eitaa logo
اندرحکایت این دل
16 دنبال‌کننده
215 عکس
41 ویدیو
0 فایل
من و جُدا شدن از مُرتَضی؛ خدا نکند سلام بر حضرت عشق عَلی مُرتَضی علیه‌السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁جاده‌ی زندگی، هرگز بُن بست نیست نفسی تازه کن کفش‌هایت را بپوش و دوباره دل به راه بسپار آغوش خداوند همیشه انتظارت را می‌کشد... https://eitaa.com/hekayat1 ✍ اَندَرحِ‍‍ــکایـت ایـن‌دِل ❤️ مجموعه‌ای از دلنوشته‌ها ، شعر و طنز فاخر 🪂 🖼 با ما همراه شوید ان‌شاءالله 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️دو برادر بودند كه يكی از آن‌ها معتاد و ديگری مردی متشخص و موفق بود. 🔸برای همه معما بود كه چرا اين دو برادر كه هر دو در يک خانواده و با يک شرایط بزرگ شده‌اند، سرنوشتی متفاوت داشته‌اند؟ 🔹از برادرِ معتاد علت را پرسيدند، پاسخ داد: علت اصلی شكست من پدرم بوده است. او هم یک معتاد بود، خانواده‌اش را كتک می‌زد و زندگی بدی داشت، چه توقعی از من داريد؟ من هم مانند او شده‌ام. 🔸از برادر موفق دليل موفقيتش را پرسيدند، در كمال ناباوری او گفت: علت موفقيت من پدرم است. من رفتار زشت و ناپسند پدرم با خانواده و زندگی‌اش را می‌ديدم و سعی كردم كه از آن رفتارها درس بگيرم و كارهای شايسته‌ای جايگزين آن‌ها كنم. 🔻طرز نگاه هرکس به زندگی ، دنیای او را می‌سازد. https://eitaa.com/hekayat1 ✍ اَندَرحِ‍‍ــکایـت ایـن‌دِل ❤️ مجموعه‌ای از دلنوشته‌ها ، شعر و طنز فاخر 🪂 🖼 با ما همراه شوید ان‌شاءالله 👆
عکسی زیبا از زمین فوتبال در سوادکوه مازندران ✨♥️ https://eitaa.com/hekayat1 ✍ اَندَرحِ‍‍ــکایـت ایـن‌دِل ❤️ مجموعه‌ای از دلنوشته‌ها ، شعر و طنز فاخر 🪂 🖼 با ما همراه شوید ان‌شاءالله 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عزيز من! زندگی، بدون روزهای بد نمی شود، بدون اشك و درد و خشم و غم نمی شود. اما، روزهای بد، همچون برگهای پاييزی؛  باور كن كه شتابان فرو می ريزند، و در زير پاهای تو، اگر بخواهی، استخوان می شكنند و درخت استوار و مقاوم بر جای می ماند. عزيزمن! برگهای پاييزی، بی شك، در تداوم بخشيدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشيدن به تداوم درخت، سهمی از ياد نرفتنی دارند./نادر ابراهیمی سلام صبحتون بخیر ان‌شاءالله ❤️ https://eitaa.com/hekayat1 ✍ اَندَرحِ‍‍ــکایـت ایـن‌دِل ❤️ مجموعه‌ای از دلنوشته‌ها ، شعر و طنز فاخر 🪂 🖼 با ما همراه شوید ان‌شاءالله 👆
🌱 بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم 🌱 ۞اَللّهُمَّ۞ ۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞ ۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞ ۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞ ۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞ ۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞ ۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞ ۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞ ۞طَویلا۞ * https://eitaa.com/hekayat1 ✍ اَندَرحِ‍‍ــکایـت ایـن‌دِل ❤️ مجموعه‌ای از دلنوشته‌ها ، شعر و طنز فاخر 🪂 🖼 با ما همراه شوید ان‌شاءالله 👆
