📗پندی از کتاب مثنوی معنوی
" صبر با نااهل اهلان را جلاست
صبر صافی می کند هرجا دلی است"
💠 صبوری و تحمل کردن نااهلیِ نااهلان,
دل های اهل معرفت را جلا و صفا
می بخشد...
📚کتاب مثنوی معنوی مولانا
دفتر ششم
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
❇️جواب دندان شکن بهلول به هارون الرشید
🔰روزي هارون عباسي به بهلول گفت: ما در نظر گرفته ايم متكفل امر معاش تو باشيم تا تو آسوده خاطر نزد ما بيايي.
بهلول گفت: اگر اين كار، اين سه عيب را نداشت من قبول مي كردم:
🔹 اول اين كه ، تو نمي داني من به چه چيز نيازمندم تا آنچه را كه مي خواهم بدهي و به آنچه كه نمي خواهم مبتلايم نسازي.
🔹دوم اینکه ، نمي داني به چه مقدار نيازمندم تا به كم و زياد آن گرفتارم نكني.
🔹سوم ،اين كه نمي داني چه وقت نيازمندم تا از دير و زود دادنش، ناراحتم نسازي.
🔹 تنها آن كسي كه مرا آفريده است مي داند كه من چه مي خواهم، چه قدر مي خواهم و چه وقت مي خواهم.
ديگري را نرسيده است كه حق چنين ادعايي را به خود بدهد!!
❇️ علاوه بر اين، وقتي كار بدي از من صادر شود تو قطع احسان مي كني.
اما خالق من، آنچنان آقاست كه هرچه از من طغيان و عصيان مي بيند، دست از احسان خود برنمي دارد...
🔸حال آيا سزاست او را رها كنم و به در خانه تو بيايم؟!
📚صفير هدايت 19، توبه، آيت الله ضياءآبادي
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
🔰ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺵ
ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ.
ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ.
ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ و ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ؟!
🔸ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ..
ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ راصدا میزند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭﻢ ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘﺮم!!
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
📗پندی از کتاب مثنوی معنوی
" زهد اندر کاشتن کوشیدن است
معرفت آن کشت را روییدن است"
💠زاهد پیشگی و چشم بستن بر رویِ دنیا
عملی است که پرده های جهل و نادانی
را کنار می زند و میوه ی آن معرفت
و واقف شدن برحقایق است...
📚کتاب مثنوی معنوی مولانا
دفتر ششم
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
🔸«عواقب آه پدر»
❗️نفرینی که از شمشیر برّنده تر است
🔹قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) إِيَّاكُمْ وَ دَعْوَةَ الْوَالِدِ فَإِنَّهَا تُرْفَعُ فَوْقَ السَّحَابِ حَتَّى يَنْظُرَ اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهَا فَيَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ارْفَعُوهَا إِلَيَّ حَتَّى أَسْتَجِيبَ لَهُ فَإِيَّاكُمْ وَ دَعْوَةَ الْوَالِدِ فَإِنَّهَا أَحَدُّ مِنَ السَّيْف.
🔸رسول خدا صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم فرمود:
از نفرين پدر خود، سخت بپرهيزيد، زيرا چنين نفرينى «ابر» را هم مى شكافد و بالاتر مى رود، و مورد توجه خدا قرار مى گيرد، تا جايى كه خداوند متعال مى فرمايد: آن نفرين را نزد من آوريد تا مستجاب گردانم. بنابراين، از نفرين و دعاى پدر عليه خود، سخت پرهيز داشته باشيد، زيرا از شمشير برّنده تر است!
مراقب آه پدر باشیم!
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
🔰عارفے را گفتند :
فلانی قادر است پرواز کند
گفت :اینکه مهم نیست
مگس هم میپرد
گفتند :فلانے را چه میگویے؟
روی آب راه میرود !گفت :اهمیتیے ندارد
تکه ای چوب نیز همین کار را میکند.
گفتند :پس از نظر تو شاهکار چیست ؟
✅گفت :اینکه در میان مردم زندگے کنے ولے هیچگاه
به کسے زخم زبان نزنے ،
دروغ نگویے ،کلک نزنے و سو استفاده نکنے و کسے را از خود نرنجانے
"این شاهکار است"
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
📗پندی از کتاب مثنوی معنوی
" آنچه حق است اقرب از حبل الورید
تو فکنده تیر فکرت را بعید "
💠خداوند از رگ گردن به تو نزدیک تر
است. اما تو بزرگی و منزلت را در
جاهایی جستجو می کنی که از محضرِ
حق بسیار دور است...
