eitaa logo
حکایت‌‌کده
198 دنبال‌کننده
838 عکس
613 ویدیو
39 فایل
🔸️ حکایت‌کده بستری مناسب برای گردآوری حکایات تبیینی و سودمند در امر تبلیغ است. ▫️انواع حکایات تعلیمی، اخلاقی، اعجاب آور و.. را از اینجا بخوانید: جهت ثبت پیشنهادات و ارتباط با ادمین: @Hekayatkade_ad آدرس سایت: https://wikihekayat.ir/ انجمن ویکی حکایت📜
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 ⚫️ بازگشت اهل بیت از کربلا به مدینه ▪️بعد از سه روز اقامت در کربلا ، علی بن الحسین(ع) فرمان داد تا بار شتران را ببندند و از کربلا به طرف مدینه حرکت کنند، (۲و۱) ▪️کاروان آل‌البیت به جانب شهر مدینه رهسپار شد. ▪️بشیر بن جذلم می‌گوید: به آرامی می رفتیم تا به شهر مدینه نزدیک شدیم، ▪️حضرت سجاد(ع) فرمود تا بار از شتران برداشته خیمه‌ها را برافراشتند و اهل حرم در آن خیمه‌ها فرود آمدند، امام علی بن الحسین(ع) مرا طلبید و فرمود: خدای تعالی پدرت «جذلم» را رحمت کند که شاعری نیکو بود، آیا تو را از شعر بهره‌ای هست؟! عرض کردم: آری! یابن رسول الله! ▪️فرمود: هم اکنون وارد شهر مدینه شو! و خبر شهادت ابا‌عبدالله(ع) و ورود ما را به مردم ابلاغ کن! ▪️بشیر گوید: بر اسب خویش سوار شدم و با شتاب وارد شهر مدینه شدم و به جانب مسجد نبوی رفتم، چون به آنجا رسیدم با صدایی بلند و رسا این اشعار را که مرتجلا سروده بودم، خواندم: یا اهل یثرب لا مقام لکم بها قتل الحسین و ادمعی مدرار الجسم منه بکربلا مضرج والرأس منه علی القناة یدار ▪️سپس روی به مردم کردم و گفتم: این علی بن الحسین(ع) است که با عمه‌ها و خواهرانش در بیرون شهر مدینه فرود آمده‌اند و من فرستاده اویم که شما را از ماجرایی که بر آنان رفته است آگاه سازم. ▪️وقتی این خبر را به مردم رساندم، در مدینه هیچ زنی نماند مگر اینکه از خانه خود بیرون آمد در حالی که زاری می‌کرد و می‌گریست و من همانند آن روز را به یاد ندارم که گروه بسیاری از مردم یکدل و یک زبان گریه کنند و بر مسلمانان تلخ‌تر از آن روز را ندیدم.(3) ▪️بشیر گوید: مردم مدینه یکپارچه به سوی کاروان حرکت کردند و من نیز اسبم را به سرعت راندم و دیدم مردم همه راه‌ها را با حضور خود سد کرده‌اند، به ناچار از اسب پیاده شدم و با زحمت از میان مردم گذشتم و خود را به خیمه‌های آل البیت رساندم. ▪️علی بن الحسین(ع) داخل خیمه بود، بیرون آمد و دستمالی در دست آن حضرت بود که اشک از رخسار مبارکش پاک می‌کرد، مردی منبری آورد و آن حضرت بر آن نشست و اشک از دیدگانش جاری بود، صدای مردم به گریه بلند شد و زنان ناله و زاری می‌کردند و مردم از هر طرف به آن حضرت دلداری و تسلیت می‌گفتند، آن منطقه پر از شیون و فریاد شده بود، تا آنکه حضرت سجاد(ع) با دست خویش اشاره کرد که ساکت شوند و سپس  خطبه ای را ایراد فرمود ▪️اهل‌بیت(ع) در روز جمعه هنگامی که خطیب سرگرم خواندن خطبه نماز جمعه بود، وارد مدینه شدند و مصائب حسین(ع) و آنچه را بر او وارد شده بود، برای مردم بازگو کردند. ▪️داغ‌ها تازه شد و باز حزن و اندوه آنان را فرا گرفت و در سوگ شهیدان کربلا نوحه سرایی کرده و می‌گریستند و آن روز همانند روز رحلت نبی اکرم صلی الله علیه وآله بود که تمام مردم مدینه اجتماع کرده و به عزاداری پرداختند. ▪️ام‌کلثوم(س) در حالی‌که می‌گریست وارد مسجد پیامبر(ص) شد و روی به قبر پیامبر(ص) کرد و گفت: سلام بر تو ای جد بزرگوار من، خبر شهادت فرزندت حسین(ع) را برای تو آورده‌ام! ▪️پس ناله بلندی از قبر مقدس رسول خدا(ص) برخاست! و چون مردم این ناله را شنیدند، به شدت گریستند و ناله و شیون همه جا را گرفت. ▪️سپس علی بن الحسین(ع) به زیارت قبر(ص) آمد و صورت بر روی قبر مطهر نهاده گریست.(4) ▪️راوی گوید: زینب(س) آمد و دو طرف در مسجد را گرفت و فریاد زد: یا جداه! من خبر مرگ برادرم حسین را آورده‌ام و اشک زینب هرگز نمی‌ایستاد و گریه و ناله او کاستی نمی‌گرفت و هر گاه نگاه به علی بن الحسین(ع) می‌کرد، حزن و اندوه او تازه و غمش افزوده می‌شد.(5) 📚 پی نوشت : 1) الملهوف .82 2) ذریعة النجاة .271 3) تاریخ طبری 5/ .233 4) الملهوف .85 5) الدمعة الساکبة 5/ .164 🏴 ـــــــــــــــــــــــ ✋ لبیک یا زینب 🌐 مبلغات‌ شبکه ساز مدرسه تبیین @nahzattabeen