زمین فوتبال در روستای کارمزد شهرستان سوادکوه https://eitaa.com/hekayat1 ✍ اَندَرحِ‍‍ــکایـت ایـن‌دِل ❤️ مجموعه‌ای از دلنوشته‌ها ، شعر و طنز فاخر 🪂 🖼 با ما همراه شوید ان‌شاءالله 👆
شخصی می گوید: حدود بیست سال پیش منزل ما خیابان هفده شهریور بود و ما برای نماز خواندن و مراسم عزاداری و جشن‌های مذهبی به مسجدی که نزدیک منزلمان بود می‌رفتیم پیش نماز مسجد حاج آقایی بود به نام شیخ هادی که امور مسجد را انجام می‌داد و معتمد محل بود یک روز من برای خواندن نماز مغرب و عشاء راهی مسجد شدم و برای گرفتن وضو به طبقه پائین که وضوخانه در آنجا بود رفتم منتظر خالی شدن دستشویی بودم که در این حين در یکی از دستشویی‌ها باز شد و شیخ هادی از آن بیرون آمد با هم سلام و علیک کردیم و شیخ بدون اینکه وضو بگیرد دستشویی را ترک کرد! من که بسیار تعجب کرده بودم به دنبال شیخ راهی شدم که ببینم کجا وضو می‌گیرد و با کمال شگفتی دیدم شیخ هادی بدون گرفتن وضو وارد محراب شد و یکسره بعد از خواندن اذان و اقامه نماز را شروع کرد و مردم هم به شیخ اقتداء کردند من که کاملاً گیج شده بودم سریعا به حاج علی که سال‌های زیادی با هم همسایه بودیم گفتم: حاجی شیخ هادی وضو ندارد خودم دیدم از دستشویی اومد بیرون ولی وضو نگرفت حاج علی که به من اعتماد کامل داشت با تعجب گفت خیلی خوب فرادا می‌خوانم این ماجرا بین متدینین پیچید من و دوستانم برای رضای خدا همه را از وضو نداشتن شیخ هادی آگاه کردیم و مأمومین کم‌کم از دور شیخ متفرّق شدند تا جایی که بعد از چند روز خانواده او هم فهمیدند زن شیخ قهر کرد و به خانه پدرش رفت بچه‌های شیخ هم برای این آبروریزی پدر را ترک کردند دیگر همه جا صحبت از مشکوک بودن شیخ هادی بود آیا اصلاً مسلمان است؟ آیا جاسوس است؟ و آیا... شیخ بعد از مدتی محله ما را ترک کرد و دیگر خبری از او نبود بعد از دوسال از این ماجرا من به اتفاق همسرم به عمره مشرف شدیم در مکه به خاطر آب و هوای آلوده بیمار شدم بعد از بازگشت به پزشک مراجعه کردم و دکتر پس از معاینه مقداری قرص و آمپول برایم تجویز کرد روز بعد وقتی می‌خواستم برای نماز به مسجد بروم تصمیم گرفتم قبل از آن به درمانگاه بروم و آمپول بزنم پس از تزریق به مسجد رفتم و چون هنوز وقت اذان نشده بود وارد دستشویی شدم تا جای آمپول را آب بکشم در حال خارج شدن از دستشویی ناگهان به یاد شیخ هادی افتادم چشمانم سیاهی می‌رفت، همه چیز دور سرم شروع به چرخیدن کرد انگار دنیا را روی سرم خراب کردند نکند آن بیچاره هم می‌خواسته جای آمپول را آب بکشد! نکند؟!...؟! نکند؟! دیگر نفهمیدم چه شد به خانه برگشتم تا صبح خوابم نبرد و به شیخ هادی فکر می‌کردم که چگونه من نادان و دوستان و متدینین نادان‌تر از خودم ندانسته و با قصد قربت آبرویش را بردیم خانواده‌اش را نابود کردیم از فردا سراسیمه پرس‌وجو را شروع