📚کتاب مثنوی معنوی مولانا
دفتر ششم
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
💔 دل شکستن!
❇️ حضرت موسی بن جعفر( علیه السلام) می فرمایند:
"دل مومن، از کعبه بالاتر است"
💠 هر دلی که حامل محبت امیرالمومنین علیه السلام است، حرمتش از کعبه بالاتر است!
🔹 پس ما که در مملکت شیعی زندگی میکنیم، ازچپ و راست در اطراف ما کعبه است! خیلی باید مراقب باشیم دل های اینان را نشکنیم! آبروی مومنین را نبریم؛
▪️ خدای نکرده دل شکستن باعث ظلمت و بیچارگی انسان میشود. با این کارها انسان عاقبت بخیر نمیشود.
❇️ آیةاللّه فاطمی نیا
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
📗پندی از کتاب مثنوی معنوی
" ز آنکه جاهل ننگ دارد ز اوستاد
لاجرم رفت و دکانی نو گشاد
آن دکان بالای استاد ای نگار
گنده و پر کژدم است و پر ز مار "
💠 نادان ها خود را بی نیاز از استاد
می دانند و به اتکای ظنِّ خویش
مسیری را انتخاب می کنند.
آن راهی که بدون آموختن از دانایان
برگزیده شود, راهی است پر از شر و
خطر...
📚کتاب مثنوی معنوی مولانا
دفتر ششم
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
🔰دعوا شده بود، آقا امیرالمومنین(ع) رسید.
گفت: آقای قصاب ولش ڪن بزار بره.
گفت: به تو ربطی نداره.
گفت: ولش ڪن بزار بره.
به تو ربطی نداره.
دستشو برد بالا، محڪم گذاشت تو صورت علی(ع).
آقا سرشو انداخت پایین رفت.
مردم ریختن گفتن فهمیدی ڪیو زدی؟!
گفت نه
گفتن: زدی تو گوش علی(ع)، خلیفه مسلمین.
ساتورو برداشت دستشو قطع ڪرد،
گفت: دستی ڪه بخوره تو صورت علی(ع) دیگه
مال من نیست... دستی ڪه بخوره تو صورت
امام زمانم نباشه بهتره.....
🔸امام زمان(عج) فرمود: هر موقع گناه میڪنی
یه سیلی تو صورت من میزنی.
📚بحارالانوار ج۴۱، ص ۲۰۳-۲۰۴
الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۷۵۸-۷۵۹
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
📗پندی از کتاب مثنوی معنوی
" هیچ کافر را به خواری منگرید
که مسلمان مُردنَش باشد امید
چه خبر داری ز ختم عمر او
که بگردانی از او یکباره رو "
💠منکران و بدان را به خواری و پستی
نگاه نکنید. شاید که روزی درِ رحمت
گشوده شد و آنان به جمع نیکان و
اهل ایمان درآمدند.
چه میدانی که در فرصتِ عمر چه
عاقبتی نصیب آنان خواهد شد که به
امروزشان قضاوت می کنی و از ایشان
به تمامی روی بر می گردانی...
📚کتاب مثنوی معنوی مولانا
دفتر ششم
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
🔰روزي حضرت رسول اكرم (ص) از شيطان پرسيدند: اي ملعون چرا مانع از صدقه دادن مي شوي؟ شيطان گفت: اي رسول خدا اگر اره اي بر سرم گذارند و مانند درخت اره ام كنند برايم راحت تر است از تحمل صدقه دادن اشخاص. حضرت فرمودند: چرا از صدقه دادن مردم ناراحتي؟شيطان جواب داد: در صدقه پنج خصلت است
۱- مال را زياد مي كند
۲- مريضان را شفا مي دهد
۳- بلاها را دفع مي كند
۴- صدقه دهندگان به سرعت از پل صراط عبور مي كنند
۵- بدون حساب وارد حساب مي شوندو عذابي برايشان نيست
🔸رسول اكرم (ص) پس از شنيدن اين سخنان از شيطان به او فرمودند: خدا عذابت را زياد کند
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
🔰درویشی تنگدست به در خانه توانگری رفت و گفت:
شنیده ام مالی در راه خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی، من نیز درویشم.
