفتم اصلاً! به خودم اجازه نمیدم! گفت بکن!خدا جوابت رو میده قرآن خودش رو آورد وضو داشتم. نیت کردم برای طبیعی. با نهایت تحیر و استیصال باز کردم: سوره نور 😍 آیات ۵۴و۵۵ و ان تُطیعوه تَهتَدُوا… وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فی الارض… وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ من بعد خَوْفِهِمْ أَمنا و یقیناً ترس و بیمشان را تبدیل به امنیت کند😍😭😭 بی‌نظیر بود صریح و روشن تو خلسه‌ای عجیب بودم! باورم نمیشد! خانم دکتر گفت بیا برعکسش رو هم استخاره کن! برای سزارین! حرف بسیار منطقی ای بود. نیت کردم با تضرع باز کردم: آیه ۲۳ سوره جاثیه أَفَرَأَيْت مَنِ اتخذ إِلهه هواه و اضله الله علی عِلم و خَتَمَ علی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَجَعَلَ علی بَصَرِهِ غِشَاوَةً فمن يهدیه من بعد الله افلا تذکرون ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته "گمراه گردانيده" و "بر گوش او و دلش مهر زده و بر ديده‏ اش پرده نهاده است" آيا پس از خدا چه كسى او را هدايت‏ خواهد كرد آيا پند نمى‏ گيريد؟! 😲😅😮 وای عاالی بود!😆 خنده‌مون گرفته بود از این صریح تر و قاطع تر نمیشد! انگار رسماً گفته شد فقط طبیعی! سمت سزارین نمیری😅 ادامه دارد🤪😁 🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
﷽ ---- قسمت پنجم ⬇️ قرآن رو بوسیدم و راهی شدم سمت اتاق زایمان.پرستار صدام کرد و ازم انواع رضایتها رو گرفت (نمینویسم که وحشت نکنید😅) همسرم ازانتخابم بسیار خوشحال بود! امضاها رو کردیم و گفتم برو پیش بچه‌های طفلی اتاق زایمان که رسیدم حیرتم بیشتر شد…اتاق خصوصی مجهز(ال دی آر) شیک! درحالی که من اگر خودم میخواستم بیمارستانی انتخاب کنم، به دلایل شخصی، انتخابم یک بیمارستان خیلی معمولی بود. دکتر باهام اومد.و بااینکه ساعتها بود نخوابیده بود،تقریباً تمام مدت با من موند و حمایت کرد(ویبک اینجوریه که مدام باید زائو پایش بشه؛ ریسکش بالاست). پرسنل اما نه. رفتارشون از ابتدا تا انتهای خروج ما بسیار زشت و بی‌ادبانه و توهین‌آمیز بود. اینکه قراره چنین زایمان پرریسکی انجام بشه هم مزیدعلت شده بود. برام اصلا مهم نبود. یکهو سوالی به ذهنم رسید، تیری در تاریکی. گفتم خانم دکتر اینجا اجازه میدن همسر هم بیاد داخل؟! گفت آره چرا که نه! باورم نمیشد!😍این آپشن دیگه تو خیالم هم قفل بود!😄 خدایا، چطوری همه چیزو داری هرجور میخوای قشنگ و باحال پیش میبری؟! به همسر گفتم، به شدت استقبال کرد(روحیات مردها متفاوته. ایشون پذیرشش رو داشت) و اومد و کنارم موند😍 بچه‌ها؟ همونجا! تو لابی کنار یه مامان‌بزرگ غریبه که منتظر زايمان دخترش بود😅 خب دیگه قسمت‌های بامزه و ملیح ماجرا تمام شد و دردهای جدی شروع… دردهای بی امان بقیه زائوها بین دردها فرصت استراحت دارن اما من بخاطر سابقه۳سزارین و چسبندگی هرچند خفیف، بین دردها هم درد داشتم😭 اون هم منی که بدون کوچکترین آمادگی اومده بودم زایمان طبیعی. بدون هیچ تقویت خاص برای جون داشتن. با ورزش هایی که نکرده بودم‌! با بدنی غیرآماده. و خستگی و خواب‌آلودگی و گرسنگی (یک شام مختصر خورده بودم) دکتر مدام بررسی میکرد. و میگفت خوبه خوبه فقط باید سرش کمی بچرخه. سجده برو نرمش کن اما من مطلقا همکاری نمیکردم!هیچ جونی برای این کار نداشتم. فقط همون نصف شب زنگ زده بودم به دوستم و ازش تنفس صحیح حین درد رو پرسیده بودم. تنهاکاری که میکردم همین بود! خانم دکتر مدام ذکر میگفت.اما من…دریغ از یک کلمه😅 چیزی هم نمیتونستم بخورم. فقط چند جرعه شربت عسل. نمازصبح رو که به سختی تمام خوندم، شوهرم با دوستش تماس گرفت و بچه‌ها رو باهاشون فرستاد خونه. دردها ادامه داشت معاینه ثابت بود و من کلافه بودم تغییرمثبتی رخ نمیداد درحالی که من داشتم میمردم. دیگه عصبی شده بودم. گفتم میخوام برم سزارین.شوهرم گفت نه، تحمل کن. دکتر هم گفت نه اصلاً! تو میتونی! میگفتم نمیخوااام! انتخاب منه،حق دارم تغییرش بدم! ادامه دارد🤦‍ 🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8
🖋هـجرٺــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8