کردم تا شیخ هادی را پیدا کنم به پیش حاج ابراهیم رفتم به او گفتم برای کار مهمی دنبال شیخ هادی می‌گردم او گفت: شیخ دوستی در بازار عبدالعظیم داشت و گاه گاهی به دیدنش می‌رفت اسمش هم حاج احمد بود و به عطاری مشغول بود پس از خداحافظی با حاج ابراهیم یکراست به بازار شاه عبدالعظیم رفتم و سراغ عطاری حاج احمد را گرفتم خوشبختانه توانستم از کسبه آدرسش را پیدا کنم بعد از چند دقیقه جستجو پیرمردی باصفا را یافتم که پشت پیشخوان نشسته و قرآن می‌خواند سلام کردم جواب سلام را با مهربانی داد و گفتم: ببخشید من دنبال شیخ هادی می‌گردم ظاهراً از دوستان شماست شما او را می‌شناسید؟ پیرمرد سری تکان داد و گفت: دو سال پیش شیخ هادی در حالی که بسیار ناراحت و دلگیر بود و خیلی هم شکسته شده بود پیش من آمد من تا آن زمان شیخ را در این حال ندیده بودم بسیار تعجب کردم و علتش را از او پرسیدم او در جواب گفت: من برای آب کشیدن جای آمپول به دستشویی رفته بودم که متدینین بدون اینکه از خودم بپرسند به من تهمت زدند که وضو نگرفته نماز خوانده‌ام، خلاصه آبرویم را بردند خانواده‌ام را نابود کردند و آبرویی برایم در این شهر نگذاشتند و دیگر نمی‌توانم در این شهر بمانم؛ فقط شما شاهد باش که با من چه کردند بعد از این جملات گفت که قصد دارد این شهر را ترک کرده و به عراق سفر کند که در جوار حرم اميرالمؤمنين علی علیه‌السلام مجاور گردد تا بقیه عمرش را سپری کند او رفت و از آن روز به بعد دیگر خبری از او ندارم ناگهان بغضم سرباز کرد و اشک‌هایم جاری شد که خدای من این چه غلطی بود که من مرتکب شدم الآن حدود ۲۰ سال است که از این ماجرا می‌گذرد و هر کس به نجف مشرف می‌شود من سراغ شیخ هادی را از او می‌گیرم ولی افسوس که هیچ خبری از شیخ هادی مظلوم نیست. به راستی بعضیها هر روز چقدر آبروی دیگران را می‌برند؟! و یا چقدر زندگی‌ها را نابود می‌کنند. ✍بچه‌ها زود قضاوت نکنیم. https://eitaa.com/hekayat1 ✍ اَندَرحِ‍‍ــکایـت ایـن‌دِل ❤️ مجموعه‌ای از دلنوشته‌ها ، شعر و طنز فاخر 🪂 🖼 با ما همراه شوید ان‌شاءالله 👆
🍁باغیم که رنج دیده از پاییزیم با اشک، نمک به زخم خود می ریزیم... 🍁یک عمر به احترام نامت، این بار باید که به انتظار تو برخیزیم... ♥ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ♻️ امروز دوشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۳ هجری شمسی ۳٠ جمادی الاول ۱۴۴۶ هجری قمری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ذکر مخصوص روز دوشنبه : «یا قاضِیَ الحاجات» ۱۰۰ مرتبه https://eitaa.com/hekayat1 ✍ اَندَرحِ‍‍ــکایـت ایـن‌دِل ❤️ مجموعه‌ای از دلنوشته‌ها ، شعر و طنز فاخر 🪂 🖼 با ما همراه شوید ان‌شاءالله 👆
سرتو بالا بگیر خدا هواتو داره هر وقت دلت گرفت ، هروقت از دنیا زده شدی ، هروقت تنها شدی . حواست باشه هنوز خدارو داری...🙂🌸💜 . https://eitaa.com/hekayat1 ✍ اَندَرحِ‍‍ــکایـت ایـن‌دِل ❤️ مجموعه‌ای از دلنوشته‌ها ، شعر و طنز فاخر 🪂 🖼 با ما همراه شوید ان‌شاءالله 👆