خواجه گفت: من نذر کوران کرده ام تو کور نیستی.
پس درویش تاملی کرد وگفت: ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمده ام.
این را بگفت و روانه شد.
خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چه کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد.
از او بخواه که دارد
و میخواهد که از او بخواهی...
از او مخواه که ندارد
و می ترسد که از او بخواهی...!
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
📗پندی از کتاب مثنوی معنوی
" امرهم شوری برای این بود
کز تشاور سهو و کژ کمتر رود
این خردها چون مصابیح انور است
بیست مصباح از یکی روشن تر است"
💠دستور به مشورت کردن در امور برای
آن است که اشتباه و کژروی کمتر اتفاق
افتد.
عقول انسان ها مانند چراغ است که
نور می بخشد. لاجرم روشن کردن
بیست چراغ, نور بیشتری را بر مسیرِ
حرکت می افشاند...
📚کتاب مثنوی معنوی مولانا
دفتر ششم
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
🔰ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ : ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﮐﺮﺩﻥ فرزند ﭼﯿﺴﺖ؟
ﮔﻔﺖ: با ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﻣانند ﻓﺮﺯﻧﺪ یکی از بستگان یا همسایگان رفتار
ﮐﻦ،
ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﮕﻮﻧﻪ؟
ﮔﻔﺖ: مثلا ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ
ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﯼ،
ﺣﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﯽ،
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﯿﻒ ﻭ ﻧﻤﺮﺍﺕ اونمی روی،
ﺩﺭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﻧﻮﻉ ﻏﺬﺍ ﻧﻈﺮﺵ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﯽ،
ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﻣﯿﮑﻨﯽ،
ﻧﻈﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﺟﻮﯾﺎ ﻣﯿﺸﻮﯼ،
ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﺕ ﺩﻋﻮﺍ ﻧﻤﯿﮑﻨﯽ،
ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﻮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ دو میهمان هستند
ﯾﮑﯽ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ،
ﻓﻘﻂ ﮐﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ، ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽ ﺁﻓﺮﯾﻨﺪ ﻧﻪ احساس مالکیت
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
❇️آیت الله مجتهدی (ره)؛
🔰ملاعلی همدانی رفت مشهد خدمت اقای نخودکی و به ایشان گفت مرا موعظه کن.
ایشان گفت؛ ○ مرنج و مرنجان ○
🔹گفت خب مرنجانش راحت است,
کسی را نمیرنجانم ولی مرنج را چه کنم؟
ایشان جواب داد خودت را کسی ندان,
عیب کار ما این است که ما خودمان را کسی میدانیم. تا کسی به ما میگوید بالای چشمت ابروست عصبانی میشویم.
🔸وقتی خودمان را کسی بدانیم,
از همه می رنجیم...
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
📗پندی از کتاب مثنوی معنوی
" در مجالس می طلب اندر عقول
آنچنان عقلی که بود اندر رسول
بهر آن کرده است منع آن باشکوه
از ترهّب وز شدن خلوت به کوه
تا نگردد فوت این نوع التقا
کان نظر بخت است و اکسیر بقا"
💠در همنشینی با مردم تلاش کن که
بیاموزی, آنچه که ایشان از پیغامبرِ
خداوند آموخته اند.
به همین دلیل است که آن بزرگ-
مرتبه دوری گزیدن از مردمان را
نهی کرده است.
رهبانیت را نهی فرموده تا این گونه
معاشرت ها از بین نرود. چون دست-
یافتن به این چنین آموختنی هایی
سعادت است و رمز زندگی...
📚کتاب مثنوی معنوی مولانا
دفتر ششم
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
📗پندی از کتاب مثنوی معنوی
" این عجب نبود که کور افتد به چاه
بوالعجب افتادنِ بینای راه "
💠زمین خوردن و در چاه افتادن و به
مقصد نرسیدنِ آنان که نمی دانند و
نمی بینند, عجیب نیست. عجیب آن
است که آگاهان و دانایان غفلت کنند
و خود را به چاه بیندازند...
📚کتاب مثنوی معنوی مولانا
دفتر ششم
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
🔰مرد فقیری از خدا سوال کرد: چرا من اینقدر فقیر هستم؟!
خدا پاسخ داد: چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی!
مرد پاسخ داد: من چیزی ندارم که ببخشم
خدا پاسخ داد: داری
🔸یک صورت که میتوانی لبخند بر آن داشته باشی!
یک دهان که می توانی از دیگران تمجید کنی وحرف خوب بزنی!
یک قلب که می توانی بروی دیگران بگشایی!
چشمانی که میتوانی با آنها به دیگران با نیت خوب نگاه کنی!
✅ببخشید تا کائنات هم به شما ببخشد.
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
🔰میگویند روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانهاش دعوت کرد.
شمس به خانهی جلالالدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نمودهای؟
مولانا حیرتزده پرسید: مگر تو شرابخوار هستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی!
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!
ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!
ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
– با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
– پس خودت برو و شراب خریداری کن.
- در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محلهی نصارینشین بروم و شراب بخرم؟!
ـ اگر به من ارادت داری باید وسیلهی راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شبها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.
🔹مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقهای به دوش میاندازد، شیشهای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محلهی نصارینشین راه میافتد.
🔸تا قبل از ورود او به محلهی مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.
آنها دیدند که مولوی داخل میکدهای شد و شیشهای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن، از میکده خارج شد.
هنوز از محلهی مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانانِ ساکنِ آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همهروزه در آن به او اقتدا میکردند رسید.
🔸در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محلهی نصارینشین رفته و شراب خریداری نموده است.
آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد!
مرد ادامه داد: این منافق که ادعای زُهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!
🔸سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش کوفت که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.
زمانی که مردم این صحنه را دیدند و بهویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.
💠در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: ای مردم بیحیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید؟ این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هر روز با غذای خود تناول میکند.
رقیب مولوی فریاد زد: این سرکه نیست بلکه شراب است.
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همهی مردم ازجمله آن رقیب، قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دستهای او را بوسیدند و متفرق شدند.
آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مرا مجبور کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
🔹شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست. تو فکر میکردی که احترامِ یک مشت عوام برای تو سرمایهایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همهی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند.
این سرمایهی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از مرگ چه ماند باقی
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ.
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
💠داستانی زیبا از یک عروس و داماد
🔰حضرت موسی به عروسی دوجوان مومن و نیک سرشت قومش دعوت شده بود، آخر شب در هنگام خداحافظی عزرائیل را بر بالای خانه بخت وحجله عروس و داماد دید!!!
از او پرسید تو اینجا چه میکنی؟
🔸عزراییل گفت امشب آخرین شب زندگی این عروس داماد است ماری سمی درمیان بستر این دوجوان خوابیده ومن باید در زمان ورود آنها دراین حجله جان هر دو را به امر پروردگار دراثرنیش مار بگیرم . موسی با اندوه از ناکامی و مرگ این دوجوان نیکوکار و مومن، به میان قومش رفته وصبحگاهان برای برگزاری مراسم دعا و دفن آن دو بازگشت اما در کمال تعجب و خوشحالی عروس و داماد را زنده و خندان از دیدن پیامبر خدا درحال بیرون انداختن جسد ماری سیاه دید!!! از خدا دلیل دادن این وقت وعمر اضافه به ایشان را پرسید؟
🔹جبرییل نازل شدو گفت دلیل را خود با سوال از اعمال شب قبل ایشان خواهی یافت.
موسی از داماد سوال کرد دیشب، قبل از ورود بحجله چه کردند؟ جوان گفت وقتی همه رفتند، گدایی(سائلی) در زد و گفت من خبر عروسی شمارا در روستای مجاور شنیدم و تمام بعدازظهر و شب را برای خوردن و بردن یک شکم سیر از غذای شما برای خود وهمسر بیمارم در راه بودم لطفا بمن هم از طعام جشنتان بدهید.
بداخل آمدم و جز غذای خودم و همسرم نیافتم غذای خودرا به آن مرد گرسنه دادم خورد برایم دعای طول عمر کردو گفت برای همسرم هم غذابدهید اونیز چون من سه روز است غذای مناسبی نخورده است.
باخجالت قصد ورود و بستن در را داشتم که همسرم با رویی خندان غذای خودش را بمرد داد و اودرهنگام رفتن برای هردوی ما دعای طول عمر ،رفع بلا و شگون مصاحبت باپیامبر خدا دراولین روز زندگی مشترکمان را کردو رفت.
وقتی قصد ورود بحجله را داشتیم مجمعه (سینی بزرگ و سنگین غذا از جنس مس ) از دست همسرم برروی رختخواب افتاد و باعث مرگ این مار سمی که در رختخواب مابود گشت، پس ماهردو دیشب را تااکنون بعبادت گذراندیم و العجب شادی ما از اینست که دعای آنمرد بر شگون مصاحبت با شما نیز به اجابت رسید.
❇️جبرییل ع فرمود ای موسی بدان صدقه و انفاق باعث رفع بلا و طول عمر شده این بر ایشان بیاموز و داستانشان برهمگان باز گو باشد که چراغی گردد بر خلق ما برای نیکی به دیگران و مصاحبت پیامبرانی چون تو در جنت....
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
📗پندی از کتاب مثنوی معنوی
" هر یکی خاصیت خود را نمود
آن هنرها جمله بدبختی فزود
آن هنرها گردن ما را ببست
ز آن مناصب سرنگونساریم و پست"
💠 انسان ها هر یک برتری های خود را
ابراز و به آن تفاخر می کنند.
در حالی که خودنمایی به برتری های
دنیایی هرگز مایه ی سعادت نیست.
این چنین خودنمایی هایی آدمی را
گرفتار می کند و او را به سقوط
می کشاند...
📚کتاب مثنوی معنوی مولانا
دفتر ششم
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
📗پندی از کتاب مثنوی معنوی
" هر که باشد قوت او نور جلال
چون نزاید از لبش سحر حلال"
💠 آنکه از نعمت معرفت خداوند بهره
گیرد, نه عجب که سخنان بزرگ و
تأثیرگذار گوید...
📚کتاب مثنوی معنوی مولانا
دفتر ششم
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
❇️حکایت بسیار زیبا
🔰 گویند خدا به موسی (ع)گفت:
قحطی خواهد آمد !به قومت بگو آماده شوند ...
موسی(ع) به قومش گفت و قومش از دیوار
خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام
سختی به داد هم برسند که این قحطی
بگذرد...
🔸مدتی گذشت اما قحطی نیامد ، موسی(ع)
پیش خدا رفت و علت را پرسید خدا به
او گفت من دیدم که قوم تو به هم رحم
کردند!...من چگونه به این قوم رحم نکنم؟!...
✅به همدیگه رحم کنیم که خدا هم بهمون رحم کنه.
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
📗پندی از کتاب مثنوی معنوی
" ای فغان از یارِ ناجنس ای فغان
همنشین نیک جویید ای مهان
عقل را افغان ز نفس پر عیوب
همچو بینیّ بدی بر روی خوب"
💠امان از همنشین ناجنس...با یار نیک
همنشینی کنید.
نفس نادرستکار آدمی, عقل او را به
زحمت و ناراحتی می اندازد. مانند
تکه ای زشت است بر روی صورتِ
زیبا...
📚کتاب مثنوی معنوی مولانا
دفتر ششم
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
📗پندی از کتاب مثنوی معنوی
" آفت مرغ است چشم کام بین
مَخلص مرغ است عقل دام بین"
💠پرنده ای که فقط دانه را می بیند و
دام را نمی بیند, خود را به هلاکت
می اندازد. اما آن که به تیزبینی و
هوش دام را می بیند, خلاصی
می یابد...
📚کتاب مثنوی معنوی مولانا
دفتر ششم
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
💠«حکایت پندآموز»
🔰روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و بود.
علت ناراحتی اش را پرسید. شخص پاسخ داد :
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.
سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟
مرد با تعجب گفت: خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است.
سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد به خود می پیچد?
آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟
مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم. آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود.
سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟
🔹مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم.
سقراط گفت : همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی،آیا کسی که رفتارش نا درست است، روانش بیمار نیست ؟
🔸بیماری فکری و روان نامش "غفلت" است. و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد.
پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر.
✅بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است.
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
📗از کتاب شریف مثنوی معنوی
" خواجه را جان بین مبین جسم گران
مغز بین او را مبینش استخوان
خواجه را از چشم ابلیس لعین
منگر و نسبت مکن او را به طین "
💠 در روح آدمی بنگر و مپندار که او همین
جسم است که به ظاهر می بینی.
پوشیده در جسم او روح و فکر اوست.
آدمی را تنها جسم خاکی ندان که این
خطایی است ابلیس وار...
📚کتاب مثنوی ومعنوی مولانا
دفتر ششم
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
🔸عزرائیل و حضرت موسی(ع)
🔰240 سال از عمر موسی(ع) می گذشت.روزی عزرائیل نزد او آمد و گفت: سلام بر تو ای هم سخن خدا! موسی جواب سلام او را داد و پرسید تو کیستی؟
او گفت من فرشته ی مرگم.
موسی(ع): برای چه به اینجا آمده ای؟
عزرائیل: آمده ام تا روحت را قبض کنم.
موسی(ع):روحم را از کجای بدنم خارج می سازی؟
عزرائیل: از دهانت....
موسی(ع): چرا از دهانم؟ با اینکه من با همین دهان با خدا گفتگو کرده ام؟!
عزرائیل: از دست هایت.
موسی(ع): چرا از دستهایم؟ با وجود اینکه تورات را با همین دستها گرفته ام؟!
عزرائیل: از پاهایت.
موسی(ع): چرا از پاهایم؟ با اینکه با همین پاها به کوه طور برای مناجات با خدا رفته ام؟!
عزرائیل: از چشمهایت.
موسی(ع): چرا از چشمهایم؟ با اینکه همواره چشمهایم را به سوی امید پروردگار می دوختم؟!
عزرائیل: از گوشهایت.
موسی(ع): چرا از گوشهایم؟ با اینکه سخن خداوند متعال را با گوشهایم شنیدم؟!
🔹خداوند به عزرائیل وحی کرد: روح موسی را قبض نکن تا هر وقت که خودش بخواهد.
عزرائیل از آنجا رفت و موسی(ع) سالها زندگی کرد تا اینکه روزی یوشع بن نون را طلبید و وصیّتهای خود را به او نمود.سپس یک روز که تنها در کوه طور عبور می کرد،مردی را دید که مشغول کندن قبر است.نزد او رفت و گفت: آیا می خواهی تو را کمک کنم؟
او گفت:آری.موسی(ع) او را کمک کرد.وقتی که کار کندن قبر تمام شد موسی(ع) وارد قبر شد و در میان آن خوابید تا ببیند اندازه ی لحد قبر درست است یا نه.در همان لحظه خداوند پرده را از جلوی چشم موسی(ع) برداشت.
💠موسی(ع) مقام خود را در بهشت دید؛عرض کرد خدایا! روحم را به سویت ببر.همان دم عزرائیل روح او را قبض کرد و همان قبر را مرقد موسی(ع) قرار داده و آن را پوشانید.آن مرد قبر کن،عزرائیل بود که به آن صورت درآمده بود.در این وقت منادی حق در آسمان با صدای بلند گفت: موسی کلیم خدا مرد؛ چه کسی است که نمی میرد...
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat
❇️«مناجات زیبا »
🔰روزی حضرت موسی (ع) در كوه طور،
به هنگام مناجات عرض كرد:
ای پروردگار جهانیان!
جواب آمد: لبیك!
سپس عرض كرد:
ای پروردگار اطاعت كنندگان!
جواب آمد: لبیك!
سپس عرض كرد: ای پروردگار گناه كاران!
موسی علیه السلام شنید:
"لبیك، لبیك ، لبیك!"
حضرت گفت:
خدایا به بهترین اسمی صدایت زدم، یكبار جواب دادی؛ اما تا گفتم: ای خدای گناهكاران، سه مرتبه جواب دادی؟
✨خداوند فرمود: ای موسی! عارفان به معرفت خود و نیكوكاران به كار خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند؛ اما گناهكاران جز به فضل من پناهی ندارند.
اگر من هم آنها را از درگاه خود ناامید گردانم به درگاه چه كسی پناهنده شوند؟
📚 کتاب قصص التوابین (ص ١٩٨)
حکایات و پندیات
@hekayat_pandyat